بحثی که میخواهیم از اینجا به بعد شروع کنیم برای اینکه روابط را کنترل کنیم تعدادی سؤال وجود دارد که ما باید به آنها پاسخ دهیم. با پاسخ به این سؤالات از خود شناخت پیدا خواهیم کرد و میتوانیم ارتباط خود را با جنس مخالف مدیریت کنیم. سؤال اول این است که ما از خود بپرسیم چرا؟ ما باید جواب این سؤال را داشته باشیم.وقتی کسی میخواهد با جنس مخالف خود رابطه داشته باشد، بایستی این سؤال را از خودش بپرسد که در این میان احتمال چند جواب وجود دارد:
1- این رابطه با هدف ازدواج است که اگر با این هدف باشد، هیچ مشکلی در آن وجود ندراد. طرفین باید همدیگر را بببینند و با هم صحبت کنند و این برای شناخت هم امری ضروری است و باید باهم اتباط داشته باشند. ما روی این مسئله بحثی نداریم و از لحاظ شرعی هم مشکلی ندارد. پس اولین سؤال در این رابطه این است که چرا؟ چرا باید باید به آن پیام جواب دهم؟ چرا باید در این رابطه باشم؟ اما طبق آماری که تقریبا میتوان ذکر کرد تنها 10% رابطهها با هدف ازدواج است 90% دیگر بخاطر غیر این هدف است. پس 90% از رابطهها برای ازدواج نیست؛ دوباره از خود میپرسیم چرا؟
2- جواب دوم که خیلی واقعیت دارد این است که این ارتباط لذت بخش است. این بدان معنی است که خلأ و کمبود درونی دارد میخواهد با این ارتباط آن را پر کند اما این خلأ درونی چیست؟
- کمبود محبت: طرفین این رابطه کمبود محبت دارند، من یا طرف مقابل فرقی ندارد.
- کمبود اعتماد به نفس: یعنی دوست دارد کسی از او تعریف کند. انسان ذاتا دوست دارد کسی از او تعریف کند وقتی این اتفاق میافتد اگرچه کاذب هم باشد ما تقریبا از آن لذت خواهیم برد. یعنی کسانی که کمبود محبت یا کمبود اعتماد به نفس دارند یا به قول آدلر عقده حقارت در آنها وجود دارد یکی از راههای از بین بردن این عقده حقارت ارتباط است چرا؟ چون معمولا جنس مخالف بیشتر از هم تعریف میکنند. آنهایی که موافق همدیگر هستند کمتر از یکدیگر تعریف میکنند که این در جنس مونث مشهودتر هم است و این شامل اکثریت جنس مونث میشود نه همه آنها. اما بطور کلی جنس موافق کمتر از هم تعریف میکنند ولی این در جنس مخالف بیشتر است و همدیگر را مدح و تعریف میکنند همین است که خداوند متعال میفرماید از جنس خودتان کسی را برایتان خلق کردهام" لتسکونوا الیها" یعنی با هم آرامش مییابید و یکریگر را کامل میکنید. هر یک از طرفین کمبود دارند و همسر او بهتر از هر کس دیگری میتواند آن را جبران کند. میتوان گفت که این بدان دلیل است که همه ما محصول یک جامعه ناسالم هستیم که مردم نمیتوانند به هم اعتماد کنند و به هم محبت کنند برای مثال در زمان پیامبر( صل الله علیه و سلم)، حضرت به صحابه( رضی الله عنهم) یاد داده بود که حتی مردها هم به همدیگر ابراز محبت کنند و به هم بگویند دوستت دارم و با این نثار محبت به یکدیگر کمبود محبت باقی نمیماند. برای نمونه: روزی مسلمانان در خدمت پیامبر( صلی الله علیه و سلم) بودند و دور ایشان گرد آمده بودند که عابری از مقابل آنها عبور کرد؛ از میان جمعیتی که خدمت پیامبر( صلی الله علیه و سلم) بودند مردی گفت: این مرد را خیلی دوست دارم، پیامبر( صلی الله علیه و سلم) فرمود: آیا به او گفتهای که دوستش داری؟ گفت: نه به او نگفتهام، پیامبر( صلی الله علیه و سلم) فرمود برو و به او بگو که تو او را دوست داری. آن مرد تعجب کرده بود چگونه میشود به او بگویم که دوستش دارم؟ پیامبر( صلی الله علیه و سلم) فرمود: او را صدا کن و بگو که بخاطر خدا او را دوست داری.
