یکی از دوستانم (از زنان فعال عضو جامعەی کُردهای مقیم مرکز) با آب و تاب از بزرگی و دانش شما برایم تعریف میکرد.
و من چقدر مشتاق دیدارتان بودم؛ به دوستم گفتم: «اگر خواستید دوباره به دیدارشان بروید، حتماً به من هم اطلاع دهید»
و او هم قول داد.
اما زمان گذشت و من فراموش کردم!...
تا اینکه به دلیل موضوع پایاننامهام، دوباره به یاد شما افتادم؛ با دوستم صحبت کردم و گفتم میخواهم خدمتشان بروم برای مصاحبه.
و چه تلخ و سنگین بود آن لحظهای که به من گفت: «خیلی دیر شده... دیر آمدی! در تنهایی و فراموشی، به سرای سالمندانی در کرج سپرده شده است!...»
آری! من دیر آمدم و دیر شما را شناختم و این تأسف و حسرت همیشه با من خواهد ماند!
به دوستم گفتم: «اگر تصمیم گرفتید به دیدارشان بروید، به من خبر دهید»
و پس از مدتی اطلاع دادند و در یک عصر بهاری، همراه جمعی از زنان مهربان و مسؤول کُرد خدمت شما رسیدیم، یکی یکی وارد شدیم؛ با شما دست دادیم و روی ماهتان را بوسیدیم. فراموشم نمیشود، آن زمانی را که هنوز به آخرین نفر نرسیده بودیم، که به نفر اول گفتید: «اسم شما چه بود؟» و همەی ما دزدکی و دور از چشمان مهربان شما در گوشهای از آن اتاق دو تخته، گریستیم.
به احترام شما دوباره و چندباره آمدیم و خودمان را معرفی کردیم؛ یادم هست چند بار دستان خسته وشایستهتان را - همان دستانی که بارها قلم را به اوج هنر و ادبیات رساندند- در دست گرفتم و با شرمساری روی ماهتان را بوسیدم؛ با خودم میگفتم شاید چون فراموشتان کردیم، تصمیم گرفتهاید ما، سختیها و تنهایی را فراموش کنید!؟... اما نه! همه چیز را فراموش نکرده بودید؛ پدر و مادرتان را خوب به یاد داشتید؛ برایمان سرودهای از گلهای آبیدرتان خواندید! از بزرگی و مردانگی کاک احمد مفتیزاده یاد کردید و او را ستودید!
راستی یادم هست چند بار پرسیدید: «وقت نماز عصر فرا رسیده است؟ نمازم قضا نشود!» هر بار که میگفتید، گریههای دزدکی ما دوباره از سر گرفته میشد...
حالا تو رفتهای و دیگر گریه آشکار و پنهان، دردی از قدرناشناسی ما درمان نمیکند.
خانم معتمدی عزیز! شما اولین زن کُرد ایرانی بودید که دکترا گرفتید، در حوزه ادبیات نیک درخشیدید و همواره حامی و مشوق دانشجویان کُرد بودید. از یکی از دانشجویان دهەی هفتاد شنیدم که مشتاقانه و متواضعانه در همایشهای سالیانەی بزرگداشت حلبچەی دانشجویان کُرد شرکت میکردید؛ هرچند که ازدواج نکرده بودید و فرزندی نداشتید، اما آنان را به سان فرزندانتان دوست میداشتید.
مهین فرهیختەی میهن!
شاید این رسم روزگار است که انسانهای بزرگ را در زمان حیاتشان در نیابند! و یا شاید نه رسم روزگار، که نمودی از کوتاهی اخلاقی و کمکاری فرهنگی ما ایرانیان است که قدر بزرگان را تنها پس از فقدانشان میشناسیم.
دلیل هرچه باشد، از بزرگی و دانش شما نمیکاهد؛ بیشک نامتان در ردیف زنان اندیشمند و فرهیختەی کُرد جاودانه خواهد ماند.
یادت گرامی و روان خستهات در سایەی مهر یزدان قرین آرامش باد!
دکتر مهیندخت معتمدی، متخلص به «مهین» در شب اول دیماه ۱۳۰۸ شمسی در بانه چشم به دنیا گشود.
پدرش مرحوم عطالله معتمدی، متبحر در زبانهای پارسی و عربی و کردی، از زمره فرهنگیان نامدار کردستان، قصر شیرین و کرمانشاه بود و دست پروردگان و برآمدگان از علم او امروز از معاریف و مشاهیر آن حدود به شمار میآیند.
پدر بزرگ دکتر مهیندخت معتمدی، حاج شیخ محمد معتمد الاسلام، از عالمان معروف مذهب شافعی کردستان و از مدرسان معروف علوم معقول و منصب نشین مسند قضا، و ریاست و کرسی علم و فقاهت و یکی از کارگردانان فرقه معروف مشایخ نامدار کانی مشکانی بود.
