پس از سفارش به حق خداوند که همان توحید است، سفارش به حق والدین میآید، زیرا نیکی انسان به پدر و مادرش نشانه شرافت، جوانمردی و بزرگواری اخلاقی اوست. همچنین، خداوند به رعایت حق فرزندان نیز سفارش کرده است که این از کمال عدالت، لطف و مهربانی اوست.
او ما را از نزدیک شدن به فواحش، یعنی گناهانی که به نهایت زشتی و پلیدی رسیدهاند، نهی کرده است. همچنین، از قتل نفس که خداوند آن را حرام کرده، مگر به حق، بازداشته است. از نزدیک شدن به مال یتیم، مگر به شیوهای که نیکوتر باشد، نهی کرده و به گفتن سخن عادلانه، حتی در حق خویشاوندان، و نیز وفای به عهد الهی سفارش کرده است.
در پایان، این سفارشات را با پایبندی به صراط مستقیم به پایان رسانده است.
سفارش به نیکی با والدین
سپاس و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان است، و درود و سلام بر پیامبر راستگو و امین، محمد مصطفی، و بر خاندان و یاران گرامیاش.
اما بعد:
خداوند متعال در وصیت دوم خود میفرماید:
"وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا" (سوره انعام: ۱۵۱)
پس از سفارش به حق خداوند، که همان یکتاپرستی است، سفارش به حق والدین بیان شده است. والدین، که خداوند قلبهایشان را از محبت، مهربانی و شفقت نسبت به فرزندشان آکنده ساخته، بهطور فطری و طبیعی چنین احساسی دارند. این محبت و دلسوزی، نهتنها در میان انسانها، بلکه در میان تمام موجودات زنده دیده میشود.
برای مثال، الاغ ماده وقتی کره خود را به دنیا میآورد، از او در برابر گرگها دفاع میکند، پای خود را بالا میبرد تا به او آسیب نرسد و تلاش میکند او را بلند کند تا بتواند از شیرش تغذیه کند. این رفتار در حالی است که هیچکس به او نیاموخته، هیچ تجربهای نداشته، و توسط انسانها تربیت نشده است؛ بلکه این، لطف الهی است که در دلش نهاده شده است. چنین حالتی در تمام موجودات، از خزندگان گرفته تا پرندگان و پستانداران، دیده میشود؛ خداوند محبت فرزندان را در دل همه آنها قرار داده است.
از همین رو، حق والدین بر فرزند، حقی عظیم و انکارناپذیر است. آنها در دوران نوزادی، زمانی که کودک ناتوان، آلوده و نیازمند مراقبت بود، از او نگهداری کردند. در حالی که دیگران از او دوری میکردند، والدینش شبها بیدار میماندند تا او را تمیز و پاکیزه کنند. زمانی که کودک نمیتوانست حتی دستانش را برای خوردن بالا ببرد، آنها به او غذا میدادند. وقتی هیچ لباسی برای پوشاندن بدن خود نداشت، آنها او را پوشاندند و راه و رسم زندگی را به او آموختند. پس حق آنها بر فرزند بسیار بزرگ است.
میزان حق والدین
اگر انسان لحظاتی را به یاد بیاورد که در کودکی ناتوان بود و والدینش شبها بیدار میماندند تا از او مراقبت کنند، یا زمانی که با گریههایش آنها را آزرده میکرد، اما صبورانه تحملش میکردند، درک خواهد کرد که حق والدین بر فرزند چقدر عظیم است. این حقی است که هرچند انسان تلاش کند، هرگز نمیتواند به طور کامل آن را ادا کند.
روزی ابن عمر (رضیاللهعنه) مردی را دید که در حال طواف خانه خدا، مادرش را بر دوش خود حمل میکرد. آن مرد پرسید: «آیا من اکنون حق مادرم را ادا کردهام؟» ابن عمر پاسخ داد: «نه، حتی به اندازه یک نالهای که هنگام زایمان کشیده، حق او را ادا نکردهای.»
بنابراین، لازم است که فرزند همواره حق والدین را در نظر داشته باشد، با نهایت محبت و فروتنی با آنها رفتار کند، با سخنان نیکو خطابشان کند و در دوران حیات و پس از مرگشان حقوقشان را ادا نماید.
یکی از اشتباهات رایج این است که برخی پس از ازدواج، گمان میکنند که همسرشان میتواند جایگزین مادر یا پدرشان شود. اما این تفکر نادرست است، زیرا محبت والدین، خالص و بیمنت است، در حالی که محبت دیگران معمولاً وابسته به منافع مادی، زیبایی ظاهری یا جایگاه اجتماعی است و ممکن است با تغییر شرایط، از بین برود.
در اینباره، صخر بن عمرو بن شرید سلمی، که در نبردی مجروح شده و توان حرکت خود را از دست داده بود، از بیتوجهی همسرش و محبت بیدریغ مادرش چنین میسراید:
**«میبینم که مادر صخر هرگز از عیادت من خسته نمیشود، اما همسرم از بستر و جایگاه من دلزده شده است.**
**و هرکس میان مادر و همسرش برابری قائل شود، در زندگی جز رنج و خواری نصیبش نخواهد شد.»**
همچنین، در روایتی آمده است که مردی با دستی فلج نزد عمر بن خطاب (رضیاللهعنه) آمد. عمر از او پرسید: «چه چیزی باعث این فلج شد؟» مرد پاسخ داد: «دعای پدرم.» سپس توضیح داد که روزی پدرش را آزرد و او را با چوب زد. پدرش در حق او چنین سرود:
**«او را پرورش دادم تا آنکه در میان مردم به مردی بالغ تبدیل شد،**
**او را با محبت خالص بزرگ کردم، تا آنجا که قامتش چون شتری نیرومند بالا رفت.**
**اما او مرا رها کرد و به من بیمهری کرد، و دستم را فلج کرد، پس خدا نیز دستش را فلج کرد.»**
دعای والدین مستجاب است، همانگونه که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودهاند: **«دعای والدین مستجاب است.»**
پرهیز از نفرین والدین بر فرزندان
والدین، بهویژه مادر، نباید در لحظات خشم بر فرزند خود نفرین کنند، زیرا ممکن است این دعا مستجاب شود. حتی در اوج عصبانیت نیز، دعای آنان تأثیرگذار است، همانگونه که دعای مظلوم، مسافر در راه طاعت، و روزهدار تا هنگام افطار، همگی مستجاب میشوند. ازاینرو، فرزندان باید حقوق والدین را رعایت کنند و از خشم آنان بپرهیزند.
تأثیر تمدن بر رابطه با والدین
تغییر سبک زندگی از بادیهنشینی به شهرنشینی، تحصیل در مدارس، و ارتباط با دوستان ناباب، گاهی سبب میشود که افراد از احترام و محبت به والدین غافل شوند. اما این یک اشتباه آشکار است. پدر، حتی اگر از نظر علمی یا اجتماعی جایگاه بالایی نداشته باشد، همچنان نسبت به هر دوست و همنشینی که در طول زندگی پیدا میکنیم، برتر است.
اعتماد بین انسانها بر اساس پایبندی به روابط خانوادگی شکل میگیرد. کسی که به والدینش بیاحترامی کند و حق آنان را نادیده بگیرد، نمیتواند مورد اعتماد دیگران باشد. چنانکه گفته شده است:
«به دوستی کسی که به والدینش بیوفاست، اعتماد نکن، زیرا او حتی کسی را که از او سزاوارتر است، قطع کرده است.»
اگر کسی به والدین خود نیکی نکند، چگونه میتوان انتظار داشت که به دیگران نیکی کند؟ چنین شخصی هرگز نمیتواند اعتماد دیگران را جلب کند.
جایگاه نیکی به والدین در قرآن
خداوند در آیات متعددی نیکی به والدین را بلافاصله پس از فرمان عبادت خود آورده است. از جمله:
١."وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً" (نساء: ۳۶)
٢."وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً" (اسراء: ۲۳)
این نشاندهنده اهمیت و عظمت حق والدین است و فرزندان باید در نیکی به آنان، نهایت کوشش و محبت را به کار گیرند.
برّ والدین، نشان کرامت و بزرگواری
دانشمندان گفتهاند که برخی اعمال نیک، مانند «پذیرایی از مهمان» و «نیکی به والدین»، از اعمالی هستند که در آنها ریا جای ندارد و باید در انجامشان مبالغه کرد.
احسان به والدین، نشانه کرامت، بزرگواری، و اخلاق نیکو است. کسی که به پدر و مادر خود احترام نمیگذارد، نمیتواند قدردان خوبیهای دیگران باشد. چرا که پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم)، هیچکس بهاندازه والدین در حق انسان نیکی نکرده است.
بنابراین، خداوند در وصایای خود فرموده است:
«وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً»(انعام: ۱۵۱)
این دومین وصیت الهی است که بر اهمیت آن تأکید شده است.
