عثمان عباسی*

برای اینکه بتوانیم به شعر بپردازیم، پیش از هر چیز، باید تصویری روشن از پدیده‌ای کلی‌تر، که شعر زیرمجموعه‌ی آن است، داشته باشیم. این پدیده چیزی نیست جز هنر!
از همان زمانی‌که بشر شروع کرد به نقاشی کردن روی دیوار غارها، در کنار همه‌ی انگیزه‌هایی که می‌توانست برای این‌کار وجود داشته باشد «مثل انتقال عناصری که مشغولیت زندگی روزمره‌اش بود، یا مقابله با هراسی که از ناتوانی‌اش در مقابل طبیعت نشأت می‌گرفت و ... یا حتی سرگرمی و گذراندن اوقات فراغت در شبهای طولانی ِ تنهایی»، به چیزی هم می‌توانست فکر کند، که تمامی انگیزه‌های فوق را جمع می‌بست. آن چیز، انتقال احساس بود. اینکه بشر از کی و چگونه به این مفهوم کلی «یعنی هنر» دست یافت، روشن نیست، اما این روشن است که، این عنصر محوری در زندگی بشر، و در همه‌ی دوران، طبیعتاً نمی‌توانسته ‌است به عنوان یک پدیده‌ی متفاوت از دیگر پدیده‌ها، شناخته شده نباشد. با وجود تمامی تعاریفی که تاکنون از هنر داده شده، آن‌چه را می‌توان به‌وضوح، به عنوان عنصری از عناصر، و محور، مجزا کرد، چیزی نیست جز یک خصوصیت: «برانگیزاندن!». به تعبیر دیگر، آن‌چه این پدیده را از تمامی حوزه‌های دیگر معرفت جدا می‌کند، خصوصیت برانگیزانندگی آن است. این‌که قادر است به عنوان یک پدیده‌ی ثانوی، همان حسی را تولید کند، که هنرمند را برانگیخته است. پدیده‌ی تاثیرگذاری، جان‌مایه‌ی ‌اصلی هنر است. بی‌آنکه بخواهیم فعلاً به جنبه‌های ارزشی، و مثبت و منفی بپردازیم، می‌توانیم بپذیریم که: « هر اثر اگر برانگیزاند، هنر است».
با این تعریف، شعر، به عنوان یکی از شاخههای اصلی درخت هنر، نباید فاقد این عنصر اصلی باشد. اما شعر به عنوان یک پدیده‌ی کلامی، چگونه می‌تواند دارای این خصوصیت شود. این نکته، همان نکته‌ی اصلی در شکلگیری شخصیت شعری و محصول شاعرانه است.
قبل از هر چیز، باید توجه کنیم که هر چه شعر انجام می‌دهد، پیش، و بیش از هر چیز، توسط «واژه» صورت می‌پذیرد. پس «واژه» ماده‌ی اولیه و شماره یک است. اما واژه، به خودی خود، معرف شعر نیست. خشتی است که با توجه به جنس آن، جایگاه آن، استحکام آن، و زاویه قرارگرفتن آن در ساختمان شعر، می‌تواند و باید که مسؤولیت خود را در مجموعه‌ی کارکرد ِ تاثیر گذاری، به انجام رساند.
عنصر دوم، جمله است. یعنی یک ردیف خشت ِ هم اندازه، هم تراش، و هم توان، که قادر است یک تصویر حداقل، مانند یک ردیف خشت در یک دیوار، ایجاد کند.
عنصر سوم هماهنگی و تناسب است. این عنصر، هم سازنده‌ی شکل شعر است، هم آن پدیده‌ی بنیانی است که از آن به عنوان موسیقی کلام یاد می‌کنند. آنچه شعر را از غیر شعر مجزا می‌کند، و همچنین آن را به عنوان یک اثر هنری، از انواع دیگر هنر، متمایز می‌سازد، همین عنصر است. در اینجاست که شعر به عنوان یک هنرِ کلامی، از انواع دیگر هنر کلامی، همچون نثر، جدا شده، و شخصیت مستقل می‌یابد. اگر چه نثر نیز دارای عنصر هماهنگی، و تناسب است. اما نوع آن خطی است، نه هندسی! ضرب آهنگ، در نثر نوسان ندارد، و اگر دارد، تکرار نمی‌شود، یعنی از ریاضی هجایی و یا توازن اصوات کوتاه و بلند در واحد کلامی، پیروی نمی‌کند، بنابر این ممکن است القاء آهنگ و موسیقی کند، ولی القاء وزن نمی‌کند، اما در شعر، هم تکرار می‌شود، و هم از نوسان ِ متوازی و متوازن «مانند عروض» و یا نامتوازی و متقاطع ولی متوازن «مانند شعر نیمایی» برخوردار است.
