حسین بن علی – رضیالله عنه-
حسین بن علی بن ابی طالب فرزند دختر رسول الله است که پس از برادر بزرگترش حسن بن علی -رضی الله عنهما - در ماه شعبان سال ٤ هجری متولّد شد و به تاریخ ١٠ محرّم (عاشورا) سال ٦١ هجری در کربلا به شهادت رسید. وی در دوران کودکی رسول الله را درک نمود و در هنگام وفات رسول الله هنوز کودک بود. پس از رسول الله –صلّیالله علیه وسلّم– خلیفهی بزرگوارش ابوبکر صدیق -رضیالله عنه- وی را گرامی میداشت و پس از او عمر بن الخطاب -رضی الله عنه - و عثمان بن عفان-رضی الله عنه - نیز او و دیگر بزرگواران اهل بیت را بسیار گرامی میداشتند.
وی در دوران خلافت پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب -رضیالله عنه- وی را در همهی زندگیاش همراهی نمود و از او روایت نمود و همچنان در طاعت پدر بززرگوارش باقی ماند تا اینکه ایشان به دست خوارج نادان به شهادت رسیدند.
پس از آنکه برادر ایشان خلیفهی پنجم مسلمین حسن بن علی -رضیالله عنه- به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت، حسین -رضی الله عنه -با این اقدام ایشان موافق نبود امّا تسلیم خواستهی برادرش شد و سکوت اختیار کرد.
پس از وفات حسن بن علی -رضی الله عنه - وی در لشکری که معاویه برای محاصرهی قسطنطنیه پایتخت بیزانس فرستاد شرکت کرد و جنگید اما پس از آنکه معاویه برای خلافت پسرش یزید بیعت گرفت حسین -رضی الله عنه - از بیعت یزید امتناع ورزید، زیرا از نظر وی افراد بسیاری شایستهتر از یزید بودند. پس از آن از مدینه به سوی مکه خارج شد. در آن زمان بر روی زمین هیچکس در فضل و منزلت با او برابری نمیکرد.
نامههای اهل کوفه
به اهل عراق خبر رسید که حسین با یزید بن معاویه بیعت نکرده است؛ عراقیها یزید بن معاویه را نمیخواستند و بلکه خود معاویه را نیز نمیخواستند، در واقع آنان کسی جز علی و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراین به حسین نامههایی فرستادند و همه در نامههایشان میگفتند: ما با تو بیعت کردهایم و فقط تو را میخواهیم و یزید در گردن ما بیعتی ندارد، بلکه بیعت ما با تو است. نامههای زیادی به حسین بن علی رسید تا اینکه بیش از پانصد نامه به او فرستاده شد، و همهی این نامهها را اهل کوفه میفرستادند و او را بهسوی خود فرا میخواندند.
آنگاه حسین بن علی، پسر عمویش «مسلم بن عقیل بن ابی طالب» را فرستاد تا اوضاع آنجا را بررسی کند و حقیقت امر را بداند، وقتی مسلم بن عقیل به کوفه رسید پرسوجو کرد تا آنکه دانست مردم یزید را نمیخواهند بلکه حسین بن علی را میخواهند؛ مسلم نزد «هانئ بن عروه» اقامت گزید و مردم گروه گروه، و به تنهایی میآمدند و با مسلم بن عقیل به نمایندگی از حسین بیعت میکردند، و بیعت انجام شد. در آن هنگام، «نعمان بن بشیر» از سوی یزید امیر کوفه بود؛ وقتی به او خبر رسید که مسلم بن عقیل در میان آنانست و مردم پیش او میآیند و برای حسین با او بیعت میکنند، آن را نشنیده گرفت و به قضیه توجّه نکرد؛ تا اینکه افرادی به شام پیش یزید رفتند و قضیه را به اطلاع او رساندند و گفتند که مردم با مسلم بیعت میکنند و نعمان بن بشیر به این امر توجّه نمیکند. یزید دستور عزل نعمان بن بشیر را صادر کرد و «عبیدالله بن زیاد» را که امیر و فرمانروای بصره بود به عنوان امیر بصره و کوفه، به کوفه فرستاد تا این قضیه را حلّ کند. عبیدالله بن زیاد شبانه در حالی که نقاب زده بود وارد کوفه شد. او هنگامی که از کنار مردم رد میشد به آنان سلام میکرد و آنان در جواب میگفتند: «وعلیك السلام یا ابن بنت رسول الله»، مردم گمان میبردند که او حسین است و مخفیانه در شب نقاب زده و وارد کوفه شده است.
توطئهی عبیدالله بن زیاد و خیانت مردم کوفه
عبیدالله بن زیاد دانست که قضیه جدّی است و مردم منتظر حسین بن علی هستند. در این هنگام او وارد قصر شد و سپس یکی از غلامهایش را به نام «معقل» فرستاد تا بررسی کند و بداند چه کسی در رأس این کار قرار دارد. او رفت و خودش را به دروغ چنین معرّفی کرد که فردی از اهالی حمص است و سه هزار دینار به همراه دارد که برای حسین آورده است. او همچنان پرس و جو میکرد تا آن که او را به خانهی هانئ بن عروه راهنمایی کردند. او وارد خانه شد، مسلم بن عقیل را دید و با او بیعت کرد و سه هزار دینار را به او داد. او چند روز پیش مسلم بن عقیل رفت و آمد میکرد تا آن که از وضعیت آنان کاملاً اطلاع یافت و پس از آن به نزد عبیدالله بن زیاد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رساند.
پس از آن که بسیاری از مردم با مسلم بن عقیل بیعت کردند، او به حسین پیام فرستاد که همه چیز آماده است، آنگاه حسین بن علی ب در روز هشتم ذی الحجه به سوی کوفه حرکت کرد.
عبیدالله از کارهای مسلم با خبر بود، وی دستور داد هانئ بن عروه را پیش او بیاورند، هانئ را پیش او آوردند، عبیدالله از او پرسید، مسلم بن عقیل کجاست؟ گفت: نمیدانم.
آنگاه عبیدالله غلامش معقل را صدا زد، او وارد شد و گفت: آیا او را میشناسی؟ گفت: بله؛ او متوجّه شد و دانست که عبیدالله بن زیاد آنان را فریب داده است، عبیدالله بن زیاد گفت: مسلم بن عقیل کجاست؟ او گفت: سوگند به خدا اگر زیر پاهایم باشد پاهایم را بلند نمیکنم، آنگاه عبیدالله بن زیاد او را شکنجه کرد و سپس دستور داد او را زندانی کنند.
