• گفتوگو با منصور بهرامیروانشناس و عضو انجمن بین المللى تحلیل رفتار متقابل
على دوستى، سمیه صیادیفر
متأسفانه در جامعه ما شادى حذف و حبس شده و شاید هیچگاه روى آوردن جوانها به شادیهاى کاذب آسیب شناسى نمیشود؟
اما چرا همیشه پیش از پیدا کردن علت و رفع آن، تنها به معلول و حذف موقتى آن میپردازیم! جو جامعه ما تحت تأثیر اتفاقاتى غمانگیز چون جنگ و از دست دادن هزاران عزیز، همچنان جوى غم انگیز و عبوس است. گویى شادى و شاد بودن یعنى مخالفت با روحیه تلاش، جدیت و مدیریت صحیح امور. این یکى از بزرگترین اشتباهاتى است که جامعه ما مرتکب شده است.
باید به این امر توجه کنیم که شادى لازمهی حیات اجتماعى است. انسان به طور ذاتى از اندوه و غم میگریزد و به شادى پناه میبرد و به طور کلى شاد بودن و احساس شادمانى آرزوى دیرینه آدمیاست، زندگى در دنیایى بدون غم، خشم و جنگ و سرشار از شادى و مهربانى.
در میراث کهن ما ایرانیان، شادى پدیدهاى اهورایى محسوب میشود.پارسیان شادى را آفریده اهورامزدا و اندوه و غم را آفریده اهریمن میدانستند. ایرانیان قدیم آنچنان به شادى و نشاط اهمیت میدادند که گریستن را حتى در مراسم سوگوارى عزیزان خود نیز ناپسند میدانستند. قابل توجه اینکه شادى و نشاط در جامعه، به هیچ وجه مغایر با ادب، فرهنگ و آیین ما ایرانیان نیست.متأسفانه در جامعه امروزى ما به دلایل و تعابیر غلط و بدون استدلال مناسب، شادى مطرود شده و برخى به اشتباه اندوه و گوشه نشینى را جایگزین شادى و نشاط کرده اند.
به همین بهانه و براى بررسى مسأله حبس شادى در جامعه، از دیدگاه روانشناسى و مبحث تحلیل رفتار متقابل، به سراغ منصور بهرامى، روانشناس و عضو انجمن بین المللى تحلیل رفتار متقابل، رفتیم.
تعریف شادى از نظر روان شناسى چیست؟
اجازه دهید من این مقوله را در مبحث تحلیل رفتار متقابل بیان کنم.در تحلیل رفتار، ساختار شخصیت را به ۳ بخش تقسیم میکنند: کودک، بالغ و والد.این نظریه تکامل یافته نظریه فروید است.کودک به مفهوم خردسالى نیست.آن قسمت از ساختار شخصیت ما است که دنبال احساسات، عواطف، شادى و شادمانى و خشم است.البته شادى و خشم ذاتى نه اکتسابى و در واقع بخش کودک در شخصیت ماست که شادى آفرین است و اصولاً این امر بستگى به سن ندارد.دقیقاً یک مرد و یا زن مسن ۷۰ یا ۸۰ ساله هم با فعال بودن بخش کودک وجودش میتواند شاد بوده و احساس شادمانى کند.وقتى کودک درون کسى فعال نیست این فرد به صورت دلمرده و غمگین است.ما بسیارى از آدمها را میبینیم که به دنبال ارزشها و تعصبات خود هستند و کودک درون خود را طرد کرده اند.یعنى این آدمها نیز کودک درون دارند اما با پیروى از تعصبات خشک، این بخش از شخصیت آنها غیرفعال شده و کودک درون آنها افسرده است.یا مثلاً پدربزرگ یا مادر بزرگى که با شادى فراوان با نوه کوچک خود بازى میکند، این دقیقاً بازتاب حضور کودک درون او است. پس ما باید شادى ها را در بخش کودک درون خود، پیدا کنیم.
