مهندس مهراب امرا را از نيمه‌ى دوم دهه‌ى هفتاد، زمانى كه دانشجوى رشته‌ى مهندسى مكانيك در مقطع كارشناسى در زاهدان بود، مى‌شناختم؛ نخستين آشنايى خاطرم نيست، ولى به درستى خاطرم هست پس از شكل‌گيرى رابطه‌ى اوليه، بسيار زود به دوستى ژرفى تبديل شد و ما گاه و بيگاه در مناسبات رسمى و غيررسمى همديگر را مى‌ديديم. آنچه بسيار روشن در ذهن‌ام جاى گرفته، پويايى و كوشندگى و جاذبه‌ى شخصيتى اوست. در دانشگاه و بيرون از دانشگاه در فعاليت‌هاى مختلف نقش اثرگذارى داشت. از جلسات رسمى  و فاقد برون‌داد عملياتى بسيار زود خسته مى‌شد و بى‌تعارف خود را كنار مى‌كشيد و به فعاليت‌هايى كه مورد علاقه‌اش بود و حس كنجكاوى و پويايى‌اش را أرضا مى‌كرد، روى مى‌آورد.

در همان هنگام، به بلوچى شعر مى‌سرود و در فضايى كه هرچه بيشتر عرصه را بر زبان بلوچى تنگ مى‌كرد، محور دانشجويانى بود كه به زبان مادرى مهر مى‌ورزيدند و براى تقويت، ترويج و پيشرفت آن فعاليت مى‌كردند. كوشش در اين عرصه پس از اتمام تحصيلات و بازگشت به سراوان، شكل جدى‌ترى به خود گرفت و مهراب مهربان با حلقه‌اى از جوانان مشتاق به زبان بلوچى، به برگزارى برنامه‌هاى شعرخوانى، شب شعر، همايش(نظير همايش هيالانى گامگيج با حضور شمارى از بزرگترين نويسندگان و شاعران بلوچ و همايش سرچمگءِ شوهاز) روى آورد و با حمايت از استعدادهاى ناب و بكر، موجب شكوفايى آنها شد و در مقطعى، سراوان را به كانون علاقه‌مندان به زبان بلوچى تبديل كرد. جوانان توانايى كه امروزه شاهد آثار مختلفشان به زبان مادرى يا در حيطه‌ى بلوچستان‌شناسى هستيم، حاصل اين حلقه است. عبدالماجد سپاهيان(نويسنده و مترجم زبان بلوچى)، ياسين پسكوهى، مرحوم سعيد دهوارى(شاعر)، عدنان دلدوست(نويسنده و مترجم زبان بلوچى)، شاهين شستونى پژوهشگر و شمارى ديگر، از دل فعاليت‌هاى اين حلقه بيرون آمدند كه هركدام مايه‌ى مباهات و نقطه‌ى اميد زبان و فرهنگ بلوچى هستند.

پس از آنكه به تهران نقل مكان كردم، پيوند ما هم چنان استوار ماند. در اواسط دهه‌ى هشتاد درصدد چاپ ترجمه‌ى عم جزء سيد هاشمى برآمدم. مهراب با خوشرويى پذيرفت كه كار ويرايش و آماده‌سازى‌اش را انجام دهد و پس از مدتى با مقدمه‌اى خواندنى، كتاب را برايم ارسال كرد، اما از آنجا كه كتاب در بلوچستان پاكستان چاپ و منتشر شده بود، از ادامه‌ى كار صرف نظر كرديم تا در مقطعى ديگر براى چاپش اقدام كنيم. 

هنگامى كه انتشارات ربيدان را داير كردم، نخستين كسى بود كه براى فعال كردن آن پيوسته تشويق‌ام مى‌كرد. نتيجه‌ى آن چاپ نخستين كتاب به زبان بلوچى، نيادے گون بلوچ (ديدار بلوچ) با ترجمه‌ى عبدالماجد سپاهيان بود. يكى از دغدغه‌هايم ترجمه‌ى قرآن كريم به زبان بلوچى در قالبى شكيل و زيبا بود. در اين باره با مهندس مهراب صحبت كردم. نتيجه‌ى اين صحبت‌ها، ترجمه‌ى صوتى قرآن به زبان بلوچى با صداى مولوى عبدالسلام عارف بود. براى خروجى مناسب و قابل قبول آن با امكانات محدود در سراوان، در فضاى غير استوديويى، مهراب چه زحمت‌ها كه نكشيد تا پس از نويزگيرى و بالا بردن كيفيت صوت، براى چاپ آماده‌اش كند. سرانجام به شكلى كه در دسترس قرار گرفت، پنج هزار دی.وى.دى در تهران از آن چاپ و منتشر كرديم. چاپ نوشتارش نيز در برنامه بود كه اميدوارم مولوى عبدالسلام در نبود پيگيرى‌هاى مهندس مهراب، به عنوان يادگارى از دوران تشويق‌ها و پيگيرى‌هاى آن شادروان به فرجامش برساند. قرار بود كارهاى استاد غوث بهار را نيز آماده كند تا در قالبى متمايز چاپشان كنيم. همچنين كتاب كودكانه‌ى كمبر ءُ دودا ءِ براتى به قلم معراج فرزند مهراب را آماده‌ى چاپ داشتيم كه اجل كار خود را كرد و پيش از آن‌كه كتاب به چاپ برسد، تسليم بيمارى كشنده‌ى كرونا شد و رخ در نقاب خاك كشيد.

در آخرين سفرى كه در سال ١٣٩٤ به سراوان داشتم تا ديرگاه در منزلش، با حضور شادروان غوث بهار، گپ و گفت كرديم و براى كارهاى مشتركى كه بايد انجام شود، برنامه‌ريزى كرديم. آن شب يكى از ماندگارترين و آموزنده‌ترين شب‌هاى زندگى‌ام بود، به‌ويژه نكات بسيارى از لابلاى صحبت‌هاى غوث بهار شنيدم كه آن روزها در اثر ستمگرى و كشتار بى‌رحمانه‌ى فعالان و تحصيلكردگان بلوچ، به دست ارتش و نيروهاى امنيتى پاكستان با همسرش به سراوان پناه آورده بود و با حمايت كنشگران اين ديار روزگار مى‌گذراند.

هنگامى كه در مقطع كارشناسى ارشد در تهران تحصيل مى‌كرد، خود به خود ديدارهاى ما بيشتر شد و هر از گاهى در خانه، دفتر يا پارك با هم ديدار مى‌كرديم. اغلب اين ديدارها نتايج بسيار ارزنده‌اى به دنبال داشتند. 

مهراب در كنار اهتمام به فعاليت فرهنگى، در فعاليت‌هاى اجتماعى و خدمات‌رسانى، حضور چشمگيرى داشت و در عين حال هنگامى كه در نهادى مهم همچون فنى و حرفه‌اى چابهار مسؤوليت پذيرفت، نشان داد كه نگاه روشنى در تربيت و آماده‌سازى جوانان بومى براى اشغال مشاغل مرتبط دارد.

اندوه از دست دادن چنين دوست فرهيخته‌اى، تاب‌آوردنى نيست، اما چه كنيم اين راه رفتن، فرهيخته و غير فرهيخته نمى‌شناسد و آن‌كه رفتنى است بايستى رفتنش را پذيرفت و در همان حال ايده‌ها و نگاه‌هاى ارزنده‌اش را پاس داشت و پيش برد.


داود نارويى، تهران

ششم شهريور ١٣٩٩