خبر به مسلم بن عقیل رسید؛ او به همراه چهار هزار نفر بیرون آمده و قصر عبیدالله بن زیاد را محاصره کرد و اهل کوفه همراه او بیرون آمدند، در این هنگام اشراف و سران مردم پیش عبیدالله بودند. وی با تطمیع سران و اشراف و ترساندن آنان از لشکر شام به آنان گفت که مردم را از حمایت مسلم باز دارند. بنابراین سران از مردم خواستند که از حمایت مسلم دست بردارند، مسلم چهار هزار نفر به همراه داشت و شعارشان «یا منصور امت» بود؛ سران قبایل و اشراف همچنان مردم را از همراهی مسلم بر حذر داشتند تا اندک اندک مردم پراکنده شدند. زنها میآمدند و فرزندانشان را با خود میبردند، ومردها میآمدند و برادرانشان را با خود میبردند، و امیر قبیله میآمد و مردم را از همراهی با مسلم باز میداشت، تا آن که از چهار هزار نفر فقط سی نفر با مسلم باقی ماندند! هنوز خورشید غروب نکرده بود که مسلم بن عقیل تنها ماند و همهی مردم او را رها کردند؛ او تنها در کوچههای کوفه میگشت و نمیدانست که به کجا برود، او درِ خآنانی را زد و زنی از قبیلهی کنده که صاحب خانه بود در را باز کرد؛ او آب خواست، زن تعجب کرد و به او گفت: تو چه کسی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم، و ماجرا را به اطلاع او رسانید و گفت که مردم او را رها کردهاند و حسین به زودی میآید زیرا او به حسین پیام فرستاده که بیاید. آن زن مسلم را به اتاق مجاور وارد کرد و نشاند، و آب و غذا برایش آورد اما فرزند آن زن رفت و عبیدالله بن زیاد را از محل اقامت مسلم بن عقیل آگاه کرد. آنگاه عبیدالله هفتاد نفر را به سوی او فرستاد و آنان او را محاصره کردند. مسلم با آنان جنگید و در پایان، هنگامی که به او امان دادند تسلیم شد، او را دستگیر کردند و به قصر فرمانداری که عبیدالله بن زیاد در آن بود بردند. وقتی مسلم وارد شد عبیدالله بن زیاد از او پرسید که علت قیام او چییست. گفت: با حسین بن علی بیعت کردهایم.
عبیدالله گفت: من تو را میکشم، مسلم گفت: مرا بگذار که وصیت کنم، گفت: وصیت کن، مسلم به اطرافش نگاه کرد و «عمر بن سعد بن ابی وقاص» را دید و به او گفت: تو از همهی مردم از نظر خویشاوندی به من نزدیکتر هستی بیا تا تو را سفارشی کنم؛ و او را به گوشهای از خانه برد و به او سفارش کرد که به حسین پیام بفرستد تا برگردد. بنابراین عمر بن سعد بن ابی وقاص مردی را به سوی حسین فرستاد تا او را خبر کند که کار تمام شد و اهل کوفه او را فریب دادهاند. آنگاه در روز عرفه مسلم بن عقیل به شهادت رسید. «إنا لله وإنا إلیه راجعون» حسین در روز ترویه (هشتم ذی الحجه) یک روز پیش از کشته شدن مسلم بن عقیل از مکّه حرکت کرده بود.
تلاش اصحاب برای جلوگیری از خروج حسین -رضی الله عنه -
بسیاری از اصحاب کوشیدند تا حسین را از خروج و رفتن به کوفه باز دارند؛ «عبدالله بن عمر»، «عبدالله بن عباس»، «عبدالله بن عمرو بن عاص»، «ابو سعید خدری»، «عبدالله بن زبیر» و برادر حسین، «محمدحنفیه»، همهی اینها وقتی دانستند که او میخواهد به کوفه برود او را منع کردند:
هنگامی که حسین خواست به کوفه برود عبدالله بن عباس به او گفت. اگر مردم به من و تو طعنه نمیزدند دستم را به موی سرت چنگ میزدم و نمیگذاشتم که بروی. شعبی میگوید ابن عمر در مکه بود او را خبر کردند که حسین به سوی عراق رهسپار شده است، عبدالله بن عمر به دنبال او حرکت کرد و به فاصلهی سه روز از مکه به او رسید و گفت: کجا میخواهی بروی؟ گفت: به عراق، و نامههایی که از عراق برای او فرستاده بودند و در آن اعلام کرده بودند که آنان با او هستند را بیرون آورد و گفت: این نامههایشان است و با من بیعت کردهاند، (اهل عراق او را فریب داده بودند).
ابن عمر به او گفت: پیش آنان مرو... حسین نپذیرفت و برنگشت، آنگاه عبدالله بن عمر او را در آغوش گرفت و گریه کرد و گفت: تو را از آن که کشته شوی به خدا میسپارم.
حادثهی کربلا
حسین بوسیلهی قاصدی که عمر بن سعد فرستاد از وضعیت مسلم خبردار شد، بنابراین خواست که باز گردد و با فرزندان مسلم بن عقیل سخن گفت، امّا آنان گفتند: نه، سوگند به خدا بر نمیگردیم مگر آنکه انتقام خون پدرمان را بگیریم. حسین نظر آنان را قبول کرد. عبیدالله پس از آنکه باخبر شد که حسین بهسوی آنان میآید به حُرّ بن یزید التمیمی دستور داد تا با لشکری هزار نفری برود تا در راه با حسین روبرو شود. او حرکت کرد و نزدیک قادسیه با حسین روبرو شد. حر به او گفت: کجا میروی ای فرزند دختر پیامبر خدا؟! گفت: به عراق میروم. گفت: من به تو میگویم برگرد تا خداوند مرا به گناه جنگ با تو مبتلا نکند! به همان جا که آمدهای برگرد، یا به شام برو که یزید آنجاست و به کوفه نیا.
امّا حسین نپذیرفت؛ حسین به سوی عراق میآمد و حر بن یزید برایش مزاحمت ایجاد میکرد و او را منع میکرد. حسین به او گفت: از من دور شو مادرت به عزایت بنشیند. حر بن یزید گفت: سوگند به خدا اگر غیر از تو کسی دیگر از عرب، این را میگفت او و مادرش را قصاص میکردم، ولی چه میتوانم بگویم که مادرت بانوی زنان جهان است.
در این هنگام حسین توقّف کرد، سپس دنبالهی لشکر که چهار هزار نفر بودند و عمر بن سعد آنان را فرماندهی میکرد آمدند، و حسین در جایی بود که به آن کربلا گفته میشود. او پرسید اینجا کجاست؟ گفتند: کربلا است، گفت: «کرب است و بلا». وقتی لشکر عمر بن سعد رسید او با حسین -رضی الله عنه -سخن گفت و به او گفت که با من به عراق بیا که عبیدالله بن زیاد آنجاست، امّا حسین نپذیرفت، و وقتی حسین دید که کار جدّی است به عمر بن سعد گفت: من شما را در سه چیز مختار قرار میدهم یکی از این سه چیز را انتخاب کن، او گفت: آنان چه هستند؟ گفت: «یکی اینکه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینکه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم». عمر بن سعد گفت: خوب است، تو به یزید پیام بفرست و من کسی را پیش عبیدالله بن زیاد میفرستم، و نگاه میکنیم که چه خواهد شد. و آنگاه عمر بن سعد کسی را پیش عبیدالله بن زیاد فرستاد، ولی حسین کسی را پیش یزید نفرستاد، وقتی قاصد پیش عبیدالله بن زیاد آمد و او را خبر کرد که حسین میگوید من شما را در سه چیز مختار میگذارم یکی را انتخاب کنید، عبیدالله بن زیاد گفت هر کدام را که حسین انتخاب کرد میپذیریم. مردی نزد عبیدالله بن زیاد بود که به او «شمر بن ذی الجوشن» میگفتند، او از مقرّبان و نزدیکان عبیدالله بن زیاد بود، او گفت: نه، سوگند به خدا مگر آنکه حکم تو را بپذیرد، بنابراین عبیدالله فریب سخن او را خورد و گفت: آری، باید حکم مرا بپذیرد (یعنی به کوفه بیاید و من خودم او را به شام یا به یکی از مرزها میفرستم یا او را به مدینه باز میگردانم). آنگاه عبیدالله بن زیاد شمر بن ذی الجوشن را فرستاد و گفت: برو تا او تسلیم فرمان من شود، اگر عمر بن سعد پذیرفت که خوب است، و اگر نپذیرفت پس به جای او تو فرمانده هستی.