اطاعت از والدین مطلق است
امر جالب در این است که خداوند متعال در مورد والدین هیچ تفاوتی قائل نشده است؛ چه والدین صالح باشند یا فاسد، عالم باشند یا جاهل، ثروتمند باشند یا فقیر، قوی باشند یا ضعیف، خداوند در این مورد تفکیکی قرار نداده است. حتی اگر والدین بدترین خلق و کمترین علم را داشته باشند، حق نیکی و احسان به آنها همچنان بر عهده فرزند است، همانطور که در آیه 151 سوره انعام آمده است:
وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا
اما در مورد فرزند، فرزند تنها زمانی برای پدرش مزیت خواهد بود که صالح باشد، چنانکه پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
"هنگامی که انسان میمیرد، عملش قطع میشود مگر از سه چیز: دانشی که از آن بهره برده شود، فرزند صالحی که برای او دعا کند، و صدقهٔ جاریه."
بنابراین فرزند فقط در صورتی برای والدین مزیت است که صالح باشد. اگر فرزند فاسد باشد، هیچ فایدهای برای والدین ندارد. اما در مورد والدین، حق آنها بر فرزند ثابت است، حتی اگر نیکوکار نباشند. فرزند باید حق والدین را ادا کند و بداند که نیاز واقعی آنها به او در دوران پیری و ضعفشان است. اگر در این زمانها کنارشان نباشد، پس چه زمانی خواهد بود؟
اهمیت نیکی به والدین در دوران پیری و نیازمندی
همچنین، در یکی از اشعار، **أمية بن الأسكر الثقفي** که از صحابه رسول خدا ﷺ بود، دربارهٔ نیکی به والدین چنین گفته است:
“ای پسرم، من از شما بینیاز نیستم، اگر چه بینیازی تنها در مرگ است. اگر نمیتوانید در کنار من باشید، حداقل در دوران کهولت و نیازمندی به من توجه کنید.”
پس فرزند باید در دوران ضعف و پیری والدین، حتی اگر آنها را آزار دهد یا نیاز به توجه بیشتری داشته باشند، صبور و مهربان باشد.
فقدان والدین و تأثیر آن بر زندگی فرزند
به یاد دارم که یکی از بزرگترین دعات اسلامی، **شیخ جاسم المهلهل ابو معاذ**، از مادر خود که بسیار صالح و عابد بود، چنین گفت که وقتی مادرش درگذشت، او متوجه شد که جایگاه بزرگی در زندگیاش خالی شده است، چرا که مادرش همیشه برای او دعا میکرد، صدقه میداد و در زمانی که او مشغول امور دینی بود، او را کمک میکرد.
فرزند باید این حقیقت را درک کند که وقتی والدین از دنیا میروند، جای خالی آنها در زندگی بسیار بزرگ و پرکردنی نخواهد بود. به همین دلیل، نیکوکاری به والدین باید در تمام مراحل زندگی ادامه داشته باشد و حتی بعد از فوت آنها نیز باید به آنها نیکی کرد.
نهی از قتل اولاد
در آیه 151 سوره انعام، خداوند متعال در وصیت سوم خود میفرماید:
"وَلا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ"
خداوند در این آیه نه تنها به والدین در خصوص احترام و محبت به فرزندان وصیت کرده، بلکه نهی کرده است از قتل فرزندان به دلیل فقر یا کمبود روزی. این یکی از نمونههای عدل و رحمت خداوند است، چرا که زمانی در دوران جاهلیت برخی افراد به دلیل ترس از فقر و کمبود رزق، فرزندان خود را به قتل میرساندند، به ویژه دختران را به دلایل اجتماعی یا ترس از عار، و پسران را از ترس اشتراک در مال و دارایی.
خداوند متعال در این آیه نه تنها قتل فرزندان را منع کرده بلکه این حکم شامل تمام انواع قتلها، اعم از قتل فکری، اخلاقی، فرهنگی، و آموزشی میشود.
انواع قتل اولاد
1. قتل عقیده:
تعوید کودک به باورهای نادرست و تربیت او در مسیری که به شرک یا انحراف فکری منتهی شود، نوعی قتل روحی و اعتقادی است.
2.قتل خلق:
اگر فرزند را به انجام اعمال ناپسند اخلاقی عادت دهیم، این خود نوعی قتل شخصیت او است. تربیت اخلاقی درست در کودکی اهمیت زیادی دارد تا شخصیت فرزند به درستی شکل بگیرد.
3. قتل فرهنگی و علمی:
اگر از یادگیری و تحصیل علم محروم شود یا شرایط مناسب برای آموزش او فراهم نشود، این نوعی قتل فرهنگی است. آموزش و آگاهیبخشی به فرزند یکی از حقوق او بر والدین است.
4. قتل عمل:
این قتل به این معناست که فرزند در انجام اعمال خود، از قصد و اخلاص به سوی خداوند دور شود. آموزش درستی در خصوص نیت خالص و اهداف الهی برای اعمال فرزند، ضروری است.
تاثیرات منفی قتل شخصیت و روح فرزند
در جامعه، بسیاری از والدین با ندادن فرصتهای مناسب به فرزندان خود برای بیان عقاید، مشارکت در امور مذهبی و اجتماعی، و حتی به چالش کشیدن نظرات، در حقیقت شخصیت آنها را میکشند. این ضعف در شخصیت و اعتماد به نفس، باعث میشود فرزند در بزرگسالی قادر به بیان خود نباشد، نتواند در جمع صحبت کند و یا در موقعیتهای اجتماعی حضور مؤثری داشته باشد. این نوع تربیت، سبب میشود که فرد نتواند از پتانسیلهای درونی خود به درستی استفاده کند و زندگیای کماعتماد به نفس و بدون شجاعت داشته باشد.
در نتیجه، نه تنها باید از قتل جسمی فرزندان جلوگیری کنیم، بلکه باید در برابر قتلهای روحی و روانی آنان نیز آگاه و مسئول باشیم.
تربیت کودکان برای حفظ حقوق
باید از کودکی به فرزندان خود آموزش دهیم تا آنها حقوق خود را بدانند و از نظر شخصیتی، اخلاقی، دینی، علمی، شجاعت و غیرت تقویت شوند. این موارد جزء وظایفی هستند که انسان باید برای پرورش آنها در فرزندانش تلاش کند و نباید اجازه دهد که هیچکدام از این ویژگیها در آنها نابود شود. انسان باید در برابر این مسؤولیتها هوشیار باشد و آنها را زنده نگه دارد.
نکته بلاغی در عبارت «من إملاق» و «خشية إملاق»
در آیه “مِنْ إِمْلاقٍ”(الأنعام: 151) که خداوند فرموده است: "وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ"، کلمه "من" ابتدایی است، که نشان میدهد علت قتل فرزندان فقر است. این فقر یا "إملاق" حاصل شده است، به این معنی که خداوند میفرماید که نباید فرزندان خود را به دلیل فقر بکشید. حتی اگر فقر وجود داشته باشد، خداوند است که روزی میدهد و رزق هر دو، هم والدین و هم فرزندان، از اوست.
در آیه دیگر **سورة الإسراء: 31**، خداوند میفرماید: “وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ”. اینجا فقر به عنوان یک نگرانی برای آینده مطرح است، در حالی که در آیه **الأنعام:151**، فقر به عنوان یک وضعیت حاضر بیان شده است. در آیه **الإسراء**، خداوند به انسانها اطمینان میدهد که حتی اگر در آینده فقر به وجود آید، او است که همه را روزی میدهد، و این به معنای پایان نگرانی از فقر است.
تدبر در قرآن
این نوع تدبر و مقایسه بین این دو آیه، نشاندهنده زیبایی و روش شگفتانگیز قرآن در هدایت مردم است. قرآن با این جملات مختلف، هم نگرانیهای موجود در زمان حال را از بین میبرد و هم نگرانیهای احتمالی برای آینده را مدیریت میکند. این گونه تدبر در قرآن باید برای ما الگوی مناسبی باشد تا بتوانیم بیشتر از آموزههای قرآن استفاده کنیم.
نهی از نزدیک شدن به فواحش
در آیه **"وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ"** (الأنعام:151)، خداوند ما را از نزدیک شدن به فواحش نهی کرده است. فواحش به گناهان و رفتارهایی اطلاق میشود که در حد بالایی از قبح و زشتی قرار دارند. به عبارت دیگر، فاحش به چیزی گفته میشود که از حد معمول تجاوز کرده باشد. این اصطلاح در زبان عربی برای اشاره به چیزی که خارج از حد متعارف است، استفاده میشود، مانند "فاحش الطول" یا "فاحش القصر"، یعنی طول یا کوتاهی که از حد معمول فراتر رفته است.
در مفهومی دینی، گناه فاحش به گناهی گفته میشود که از حد ناپسند بودن در نظر شرع گذشته و از نظر دینی زشت و مذموم است. فواحش به طور کلی شامل گناهان کبیره میشود، اما کبائر به طور خاصتر و محدودتر به گناهان بزرگ اطلاق میشود. بنابراین، تمام کبائر از فواحش هستند، اما برخی از فواحش ممکن است جزو گناهان کبیره نباشند.