راز خندیدن چیست ؟ خنده واقعى چیست ؟
ما یک خنده ذاتى یا خنده درونى داریم و یک خنده مصنوعى یا اکتسابى. خنده درونى مربوط به کودک درون ما میشود.ما زمانى که عمیقاً از موضوعى شاد شویم، شروع میکنیم به خندیدن. کما اینکه عکس این قضیه نیز صادق است. وقتى غمگین میشویم، شروع به گریستن میکنیم. پس این هیجانات به واقع مکمل شخصیت ما هستند.خنده درونى (خنده واقعى )، بخشى از عملکرد شادى کودک درون ماست. مگر اینکه ما بخواهیم لبخند اکتسابى بزنیم. لبخند اکتسابى لبخندى است که مثلاً من در عین ناراحتى با ورود یک شخص تازه وارد به محیط، لبخند میزنم و سعى میکنم خودم را از آمدن اوشاد نشان دهم.ولى اگر بخواهید خنده واقعى را ببینید، باید به سراغ کودکان بروید، بازى ها و ارتباط هایى که با هم دارند و خنده هایى که از ته دل سر میدهند.در واقع خندیدن نوعى ابراز هیجان شادبودن و شادمانى است.
طرز تفکر چه قدر میتواند در شاد بودن افراد دخیل باشد؟
ما تفکر را از بخش کودک خارج میکنیم و به بالغ ربط میدهیم. زمانى هم که ما کار درمانى انجام میدهیم کارى میکنیم که بالغ مجرى رفتار کودک درون باشد نه مسلط بر آن.
موضوعى نیز در مورد تفکر مثبت و منفى وجود دارد.ما اگر تفکر مثبت داشته باشیم، مطمئناً این تفکر میتواند در شادى و شادمانى ما تأثیر گذار باشد و متقابلاً تفکر منفى نیز شادى را دور میکند.
من این نظریه را رد میکنم که ما باید بسته به خوشبین یا بدبین بودنمان، همیشه نیمه پر یا خالى لیوان را ببینیم. بلکه ما باید واقع بین باشیم. در این صورت، میتوانیم عملکردى متعادل و درست داشته باشیم. ما اگر فقط مثبت گراى صرف بوده و جنبه هاى منفى خود را نبینیم، آن هنگام شادمانى ما نیز شادى واقعى نبوده بلکه نوعى شادى اکتسابى است. شاید این موضوع را شنیده باشید که گاهى اوقات توصیه میکنند، جلوى آیینه بایستید و به زیباییها و سلامتى خود توجه کنید.من این موضوع را نیز رد میکنم چرا که ما در این حالت فقط مشغول تجزیه و تحلیل ظاهر خود هستیم. آدمی که ظاهر بسیار خوبى دارد، ممکن است درون آشفته و ناآرامی داشته باشد.پس این شعار نمیتواند مؤثر باشد، چون درون انسانها ممکن است هر یک از حالات شادى یا غم را داشته باشد.ضمن اینکه اندوه و شادى دقیقاً دو روى سکه هستند و هر دوى آنها لازمه زندگى اند. به فرض اگر ما عزیزى ر ا از دست میدهیم نمیتوانیم غمگین بودن خود را ابراز نکرده و بگوییم این اتفاقى است که افتاده و باید فراموشش کنیم ! اصلاً این ایده درست نیست. شادى و اندوه باید هر کدام جاى خود را داشته باشند.وقتى ما واقع بین باشیم، تصورات و خواسته هایمان متعادل میشوند.در اینجا باید مطلب مهمی را خاطر نشان کنم. بعضى میگویند شادى انسان در گرو خوشبختى اوست. حال باید گفت : خوشبختى چیست ؟ هرکس تعریف خاص خودش را بازگو میکند.براى مثال در کارگاههایى که براى شناخت بیشتر از شخصیت فرد تشکیل میدهیم از او میخواهیم تا آرزوهایش را بنویسد.خیلى از این آرزوهایى که ذکر میکند، بسیار دور و دست نیافتنى هستند.ساده ترین تعریف خوشبختى این است که خواسته هاى ما، تعادل و میزانى با امکاناتمان داشته باشد. یعنى اگر من خواسته اى دست نیافتنى داشته باشم، بالطبع آدم خوشبختى نیز نخواهم بود و اگر خوشبخت نباشم، شاد نیستم. پس اگر خواسته هایم با امکاناتم هماهنگ باشد خوشبخت و شاد هستم. در واقع ما اگر واقع بین باشیم، به سراغ رؤیاهاى بزرگ نمیرویم. دیگر براى شاد بودنمان به سراغ رؤیاپردازى نمیرویم. ما زمانى که واقع بین باشیم به سراغ خواسته هایى که ایده آلى و دست نیافتنى هستند، نمیرویم.