عبیدالله بن زیاد عمر بن سعد را با لشکری چهار هزار نفری آماده کرده بود تا به ری برود و به او گفت کار حسین را تمام کن سپس به ری برو. عبیدالله به او وعده داده بود که فرمانداری ری را به او واگذار کند، شمر بن ذی الجوشن به سویی که حسین بن علی و حر بن یزید و عمر بن سعد در آن جا بودند حرکت کرد؛ هنگامی که به حسین خبر دادند که او باید تسلیم حکم و دستور عبیدالله بن زیاد شود نپذیرفت و گفت: نه! سوگند به خدا هرگز تسلیم حکم و فرمان عبیدالله بن زیاد نخواهم شد.
همراهان حسین هفتاد و دو اسب سوار بودند، و لشکر کوفه پنج هزار نفر بودند وقتی هر دو گروه رو در روی هم قرار گرفتند حسین به لشکر ابن زیاد گفت: به خودتان بازگردید و خویشتن را مورد بازخواست قرار دهید، آیا برای شما شایسته است که با فردی چون من بجنگید؟ حال آنکه من پسر دختر پیامبر شما هستم و غیر از من روی زمین پسر دختر پیامبر دیگری نیست، و پیامبر به من و برادرم گفته است: «این دو سرداران جوانان اهل بهشت هستند».
حسین همچنان آنان را تشویق میکرد که عبیدالله بن زیاد را ترک کنند و به او بپیوندند بنابراین سی نفر از آنان به حسین پیوستند، که یکی از این سی نفر حر بن یزید التمیمی فرمانده پیشقراولان لشکر ابن زیاد بود. به حر بن یزید گفتند: تو با ما آمدی در حالی که فرمانده پیشقراولان بودی و اکنون به سوی حسین میروی؟! گفت: وای بر شما! سوگند به خدا باید از جهنّم و بهشت یکی را انتخاب کنم، و سوگند به خدا که هیچ چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم گرچه قطعه قطعه شده یا سوزانده شوم! بعد از آن حسین -رضی الله عنه -نماز ظهر و عصر روز پنجشنبه را خواند، هم لشکر ابن زیاد پشت سر او نماز گذاردند، و هم یاران خودش. او به آنان گفته بود که یک امام از شما باشد و یک امام از ما. گفتند: نه، بلکه ما پشت سر تو نماز میخوانیم، بنابراین نماز ظهر و عصر را پشت سر او خواندند. نزدیک غروب آنان همراه با اسبهایشان به سوی حسین پیش آمدند، حسین وقتی آنان را دید گفت: این چیست؟! گفتند: آنان جلو آمدهاند، گفت: نزد آنان بروید و به آنان بگویید که چه میخواهند؟ پس بیست اسب سوار که یکی از آنان برادر حسین عباس بن علی بن ابی طالب بود بهسوی آنان رفتند و با آنان حرف زدند و از آنان پرسیدند که چه میخواهند؟ گفتند: یا حسین تسلیم شود و حکم عبیدالله بن زیاد را بپذیرد و یا اینکه با او میجنگیم. گفتند: ما میرویم و ابا عبدالله را خبر میکنیم، بنابراین به سوی حسین -رضی الله عنه -برگشتند و او را خبر کردند، حسین گفت: به آنان بگویید امشب به ما فرصت دهید فردا شما را خبر میکنیم، تا من امشب با پروردگارم مناجات کنم و نماز بخوانم زیرا دوست دارم برای پروردگارم نماز بگذارم؛ حسین -رضی الله عنه -و یارانش آن شب را با دعا و نماز و استغفار سپری کردند.
صبح روز جمعه وقتی حسین -رضی الله عنه - گفت که تسلیم ابن زیاد نمیشوم جنگ میان هر دو گروه در گرفت، جنگ، جنگ نابرابری بود و یاران حسین دیدند که نمیتوانند با این لشکر بزرگ بجنگند بنابراین تنها هدفشان این بود که مانع از رسیدن دشمن به حسین شوند و از او دفاع کنند و یکی پس از دیگری در دفاع از حسین کشته میشدند تا اینکه همه کشته شدند و کسی جز خود حسین بن علی باقی نماند.
شهادت حضرت حسین -رضی الله عنه -
بعد از آن تا مدتی طولانی کسی به حسین نزدیک نمیشد و هیچکس نمیخواست که دستش به خون حسین -رضی الله عنه - آلوده شود، و وضعیت همچنان ادامه یافت تا آنکه شمر بن ذی الجوشن «قبّحه الله» آمد و فریاد زد وای بر شما! مادرانتان به عزایتان بنشینند! او را محاصره کنید و او را بکشید، آنگاه آمدند و حسین را محاصره کردند او چون شیر درنده در میان آنان از این سو و آن سو شمشیر میزد تا اینکه افرادی از آنان را کشت، امّا تعداد زیاد بر شجاعت غالب میآید. شمر بن ذی الجوشن فریاد زد وای بر شما منتظر چه چیزی هستید؟! جلو بروید. آنگاه آنان به سوی حسین رفتند و او را به شهادت رساندند «انا لله وانا الیه راجعون» کسی که حسین را را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا کرد «سنان بن انس نخعی» بود، و گفتهاند که شمر بن ذی الجوشن «قبّحه الله» او را کشت. پس از شهادت حسین -رضی الله عنه - او را به کوفه پیش عبیدالله بن زیاد بردند، وقتی سرش را پیش عبیدالله بن زیاد آوردند او چوبی که همراه داشت را به دهان حسین وارد میکرد و میگفت: «گر چه بهترین دهان است». انس بن مالک –-رضیالله عنه- آنجا نشسته بود بلند شد و گفت: «سوگند به خدا تو را رسوا میکنم، پیامبر خدا را دیدهام که همین جایی از دهان حسین که تو چوب در آن داخل میکنی را بوسیده است...».
ابراهیم النخعی میگوید: اگر من از قاتلان حسین میبودم و سپس به بهشت میرفتم از نگاه کردن به چهرهی پیامبر خدا –صلّیالله علیه و سلّم– شرمم میآمد.
چه کسانی در آنجا به همراه حسین کشته شدند؟
بسیاری از اهل بیت به همراه حسین در آنجا به شهادت رسیدند، از جمله کسانی که در این جنگ در کنار حسین کشته شدند، از فرزندان علی بن ابی طالب خود حسین و جعفر و عباس و ابوبکر و محمد و عثمان کشته شدند.
و از فرزندان حسین، عبدالله و علی اکبر (او علی زین العابدین نیست)
و از فرزندان حسن، عبدالله و قاسم و ابوبکر کشته شدند.
و از فرزندان عقیل، جعفر و عبدالله و عبدالرحمن و عبدالله بن مسلم بن عقیل در کربلا کشته شدند و مسلم بن عقیل خودش در کوفه کشته شد.
و از فرزندان عبدالله بن جعفر، عون و محمد کشته شدند.
هجده نفر که همه از اهل بیت پیامبر خدا –صلّیالله علیه و سلّم– بودند در این جنگ نابرابر به شهادت رسیدند.
آیا یزید قصد کشتن حسین -رضی الله عنه -را داشت؟
یزید مستقیماً دستی در کشتن حسین نداشت، نمیخواهیم از یزید دفاع کنیم و بلکه حقیقت را میگوییم و از آن دفاع میکنیم. یزید، عبیدالله بن زیاد را فرستاد تا نگذارد که حسین به کوفه برسد و او را به کشتن حسین دستور نداد، بلکه خود حسین نسبت به یزید گمان نیک داشت و گفت: مرا بگذارید که پیش یزید میروم و دستم را در دست او میگذارم.