همچنین در آیه "الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ" (النجم:32) خداوند ابتدا از گناهان کبیره صحبت کرده و سپس فواحش و در نهایت صغائر را ذکر کرده است. این آیه به ما یادآوری میکند که از گناهان بزرگ و فواحش باید اجتناب کنیم تا به تقوی و پاکی برسیم.
در آیه **الأنعام:151** نیز به طور خاص از نزدیک شدن به فواحش، چه آشکار و چه پنهان، نهی شده است، که بر اهمیت دوری از این اعمال زشت و ناپسند تأکید دارد.
علت نهی از نزدیک شدن به فواحش
این وصیت، نهی از نزدیک شدن به فواحش است، که شامل هرگونه سبب و زمینهسازی برای آن نیز میشود. انسان به دلیل ضعف خود، ممکن است قادر باشد خود را از آنچه که خداوند بر او حرام کرده، یا از کارهایی که در اجتماع باعث سرشکستگی و قبح در نظر مردم میشود، نگه دارد؛ اما در خلوت خود ممکن است نتواند خود را از افتادن در آن کارها حفظ کند. بنابراین، انسان باید از موقعیتهایی که ممکن است او را به این گناهان نزدیک کند، پرهیز نماید و خود را در معرض آزمایش قرار ندهد. او باید به دور از این امتحانها زندگی کند، زیرا حتی یک نگاه ممکن است او را به سوی چیزی بکشاند که قادر به مهار آن نیست.
در این زمینه، حکمت معروفی وجود دارد که میگوید:
"تمام حوادث از نگاه شروع میشود و بیشتر آتشها از جرقههای کوچک شروع میکنند. چقدر نگاههایی که به قلب صاحبشان رسیده است مانند تیرهایی بودند که از کمان رها میشوند."
به همین دلیل، انسان باید از ابتدا از فواحش دوری کند و به دنبال جلوگیری از علل آن باشد. فواحش در مراحل مختلفی گسترش مییابند، همانطور که احمد شوقی گفته است:
"نظری، سپس لبخند، پس سلام، سپس گفتوگو، سپس قرار، و در نهایت ملاقات."
این مسیر گام به گام از کاری کوچک شروع میشود، که ممکن است به نظر انسان بیاهمیت بیاید، اما همین کارهای کوچک ممکن است دانهای سیاه در دل انسان بکارند و ایمان او را ترک بخورد.
در نتیجه، فرد باید قبل از افتادن در دام فواحش از آن فرار کند. هنگامی که انسان وارد چنین موقعیتهایی شود، خروج از آن بسیار سخت خواهد بود. بنابراین، باید از ابتدا از این گناهان دوری کند و خود را به استفاده از حلال خداوند راضی سازد.
وقتی خداوند شما را به وسیله حلال خود غنی کرده است، حتی اگر مقدار آن کم باشد، از حرام بینیاز خواهید شد. نباید خود را در معرض چیزهایی همچون ربا، فساد، غش در معاملات یا دروغ در کسب و کار قرار دهید. همچنین باید از نگاه و گوش دادن به حرام و از معاشرت با کسانی که در چنین گناهان دخیل هستند، اجتناب کنید.
عمرو بن العاص نیز گفته است:
"اگر انسان از خوردن غذایی که دوست دارد خودداری نکند، و دلش را از گمراهی باز ندارد، سرانجام به خواستهاش خواهد رسید و لکهای از شر بر جای خواهد گذاشت."
بنابراین، انسان باید از هر چیزی که خداوند از آن نهی کرده، فرار کند. این فرار، باید همچون فرار از خطرات بزرگ مانند شیر یا بیماریهای مسری باشد.
انواع فواحش
سپس خداوند فرمود: "و به فواحش نزدیک نشوید، چه آنچه ظاهر است و چه آنچه پنهان است" [الأنعام: 151].
فواحش انواع مختلفی دارند:
نوع اول فواحش ظاهر است، که مردم آن را علنی انجام میدهند و هیچکس از دیگری در این مورد انتقاد نمیکند، مانند غیبت، تهمت، دروغ، تحقیر مسلمانان، تمسخر آنان، حمله به نسب آنها، تقلب در فروش و جعل اسناد و دیگر گناهان آشکاری که در بین مردم رواج دارند.
نوع دوم فواحش پنهان است، که مردم نمیتوانند در خیابانها یا دفاتر آن را انجام دهند، اما آن را پنهان میکنند. این همان بخش پنهان فواحش است.
برخی از علمای دین گفتهاند: "آنچه که ظاهر است، اعمال اعضای بدن است و آنچه که پنهان است، اعمال دل است." اما تفسیر اول روشنتر است، که فواحش ظاهر آنهایی هستند که مردم آنها را علنی کرده و گسترش میدهند، و فواحش پنهان همان چیزهایی است که پنهان میماند و تنها افراد پرهیزکار که از آن محافظت میکنند، به آن دچار میشوند.
نهی از قتل نفسهای حرام
سپس خداوند متعال میفرماید: وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ[الأنعام:151].
این وصیت پنجم است: نهی از قتل نفسهایی که خداوند آنها را حرام کرده است مگر در موارد حق.
درجات نفس از نظر قتل و عدم آن
در اینجا سه درجه وجود دارد:
1. درجه اول: نفسهایی که خداوند قتل آنها را حرام نکرده است، مانند نفس کافر حربی.
2. درجه دوم: نفسهایی که به دلایلی خاص قتل آنها حرام است یا به طور موقت حرام شدهاند، مانند نفس کافری که جزیه میدهد (ذمی)، یا کافری که با مسلمانان عهد دارد (معاهد)، یا مؤمنی که خون او حرام است و جز در موارد حق نمیتوان به او آسیب رساند.
3. درجه سوم: مؤمن یا فرد معصومالدم که به هیچ وجه نمیتوان به او آسیب رساند.
پس سه درجه وجود دارد:
- اولی: قتل آن مجاز است و نفس کافر حربی است. در قرآن آمده است: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ[التوبه:5].
- درجه دوم: قتل آن موقتاً مجاز است، مانند مسلمان زناکار محصن، یا قاتل عمدی، یا ذمی یا معاهد که عمداً مرتکب قتل یا ظلم به مسلمانان شده است.
- درجه سوم: نفوس معصوم که همان نفس مؤمن یا مؤمنی است که تحت امان است. عصمت از طریق ایمان یا امان به دست میآید.
بنابراین، وقتی خداوند میفرماید: وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، این شامل نفس انسانهایی میشود که در قلبشان روح است، که قتل آنها مگر در موارد حق جایز نیست. حق آنها میتواند جهاد در راه خدا باشد.
خداوند متعال نیز در قرآن میفرماید: وَلا تَقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا * وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا[النساء:29-30].
مفهوم این آیه آن است که هرکسی که این عمل را به نیت ایمان و احتساب انجام دهد، حکم قتل به او تعلق نمیگیرد.
هشدار در مورد مشارکت در قتل نفس حرام
هر مشارکت در قتل یک مسلمان، گناهی بزرگ از بزرگترین کبائر است و مخالفت با وصیت خداوند در این آیه میباشد. این مشارکت تنها به مشارکت با سلاح محدود نمیشود، بلکه مشارکت حتی با یک کلمه نیز شامل میشود، چنانکه پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «حتی اگر با نیم کلمه باشد»، یعنی فرد میتواند کلمهای مثل "اق" بگوید که در حقیقت به معنی «بکش» است، بدون اینکه جمله را کامل کند، این نیز مشارکت در قتل است و هلاکت برای انسان به همراه دارد. پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «مؤمن تا زمانی که خون حرامی را نریخته باشد، در دایرهی گستردهای از دینش باقی خواهد ماند.»
خداوند تعالی نیز فرموده است: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا» (النساء: 93). این تهدید شدید از سوی خداوند که شامل ماندن در جهنم برای همیشه است، امر بزرگی است زیرا به معنای سوء خاتمه است.
بنابراین باید از فتنهها که به قتل منجر میشوند، مراقبت کرد. باید مردم امنیت اجتماعی را در میان خود ترویج دهند تا هر فردی در امان باشد، نه تنها از جان خود بلکه از مالش نیز. هر چیزی که منجر به فتنهها، جنگهای داخلی و مشکلات شود، از نظر شرعی مسدود است، و برای انسان جایز نیست که حتی با نیم کلمه در این مسیر حرکت کند. باید این درب به طور کامل بسته شود تا دیگر هیچگاه گشوده نشود. تنها چیزی که در چنین شرایطی میتواند در جامعه ایجاد شود، بالا بردن شمشیر در برابر مردم است. مردم اغلب در مورد خونریزیها در فتنهها تساهل میکنند؛ به طوری که اگر در جایی نزاعی بر سر زمین، مزرعه یا مال رخ دهد، ممکن است شیطان فتنه ایجاد کند و خونها ریخته شود. این چیزی است که شارع مقدس آن را مسدود و حرام کرده است.