لازمه شاد بودن چیست ؟
من لازمه شاد بودن را ایجاد تعادل در زندگى میدانم. کسى که زندگى متعادلى دارد چه از نظر مالى و چه از نظر روانى، در نهایت میتواند آدم شادى نیز باشد.هرکسى براى شاد بودن آستانه اى دارد.ممکن است عاملى باعث شادى من شود اما شما را شاد نکند.ممکن است عاملى شما را اندوهگین کند اما باعث شادى من شود.این نوع شادى، شادى کاذب است. شادى واقعى آن نوع شادى است که مکان و زمان در آن تأثیرى نداشته باشد و بهترین مثالى که میتواند نشاندهنده این نوع شادى باشد، ارتباط شادمانه کودکان با یکدیگر است. نوعى شادى که توأم با خلاقیت است.
کودکان به محض اینکه زیر پوشش تربیت والدین قرار گرفته و والد درونشان شکل میگیرد، حالا ارزشها، تعصبات، اعتقادات، فرهنگ، سنت و ملیت، بر شادى و ابراز آن تأثیر میگذارد.یکى از مواردى که ترمز شادمانى و ابراز شادى در ماست، همین بکن نکن هایى است که در کودکى والدینمان به ما انتقال داده اند.به واقع براى هر رفتارى ارزشگذارى میکردند (بچه باید این کار را بکند! بچه باید این کار را نکند!).به نوعى ما در اینجا بر روى خلاقیت، انگیزه و شادى که در واقع همان کودک درون ماست، سرپوش میگذاریم. شادى براى کودک در چارچوب خاصى تعریف میشود و شادمانى خارج از این چارچوب سبب ایجاد حس گناه در کودک میشود.والدین براى اینکه کودک را در چارچوب ارزشها و اعتقادات خودشان نگه دارند، با تنبیه کودک، احساس گناه را در او به وجود میآورند.یا حتى بدتر از این قضیه، به کودک گفته میشود، اگر تو بخندى و پدرت را از خواب بیدارکنى، خدا از تو ناراحت میشود! من در سمینارى که در همین زمینه شرکت کرده بودم، گفتم، دید من نسبت به تربیت کودک، منفى است. کودک را باید شخصیت پردازى کرد.کودک نیازى ندارد به اینکه تربیت شود.مگر اینکه بخواهیم او را در چارچوب ارزش هاى والدین ببریم. ولى اگر والدینى بخواهند، کودک خود را رشد دهند، باید او را شخصیت پردازى کنند. (خلاقیت ها، استعدادها و خواسته هاى او را بشناسند)، در غیر این صورت، کودک درون افراد در میان تعصبات، ارزش ها و اعتقادات (بعد والد وجودى )، حبس میشود.هر قدر بعد ارزشى منفى (تعصبات و. ..) پر رنگ تر شود، شادى کودک نیز کم رنگ تر میشود.در واقع مجموعه تعصبات، اعتقادات و ارزشها عاملى میشود براى کنترل رفتار فرد.والد کنترل گر به ما میگوید که کدامیک از کارهایمان خوب یا بد است. مثلاً وقتى کودک شروع به خندیدن میکند، ما به او میگوییم نخند! بچه خوب که نمیخنده ! یا مثلاً دختر خوب که نمیخنده ! همین اصول وقتى همان دختر بزرگ شد و ازدواج کرد، عیناً به فرزندش منتقل میشود.آلوده شدن بالغ با والد، توجه به همین ارزش ها و تعصبات است. مجموعه این عوامل باعث میشود شادى کودک درون ما مخفى یا کم رنگ شود.چه اشکالى دارد، شادى هایى را در محیط خانواده ایجاد کنیم. چه اشکالى دارد، در خانه موسیقى زیبایى گذاشته و همگى با هم شادى هایمان را ابراز کنیم. ولى بیشتر ما میگوییم، نه این کار زشت است و احساس گناه میکنیم و با این قضیه کودک درونمان و شادى را از خود دور کرده ایم.