پس سه عنصر اصلی هنر کلامی، د رنوع شعر؛ واژه‌ی مضمونی، جمله تصویری، و تناسبِ متوازن است. شعر برای اینکه بتواند به عنوان یک پدیده‌ی هنری، به وظیفه‌ی اصلی اش یعنی تاثیرگذاری و تحریک احساسات، در سمت و سوی مشخص، عمل کند، باید قادر باشد با کاربست سه عنصر فوق‌الذکر آنچنان شکلی و تصویری ایجاد نماید، که محرک‌های عصبی مخاطب را، متوجه تصویری قرینه نماید. به عبارت ساده تر سخنی کز دل برآید - نشیند لاجرم بر دل! هنر شاعر در آن است که با کاربست عناصر فوق، قادر به ساختن آن‌چنان تصویری باشد، که قادر بوده است احساسات خود او را تحریک کرده، در او ایجاد شور نماید.
اما نکته‌ای بس با اهمیت که در اینجا باید مد نظر قرار گیرد، این است که تصویرِ محرک شاعر، دقیقاًهمان تصاویر محرک مخاطب نیست، چرا که عناصر ِ تصویر اولیه، از گذرگاه ذهن شاعر، یعنی تصورات وی، عبور کرده است. پس تصویر شعری، تصویر محرک شاعر، بعلاوه تصورات وی است. اتفاقاً آن‌چه باعث می‌شود مخاطب اغلب این سؤال را با شگفتی بپرسد که: «چگونه این شاعر توانسته است چنین شعری بسراید؟» نیز، همین نکته است. این نکته که همه‌ی مردم عادت دارند، تصاویرِ دریافتی را، درکنار تصورات خود ارائه دهند، اما شاعر، آن دو را درآمیخته، تصویری دیگر می‌سازد.
اگر شاعر درچگونگی استفاده از عناصر اصلی توانا باشد، قادر خواهد بود محرک‌های اولیه را، در جمع بست با محرک‌های ثانویه، تبدیل به محرک‌های نوینی نماید که، احساسات را با توان بیشتری به حرکت وادارد. همانگونه که شما وقتی دست خود را در کنار بخاری می‌گیرید، اعصاب، تحریک شده، عکس‌العمل نشان می‌دهند، واژه‌ها، جملات و شکل بکارگیری آن‌ها باید چنان باشند که همان تحریک را، این‌بار از طریق چشم و گوش انجام دهند، چرا که شعر؛ هنر انتقال احساس از طریق کلام ِ موزون است. همانگونه که نثر ؛ هنر انتقال اندیشه از طریق کلامِ منثور است. درست است که در هر دو هنر «اندیشه و احساس» با هم بکار گرفته می‌شود. اما در شعر «احساس» مقدم است و در نثر «اندیشه». در شعر، هنرِ چگونگی برانگیختن حس، شکل را می‌سازد. در نثر، هنر چگونگی بیان اندیشه، سازنده‌ی شکل است. به این مثال توجه فرمائید:
چشم مخصوص تماشاست، اگر بگذارند
خنده‌ی پنجره زیباست، اگر، بگذارند
غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردم
دل من مال شماهاست، اگر، بگذارند
(محمود اکرامی)
پس تفاوت اصلی شعر و نثر، در شکل بیان اندیشه و احساس و مسأله‌ی تقدم و تأخر هر کدام است، نه هیچ چیز دیگر!!
شعر از طریق اولویت بیان احساس، در شکل خود تاثیر می‌گذارد، و نثر، از طریق اولویت بیان مضمون خود. و اما این ساختِ تاثیرگذار، از چه مکانیزمی پیروی می‌کند ؟ من نمی‌خواهم چیز تازه‌ای بگویم. چیزهائی را می‌گویم، که همه می‌دانید. فقط قصدم این است که مجموعه‌ای از تصاویر پراکنده را کنار هم بگذارم، بلکه بتوانیم تماشاگر منظره‌ای باشیم.