به اتّفاق اهل نقل یزید به کشتن حسین دستور نداد و بلکه به ابن زیاد نوشت که به حسین اجازه ندهد که بر عراق فرمانروایی کند، و وقتی یزید از کشته شدن حسین خبردار شد از این فاجعه دردمند و ناراحت شد و در سخنانش گریه کرد. او زنان آنان را اسیر نکرد بلکه اهل بیت حسین را گرامی داشت و آنان را به شهرشان باز گرداند. امّا روایاتی که در آنان ذکر شده که زنان اهل بیت پیامبر خدا –صلّیالله علیه و سلّم– مورد توهین قرار گرفتهاند و به اسارت گرفته شدهاند و به شام برده شدند، همه اینها بیاصل و اساس هستند، بلکه بنی امیه بنی هاشم را گرامی میداشتند، برای مثال هنگامی که «حجاج بن یوسف» با فاطمه بنت عبدالله بن جعفر ازدواج کرد، عبدالملک بن مروان این را نپذیرفت و به حجاج دستور داد تا او را طلاق دهد. بنی امیه بنی هاشم را بزرگ و گرامی میداشتند و هرگز زنی هاشمی به اسارت گرفته نشده است.
بنابراین زنان هاشمی در آن زمان محترم و گرامی بودند، و آنچه میگویند که یزید زنان اهل بیت را به اسارت گرفت و به عنوان اسیر جنگی آنان را کنیز قرار داد صحت ندارد. و آنچه گفتهاند که سر حسین پیش یزید فرستاده شد نیز واقعیت ندارد بلکه سر حسین نزد عبیدالله در کوفه ماند، و حسین دفن شد و مکان قبر او معلوم نیست. ولی مشهور است که او در کربلا در همان جا که به شهادت رسید دفن شد.
موضع اهل سنّت در مورد یزید بن معاویه
میتوان موضع اهل سنّت در مورد یزید را در این گفتهی امام ذهبی خلاصه نمود که: «نه او را دوست میداریم و نه هم او را لعن و نفرین میکنیم» زیرا از یک سو کفر وی ثابت نشده و حتّی در فاسق دانستن وی دلیلی در دست نیست و این باید ثابت شود و تمام روایاتی که در مورد شرابخوار بودن و فسق و فجور وی نقل میشود ضعیف و غیر قابل استناد هستند و از سوی دیگر وی در برخی موضعگیریها و تصمیمگیریهایش اشتباهات بزرگی مرتکب شد و افراد نامناسبی را بر برخی امور گمارد که موجب حوادث غم انگیزی همچون کربلا گردید. و وی به طور ناخواسته و غیر مستقیم باعث آن فاجعه گردید و به همین علت اهل سنّت و جماعت وی را دوست نمیدارند و محبّت او را در قلب جای نمیدهند.
همچنین اهل سنّت وی را لعن و نفرین نمیکنند زیرا لعنت فرستادن بر مردهای که خدا و پیامبرش او را لعنت نکردهاند جایز نیست، زیرا هنگامی که ابوجهل را ناسزا گفتند پیامبر –صلّیالله علیه وسلّم– فرمود: «مردهها را ناسزا نگویید، زیرا آنان به آنچه کردهاند رسیدهاند.» [بخاری/1393].
و اساس دین الهی بر پایهی دشنام و ناسزا نیست، و بلکه اسلام بر خوبیهای اخلاقی استوار است، بنابراین دشنام و ناسزا گفتن از دین نیست، بلکه پیامبر خدا –صلّیالله علیه و سلّم– میفرماید: «ناسزا گفتن به مسلمان فسق است و جنگیدن با او کفر است». (در اینجا کفر به معنی گناه بسیار بزرگ است و نه کفر خارج کننده از دین).
پس ناسزا گفتن به مسلمان فسق و گناه است، و هیچکسی نگفته که یزید از دین اسلام خارج است، بلکه نهایت آنچه در مورد او گفتهاند این است که او فاسق است، و فسق او چنان که گفتیم باید ثابت شود، و خداوند آن را میداند، بلکه پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– فرمود: «اوّلین لشکری که با شهر قیصر میجنگند بخشیده شدهاند». و این لشکر را یزید بن معاویه فرماندهی میکرد و گفته میشود که بزرگان اصحاب چون ابن عمر و ابن الزبیر و ابن عباس و ابو ایوب و همچنین خود حسین بن علی ش اجمعین در این جنگ همراه او بودند، و این جنگ در سال 49 ه اتفاق افتاد.
نگاه اهل سنّت به این مصیبت
آنچه خداوند مقدّر کرده باشد رخ میدهد گرچه مردم نخواهند. و کشته شدن حسین، از کشته شدن پیامبران بزرگتر و بالاتر نیست، سر یحیی بن زکریا(ع) به عنوان مهریه و پیشکش زن زناکاری تقدیم شد، و زکریا را کشتند، و خواستند موسی را به قتل برسانند، و خواستند عیسی را بکشند و پیامبرانی دیگر نیز کشته شدهاند، و همچنین عمر و عثمان و علی کشته شدهاند و اینها همه از حسین -رضی الله عنه -افضل و برتر بودهاند. بنابراین جایز نیست که انسان هنگامی که کشته شدن حسین را یادآوری میکند به سر و صورت خود بزند و گریبانش را پاره کند. بلکه از همهی این چیزها نهی شده است و پیامبر –صلّیالله علیه وسلّم– میفرماید: «هر کس به صورت بزند و گریبانش را پاره کند از ما نیست.» [بخاری 1294].
و ایشان –صلّیالله علیه وسلّم– فرمود: «من از زنی که [در مصیبت] فریاد میزند و آن که مویش را میکند و آن که گریبانش را چاک میکند بیزار هستم.» [مسلم 167].
و فرمود: «نوحهخوان اگر توبه نکند روز قیامت در حالی حشر میشود که جامه و شلواری از قیر بر تن خواهد داشت.» [مسلم 934].
بنابراین هر گاه چنین مصیبتهایی پیش میآید مسلمان همان چیزی را می گوید که خداوند متعال فرموده که: ﴿الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﴾ [البقرة: 156]. «آنان که هر گاه مصیبتى به ایشان مىرسد، مىگویند: ما از آن خدائیم؛ و به سوى او بازمىگردیم!».
روزهی عاشورا
علما اتّفاق دارند که روزهی روز عاشورا سنّت است.
از رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– روایت است که فرمودند: «بهترین روزه پس از رمضان روزهی ماه خدا، محرّم است.» «به روایت مسلم».
و از رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– روایت است که: «من اینگونه احتساب میکنم که روزهی روز عاشورا کفارهی گناهان سال قبل باشد.» «رواه مسلم».
همچینین رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– به روزهی روز نهم محرّم (تاسوعا) به همراه عاشورا استحباباً و برای مخالفت با یهود و نصاری دستور داده است. (زیرا آنان تنها روز عاشورا را روزه میگرفتند) از ابن عباس -رضیالله عنه- روایت است که وقتی رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– عاشورا را روزه گرفت و به روزه گرفتن در آن دستور داد، مردم گفتند که یهود و نصاری این روز را گرامی میدارند! پس رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– فرمود: «اگر ان شاالله سال بعد را درک نمودیم روز نهم را نیز روزه خواهیم گرفت» ابن عباس س میگوید. سال بعد فرا نرسید تا اینکه رسول الله –صلّیالله علیه وسلّم– وفات نمودند... «رواه مسلم».