یکی دیگر از علل قتل، شیوع فواحش است. مثلاً شما میشنوید که در ساحل دریا قتلهایی اتفاق میافتد که دلیل آن فواحش است. دو نفر در گناهی از گناهان الهی با یکدیگر رقابت میکنند و یکی از آنها به قتل دیگری میپردازد. این از آثار شوم گناهان است. بنابراین باید همه درهایی که به قتل منتهی میشوند، مسدود شوند. مردم باید در امنیت و آسایش زندگی کنند و تنها در چنین شرایطی میتوانند به آرامش و رفاه دست یابند. امنیت یک هدف شرعی است که هیچ پیامبری بدون تأکید بر آن نیامده است. این امنیت یکی از مهمترین عواملی است که منافع مردم زمین را تأمین میکند. اگر امنیت در کشوری وجود نداشته باشد، آیا مردم میتوانند کارخانه بسازند؟ آیا میتوانند خانههای خود را بسازند و به تزئین آنها بپردازند؟ اینها هیچ فایدهای ندارد در صورتی که در هر لحظه خطر تخریب آنها وجود داشته باشد.
ثمرهی عمل به این پنج وصیت این است که خداوند میفرماید: «ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» [الأنعام: 151]. این پنج وصیت را خداوند به شما فرمان داده تا شاید تعقل کنید. این نشان میدهد که عمل به این وصیتها با عقل در ارتباط است. کسی که به خداوند شرک میورزد، عقل ندارد. به همین دلیل، چنین شخصی در قیامت میگوید: «وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ * فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ» [الملك: 10-11].
کسی که به والدین خود بیاحترامی میکند، عقل ندارد. اگر او عقل میداشت، حق والدین را ادا میکرد؛ زیرا آنها اولویت دارند در خوشرفتاری. کسی که فرزند خود را میکشد و به او تعدی میکند، عقل ندارد؛ چون فرزند، ادامه عمر او است و هرگونه آسیب به فرزند مانند آسیب به خود فرد است.
همچنین کسی که به سرعت به گناه میپردازد و هیچ دروازهای از دروازههای جهنم را بیسر زدن نمیگذارد، عقل ندارد؛ چون در حالی که خداوند او را میبیند، با گناه مقابل او میایستد. کسی که به کشتن نفسهایی که خداوند آن را حرام کرده میپردازد، عقل ندارد؛ چون در قتل دیگران، قتل خود را نیز در پی دارد. به همین دلیل، خداوند میفرماید: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» [البقرة: 179]. در نهایت، خداوند میفرماید: «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ».
نهی از نزدیک شدن به مال یتیم
سپس در وصیت ششم میفرماید: «وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ» [الأنعام: 152].
این یک وصیت عظیم در زمینه اجتماعی است: آن هم رعایت حقوق دیگران، بهویژه کسانی که ضعیف هستند، مانند یتیمی که پدر و سرپرست خود را از دست داده و کوچک است و کسی را ندارد تا از مال او دفاع کند و حقوقش را حفظ نماید. بنابراین، شارع مقدس به شدت در حفظ حق او تأکید کرده است، زیرا او در معرض این است که حقوقش نقض شود. خداوند بزرگترین گناهان را در خوردن مال یتیم قرار داده و از آن به شدت نهی کرده است: «وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» [الأنعام: 152]. و «التي هي أحسن» به معنای معاملة خوب است؛ بهعنوان مثال، اگر از او خرید و فروش کنید یا برای او چیزی بفروشید، این جائز است، زیرا اگرچه در ظاهر مال او را گرفتهاید، ولی در عمل بهگونهای احسن به او باز میگردانید.
انواع تعامل با مال یتیم
این معامله به دو بخش تقسیم میشود: یکی معامله از طریق قراردادها، خرید و فروشها، و معاملات تجاری، و دیگری معامله از طریق اختلاط: «وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنْ الْمُصْلِحِ» [البقرة: 220]. این عبارت به معنای آن است که اگر با یتیم زندگی کنید، مثلا در خانهاش غذا بخورید و او را تغذیه کنید و در کارهای او مشارکت کنید، چنین اختلاطی که در آن تجاوزی وجود نداشته باشد، اصلاح است. خداوند میداند که چه کسی فساد میکند و چه کسی اصلاح میکند [البقرة: 220]. بنابراین، گفته شده است که: «وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» [الأنعام: 152]. کلمه "ال" در "اليتيم" جنسیتی شامل پسر و دختر و حتی برده و یتیم کم و زیاد است. خداوند از خوردن مال آنان نهی کرده است.
همچنین خداوند یک انگیزه عجیب در تعامل با یتیمان قرار داده است: «وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا» [النساء: 9]. اگر شما به عنوان یک پدر یا مادر نگران باشید که اگر امشب یا فردا بمیرید، فرزندانتان در معرض آسیب قرار خواهند گرفت، باید از خودتان بپرسید که آیا باید فرزندان یتیم را در معرض ضیاع قرار دهید؟ آیا میخواهید فرزندانتان در صورت مرگ شما رها شوند؟
به همین دلیل، پیامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: (من و سرپرست یتیم در بهشت مانند این دو انگشت خواهیم بود). همچنین فرمود: (کسی که برای زن بیوه و یتیم تلاش کند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد میکند، و مانند کسی است که شبها برای عبادت قیام میکند و روزها روزه میگیرد).
این نشان میدهد که حتی با کمکهای کوچک به یتیمان، انسان میتواند در صف مجاهدان و عبادتکنندگان قرار گیرد، بدون آنکه هیچ زحمتی متحمل شود. این امر باید ما را به تلاش برای کمک به یتیمان و فقرا تشویق کند.
پس از مهاجرت پیامبر صلى الله عليه وسلم و همراهانش به مدینه، مردم انصار به شدت در کمک به یتیمان و نیازمندان رقابت میکردند، تا جایی که هر خانهای از خانههای انصار یتیمی داشت که تربیت میکردند و برای هر یتیم جدید به دنبال یتیم دیگری میگشتند.
در روایتی از ام حرام رضی الله عنها آمده است که پیامبر صلى الله عليه وسلم به خانه آنها آمد و یتیم را بر شانهاش گذاشت و گفت: «لعنک الله»، اما وقتی ام حرام گفت: ای پیامبر! آیا تو یتیمی را لعن میکنی؟ پیامبر صلى الله عليه وسلم لبخند زد و فرمود: «آیا نمیدانی که من و پروردگارم به توافق رسیدیم که هر کسی را که لعن کنم و لایق لعن نباشد، آن لعن برای او رحمت خواهد بود؟».
بنابراین، خداوند ما را به انجام حقوق یتیمان تشویق کرده و گفته است: «وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» [الأنعام: 152]، و نهی کرده است که انسان نباید در مال یتیم تصرف کند، چیزی از آن بگیرد یا به آن آسیبی برساند.
معنای "حتی" در آیه: (حتی یبلغ أشده)
در اینجا گفته شده است: «حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ» [الأنعام: 152] که نشاندهنده پایان فرآیند است. هنگامی که فرد به این مرحله برسد، خود مسئول مصالح خود خواهد شد. هرچند که همچنان مال یتیم برای او حرام باقی میماند، اما شدت حرمت آن تا زمان بلوغ کامل کاهش مییابد. در اینجا «حتی» نشاندهنده هدف نهایی است، که منظور از آن نه تنها پایان تحریم مال یتیم بلکه پایان شدت حرمت آن است.
هدف از استفاده از «حتی» این است که بلوغ کامل فرد به عنوان نقطه پایانی بر شدت حرمت مال یتیم محسوب میشود، نه اینکه شروع آزادسازی آن از تحریم باشد. بنابراین، مال یک فرد بالغ عاقل مسلمان در صورتی حلال است که از روی رضایت و خوشنودی خود باشد، همانطور که پیامبر صلى الله عليه وسلم فرموده است: «مال یک مسلمان جز از روی رضایت او حلال نیست».
اما برای مال یتیم، شدت حرمت تا زمانی که یتیم به سن کمال برسد باقی میماند. «اشد» به معنای تکامل کامل شخصیت انسانی است، و این به معنی صرفاً رسیدن به سن بلوغ نیست؛ ممکن است فردی به سن بلوغ برسد اما هنوز ناتوان در اداره امور خود باشد (سفیه)، بنابراین وقتی به مرحله رشد عقلانی و تدبیر برسد، به مرحله بلوغ کامل (اشد) رسیده است. سن خاصی برای این بلوغ وجود ندارد، زیرا تفاوتهایی در سطح رشد عقلانی و تدبیر افراد وجود دارد.
وصیت به رفتار صحیح در معاملات تجاری
در ادامه آمده است: «وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ» [الأنعام: 152]. در اینجا، خداوند در وصیت هفتم خود به انجام معاملات تجاری درست و صادقانه توصیه کرده است. زیرا تمامی قراردادها و معاملات بر اساس اصول شرافت و دین استوار هستند (که نمیتوان به کسی که امانتدار نیست ایمان داشت). از این رو، بر هر فردی لازم است که در معاملات خود امانتدار باشد، به ویژه در کِیل و وزن. یعنی در صورت کم کردن مقدار کالا یا وزن آن، در حقیقت به دیگران ظلم کرده است.