همانطور که می‌دانید‌، اساس شعر بر احساس استوار است. اما حس چیست؟
حس، همان تحریک عصبی است. یعنی زمانی شما چیزی را احساس می‌کنید که، اعصابتان تحریک شده باشد. حالا این اعصاب ممکن است مربوط به چشم شما باشد، یا گوشتان، یا پوستتان، یا...، در هر صورت فرقی نمی‌کند. محرک، با تحریک سلول‌های عصبی شما و سپس فعل و انفعالات شیمیای بین سلول‌های عصبی، و ایجاد الکتریسیته، پیامی عصبی را به مغز شما ارسال می‌کند. این مکانیسم ساده‌ی حس کردن چیزی در محیط است. این پیام‌ها وقتی به مغز می‌رسد، در آن‌جا تجزیه و تحلیل شده، و دسته‌بندی می‌شود، و هر کدام در پرونده‌ای خاص قرار می‌گیرد. اگر این پیام‌ها به لحاظ طول موج و فرکانس هماهنگ باشد و یا بهتر بگویم «متناسب باشند» و از یک منبع صادر شده باشد، ایجاد تصویر می‌کند ( شدت و حدت محرک‌ها، نقشی تعیین کننده، در گزینش تصاویر، توسط مغز دارند). تصویری که، باز هم، مغز این قابلیت را دارد که آن را با دیگر تصاویر، از پرونده‌های دیگر تطبیق داده، و یا تفکیک کند، و منظری جدید تولید کند، این عمل، همان بازتولید تصویر است، که در عناصر، با تصویر اولیه، از یک خانواده است، ولی در آرایش عناصر، با آن تفاوت دارد، همانند اتفاقی که در ترکیب و یا تجزیه‌ی عناصر آلی، با آن روبرو هستیم.
ما، بطور طبیعی، در شبانه‌روز، چه در خواب و چه بیداری، میلیون‌ها و بلکه میلیاردها بار این کار را، خودآگاه و یا ناخودآگاه (مانند وقتی که درخواب هستیم) انجام میدهیم. هر چه محرک‌های عصبی، از قدرت، انسجام، و تمرکز بیشتری برخوردار باشند، به همان میزان گیرنده‌های ما بیشتر تحریک شده، تاثیر عمیق تر و عکس‌العمل سریعتر است. گاهی اوقات، و در ارتباط با علوم انسانی، بیشتر اوقات، تحریکِ شرطی اعصاب، و عمل حسی، و عکس العمل متناسب با آن، جایگزینِ عامل واقعی، و یا محرک واقعی، می‌شود، مثل احساسی که از شنیدن کلمه‌ی «مرگ» در شما بوجود می‌آید، بی‌آنکه، به‌واقع، مرگی اتفاق افتاده باشد.
بنابراین، کلمات، محملِ انتقال احساسات، در یک فرایند شرطی، و در واقع محرک‌هایی هستند که، با توجه بر میزان تاثیری که برگیرنده‌های عصبی مخاطب می‌گذارند، هم‌زمان، هم ایجاد احساس می‌نمایند‌، و هم ایجاد تصویر. که البته دو عامل «محرک‌های ناشناخته در هر زبان» و «فرهنگ ِ محرک‌ها، که انباشتی از محرک‌های تاریخی، سنتی، اعتقادی و طبیعی هستند» را، در کنارِ محرک اصلی، باید ملحوظ داشت.
شعر، پیش از آن‌که یک فرآیند ذوقی باشد، یک فرآیند علمی است. یعنی از مکانیسم مشخص تجربی، منطبق بر ساختار فیزیکی- شیمیائی و بیولوژیک پیروی می‌کند.
شعر، محل تلاقی سه هنر موسیقی (در اینجا / وزن)، نقاشی و روایت است. شکل در شعر، زائیده‌ی کاربست و هماهنگی بین این سه عنصر است. (چگونگی آن را در مقالات بحثی در ماهیت شعر و ظرفیت‌های بیانی آن و همچنین مقاله‌ی مبانی نظری شکل در شعر، توضیح داده‌ام ). حذف هر یک از این عناصر، از ترکیب شکل، مفهوم شکل را در شعر القاء نمی‌کند!