بنابراین با وجود این مشکل که مردم با همدیگر یا فرقی نمیکند در خانواده به همدیگر محبت نمیکنند باعث میشود که دختر یا پسر( فرقی نمیکند) به محض اینکه کسی به آنها بگوید که دوستت دارم دست و پایش را گم میکند، واقعا کسی من را دوست دارد و برایش عجیب است و حتی باور هم نمیکند در حالی که نمیداند او از خودش هم برای محبت تشنهتر است خودش آمده تا کسی او را دوست بدارد. آن کسی که تو دنبال او میگردی که تو را آرام کند خیلی از تو آشفتهتر و حیرانتر و سرگشتهتر است و خودش بدبختی است که دنبال فردی( نجات دهنده) میگردد که به او آرامش ببخشد.
در حال حاضر اکثر رابطهها به این دلیل است. اما اگر این ارتباط مدیریت نشود هر چه که انسان دارد در این مرحله صرف میشود و بعدها که این رابطه منجر به ازدواج شد چیزی برای گفتن و بازگو کردن ندراد، یعنی چیزی برای گفتن باقی نمانده است نه عاطفهای و نه محبتی برای بعد از ازدوج باقی نمانده است. به این ترتیب در این مواقع طلاق و کشمکش و اختلاف و تعارض شروع میشود و مصلحت و عقل به میدان میآید.
ما برای زندگی کردن دو عنصر داریم یک عقل و دیگری عشق. باید ترکیب این دو را در زندگی مدیریت کنیم، که چه زمانی عاقل باشیم؟! و چه زمانی عاشق شویم؟! اما متاسفانه ما برعکس عمل میکنیم و آن زمانهایی که باید عاقل باشیم عاشق هستیم! و آن زمانی که باید عاشق باشیم، عاقل هستیم!. هیچ وقت نتوانستهایم به درستی از آنها استفاده کنیم. اصطلاحی وجود دارد که میگوید انتخاب عاقلانه زندگی عاشقانه.، که ما برعکس عمل میکنیم؛ اول کار عاشق هستیم و بعد از آن یک عمر با عقل زندگی میکنیم. عقل میگوید دیگر نمیشود طلاق گرفت و بچه دارم، مردم چی میگویند، طلاق بگیرم جایی ندارم که بروم و خیلی دلایل دیگر که مجبور میشوند بخاطر مصلحت با هم زندگی کنند و اختلافات و تعارضها در این رابطه شروع میشود و این خانواده را دیگر نمیشود درمان کرد، چون اولا مشاوره خانواده بسیار کم است و همچنین آنهایی که متخصص این کار باشند بسیار کم هستند و علاوه بر این هزینه زیادی را در بر دارد.
باید بدانیم که ریشه این اختلافات رابطه قبل از ازدواج است و نقطه شروع این اختلافات و کشمکشها رابطه با جنس مخالف است. ارتباطی که شما میخواهید با آن درونت را آرام کنید و این آرام کردن هزینه میخواهد و هزینه آن هم این است که شما از آن لذت میبردید در نتیجه معتاد میشوید و در آینده هم خیانت میکنید. این بار تنوع ایجاد میشود، بنابراین آن کسی که به روابط عاطفی معتاد است در آینده که ازدواج هم کرده است آرام نمیشود چرا؟ چون اولا: آن مخزن پر از عشق و عاطفهای که بود تمام شد و صرف شد. پس دنبال فرد دیگری میگردید! اما مسئله این است که به آن کسی که مدام دنبالش هستید نمیرسید! از اینجا این مشکلات شروع میشود و به آرامش دست نخواهی یافت. چون راه تو اشتباه است؛ به قول شاعر:
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو میروی به ترکستان است
آن آرامشی که در این رابطهها دنبال به دست آوردن آن هستید یافتنش غیر ممکن است. آرامش هر کس در درون خود اوست اما نمیداند چگونه از آن استفاده کند! شما از کسی آرامش میخواهید که خود او برای این آرامش از تو نیز محتاجتر است و تشنهتر!
ادامه دارد
نظرات