این توصیه شامل تمام مواردی میشود که در آنها کالاها به صورت مقدار یا وزن اندازهگیری میشوند، مانند پمپهای بنزین که گاهی کمی از مقدار مورد نظر کم میشود. مثلاً اگر یک لیتر بنزین 5 سانتیمتر کمتر از حد مقرر باشد، این همان نوع نقص در اندازهگیری است که خداوند از آن نهی کرده و از انجام آن برحذر داشته است. همچنین هرگونه تقلب در کالاها که باعث میشود آنها بر خلاف استانداردهای تعیینشده تولید شوند، از جمله استفاده از برندهای تقلبی، نیز مصداق این نهی است. به عنوان مثال، اگر لبنیات کودکان تقلبی باشد و مواد مضر در آن وارد شود، این میتواند آسیبهای جدی به بار آورد.
از این رو، خداوند میفرماید: «وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ» یعنی با عدل و انصاف، در معاملات خود رفتار کنید. باید به یاد داشته باشید که در برابر شما یک ترازو قرار دارد که دو کفه دارد: یکی برای حسنات و دیگری برای سیئات. این ترازو حتی به اندازه ذرهای از عمل شما تاثیر میپذیرد: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَه * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه» [الزلزلة:7-8]. بنابراین در تمامی قراردادها و معاملات باید صداقت و امانتداری رعایت شود.
حکم در مورد کوتاهیهای غیر عمدی در معاملات
سپس خداوند میفرماید: «لا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» [الأنعام: 152]. این بخش از آیه توضیح میدهد که در برخی موارد، ممکن است کِیل یا وزن به طور دقیق 100 درصد نباشد، چرا که ترازوها ممکن است دقت لازم را نداشته باشند و ممکن است مقدار کمی تفاوت وجود داشته باشد. اما در این موارد، شریعت هیچ سختگیریای وارد نکرده است. مثلاً اگر شما کالا را مطابق برنامه خریداری کردهاید و بعد از باز کردن بسته متوجه نقص یا مشکلی کوچک در آن شدید، این نقص به شما مربوط نمیشود زیرا شما آن را طبق شرایط خریداری کردهاید.
برای مثال، اگر شما یک کیسه برنج خریدید و موشها مقداری از آن را خورده باشند و مقدار کمی از آن کم شده باشد، این نوع نقص در شرایطی است که قابل بخشش است و از شما خواسته نمیشود که مسئول آن باشید. در حقیقت، «لا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» به این معناست که هر چیزی که از قدرت فرد خارج باشد و نتواند بر آن فائق آید، از او خواسته نمیشود.
وصیت به عدالت در گفتار
در ادامه، وصیت هشتم آمده است: «وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى» [الأنعام:152]. در این آیه، خداوند به عدالت در گفتار و شهادت تأکید میکند، چه در شهادت در دادگاه، چه در ارزیابی دیگران و چه در ذکر مردم. انسان باید در ارزیابی دیگران و در شهادت دادن، دقت و صداقت داشته باشد. شهادت دروغ یکی از بزرگترین گناهان است و گفتار دروغ از بزرگترین فجورها محسوب میشود. متأسفانه مردم گاهی به راحتی دروغ میگویند و در مورد شهادتهای دروغی جسارت زیادی دارند. جالب اینجاست که گاهی فرد، کارت شناسایی خود را به دیگری میدهد تا شهادت نامهای بنویسد که هیچ اطلاعی از آن ندارد و آن شهادت به ثبت میرسد، در حالی که فرد هیچ آگاهی از آن ندارد. در روز قیامت، در برابر خداوند چه خواهد گفت؟ آیا خداوند نفرموده است: «وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ» [یوسف:81]؟ آیا نگفته است: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ» [الزخرف:86]؟ بنابراین برای شهادت، باید علم و دقت وجود داشته باشد.
انسان باید در گفتار خود عدالت را رعایت کند، حتی اگر با دشمنش صحبت میکند. خداوند فرموده است: «وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» [المائدة:8]. حتی اگر دشمنان شما کسانی از یهودیان، مسیحیان یا مشرکان باشند، در سخن گفتن باید عدالت را رعایت کرده و هیچگاه از حقیقت نگذرید. اگر کسی در مورد دیگران چیزی بگوید که نادرست است، او ظلم کرده است و در روز قیامت در محضر خداوند به حساب خواهد رسید.
در حدیثی صحیح از مسلم، عمرو بن عاص درباره نیکو بودن صفات نصرانیان صحبت کرده است. او پنج ویژگی را از آنان ذکر کرد، از جمله اینکه آنها سریعترین مردم در برگشت پس از فرار هستند و فقیرترین مردم را مورد توجه قرار میدهند. در نهایت، باید انسان در حکم خود دقیق و عادل باشد و هیچگاه چیزی را که درست نمیداند بیان نکند.
چیزی که عجیب است این است که بعضی افراد وقتی خوشحال هستند، ویژگیهایی را که در دیگران وجود ندارد اغراقآمیز ذکر میکنند، در حالی که خودشان میدانند این ویژگیها در فرد مورد نظر وجود ندارد. این در حالی است که کسی که چنین ویژگیها را میشنود و میداند که نادرست است، به فردی که چنین چیزی میگوید، احترام نخواهد گذاشت.
این موضوع حتی در مورد نقد دیگران هم صدق میکند. گاهی مردم وقتی از کسی عصبانی میشوند، در مورد او از عیوب و مشکلاتی سخن میگویند که اصلاً در آن شخص وجود ندارد. این نوع برخورد به معنای تجاوز از عدالت است و باید انسان در صحبتهای خود دقت کرده و از ظلم خودداری کند.
همچنین در مورد تحسین دیگران، باید حقیقت را بیان کرد و در صورتی که فردی چیزی را ندارد، نباید آن را به او نسبت داد، زیرا این دروغ است و ظلم محسوب میشود. حتی اگر فردی از نزدیکان شما باشد، نباید به دلیل نزدیکی و قرابت، در مورد او دروغ بگویید و شهادت نادرست بدهید.
وصیت به وفای به عهد
سپس وصیت نهم آمده است که خداوند میفرماید: «وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا» [الأنعام:152]. این یک وصیت بسیار مهم و عظیم است که شامل وفای به عهد خداوند میشود. این عهد بسیار وسیع است و شامل وعدههایی میشود که ما در عالم ذر با خدا بستیم، از جمله اینکه خدا را عبادت کنیم و هیچ چیزی را شریک او نکنیم. خداوند میفرماید: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ» [یس:60-61]. این یکی از عهدهایی است که ما با خدا بستیم که او را عبادت کنیم و هیچ چیزی را شریک او نکنیم.
عهدهای دیگری نیز با خدا داریم، از جمله عبادات و طاعات، مانند نماز. نماز یکی از عهدهای مهمی است که بین ما و خدا است. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «عهدی که بین ما و آنها است نماز است، پس هرکس نماز را ترک کند کافر شده است»، و همچنین فرمود: «حد فاصلی که بین انسان و شرک و کفر وجود دارد ترک نماز است، کسی که نماز را ترک کند کافر است». همچنین فرمودند: «پنج نماز واجب را خداوند در روز و شب بر بندگان خود فرض کرده است، کسی که این نمازها را حفظ و به آنها پایبند باشد، برای او عهدی از سوی خداوند وجود دارد که او را وارد بهشت خواهد کرد، و کسی که این نمازها را ضایع کند، برای او عهدی از سوی خداوند وجود ندارد، اگر بخواهد او را عذاب میکند و اگر بخواهد او را میبخشد.»
عهدی که میان انسان و خدا است، شامل نمازها و همچنین حقوق و مسئولیتهای دیگر انسان میشود. خداوند در قرآن میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» [المائدة:1] و «وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا» [البقرة:177] و «وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلا تَنقُضُوا الأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمْ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ» [النحل:91]. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «آیه منافق سه است: وقتی سخن بگوید دروغ میگوید، وقتی وعده دهد خلف وعده میکند، و وقتی امانت سپرده شود خیانت میکند». و فرمودند: «چهار ویژگی در کسی که باشد، او را منافق خالص میسازد، و کسی که یکی از این ویژگیها را داشته باشد، خصیصهای از نفاق در او هست تا آن را ترک کند: وقتی سخن بگوید دروغ میگوید، وقتی وعده دهد خلف وعده میکند، وقتی عهد دهد خیانت میکند، و وقتی دعوا کند فحش میدهد.»
بنابراین، انسان باید مراقب باشد که به وعدههایی که میدهد پایبند باشد و از تعهداتی که نمیتواند انجام دهد اجتناب کند. بسیاری از مردم بدون در نظر گرفتن توانایی خود وعدههای زیادی میدهند و از آنها سرپیچی میکنند. این موضوع فقط مختص سیاستمداران نیست که وعدههای انتخاباتی میدهند و آنها را عملی نمیکنند، بلکه شامل بسیاری از مردم نیز میشود، حتی پدر یا مادر که به فرزند خود وعدههایی میدهند و عمل نمیکنند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «زنی را دیدم که به فرزند خود میگفت: بیا تا به تو خرما بدهم، پیامبر از او پرسید: چه وعدهای به او دادهای؟ گفت: خرما، پیامبر فرمود: اگر این کار را نمیکردی، آتش جهنم تو را فرا میگرفت.»