تحصیلات دبستانی دکتر مهیندخت معتمدی درسال ۱۳۱۶ آغاز شد. سال اول تا سوم در دبستان هفده دی کرمانشاه و سالهای چهارم و پنجم در دبستان دولتی مختلط سنقر کلیائی و سال ششم در دبستان هفده دی سنندج تحصیل نمود.
تحصیلات دبیرستان از سال ۱۳۲۴ شروع شد، سال اول در دبیرستان شاهدخت سنندج، و سالهای دوم و سوم در دبیرستان آزرم تهران و در سال ۱۳۲۷ این مقطع را به پایان رساند و بعد به مدت دو سال در دانشسرای مقدماتی تهران ادامه تحصیل داد. پس از یک سال آموزگاری در تهران، به تقاضای خود و موافقت خانواده به سنندج منتقل شد. در سال ۱۳۳۵ به دریافت گواهی نامه ششم ادبی، با احراز مقام و رتبه اول نایل آمد و در همین سال، با موافقت وزارت فرهنگ، به تحصیل در دانشسرای عالی تهران پرداخت. در سال ۱۳۳۸درجه لیسانس را در رشته ادبیات فارسی، از دانشگاه تهران، بدست آورد و بعد با سمت دبیری، در دبیرستانهای سنندج و دانشسرای مقدماتی دختران مشغول به کار شد. در سال ۱۳۴۲ از سنندج به تهران منتقل شد و به تحصیلات عالی ادامه داد و در سال ۱۳۴۶ در امتحان ورودی فوق لیسانس شرکت کرد و توانست مقام اول را کسب کند و سال ۱۳۴۸ از مقطع کارشناسی ارشد فارغ التحصیل شد و پس از پشت سر نهادن آزمون ورودی دکترا، توانست در سال ۱۳۵۲ مدرک دکترای رشته زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران کسب کند.
رسالەی دکترای او در موضوع «صور خیال شاعران در دیوان مسعود سعد سلمان» شاعر بلند پایه و قوی مایەی قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجری بود. استاد راهنمای تهیه و تدارک رساله دکترای او آقای دکتر پرویز ناتل خانلری است که بینیاز از وصف و تعریف ماست.
دکتر مهیندخت معتمدی، پس از انتقال به وزارت فرهنگ و آموزش عالی به تدریس در دانشگاه پرداخت و بسیاری از شاگردان ایشان از دانش پژوهان کردستان هستند.
دکتر مهیندخت معتمدی، به اکثر شهرهای ایران و برخی از کشورهای دیگر همانند: هند و عربستان و تایلند و سنگاپور و ژاپن و فیلیپین و هنگ کنگ و سوریه و ترکیه و لبنان برای سیاحت و پژوهش، سفر کرده است.
نخستین دیوان او با عنوان «دریای اشک» در سال ۱۳۵۳ منتشر شد. چون وی به زبانهای عربی و فرانسه آشنایی دارد، برخی از آثار نویسندگان و گویندگان این زبانها را به شعر پارسی برگردانده است که نمونههای آن در «دریای اشک» و در «گلهای آبیدر» موجود است. دکتر معتمدی چند روز پیش در آسایشگاە سالمندان کرج دار فانی را وداع گفت. یادش گرامی
نظرات
بدوننام
07 آذر 1392 - 05:35رحمت خدا شامل حال ایشان باد. جزاک اللە خواهر ارجمندم قدرشناسی خوبی بود. دنیا همین است! خوشا آنان کە دایم در نمازند بە دایم قل هو اللە کارشان بی
مامه ڕیشه
08 آذر 1392 - 09:04إنَّا لله و إنّا إليه راجعونَ درگذشت اين بانوي بزرگ را به ملت شريف كرد و بالأخص خانواده محترمشات تسليت عرض مينمايم. به قول شاعر بزرگ ملت كُرد : پیاوی گهورهمان نایێته بهر دڵ ھهتا ئهو ڕۆژهی ئهچێته ژێر گڵ ئهمجار بۆی ئهگرین به شین و به کوڵ قهبرهکهی ئهکهین به باخچه و به گوڵ
محمودنژاد
09 آذر 1392 - 07:55انالله واناالیه راجعون. خداوند ایشان را بیامرزد.
جمال
14 آذر 1392 - 08:25با سلام ضمن تشکر و قدر دانی از شما خواهر گرامی هر چند مرگ حق است و هرکس باید مزه آن را بچشد اما این ضایعه اسفناکی است که گوهری به این گرانبهایی بایستی این گونه شناخته شود و اینگونه دار فانی را وداع گوید بهر حال یادش گرامی و روحش به بهشت شاد باشد.