حکمت روزهی عاشورا
عبدالله بن عباس -رضیالله عنه- حکمت روزهی روز عاشورا را چنین بیان میکند: زمانی که پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– به مدینه هجرت نمود، یهود را دید که روز عاشورا را روزه میگیرند رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– از آنان پرسید: «این چه روزی است؟» گفتند: این روز نیکی است، روزی که خداوند بنی اسرائیل را از چنگ دشمن نجات بخشید، لذا موسی(ع) این روز را روزه گرفت. آن حضرت ص فرمود: «من از شما به موسی نزدیکترم». همین بود که این روز را روزه گرفت و امتش را به روزه گرفتن این روز امر فرمود. [بخاری 3/58].
دیدگاه اهل سنّت دربارهی عاشورا
بر اساس دیدگاه اهل سنّت انجام هرگونه مراسم خاصّ در این روز جایز نیست؛ نه عزاداری و نه جشن و سرور زیرا هیچکدام از این کارها از رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– ثابت نیست و تنها روزهی عاشورا از رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– ثابت شده است. این روز هیچ حکم خاصّ دیگری ندارد و ممنوع کردن ازدواج در ماه محرّم و صفر نیز از دیدگاه اهل سنّت جایز نیست. بر اساس دیدگاه اهل سنّت احترام به بزرگان دین در تبعیت از آنان و گرامی داشتن نام و یاد آن انست. و رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– ازدواج در سالروز شهادت عمویش حمزه و همسر گرامیش خدیجه -رضیالله عنه- که بسیار دوستشان داشت را ممنوع قرار نداد و صحابه نیز سالروز وفات پیامبر را عزاداری نمیکردند و این به هیچ عنوان بیاحترامی محسوب نمیشود.
خداوند توفیق پیروی صحیح آن بزرگان را به ما عطا کند و ما را شایستهی ادامه دادن راه آنان قرار دهد. آمین.
نظرات
انقلاب حسینی/ کاکە احمد مفتیزاده
29 شهریور 1397 - 02:50توضیح علّامه کاکه احمد مفتی زاده در مورد انقلاب حسینی(س) کاک احمد مفتی زاده الحَمدُ لِلّهِ رَبِ العالمین وصلوات الله وسلامه ورحمة الله وبرکاته علی امام المجاهدین سیدنا ومولانا اَبی الْقاسِمِ مُحَمَّد وعلی آله واصحابه المجاهدین المخلصین والذین اتبعوهم بإحسان الی یوم الدین والحقنا الله بهم فی الدُنیا وَالدین. دیشب بحثی داشتیم درباره دزدان فرهنگی که معانی کلمات را میدزدند و به جای معانی اصلی، معانی دیگری را در جای آنها میگذارند. امروز برادران فقط چند دقیقهای بحث داریم درباره همین دزدها که نسبت به شخصیّتها دزدی میکنند و نسبت به واقعیت تاریخ. ملأ یا دشمنان تاریخ بشریت یا آنها که زور و زر و تزویر را وسیله استثمار انسانها قرار میدهند کارشان در حدّ غارت معانی کلمات متوقف نمیشود اینها شخصیتهای تاریخ را عوض میکنند اینها واقعههای تاریخی را دگرگون نشان میدهند برادران حتماً اتفاق افتاده که گاهی در مجالسی که به مناسبت معراج حضرت رسول(ص) و یا ولادت حضرت محمد(ص) پیام آور راستین آزادی تشکیل داده میشود چه کلماتی بر زبان میآورند، میدانید هیچ لالایی به اندازه معراجنامهها و مولود نامهها خواب آور نیست. میدانید پرحرکتترین و پرتوانترین جوان اگر در مجلس معراجنامه یا در مجلس مولودنامه شرکت کند هر چقدر بخواهد که جلوگیری کند از اینکه خواب بر او غلبه نکند بعد از چند دقیقه چارهای ندارد و به خواب میرود. آیا واقعهی معراج خواب آور است آیا زندگی محمد(ص) زندگی تخدیری است، نه، عوض کردند شخصیت محمد را، عوض کردند واقعههای تاریخ حیات محمد(ص) را. یکی دیگر از این شخصیّتها که دشمنان بشریت آنرا در هالهای از دروغ و خرافات پنهان کردهاند حسین بن علی یکی از سروران مجاهدین تاریخ اسلام است (سلام االه علیه) و یکی از این واقعهها که نسبت به آن دست تطاول ستمگران دراز شد و ماهیتش را آنطور که بود نگذاشت آشکار شود و در ماورای پردهای خرافات پنهان نمود عبارت است از واقعهی عاشورا و قبل از آن، ایّام اوّل محرّم. کلمهای که میتواند ماهیت قیام حسینی را برای ما روشن کند عبارت است از این اصل: جهاد دو نوع دارد جهاد در برابر دشمن خارجی و جهاد در برابر دشمن داخلی، جهاد در برابر دشمن خارجی اوّلین مرحلهی انقلاب اسلامی است و جهاد در برابر دشمن داخلی مرحلهی دوّم این انقلاب، مرحلهی اوّل انقلاب اسلامی آنطور شروع میشود با خاصیّت و خصوصیتی بر خلاف تمام انقلاب انسانها، آنطور شروع میشود که یک یک انسانها را در نظر میگیرد و در درون انسانها انقلاب میآفریند. معمولاً نه تنها کودتاها بلکه انقلابهای بشری عبارت است از هجوم یک عدّه علیه یک عدّه، امّا انقلاب دین، انقلاب اسلام عبارت است از هجوم یک انسان علیه خودش، خواهش میکنم از برادرم کاکه هادی مرادی شعر «میلاد آدم» را برای ما بخوانند چون من حافظهام یاری نمیکند و نمیتوانم درست آنرا بخوانم. نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد خبری رفت ز گردون به شبستان ازل حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد (اقبال لاهوری، پیام مشرق) این فقط در انقلاب دین است که انسان چنان شخصیتی پیدا میکند چنان موجودی آزاده و مختار است که خودگر است خودنگر است و خودشکن است. در کودتاها یا انقلابهای بشری انسان همان انسان است امّا یک فرد است که میخواهد به جای افراد دیگر انسانیت را تسخیر کند یا اینکه یک قشر و یک گروه از جامعه میخواهند علیه قشری و گروهی دیگر طغیان کنند و جایش را بگیرند. امّا در انقلاب دین مرحلهی اوّل این است در نهاد هر انسانی خصوصیتهایی وجود دارد که مانع از آزادی و آزادگی اوست؛ شهوت در هر صورتش: آرزوی مقام باشد، آرزوی پول باشد، آرزوی خانه و کاخهای مجلّل باشد، آرزوی زن و وسایل زینت باشد، هر کدام از این شهوتها مانع از آزادی و آزادگی انسان است؛ میدانید چرا ؟! چون وقتی من دنبال این باشم که یک خانهی مجلّل بسازم یک طاغوت پیدا خواهد شد که بگوید بیا دنبال من بیا، و این خانهی خوب، وقتی من اسیر شهوت جنسی شدم و آرزویم این باشد که یک زن خوب داشته باشم، یک طاغوت پیدا میشود که بگوید اگر امکاناتش را نداری که زن خوب را به چنگ آری من برایت فراهم میکنم اگر آرزوی من مقام والا باشد و خودم به طور عادی نتوانم بدست آورم طاغوت مقامها در اختیار دارد مقامهایی که در نظر انسانهای مادی والاست امّا در نظر یک انسان آزاده اوج ذلّت و حقارت است، اوج ذلّت و حقارت خود طاغوت دارد که رفته است بالای آن تخت نشسته و انسانیت را مسخره میکند. در نظر کسی که اهل دین است تمام آنچه در دست طاغوت است و از دست او صادر میشود ذلّت بار و ننگین است. امّا انسانی که مقام میخواهد طاغوت میتواند داستان افسانگی خر دجال ولی پر مفهوم و پر محتوی را که میدانم همهی شما آنرا شنیدهای را برای او بگوید میگوید بیا خر من مقام تحویل میدهد به شما هر چقدر بخواهید .