چه طور میتوان به بالا بردن سطح شادى در جامعه کمک کرد؟
از دیدگاه تحلیل رفتار، ساختار جامعه مانند ساختار خانواده است و ساختار خانواده نیز شبیه ساختار فرد است. در نتیجه ساختار جامعه شبیه ساختار فرد است. جامعه اى که شاد نیست، درست مانند انسانى است که شاد نیست. اما چرا شاد نیست ؟ چون ارزشها، تعصبات، اعتقادات به نحوى شادیها و کودک درون او را مخفى کرده است. پس در جامعه هم مخفى شدن شادیها به همین صورت است. در بسیارى از جوانها میبینیم که یک حالت دوگانگى به وجود آمده است. یعنى در بیرون لبخند نمیزنند اما به محض دور شدن از محیط، شروع به خندیدن میکنند. متأسفانه، تفاوت رفتار فرد در محیط هاى مختلف مانند مدرسه، اجتماع و خانه آنقدر زیاد است که سبب تزلزل شخصیت او میشود و در نهایت این تزلزل شخصیتى به جامعه نیز سرایت مییابد. ما براى اینکه در سطح جامعه میزان شادى را بالا ببریم، باید از افراد و خانواده ها شروع کنیم. اگر افراد و خانواده ها شاد باشند، در نهایت جامعه شادى نیز خواهیم داشت. شادترین کشور دنیا هندوستان است. این موضوع براى من غیر قابل تصور بود.چون فکر میکردم که همه افراد در این کشور مشکل مالى دارند.پس این نشان میدهد که داشته ها عامل ایجاد و ابراز شادى نیستند.بلکه بودن ها هستند که عامل شادى اند.افرادى که با وجود مشکلات زیاد، همچنان شادى هاى خود را ابراز میکنند، کودک درونشان رها است. در واقع ترمزهاى شادى در چنین جامعه اى وجود ندارد و هرکسى شادى هاى مخصوص به خود را انجام میدهد. تا هنگامی که کودک درون شادى اش را ابراز کند، افراد دل زنده اند. دلمردگى ناشى از پنهان شدن کودک درون است. پس براى بالا بردن شادى در سطح جامعه، ابتدا باید خانواده هاى شادى داشته باشیم. تنها نسخه براى بالا بردن سطح شادى در جامعه، تعدیل کردن ترمزهاى ارزشى است. البته ناگفته نماند که در برداشتن ترمزهاى ارزشى تعادل باید رعایت شود.
چرا بعضى از افراد با وجود مشغله زیاد کارى، باز هم شادى هاى خود را بروز میدهند یا حس شوخ طبعى خود را حفظ میکنند؟
پاسخ به این سؤال براى افراد مختلف، متفاوت است. گاهى اوقات من با آگاهى از مشکلات مالى که دارم، به فعالیت بیشترى میپردازم، اما سعى میکنم در محیط کارم نیز تفریح و شادى خود را داشته باشم. حتى خود کار براى من شادى آفرین میشود.این به دلیل علاقه من به کارى است که انجام میدهم و چون خودم را در این کار مفید میبینم، ثمره این کار هم برایم جذابیت دارد و باعث شادى ام میشود.
آیا جامعه ما افسرده است ؟ چرا؟
به نظر من جامعه ما یک درجه از افسردگى نیز پایین تر است و حالت بیمارگونه افسردگى دارد.
اگر براى مثال به رنگ لباس مردم جامعه خودمان توجه کنید، میبینید که اغلب از رنگ هاى تیره و خسته کننده استفاده میکنند.همه این رنگ ها از نظر روان شناسى و روحیات فردى، تعریف دارند.این باعث میشود روحیه افراد و جامعه، روحیه اى افسرده، خسته و دلمرده باشد.
ما اگر بخواهیم شادى هایمان را تعریف کنیم، خیلى با احتیاط و به سختى آنها را بیان میکنیم تا به ما برچسب نزنند.صحبت هایى که اکثر ما با هم داریم، رنگى از اندوه، بدبختى و ناامیدى دارد.در واقع کودک درون جامعه ما کودک شادى نیست. شما فکر میکنید، چرا بعد از یک مسابقه فوتبال، بعضى افراد به تخریب میپردازند و شادى هاى تهاجمی و ناهنجار از خود نشان میدهند.