پس انسان باید زمانی که به کسی وعده میدهد، به آن وفا کند. به همین دلیل عربها میگویند: «کسی که وعده میدهد، در انجام آن پشیمان میشود و به آن فکر میکند، چون میداند که تعهدی بزرگ را به دوش گرفته است و مسئول خواهد بود.»
بنابراین، این وصیتها برای یادآوری و بهرهبرداری از علم هستند و به انسان میآموزند که در قول و عمل خود دقیق و وفادار باشد.
وصیت به لزوم صراط مستقیم
سپس وصیت دهم آمده است که خداوند میفرماید: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» [الأنعام:153].
این وصیت دهم، مادر تمام وصیتها است، چرا که تمام وصیتهای قبلی در صراط مستقیم خداوند قرار دارند. صراط مستقیم خداوند شامل: توحید، عبادت، ادای امانات و ترک محرمات است. همه آنچه که پیش از این آمده، بخشی از صراط مستقیم خداوند است. خداوند ما را به این صراط وصیت کرده است، و این صراط باید محور اصلی توجه و دقت ما باشد. هیچ انسانی نمیتواند بیست سال، سی سال یا پنجاه سال در نعمتهای خداوند غرق شود و سپس بمیرد بدون آنکه یک روز در زندگیاش به فکر مصلحت صراط مستقیم باشد، بدون اینکه به تقویت آن فکر کرده باشد، یا به مردم اهمیت آن را یادآوری کرده باشد و هیچ عملی برای حمایت از آن انجام داده باشد. آیا این موقف افتخارآمیز است یا شرمآور؟ بدون شک، این یک موقف شرمآور است. بنابراین، باید امر آخرت در ذهن هر یک از ما باشد، همانطور که به مصالح دنیا فکر میکنیم، باید به مصلحت دین نیز فکر کنیم. باید به این فکر کنیم که چه چیزی دین را در این سرزمینی که در آن زندگی میکنیم تقویت میکند؟ چه چیزی باعث میشود مردم بیشتر به دین توجه کنند؟ چه چیزی مردم را بیشتر از خدا بترساند؟ چه چیزی مردم را بیشتر به پیروی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سوق دهد؟ پس باید برای آن تلاش کنیم و به سوی آن حرکت کنیم. این وصیت خداوند است.
صراط مستقیم که بهعنوان راهی روشن در شب مانند روز است، نماد صراط اخروی است. صراط اخروی پلی است که بر روی جهنم کشیده شده است و نازکتر از مو و تیزتر از شمشیر است، و بر روی آن چنگالهایی مانند خارهای گیاه سَعَدان قرار دارد. مردم بر آن صراط بر اساس اعمال خود حرکت میکنند. برخی از آنها مانند برق سریع عبور میکنند، برخی مانند باد میگذرند، برخی مانند اسبها و شترهای خوب میگذرند، برخی مانند مردی که سریع میدود عبور میکنند، و برخی بهصورت سینهخیز حرکت میکنند. برخی نجات مییابند، برخی زخمی میشوند و برخی بهطور کامل به جهنم سقوط میکنند.
به همان اندازه که انسان در صراط دنیوی راست و مستقیم است، به همان اندازه در صراط اخروی هم مستقیم خواهد بود. کسی که از صراط دنیوی منحرف شود، هرگاه طمعی ببیند به آن میرود، هرگاه ترسی ببیند از آن فرار میکند، هرگاه دری به رویش باز شود از آن عبور میکند، و هرگاه به مخالفت دعوت شود، به آن پاسخ میدهد، چنین فردی از صراط دنیوی منحرف میشود و در مسیر راه به چپ و راست میرود، و قطعا از صراط اخروی که بر روی جهنم قرار دارد سقوط خواهد کرد. از خداوند سلامتی و ایمنی میطلبیم.
تمثیل پیامبر صلی الله علیه وسلم برای صراط مستقیم
پیامبر صلی الله علیه وسلم این صراط دنیوی را به صورت یک راه صاف و هموار میان دو دیوار تشبیه کردهاند. در این دیوارها دروازههای باز وجود دارد که بر روی آنها پردههایی آویزان است، و در هر دروازهای کسی است که مردم را به آن دروازه دعوت میکند. بالای دو دیوار نیز کسی از طرف خداوند ندا میدهد: «ای بنده خدا! وارد این دروازه نشو، زیرا اگر وارد شوی، دیگر نمیتوانی از آن بیرون بیایی.» معاصی خداوند در این دروازههای باز و پردهدار وجود دارند، و این پردهها همان چیزی هستند که مؤمن در قلب خود احساس میکند که او را از معصیت باز میدارد. در هر دروازهای کسی است که به آن دعوت میکند، و بالای دیوارها کسی از طرف خدا ندا میدهد: «ای بنده خدا! وارد نشو، زیرا اگر وارد شوی، نمیتوانی از آن بیرون بیایی.» انسان در اثر ارتکاب معاصی بزرگ خداوند، ممکن است به شکستی دچار شود که اصلاً پیشبینی نکرده بود.
خداوند این صراط را به عنوان صراط مستقیم توصیف کرده است که به سوی او قطعاً میرسد.
این صراط همان صراط مستقیم است که همه مصلحتها را از هم جدا میکند و از تمام حقوق محافظت میکند. در این صراط هیچ انحرافی وجود ندارد، هیچ کجی و هیچ خیانتی در آن نیست، نه افراط دارد و نه تفریط. در این صراط هیچ کمبودی و هیچ نقصانی وجود ندارد که نیاز به ترمیم داشته باشد، برخلاف قوانین وضعی که همیشه مشکلاتی دارند. صراط خداوند مستقیم است و هیچ نقطه منفی ندارد، در حالی که هر چیزی که ما برای مصالح دنیوی انتخاب میکنیم، هم جنبههای مثبت و هم منفی دارد. بنابراین خداوند میفرماید: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ» [الأنعام:153] یعنی این صراط را دنبال کنید و این فرمان برای همه، چه بزرگ و چه کوچک، چه عالم و چه جاهل، چه مرد و چه زن است.
سبل گمراه کننده از صراط مستقیم و تمثیل پیامبر صلی الله علیه وسلم
سپس خداوند میفرماید: «وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ» [الأنعام:153]، این تأکید بر هشدار است، یعنی هشدار به راههای گمراه کنندهای که از این صراط منحرف میشوند. اینها راههایی هستند که فتنها مردم را به خود دعوت میکنند و آنها را از صراط مستقیم منحرف میکنند.
در حدیث صحیح از ابن مسعود آمده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم خطی کشید و خطوطی در طرفین آن کشید و سپس انگشت خود را بر روی خط اول گذاشت و فرمود: «این صراط مستقیم خداست.» سپس انگشت خود را بر روی خطوط دیگر گذاشت و فرمود: «اینها راههای اطراف آن هستند.» سپس آیه «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» را خواند.
پیامبر صلی الله علیه وسلم ما را از دنبال کردن این راهها نهی کرد و ضرر آنها را توضیح داد، زیرا این راهها انسان را از صراط خداوند منحرف میکنند و او را به اشتباه میاندازند. کسی که در یکی از این راهها میرود، ممکن است خود را به اشتباه بیند و فکر کند که این همان صراط مستقیم است، یا ممکن است به یأس دچار شود و در زمانی که پشیمانی فایدهای ندارد، از کرده خود پشیمان شود، یا ممکن است به معصیت دست بزند و آن را طاعت پندارد، که اینها از ویژگیهای کسانی است که در هوای نفس خود غرق شدهاند. همچنین ممکن است در تقلید از کسانی که معصوم نیستند، از آنها پیروی کند و در این کار به اشتباه افتد.
خداوند میفرماید: «فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» [الأنعام:153]، این ضمیر میتواند به دو چیز اشاره داشته باشد: یکی به خداوند و دیگری به صراط مستقیم. صراط به این دلیل صراط نامیده شده است که کسانی که در آن انحراف پیدا میکنند، همچون کسی هستند که در دامی گرفتار شدهاند و نمیتوانند از آن خارج شوند.
سپس خداوند میفرماید: «ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» [الأنعام:153]. این اشاره به عظمت این حکم دارد و خداوند ما را به این صراط وصیت کرده است تا از آن پیروی کنیم. خداوند در اینجا ما را به رعایت تقویٰ و پرهیز از گناهان فرمان داده است.
أستغفر الله لي ولكم، وأسأل الله أن يغفر لنا ويغفر لكم.