و همینطور شهوتهای دیگر، انسانی که اسیر شهوات خودش است نمیتواند طلایهدار آزادی برای انسانهای دیگر باشد چون انسانی میتواند آزادی را به ارمغان آورد که خودش اسیر نباشد خطرناکترین نوع اسارت، اسارت در برابر غرایز است. انسانها در نظامهای طاغوتی همه گرفتار این اسارتند چرا؟! چون مثلاً نخست وزیر میگوید کاخ شاه مجلّلتر است از مال من پس من باید تلاش کنم کاخ من همسطح کاخ او بشود و بیچاره چقدر میلیونها و میلیاردها میدزدد و میچاپد و در بانکها ذخیره میکند تا بتواند به مقامی برسد که طاغوت بالاتر از او دارد اما باز نمیرسد آن وقت وزراء میگویند نخست وزیر موفق شده چهار صد و پانصد میلیون دلار بدزدد منهم باید کاری کنم که اندوختهام، تجمّلاتم به حد او برسد و همینطور یکی پائینتر، پایئنتر، پائینتر تا برسد به یک مستخدم دزد، به یک پاسبان، به یک ژاندارم، اینکه الان میبینید پاسبانها و ژاندارمها در دهات و شهرها میریزند و خانهها را غارت میکنند. برادر گرامی و ارجمند و عزیزم، مجاهد دانشمند حسینی گفت و من هم خبر دارم میدانید چرا میروند خانهها را غارت میکنند دکانها را؟! علتش این است، این هوس در کلهشان هست درآن سلسه قرار بگیرند و همچنان بروند بالا در چی، در پول، در مقام، والان که روابط طاغوتی دارد به امید خدا به هم میخورد چارهای ندارند باید دزدی کنند. در آن سلسله، در آن مسیر، هر انسانی تلاشش این است که بالاتر از او چقدر دارد این هم به او برسد. پس نظام طاغوتی خود به خود شهوت را در انسان میآفریند شهوت هرچی که باشد. انقلاب اسلامی این است که اول در وجود یک یک انسانها این خصیصهی حکومتهای طاغوتی را میکشد. میگوید ای انسان تو که میخواهی آزادی به انسانها بدهی اول برای خودت آزادی بگیر، تو که در سلسلهی نظام طاغوتی قرار گرفتهای و همیشه چشمت به آن بالا بالاها است بلکه به حد آنها برسی و آن امتیازات را بدست آوری که آنها به دست آوردهاند خودت آزاد نیستی تا به انسانها آزادی بدهی، سیزده سال متوالی حضرت رسول اسلام محمد(ص) در مکه انقلابش مربوط به انقلاب انسانها بود یعنی اینکه انسانها، آن خود فاسد طاغوتیشان را خورد کنند، بشکنند و بعد یک خود انسانی بسازند که بتوانند مشعلدار آزادی باشند من که مشعل آزادی در دستم باشد ولی به محض اینکه کاخی را ببینم دلم بتپد که کاش آن مال من بود، زن زیبایی ببینم دلم بتپد که آنرا تصاحب بکنم، چکار میتوانم بکنم برای این مردم اسیر؛ خودم اسیرم سیزده سال متوالی بندهای اسارت را حضرت رسول(ص) در نهاد عدّهای از انسانها، در مکّه پاره کرد و انسانهایی آزاده درست کرد، انسانهایی که اول خودشان آزاد شدند و بعد توانستند با طاغوتهای خارج از درون مبارزه کنند. همینطور بود انسانهایی واقعاً آزاد و آزاده ساخت در مکّه و بعد هجرت، آن واقعهی عظیم راهپیمایی تاریخی از مکه به مدینه و در آنجا همین انقلاب ادامه دارد. مرتب انسانها علیه خصال بد خودشان، علیه ذلتهایشان، علیه بردگیهایشان، انقلاب کنند و بعد انقلاب علیه تمام نظامهای طاغوتی در جزیرةالعرب، در ایران، در رم، در مستعمرات اینها انقلاب اسلامی در مرحلهی اوّلش از اینجا شروع میکند انقلاب در درون انسانها، انقلاب در یک یک شخصیتها و درست کردن شخصیتهای ایدهآل و بعد این شخصیتهای ایدهآل را به جنگ طاغوتها فرستادن، و مجموعاً این میشود انقلاب خارجی یعنی زمانی که اسلام پایگاهی ندارد دور و برش را همه کفر و شرک گرفته است، حضرت محمّد(ص) قیام میکند و فقط آن محدوده معنی عدالت و آزادی در آن هست که وجود مبارک او اشغال میکند و از آن به بعد یعنی مثلاً از آن چند سانت دور و برش خارج، فقط شرک است و کفر و نظامهای طاغوتی خارج از وجود خود او همه ضدّ وجود او، دیانت او و آزادیخواهی اوست، انقلاب را شروع میکند علیه خارج و بعد این انقلاب ادامه پیدا میکند به دست مبارک خود او و به دست مبارک یاران راستینش از ابوبکر و عمر گرفته تا این اواخر که انسانهایی بودند گاهی درست راه محمد(ص) را میرفتند. این انقلاب قسمتی بزرگ از سرزمین اسلام را پاک کرد و الان دیگر جامعه، جامعهی اسلامی است. وقتی در اینجا دوباره هوسهای طاغوتی زبانه میکشد و میخواهد انسانیت را دو باره در آتش استثمار بسوزاند این نوع فرق میکند با آن نوع، اول خارج بود یواش یواش داخل شد و الان دارد از داخل زبانه میکشد تبارک الله روزی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) گفت: پدر بزرگوارم الان جامعهی اسلام ثروتمند است و میدانید که مراجعات علی (رض) چقدر زیاد است و منهم دو فرزند کوچک دارم که آنها را پرورش میکنم (حسن و حسین) با اینهمه گرفتاری من نمیتوانم به دیگر وظایفم برسم که پرورش انسانهای دیگر است. درس فکر و ادب و آزادی و انسانیت دادن به دیگران. پدر از این ثروت فراوان بیت المال یک خدمتکار برای من استخدام کنید که او به کارهای خانه برسد، جواب پیغمبر چه بود؟! شنیدهاید که میگویند زکات به سید نمیرسد، البتّه خوب غلط تعبیر کردهاند به خاندان قیادت در زمان خودش نمیرسد. حضرت ابوبکر(رض) اینطور میفرمود و درست هم میفرمود: بعد از رحلت حضرت رسول(ص) دیگر مانعی ندارد که زکات را به بستگانش بدهیم، چون تا وقتی که آن قیادت هست در این مفهوم میتوانیم خاصیّت این قیادت را در همین عبارت حضرت رسول(ص) بفهمیم. گفت: دخترم خدا به ما مأموریت نداده که دیگران بیایند به ما خدمت کنند و ما استراحت کنیم. مأموریت ما درست برعکس است مأموریت ما این است که باید زجر و مشقّت بکشیم و انسانها