چرا بعضى از افراد براى شاد بودن، به راههاى انحرافى کشیده میشوند؟
شاید ریشه هاى بیشتر این ناهنجاریها را باید در کودکى آنها جست وجو کرد.این تمایل به راههاى انحرافى، به یک باره ایجاد نمیشود. جوانى که در خانواده اش، مشکلات ناامنى روانى داشته است، براى مثال دعواهاى مکرر پدر و مادر و تهدیدهاى هر کدام از آنها به جدایى، جو ناامنى را در خانه ایجاد میکند.همین فرد وقتى به بلوغ روانى میرسد، براى جبران نا امنى هاى خانوادگى، جذب گروههاى همسن و سال خود شده و براى اثبات با ارزش بودن کارهایى که مربوط به سن و سال خودشان نیست، انجام میدهند.هر جا که افراد به دنبال کمال گرایى افراطى باشند، به نوعى به سمت انحراف سازها جذب میشوند.هر نوع کمال گرایى از دید روان شناسى، بیمارگونه است. زمانى که افراد به سمت انحراف سازها میروند، شادى ایجاد شده نیز، شادى کاذب است. از طرف دیگر، افراد به سمت ایجاد شادى و بروز شادمانى از راه انحراف سازهایى میروند که مخالف و مغایر با ارزشهاى والدینشان است.
چه کارى باید انجام دهیم تا کودک درون ما، در دوران بزرگسالى نیز همچنان شاد باقى بماند؟
باید اجازه خیلى از ابراز شادى ها را به خودمان بدهیم. نگوییم این کار زشت است ! آن کار بد است ! بروز شادى در سنین مختلف ممکن است اشکال گوناگونى داشته باشد(به صورت هنجار یا ناهنجار) مثلاً سرعت بسیار بالا در رانندگى، داشتن ظاهرى غیر عادى، عواملى هستند که افراد از طریق آن به صورت ناهنجار به ابراز شادى میپردازند.یا اینکه افراد با شرکت در مسابقات مختلف جهانى به صورت هنجار به بروز شادمانى و شخصیت خود میپردازند. در تحلیل رفتار، کودک درون نباید احساس «تو خوب نیستى » داشته باشد.در این صورت این فرد یا منزوى میشود و یا طبق غریزه گروه گرایى خود، جذب گروههایى میشود که خوب بودنش را ثابت کند و در اینجا او خوب بودنش را در رفتار منفى پیدا میکند.براى اینکه جوان در محیط جامعه احساس شادى کند، باید در جامعه پذیرفته شود و همه جا او را سرکوب نکنند.اگر پاى صحبت بسیارى از جوانان بنشینیم، در واقع آنها خواسته هاى زیادى ندارند، ولى چون همین خواسته هاى کم، بى پاسخ مانده، بنابراین شکلى تهاجمی پیدا کرده است.
حال براى جامعه اى که حتى به نظر شما از حد افسردگى هم پایین تر است، چه کارى میتوانیم انجام دهیم، که بروز شادمانى در آن امکان پذیر شود؟ ما براى اینکه جامعه را شاد کنیم، باید از ارزش هایى که حذفشان آسیبى نمیرساند و به نوعى اهرم فشار براى بروز شادى محسوب میشوند را حذف کنیم. مثال این قضیه، نفى شادى و نوعى ابراز آن به صورت دست افشانى در مساجد است. مثلاً گفته میشود مسجد جاى دست زدن نیست ! ما اصلاً اعتقادمان چیز دیگرى است. اگر قرار است اندوه ما در مسجد باشد، شادى ما نیز باید در مسجد باشد.براى اینکه به تعادل برسیم، نباید مرزبندى کنیم. ما بیشتر اوقات وقتى به محیط روحانى مثل مسجد میرویم، غم از آن محیط میبارد.زیرا همیشه افراد در آن از غم و غصه و بدبختى میشنوند و یا مجالس سوگوارى در آن برگزار میشود.در صورتى که کسانى که به عنوان پیشکسوت و رهبر مذهبى ما هستند اینها آدم هایى نبودند که همیشه غمگین و غصه دار باشند.مثلاً پیامبر بزرگ ما حضرت محمد(ص)، کودکان را بر دوش خود سوار کرده و به بازى با آنها میپرداخته است. وقتى رهبر بزرگى چون ایشان، کودک درونشان این قدر رها بوده، چرا کودک درون ما نباید رها باشد.بخشى از حبس شادى ها در جامعه ما به خاطر همین ترمزها است.
اگر در جامعه شادى هاى جمعى داشته باشیم، به رفع افسردگى حاکم بر محیط بسیار کمک کرده ایم.