دقت شود که مفهوم شکل در شعر، با شکل در سایر پدیده‌ها تفاوت دارد. در هر پدیده‌ای، شکل، بسته به کارکرد آن پدیده، ساختار مخصوص به خود را داراست و از اجزای مخصوص خود برخوردار است ( نظریه‌ی سیستم‌ها!). به عنوان مثال هنگامی‌که صحبت از شکل، در رابطه با یک «لیوان» می‌شود، پیش از هر چیز «فیزیک» لیوان تداعی می‌شود. فیزیکی که شامل ابعاد، اندازه، مقدار، رنگ و ... است. بنابراین، خواننده باید متوجه باشد که درمباحث هنری و مقولات نظری، مفاهیم، از ساخت و بافت و ساختار نظام‌مند خود، پیروی می‌کنند.
بر این اساس، هنگامی‌که میگوئیم تفاوت شعر و نثر در شکل آن است، قصدمان نفی رابطه‌ی دیالکتیکی شکل و محتوا، یا به تعبیری دقیق‌تر شکل و «موضوع -معنا - مضمون - انگیزه» نیست. چرا که در تدقیق نظری، لازم است بر اساس نظریه‌ی سیستم‌ها، هر سیستم به نظام خرد خود تقسیم شده‌، نظام درونی آن، کشف، و رابطه‌ی آن با سیستم بزرگتر مشخص شود. بنابراین، هدف در اینجا روشن کردن ساختار آن سیستم و نظامی است که مفهوم شکل را روشن می‌سازد.
تا اینجا متوجه شدیم که سه عنصر اصلی موسیقی، نقاشی و روایت، یا به زبان دیگر موسیقی، تصویر، داستان، که هر کدام، بر پایه‌ی موزیک کلام و ترکیب، تشبیه و استعاره و اندیشه، معنا می‌یابند، باید در یک زنجیره‌ی کلامی قرار گیرند تا قادر باشند، ما را متوجه نوعی از نوشته کنند، که شعرش می‌خوانیم. در حالی‌که در نثر، شکل از این قاعده پیروی نمی‌کند. در نثر، هنرمند موظف نیست که عنصر موسیقی و یا نقاشی را در ساختار خود، الزاماً دخالت دهد و یا اگر دخالت دارد، نقش مسلط بدان بخشد. اگرچه برخی نویسندگان از سبک‌هایی پیروی می‌کنند که این دو عنصر را «البته نه دقیقاً مانند شعر» بکار می‌گیرند، مانند قدمای ما در نثر مسجع، اما این‌ها آرایه‌های کلامی است، نه ساختار کلامی. این عناصر، در شکل شعر، آرایه نیست، که جزئی از ساختار است. بر خلاف نثر، که تنها بر پایه‌ی روایت استوار است! شعر تنها زمانی مفهوم می‌یابد و به عنوان هنری مستقل، قابل عرضه است که سه عنصر فوق الزاماً، سازنده‌ی شکل آن باشند.
اکنون روشن می‌شود که، وقتی می‌گوییم: شعر با شکل می‌آغازد، چرا که می‌خواهد ابتدا براحساس انگشت گذارد، ولی نثر با روایت و مضمون می‌آغازد، چرا که می‌خواهد ابتدا بر اندیشه تأثیرگذارد، یعنی چه؟
طبیعتاً، هر دو نوع ادبی شعر و نثر، در نتیجه، هم احساس و هم اندیشه را، بهم آمیخته، در بر می‌گیرند، اما خواننده، در برخورد با این هنرها، هنگامی‌که با شعر روبرو میشود‌، ابتدا تحت تأثیر آرایه‌های کلامی، موسیقی، تصاویر و تخیل (شکل) قرار می‌گیرد و احساس می‌کند دارد یک شعر می‌خواند و آن هنگام، هر چند به فاصله‌ی زمانی خارج از محاسبه! به آن‌چه مورد نظر شاعر است (مضمون)، می‌اندیشد. اما در نثر، خواننده و مخاطب، از همان آغاز، با یک مضمون روبرو میشود، که باید راجع به آن بیاندیشد! و شاید، تنها، پس از پایان نوشتار است که «در برخی موارد» احساس می‌کند، این نوشته، دارای نوعی خاص از روش بکارگیری عناصر(سبک) نیز بوده است!!*

*کارشناس زبان و ادبیات فارسی