سلاّخی رومینا اشرفی بار دیگر از مسألهی خشونت علیه زنان به مثابهی معضلی مستمر و لاینحل رونمایی کرد.
رومینا قربانی نهایت قساوت و خشونت مردانه علیه زنانگی خود شد، اما پربیراه است اگر بگوییم تعدّی علیه زنان تنها در صوری نظیر تجاوز به عنف، ضرب و جرح خلاصه میشود.
هر گونه رابطهی آمرانه که به تحمیل ارادهی طرف قدرتمندتر منجر شود، قسمی خشونت است و شایستهی سرزنش، و شوربختانه مستعدّ ارتقا به انواع عالیتر آن است.
یقیناً در میان ملامت کنندگان قتل رومینا، طیف وسیعی از آزارگران زنان هم وجود دارند که تنافری میان عمل خود و همراهی با کارزار محکوم کردن جنایت اخیر نمییابند.
از قضا دست گذاشتن روی این تناقضها برای واکاوی در ژرفای مسأله و شناخت دقیق رویّهها و انگیزههای آن ضروری است.
آزار جنسی زنان در محیط کار، ادارات، شرکتهای خصوصی و ... که با سوءاستفاده از موقعیّت برتر مرد صورت میگیرد، نمونهی بارز اعمال زور است که از خشونت کلامی تا وادار کردن به برقراری روابط عاطفی و در موارد حادتر جنسی را در بر می گیرد.
به جرأت می توان گفت، کمتر زنی در فضای عمومی از این قسم خشونت بی نصیب ماندهاست. چرا جامعهای که در چند دههی گذشته شاهد رشد سریع نرخ شهرنشینی و افزایش سطح تحصیلات و ایجاد موازنههای تازه میان جماعتگرایی و فردگرایی بوده، باید بدتر از گذشته در این مسأله لنگ بزند؟
میتوان از نظریّههایی چون چالش سنّت و مدرنیته و الزامات دورهی گذار طولانی مدّت و ناقص برای تبیین مسأله بهره برد.
اما به باور راقم این سطور این فرضیّهها به تنهایی برای تشریح افزایش فلّهای آزار علیه زنان و تبدیل شدن آن به امری روتین کافی نیست.
به عنوان مثال استاد دانشگاهی یا معلّم پرورشی و متولّی بخش تربیتی ادارهای مانند آموزش و پرورش، که اصولاً میبایست پاسدار راستین نظم ایدئولوژیک فعلی باشد، به بزرگترین آزاردهندهی زنان در محل کار تبدیل می شود.
چنین فردی یقینا اقتدارش را از جایگاهش در نظم ایدئولوژیک جاری دریافت میکند، امّا رفتار مغایر با مدعّایش را چگونه باید توجیه کرد؟ شاید تصادم دو ذهنیّت روستایی و شهری بر اثر افزایش سریع جمعیّت شهرها و نبودن فرصت کافی برای آموختن منش مدرن و اخلاق اجتماعی ملازم آن دلیل اصلی باشد.
واقعیّت آن است که جامعهی ایران در دو دههی گذشته به موازات انقلاب جمعیّتی خاموش، صحنهی یک انقلاب جنسی هم بوده است.
درست مانند انقلاب جنسی دههی شصت اروپا که به مدد کشف داروهای ضدّ بارداری و عبور از نظم پدرسالارانهی عهد جنگ جهانی دوم صورت گرفت. ایران هم شاهد انفجار امر جنسی و تحوّلی بنیادین در اخلاق جنسی شده است.
انقلاب جنسی غرب در دو بستر عینی و ذهنی رخ داد. عین و ذهن پا به پای هم پیش رفتند و زمینهساز تحوّلی بزرگ در عرصهی "رسمی" شدند. اروپای فردای انقلاب جنسی دیگر آن اروپای محافظهکار نیمهی اوّل قرن بیستم نبود و مفاهیم ازدواج، خانواده، عشق و ... به کلّی دگرگون شدند. تداوم این دگرگونیها در پایان قرن بیستم به بازشناسی امر جنسی و به رسمیّت شناختن حقوق دگرباشان رسید.
امّا آیا در ایران اینگونه است؟ ذهن و عین به موازات هم پیش رفتهاند؟ هماکنون در کشور ما هر سه وضعیّت سنّتی، مدرن و پست مدرن در کنار هم وجود دارند. اما رابطهی میان اینها دمکراتیک و مصالحه جویانه نیست.
ازدواج سفید به عنوان سنّتی غربی به سرعت در حال گسترش است، در کنار آنها پیوندهایی نظیر ازدواج سنّتی، متعه و نکاحهای مبتنی بر چارچوب های عشیرتی هم بوفور یافت میشوند.
ازدواج سنّتی، متعارفترین شکل ازدواج در عرصهی رسمی اقتداری بلامنازع دارد. اما متعه و ازدواج سفید ـسبکهای نامتعارف اقشار سنّتی و مدرن ـ هم در عرصهی غیر رسمی حضوری جدّی و غیر قابل انکار دارند.
انقلاب جنسی غرب در بستر رشد روند برابری حقیقی و حقوقی زن و مرد رخ داد. امّا در ایران در حالیکه هنوز نگاه کالایی به زن و تصوّر برتری ذاتی مردان حاکم است، وضع فعلی چیزی جز یک آشفتگی اجتماعی و "همزمانی امور ناهمزمان" نیست.
ما پایینترین نرخ رشد جمعیّت را در میان کشورهای اسلامی داریم. این به معنای آن است که قبل از ثروتمند شدن، پیر میشویم. در حالیکه در غرب توسعه و پیر شدن جمعیت به موازات هم رخ داده است.
زن را ناموس خانواده و شرف مرد میدانیم، اما همزمان به روشهای غیر رسمی ازدواج میاندیشیم و آزار کلامی، روانی و جنسی زنان را پذیرفتهایم.
این حکایت جامعهای است که از ریشههای سنّتی خود دور شده ولی در ایجاد تعادلهای جدید کامیاب نبوده است.
انفجار امر جنسی و تحوّل در مفهوم خانواده، بدون دست یابی به برابری راستین میان زن و مرد و تثبیت حقوق شهروندی، معنایی جز اعمال تبعیضهای مضاعف و جدید علیه زنان ندارد.
نظرات