اگر به شادى جنبه منفى داده شود، آن وقت هیچ گاه در جامعه انتشار نمییابد.ما باید مجالى براى برگزارى شادى هاى جمعى ایجاد کنیم. متأسفانه در جامعه ما همه مسائل و از جمله شادى، سیاست زده است. هرقدر گروههایى که برگزار کننده شادى هستند، بزرگتر باشند، بالطبع شادى ایجاد شده هم بیشتر و تأثیر گذارتر است. طى تجربه سفر به خارج از کشور، یکى از دوستان من که به میهمانى دعوت بود مرا نیز با خود به آن جشن خودمانى برد.در آنجا اول از همه نام من را پرسیدند و بر روى لباسم وصل کردند تا همگى با من آشنا شده و بتوانیم با هم رابطه صمیمانه برقرار کنیم. براى من که در جامعه خودمان بار آمده بودم، اگر شناختهاى روانشناسى نداشتم، کار آنها بسیار بى معنى بود.شاید آنگاه با خود میگفتم اینها مگر بیکارند که کنار پیاده رو دور هم جمع شدند و با هم بى جهت شادى میکنند! شادى نیاز به وسایل و شرایط خاصى ندارد.در واقع ابراز شادى و برگزارى جشن ها در جامعه ما، محدود شده است. متأسفانه، به دلیل هنجار شکنى بعضى از آدم ها، شادمانى افراد دیگر نیز محدود میشود.یعنى براى برگزارى جشن ها آن قدر شرط و شروط گذاشته میشود که افراد دیگر شور و حالى براى برگزارى جشن و شادى ندارند. به نوعى میتوان گفت با این شرایطى که به وجود میآورند، شادى محدود و محبوس شده و در نتیجه جامعه اى افسرده، خشمگین و پر از اضطراب و درگیرى شکل میگیرد.
به عبارت دیگر میتوان گفت : زمانى که نور نیست، تاریکى خودش را نشان میدهد.زمانى که شادى نیست، افسردگى و غم خودش را نشان میدهد. اصلاً لزومی ندارد ما به دنبال رفع غم و افسردگى برویم. کافى است جو شادمانى و ابراز شادى را در جامعه به وجود آوریم، آنوقت خود به خود غم و اندوه نیز مجالى براى ابراز وجود نمییابد.
آیا از دیدگاه روان شناسى میتوان گفت : خنده معجزه میکند؟
از نظر روان شناسى، دگرگونى که پس از خندیدن در انسان به وجود میآید، باعث معجزه در درون او میشود.من معتقدم اگر کسى اعتقاد به این قضیه داشته باشد، در درون اوست که معجزه ایجاد میشود.یعنى خنده خودش معجزه نیست، بلکه خنده همان عامل ایجاد دگرگونى و معجزه در وجود فرد است.
از دیدگاه روان شناسى تأثیرات شادى بر روابط اجتماعى افراد چیست ؟
انسان دو نوع نیاز دارد؛ نیاز جسمانى (بیولوژیکى ) و نیاز به توجه و نوازش (شادى).
اگر ما از انسان نیاز به توجه و نوازش را بگیریم و به آن توجه نکنیم، خود به خود شادى را از او گرفته ایم و سبب ایجاد انزوا در او خواهیم شد.ارتباطات انسانى (من خوب هستم، تو خوب هستى)، یک ارتباط متقابل است که نوازش بى قید و شرط به یکدیگر میدهیم. یعنى من به کسى توجه کنم چون . ..، این توجه، توجهى شرطى است. ارتباطات نباید شرطى باشد.ارتباطات بین انسان ها باعث میشود ذخیره نوازشى افراد افزایش پیدا کند و حتى میتواند از این ذخیره نوازش و شادى، در موقعیت هاى مختلف و حتى در هنگام تنهایى، استفاده کرد و احساس خوبى داشت. به صورتى دیگر نیز میتوان این قضیه را بررسى کرد.افرادى که رابطه اجتماعى با دیگران برقرار نمىکنند، انسان هایى افسرده و منزوى هستند، اما چرا آنها این گونه اند؟ به این دلیل که در محیط اطراف خود شادى ندیده اند.وقتى انسان شادى را درک نمیکند، خود به خود به سوى افسردگى کشیده میشود.
نظرات