وصلى الله وسلم على نبينا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين
نظرات
سعدالدین
12 بهمن 1403 - 16:34شیخ الدّدَو درباره زندگیاش میگوید: "مادرم شعرها را به من حفظ میکرد، پدرم قرآن را به من آموخت و پدربزرگم 48 علم را به من آموخت. مرکز ما برای تربیت علما و دانشمندان جامع است." ابراهیم دویری در تاریخ 23 نوامبر 2021 گفته است: "در محظره (مدرسه تعلیمات اسلامی و عربی در کشور شنقیط/موریتانی) 48 علم را آموختم که شامل رشتههای مختلف است؛ در علم قرآن، ما علم تجوید، رسم، ضبط، تفسیر و تفسیر آیات احکام، طبقات مفسرین، قرائات و علوم قرآن را میآموزیم. در علم حدیث هم مشابه همین ساختار است؛ بهطوریکه علوم حدیث، علم عِلَل، علم تخریج، اسناد، رجال، متون حدیث، شرحهای آنها و تاریخ سنت را میآموزیم." با این پاسخ متمرکز، شیخ محمد الحسن الدّدَو الشنقیطی، رئیس مرکز تربیت علما در موریتانی، منابع اصلی آموزشی که بر پایه آنها پایهگذاری علمی در شنقیط شکل گرفته را نمایان کرد. این سیستم آموزشی با حفظ قوی، انباشت علمی متنوع و غنی و حس شناختی تعاملی که آن دستاوردها را با ابزارهای تأویل و استنباط ترکیب میکند، شناخته میشود. بنابراین، در این سیستم آموزشی حفظ اطلاعات بهتنهایی هدف نهایی نیست؛ بلکه هدف اصلی تعامل بین درک و متن است که در ذهن و وجدان دانشآموز "محظری" در جریان است. شیخ محمد الحسن الدّدَو نمونهای است از این نوع آموزش عربی-فرهنگی که کشور شنقیط از منابع مختلفی به ویژه میراث علمی اندلس گرفته است. سقوط مراکز علمی بزرگ اندلس همزمان با شروع شکلگیری این نوع آموزش در شنقیط بوده است. با بررسی سخنان شیخ الدّدَو، احساس قوی تفاوت در ساختار آموزشی که او از همتایان خود در کشورهای دیگر دریافت کرده است، بهراحتی به ذهن میآید. نصوص شرعی، ادبی و تاریخی بهطور روان و دقیق در دستان او جاری میشود. این گفتگوی طولانی و جامع با شیخ الدَّدَوْ تنها درباره ماهیت علم و درک او نیست، بلکه درباره روش و چگونگی که او بهوسیله آن خود را برای دستیابی به این الگوی دانش موسوعی آماده کرده است، میباشد. این گفتگویی است که در آن به کشف کلیدهای سیستم آموزش فرهنگی "محظری" پرداخته میشود. واژه "فرهنگی" در اینجا به آن قالب تاریخی فرآیند شناختی اطلاق میشود که در طول قرون در میان اندیشمندان و علمای اسلام غالب بوده است. در این سیستم، دانش بهعنوان یک کل واحد، با تأثیرات متقابل و تخصصهای مستقل، در هم تنیده است و هر جزء به دیگری پیوند دارد، بهطوریکه هیچکدام از ذهن و فکر صاحب آن غایب نمیماند! شیخ درباره دوران کودکی خود صحبت کرد، زمانی که تحت تربیت زنان خانوادهاش از نظر زبان، شعر، سلوک و تربیت پرورش یافت، بهگونهای که او را برای زندگی در دنیای "محظره" آماده میکرد. بله، این زندگیای از دانش است که با زندگی روزمره درآمیخته است، جایی که دانشآموز با تمام وجود وارد محیطی معرفتی میشود که فعالیتهای آن قبل از سپیدهدم آغاز میشود و تا نیمه شب ادامه دارد. در این محیط "محظری"، متون بر متون انباشته میشود بدون اینکه دانشها و هنرها با یکدیگر تداخل پیدا کنند. در اینجا رابطهای خاص و احساسی میان دانشآموز و سهگانهی تحصیل برقرار میشود: استاد، کتاب و همکلاسیها. شیخ در ابتدا در مورد صحبت کردن درباره خود و تجربیاتش تردید داشت، اما پس از فشار و درخواستها، پذیرفت تا تجربه مهم و الهامبخش خود در زمینهی تحقیق و تدریس میراث علمی را ثبت کند. * از شما سپاسگزاریم که وقت گرانبهایی را برای انجام اولین مصاحبه صفحه "تراث" از زمان شروع آن اختصاص دادید. و در ابتدا؛ همیشه خوانندگان از شروع اولیه زندگی علمای بزرگ و شخصیتهای برجسته سوال میکنند... آیا میتوانید برای ما از آغاز زندگیتان بگویید و چگونه آموزش "محظری" شما بود؟ و چگونه در مسیر زندگی و علم شما تاثیر گذاشت؟ در پاسخ به این سوال؛ تأکید میکنم که زندگی من از نظر خودم رضایتبخش نبوده و نباید به عنوان الگویی برای دیگران مطرح شود. در این زمینه زندگی من تنها به آنچه که خودم از آن به یاد دارم مربوط میشود و از نظر تحصیل، آنچه که قبل از آن را در زندگی تحصیلی خود به حساب نمیآورم. در اینجا یادآور میشوم که روزی در پایان سال پنجم از عمرم، یکی از بستگانم که دو سال از من بزرگتر بود، شروع به نوشتن حروف الفبا روی "لوح" (= لوح چوبی که دانشآموزان در آن درس مینوشتند) کرده بود که باعث حسادت من شد و شروع به گریه کردم. سپس یکی از زنان خانوادهام لوحی به من هدیه داد که روی آن حروف الفبا نوشته شده بود و عموی من در مدت کوتاهی این حروف را به من آموخت. سپس شروع به خواندن قرآن با روایت ورش (ت 197هـ/812م) از نافع مدنی (ت 170هـ/785م) کردم و حفظ قرآن را در پایان سال هفتم زندگیام تمام کردم. در آن زمان عادت مردم در منطقه ما این بود که به کودکان برنامهای به نام "تمییز المامی" را آموزش میدادند که به نام مبتکرش، علامه محمد المامی شنقیطی (ت 1292هـ/1876م) نامگذاری شده بود. "تمییز" در اینجا به معنای توانایی کودک در تمییز بخشهای مختلف جمله: اسم، فعل و حرف است. این برنامه "تمییز المامی" به طور خاص زبان عربی را به کودکان به شکلی متناسب با سن و درک ذهنی آنها آموزش میداد و مادران مسئول آموزش آن بودند. این برنامه معمولاً بین نماز مغرب و عشاء آموزش داده میشد. ویکی از نمونههای این برنامه این است که مادر شعری، یا آیهای از قرآن یا حدیثی نبوی را برای کودکان میخواند و آنها آن را حفظ میکنند. سپس از آنها درباره مفاهیم مختلف آن سوالاتی میپرسد. یکی از نخستین ابیات شعری که کودکان در برنامه "تمییز المامی" با آن امتحان میشوند، بیت معروف البوصیری (ت 696هـ/1295م) است: **قد تُنْكِرُ العَينُ ضوءَ الشمسِ مِنْ رَمَدٍ** **ويُنْكِرُ الفمُ طَعْمَ الماءِ مِنْ سَقَمِ** این بیت دارای دو بخش است که از نظر اعراب نحوی با هم تطابق دارند. مادر از کودکان سوالاتی میپرسد و هر بار که آنها به سوالی پاسخ میدهند، سوال بعدی را مطرح میکند تا زمانی که جلسه آموزشی تمام شود. به عنوان مثال، او از کلمه "قد" در بیت قبلی سوال میکند: "تمییز این کلمه چیست؟ آیا اسم است یا فعل یا حرف؟ و آیا مرفوع یا منصوب است؟ بر اساس چه چیزی مبنی است؟ آیا بر سکون یا حرکت؟" سپس از آنها درباره معنای حرف "قد" سوال میکند و به آنها میآموزد که "قد" سه معنی دارد: تقلیل، تقریب و تحقیق. سپس درباره عمل آن در نحو سوال میکند. سپس مادر به کلمه بعدی در بیت که "تُنْكِرُ" است میپردازد و از کودکان میپرسد: آیا این کلمه اسم است یا فعل یا حرف؟ آنها میگویند "فعل"، پس مادر میپرسد: از چه نوع فعلی است؟ آیا فعل مرفوع است یا مبنی؟ اعراب آن چیست؟ علامت اعراب آن چیست؟ سپس مادر از اصل ماده فعل "تُنْكِرُ" سوال میکند و از آنها میخواهد که تعداد واژگان زبان عربی که از ترکیب حروف آن به دست میآید را بشمارند (که شش حالت دارد: نَكَرَ – نَرَکَ – کَرَنَ – کَنَرَ – رَکَنَ – رَنَکَ)، سپس از آنها میپرسد که معنی هر یک از این واژهها چیست و آیا به کار رفتهاند یا خیر. این خلاصهای از آنچه در درس شبانه کودکان میگذرد است. گاهی کودکان درست پاسخ میدهند و گاهی اشتباه، و مادرشان اشتباهاتشان را اصلاح میکند. هنوز به یاد دارم که مادرم – خداوند او را حفظ کند – وقتی ما بچه بودیم، شعری برای ما خواند که اینطور بود: **شَجاكَ أظُنُّ رَبْعُ الظاعنينا** **ولمْ تَعْبَأْ بقولِ العاذلينا** من این بیت را "تمییز" کردم و گفتم: "شجاك" فعل ماضی است، فاعل آن ضمیر مستتر است و مفعولش کاف است. خواهرانم از من خندیدند چون اشتباه کردم و کلمه "شجاك" مصدر مضاف بود نه فعل. هنوز به یاد دارم که بخاطر خنده آنها از اشتباهم گریه میکردم! در این سن کودکان برخی کتابهای مخصوص این مرحله را یاد میگیرند. ما در این دوره منظومه "الآجرومية" را در اصول علم نحو مطالعه کردیم، و حالا به یاد ندارم که آیا آن را در لوحهای چوبی حفظ کرده بودیم یا بر روی کاغذ. پس از آن، "مختصر الأخضری" در فقه را مطالعه کردیم که مؤلفش با برخی اصول و ارزشهای کلی اسلام آغاز کرده و سپس احکام طهارت و نماز را ذکر کرده است. در این دوره همچنین کودکان زندگی پیامبر صلى الله عليه وسلم و اصحاب او را از طریق شنیدن داستانهای سیره از مادرانشان میآموزند؛ هر شب یک داستان میشنوند و برخی از این داستانها آنقدر طولانی است که یک نقلقول نمیتواند آن را در بر بگیرد، بنابراین بر دو شب تقسیم میشود. مادران به طور معمول با "مواقف" عادت میکنند، یعنی هنگام نقل داستانهای غزوه بدر، مثلاً، متوقف میشوند تا در هر موقعیت خاصی بایستند؛ مثلا وقتی نضر بن الحارث و عقبه بن ابی معیط کشته میشوند، یا وقتی پیامبر صلى الله عليه وسلم به "روحاء" میرسد، و همینطور. این مواقف جایگاههای مشخصی دارند. این داستانها به لهجه حسانیه موریتانیایی نقل میشوند و کودکان از طریق آنها با نام شخصیتها (چه مرد و چه زن) و نسبهایشان آشنا میشوند. برای مثال، یکی از داییهای من وقتی کوچک بودم از من پرسید: "آیا عبدالله بن عمر را میشناسی؟" و من جواب دادم: "بله، او به نزد ما آمده است!" چون تصور میکردم که او به عنوان مهمان به خانه ما آمده است. ما از همان سن کم میدانستیم که او به ابی عبدالرحمن معروف است و نسب او را تا حضرت آدم علیهالسلام حفظ کرده بودیم. همچنین میدانستیم که مادرش زینب بنت مظعون الجمحیه است و نسب او تا پدرش عمر بن خطاب میرسد، و مادر پدرش حنتمه بنت هاشم بن المغیره است که نسبشان به عبد الله بن عمر و مخزوم میرسد. اینگونه اطلاعات را حفظ کرده بودیم تا جایی که عبدالله بن عمر را به شکل و هیئت خود میشناختیم. همینطور کودکان با شنیدن این داستانها با دیگر صحابه پیامبر نیز آشنا میشوند. در این داستانها اشعار نیز ذکر میشود و از کودکان خواسته میشود که آنها را حفظ کنند، خواه این اشعار از قصاید حسان بن ثابت (ت 54 هـ / 673 م) در غزوه بدر یا غزوه احد (سنه 3 هـ / 625 م) باشد، مانند قصیده مشهور او که ابتدا اینطور شروع میشود: "مَنَعَ النَومَ بالعشاءِ الهُمومُ ** وخَيالٌ إِذا تَغورُ النُجومُ" و یا قصیده او در فتح مکه: "عَفَت ذاتُ الأَصابِعِ فَالجِواءُ ** إلى عَذراءَ مَنزِلُها خَلاءُ" همچنین قصاید کعب بن مالک (ت 50 هـ / 669 م) و دیگر صحابه نیز حفظ میشوند. در مقابل، اشعار شعرای مشرکین قبل از اسلام، مانند عبد الله بن الزّبَعْرَى (ت حدود 15 هـ / 636 م) و ضَرار بن الخطاب (ت 13 هـ / 634 م) قریشیها نیز حفظ میشود. در این دوره، کودکان با داستانهای نبوی از جمله قصص انبیا که در قرآن آمده، آشنا میشوند. به یاد دارم که وقتی داستان یوسف علیه السلام و داستانهای دیگر را میشنیدیم، به شدت گریه میکردیم، این داستانها تأثیر عمیقی بر ما میگذاشت. در این دوران همچنین کودکان به حفظ مختصرات عقیدتی پرداخته و آنها را میآموزند، و تعطیلات سالانه و هفتگی برای مرور آنچه که از قرآن حفظ کردهاند استفاده میشود. تعطیلات سالانه معمولاً در ماه رمضان یا ربیع الاول است و همچنین تعطیلات عیدین فطر و اضحی. این تعطیلات برنامههایی برای کودکان دارند که مادرانشان در اجرای آنها کوشاترند. در این برنامه معمولاً اولین آشنایی با شعر، به ویژه شعر جاهلی است. از جمله دروس آن زمان: قصیده "لامیه العرب" للشَّنْفَرَى (ت حدود 525م) و دیوان شعرای ششگانه جاهلی، برخی از اشعار مراثی جاهلی مانند مرثیههای خنساء (ت 24 هـ / 644 م) برای برادرش صخر، و مرثیه الأعشى (ت 7 هـ / 629 م) برای المنتشر بن وهب باهلی. سپس بعد از حفظ شعرای ششگانه - که حدود دو هزار بیت است!! - کودکان شروع به حفظ قصاید برخی از شعرای اسلامی مانند شعر حسان بن ثابت در غیر از غزوات میکنند، مانند قصیده او در مدح آل جفنة غسّانیها و قصیده ميمیه او در مدح پادشاه غسانیان جبلة بن الأيهم (ت 54 هـ / 676 م). در چنین سنی ممکن است شعرهای محلی برخی موریتانیها در ذهن کودکان باقی بماند، همانطور که برای من اتفاق افتاد، خواه این شعر جدید باشد که شاعران معاصر برای دوران کودک میسازند، یا شعر پیشینیان. وقتی کودک میبیند مردم قصاید خاصی مینویسند، به آنها علاقهمند میشود و سعی میکند که آنها را با دیگران بازگو کند. https://www.aljazeera.net/turath/2021/11/23/%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%8A%D8%AE-%D8%A7%D9%84%D8%AF%D8%AF%D9%8E%D9%88-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%AF%D8%AB%D8%A7-%D8%B9%D9%86-%D8%AD%D9%8A%D8%A7%D8%AA%D9%87-%D8%AD%D9%81%D8%B8%D8%AA%D9%86%D9%8A
مهمان
12 بهمن 1403 - 16:18چندین نقل قول در مورد شیخ الددو آمده است: 1- مؤسسه الازهر مصر و علمای آن دربارهاش گفتهاند: "او از آنها در علم حدیث قویتر است!" 2- رابطة علمای سودان در مورد او گفتهاند: "شیخ الددو درباره پیامبر سخن گفت تا جایی که گمان کردیم او صحابی بزرگی بود که همراه پیامبر و یارانش بود!" 3- رابطة علمای عربستان سعودی گفتهاند: "او از پیامبر (صلى الله عليه وسلم) برای ما احادیث صحیحی نقل کرد که پیش از او ما اهل مدینه از آن آگاهی نداشتیم! ... ای برادران و خواهران، شیخ الددو عالمی بزرگ و یکی از بزرگترین علماى امه اسلامیه در این زمان است و فقط باید عالم بزرگی مانند او درباره او سخن بگوید." 4- خالهاش، علامه محمد سالم ولد عدود در یک کنفرانس جهانی گفته است: "این جوان شیخ الددو آنچه از من داشت، گرفت و بیش از آن را افزود." او دربارهاش سروده است: "محمد الحسن از علم او بهرهمند شوید••• و از هدایت او تا آنجا که میتوانید پیروی کنید." 5- دکتر یوسف القرضاوی رحمت الله علیه درباره او گفته است: "قسم میخورم که هیچگاه عالمی قویتر از شیخ الددو در علم و فهم حدیث و فقه ندیدهام!" 6- علامه عبدالعزیز بن عبد الله بن باز در مورد او شعری از شاعر را خوانده است: "آنها که جوان را حسد بردند چون به تلاش او دست نیافتند••• همانند همسران حسود که به زیبایی او حسادت کردند••• به او حسادت کردهاند و گفتهاند که او زشت است." 7- بزرگترین متخصصین علوم در سراسر جهان گفتهاند: "آنها هیچگاه عالم و فهیمتری از شیخ الددو در تمامی علوم تخصصی که در آنها مشغول به کار هستند، ندیدهاند. شیخ الددو یک جامع برای تمام علوم است و مرجعی در تخصصهای علمی آنهاست." #خداوند امام علامه حافظ فهامة، شیخ محمد الحسن ولد الددو المسومی الشنقیطی را حفظ کند و عمرش را طولانی کرده و ما را از علمش بهرهمند سازد.