استراحت کنند. قیادت اسلامی اینطور است. گفت: دخترم یقین دارم کارت سنگین است و رسیدن به اینهمه کار برای تو دشوار است امّا تا وقتی دشوار است که روحیهی تو ضعیف شود وقتی روحیّهات قوی باشد جسم انواع زجرها را و مشقتها را میتواند تحمّل کند. دخترم وقتی وفور گرفتاری و سنگینی کار و مشغلتت چنان در تو اثر میکند که نزدیک است خصلت قوی و قدرت روانی ات را از دست بدهی رو به پروردگارت کن و بگو (اللهم یا حی و یا قیوم برحمتک استغیث) قیادت اینطور است آن انسان با عظمت که کاخهای ایران و روم از دور وقتی اسمش را میشنیدند به لرزه درمیآمدند در داخل اینطور زندگی میکند، این تمام خدمه و حشمهای که در اختیار دخترش قرار میدهد، قدرت روحی به او میدهد که دخترم خسته نشو، هر وقت احساس خستگی کردی و دیدی ناتوانی و نمیتوانی کارهای پر مشقتت را ادامه دهی انرژی بگیر برای روان خودت و به خدای خودت بگو (خدایا ای زنده پایدار و جاوید به رحم و شفقت تو پناه میآورم از تو میخواهم که من ناتوان را قدرت بخشی و از تو میخواهم یک لحظه هم من را به نفسهای شیطانی وا نگذاری چون این یک هوس است که یک انسان بیاید و به من خدمت کند و از تو میخواهم خدایا در تمام امورم که از تحمّل یک انسان خارج است چنان نظام بخشی که بتوانم آنرا اداره کنم) اینچنین است روابط در قیادت اسلامی با خلق، با مردم وقتی نظام اسلامی غالب شد و طاغوتها را شکست؛ باز طاغوتیان آنها که هوس استثمار داشتند در تلاش بودند دوباره سر بلند کنند، دوباره زنده شوند و چکارها کردند. توضیح دادهام قبلاً خدمت همشهریانم که دو تا از خطرناکترین طاغوتهای زمان، شاهنشاهی ایران از دور و دستگاه امویان از نزدیک که از داخل دست به دست هم دادند؛ حضرت عمر بن الخطاب(رض) اعلام کرد به شوری که برنامه دیوان دارد پیاده میشود و این برنامه وقتی پیاده بشود یک انسان مسلمان در طول سال یک درهم از انسان دیگری نمیتواند بیشتر خرج کند. وای اگر چنین نظامی که اسلام آورده پیاده بشود، چه بدبختی است برای شاهنشاهی ایران و برای دستگاه اموی توضیح دادهام زودتر، انقلاب اسلامی انقلابی است برای رستگاری انسانها و لذا تلاش نکرده تمام مطالبش را در یک جامعه کوچک پیاده کند بلکه مرتب تلاشش این بوده که جامعهها را آزاد کند ولو اینکه کمترین نظام اسلامی را در آنجا پیاده کند. مهم این است انسانهایی که با مرگ دست به گریبان هستند فعلاً روی خلاصی را ببینند و بعد نوبت میرسد به اینکه مسائل تکمیل شود. نظام اخاء را حضرت رسول(ص) در مدینه پیاده کرد که هر یک نفر، ندار مستمند، شریک زندگی یک ثروتمند (اوّلین نظام اقتصادی اسلام) و این راه در ضمن مبارزات وسیع اسلامی در تمام مرزها و حدودها که البتّه هرگز مرز و حدود جغرافیایی در اسلام وجود ندارد کرهی زمین هست و انسانیت و این انسانیت در روی کرهی زمین به صورت یک واحد در نظر اسلام ارزش دارد و باید انسانها همه در برابر هم احساس مسئولیت کنند. مرتّب به این حال گسترش پیدا میکرد جامعهی اسلامی، انسانها آزاد میشدند، امّا آن بنیادی بنیاد مبارکی است.(باز این کلمه بنیاد کثیف شده نمیدانم کدام کلمه، بنیاد خیریه اشرف پهلوی و...) براستی کلمهی پاک و تمییزی برای ما نمانده است. آن نظام و آن اساس چه بگویم آن اساسی را که حضرت محمد(ص) ریخته بود و بعد ابوبکر(رض) ادامه داد حضرت عمر(رض) رساند به آخر ولی واقعاً فکر کنید برادران، خواهران اگر نظام نهایی دیوان پیاده میشد آنوقت چه خاکی به سر کنند ورثهی شاهنشاهی ایران که تارومار شده بودند؟ چه خاکی به سر کنند امویان که چاره نداشتند، ظاهراً تسلیم شده بودند در برابر نظام آزادی و مساوات اسلامی، به فکر افتادند باید جلوگیری کرد نباید اجازه داد این مرد قوی، این مرد شکستناپذیر عمر(رض) این نظام راپیاده کند باید قبل از اینکه آنرا پیاده کند او را بکشیم و همینطور شد، فیروز از ایران هدیهی شاهنشاهی ایران و پذیرایی در مدینه در خانهی بنیامیه و بعد حادثهی خطرناک تاریخ، حادثهای که براستی پشت انسانیت را شکست، شهادت حضرت عمر(رض) براستی چه فرصت مناسبی که عمر رفت میدانیم این شخصیت قوی نیست دیگر در تاریخ اسلام با آنهمه آگاهی و تسلّط و شکستناپذیری، میتوانیم سری بلند کنیم، چه کسی؟ طاغوتیان و به تلاش افتادند میدانید معاویه چه شخصی بود معاویه شخصی بود که عمر در عین اینکه زمامداری را به او میسپرد هر وقت موسم حج میرسید و مسلمانان دور بیت جمع میشدند در ملأ عام در برابر چشمان تمام مسلمانها او را کتک کاری میکرد. سؤال کردند عمر اگر اینقدر ناکس است معاویه که باید او را کتک کاری کنید چرا فرمانداری را به او میدهید اگر استحقاق فرمانداری را دارد چرا تحقیرش میکنید چرا کتک کاری میکنید جلوی چشم مردم عمر چقدر حکیمانه جواب داد گفت: معاویه خیلی کاردان است و به همان اندازه که کاردان است به همان اندازه هم خودخواه و خو دپرست است وقتی من او را به مأموریت میفرستم تا کتک عمر بالا سر اوست خبری از غرور و خودخواهی او نیست فقط یک خدمتگذار خوب میشود اما میترسم از روزی که کتک عمر بر سر معاویه نماند وای به حال مسلمانان در آن روز چه جملهای با عظمت و همین طور شد. حضرت عثمان(رض) یک دانشمند و محقّقی که کاری کرد در دوران خلافتش که واقعاً در تاریخ بینظیر است. نسخههای متعدّد سی جزء قرآن نوشته شده بود نسخههای پراکنده کوچک و بزرگ، از قرآن نوشته شده بود قرّاء اربع عشر همهی نسخهها را داشتند و دیگران هم همینطور، حفاظ قرآن قرآن ازحفظ داشتند، اما دو تا مشکل مطرح بود یک رسم الخط؛ هنوز رسم الخطی شناخته شده به زبان عربی وجود نداشت چرا؟ چون ملت امیّ بود حسرت بیسوادی برای مردم جزیرهی عربی بخصوص آن مناطق مرکزی که حجاز است در غرب در آنجا خصلتی بود عموم مردم سواد نداشتند مردم باسواد هم باید یک مسئله مربوط به سواد را تکمیل کنند این مردم که سواد نداشتند، نتوانسته بودند در طول قرون گذشته یک فرم و شکل معیّن به خطشان بدهند، خط با اشکال مختلف نوشته میشد، و بعد مشکل دیگر برای اینکه قرآن برای همه قابل فهم باشد لهجههای مختلف عربی وجود داشت حضرت رسول(ص) طبق آن کلمهای که شنیدید اربعات سبعه ،طبق لهجه های مختلف قرآن را آموزش داده بود. در بین این اختلاف لهجهها، و اختلاف روش نوشتنها یک تردیدی برای مسلمانها پیش آمده بود که راستی اگر حضرت عثمان(رض) آن جهد و تلاش عظیم تاریخی را انجام نمیداد یقیناً گرفتاری و سرگردانی مسلمانها خیلی بزرگ میشد. چگونه قرآن را بخوانند، این کلمه چطور تلفظ میشود، تمام این مشکلات برای مسلمانها مطرح بود. مقایسه کنید دهخدا یک کتاب لغت نوشته است چیز مهمی نیست تأثیر در حیات انسانها ندارد در دوران کامپیوتر دانشمندان ایران، سالها عدّهای زیاد تلاش کردند که این کتاب را، این لغتنامه و فرهنگش را ترتیب و تدوین کنند و پخش کنند، هنوز این کار را تمام نکردهاند با آن امکانانت، که کاغذ اصلاً پیدا نمیشد با آن نسخههای متعدد، از سی جزء تا مثلاً یک سوره، حضرت عثمان(رض) مسئولیت دارد که از اینهمه آشفتگی رسم الخط عربی را تکمیل کند و طبق یک رسم الخط، قرآن را ثبت کند و بعد علائم گذاری را طوری بکند که مردم بفهمند اصل کدام است و فرع و قرائات کدام است، کاری بسیار فوقالعادّه بود، براستی حضرت عثمان(رض) ازاین بیشتر نمیتوانست کاری بکند و چه فرصتی خوب، چه موقعیتی مناسب، برای شیاطین، برای دستگاه اموی، که از این موقعیت استفاده کنند، یک دانشمند و محقّق سرش به کار خودش است، مشغول مطالعهی قرآن است چه بسیار بود حضرت عایشه(سلامُ الله علیها)، حضرت علی(سلامُ الله علیه) تذکر میدادند که عثمان تو خبر نداری که این امویان چه کار میکنند، خبر نداری که تمام مملکت را خراب کردند، خبر نداری که معاویه در سرزمین اسلام کاخ میسازد، کاخ سبز در شام درست کرده است، بارها تذکّر میدادند شخصیتهای بزرگ اسلامی، که عثمان خطرناک است این مروانیها، این امویها، دارند مملکت اسلامی را عوض میکنند، دگرگون میکنند مثل آتش شعلهی خشم عثمان(رض) بالا میآمد حمله میکرد و میغرید به اینها اما اینها همیشه دور بر او را گرفته بودند و شخصیّتهای دیگر اسلامی همیشه آنجا نبودند بعد از چند جمله و چند کلمه آرام میکردند، چون جداً عثمان شخص پرخاش و حمله نبود احساساتی بود، آتش میگرفت، نفرین میفرستاد به معاویه به جعفر مروان امّا بعد اینها با چرب زبانی کاری میکردند و میگفتند باید اینگونه باشد چاره نیست ما با ایران با بقایای ایران با بقایای روم مواجه هستیم با چنین وضعی نباشد ما نمیتوانیم با آنها بجنگیم، شکست روحی میخورد، تسلیم میشد و نوبت رسید به حضرت علی(رض) با آنهمه آگاهی سیاسی با آنهمه قدرت و صلابت شخصیت، حضرت علی(رض) فقط یک دانشمند و محقّق نبود، یک سیاستمدار مقتدر بود. امّا راستی حضرت علی(رض) نتوانست آن کاری را که حضرات ابوبکر و عمر انجام داده بودند انجام بدهد چرا؟ معاویه این سؤال را کرد و خود حضرت علی(رض) جواب داد. معاویه پرسید نامهای نوشت به حضرت علی گفت که: تا زمان ابوبکر و عمر و عثمان بود در بین مسلمانها کشت و کشتار شروع نشده بود چرا به محض اینکه زمامداری به دست تو رسید مسلمانها به جان هم افتادند جواب داد: معاویه در زمان ابوبکر، من، عثمان و عمر، همراهش بودیم در زمان عمر، عثمان و من بودیم در زمان عثمان من بودم ولی در زمان من تو هستی علّت این است خوب جوابش را داده است، خوب روشن کرده است. علی چکار کند در سرزمین اسلام کاخ درست شده همین گرفتاری که الان من میکشم چکار کنیم وقتی میبینیم در سرزمین اسلام، در سرزمین توحید، در سرزمینی که انسانها همه باید مثل هم زندگی کنند کاخ وجود دارد علی با چنین مشکلی مواجه بود. و بعد علی یک لحظه در برابر بیداد در برابر کاخنشینها، سکوت نکرد اما باز دیدیم که نسبت به علی هم آن اقدام خیانت را کردند که نسبت به عمر، باز حضرت علی(رض) شهید شد و باز نوبت تاخت و تاز برای امویان و بقایای شاهنشاهی ایران، کار به جایی رسید، اینها به قدری مسلّط شدند که حتّی احتیاجی به فریب و تزویر هم نبود. جامعهی اسلامی اینطور پراکنده شده بود، اینطور بی قید شده بود نسبت به مسائلش، که لازم نبود حتی مثل جریان دیروز مشهد زمامداران تظاهر کنند. جناب شاهزاده یزید با منتهای صراحت مثل پریروز و پس پریروز میآمد و اینگونه باده گساری جلوی چشم مردم میکرد. یعنی آنقدر دیگر ترس و واهمه اشان تمام شده بود که حتّی ریا و تزویر هم لازم نبود، در باطن دشمن اسلام بودند بجای خود، اما وقتی خیلی مغرور نیستند تظاهر میکنند گربه شد عابد و پارسا «ای امام رضا من مخلصم من چاکرم ای رسول الله بنده ام خانزادم» این قبیل مسائل، ولی وقتی فکر کردند دیگر قدرت مطلق در دستشان است احتیاجی به این نیست با صراحت، بیا با فلان آقا آن ارباب آمریکایی، بشین و میگساری کن و فیلمبرداری کنند و جناب یزید هم با شاهزادههای دیگر همینطور مینشست و میگساری میکرد بدون واهمه؛ ببینید وضع جامعه به کجا رسیده؟ این است فساد داخلی که احتیاج به جهاد داخلی دارد. حسین تکمیل کنندهی جهادی بود که از جدش محمد(ص)، محمد(ص) جهاد کرد جهاد خارجی و سرزمین را پاک کرد از شر و نکبت شاهان، اما در این سرزمین دوباره شاهی و حتی شاهنشاهی چو ن یقیناً حکومت معاویه و یزید از بزرگترین شاهنشاهیهای تاریخ، مقتدر و قلدرتر بوده و یک کلمه را بگویم یکی دیگر از خیانت به کلمات که من اکنون دارم بحث میکنم درباره خیانت به شخصیّتها به وقایع، خیانت به کلمات، مورخین مینویسند خلیفه معاویه، مینویسند خلافت امویان خلافت عباسیان، چه پررویی!! خلافت یک شکل معیّن از رهبری است رهبری اسلامی که از طرف شوری باید شخصی تعیین شود برای رئیس قوهی مجریه، همانطور که در بحث دیشب گفتم قدرت در دست شوری است هیچ چیزی در برابر شوری در عالم اسلام، قدرت ندارد حتّی وقتی که رهبر خود حضرت محمد(ص) است، در همان زمان چون برای اوّلین بار است که بشر با این نوع حکومت میخواهد آشنا بشود حکومت شوری، یا اگر ننکین نباشد بگویم حکومت شوروی، چون کلمهی نسبت به شوری میشود شوروی که حکومت شوروی صادقانه حکومت اسلامی، بقیّه دروغ است، حرفی از شوری نیست استبداد است، حالا استبداد گروهی یا فردی. الغرض، شوری باید شخصی را تعیین کند برای یک وظیفه فقط، ریاست قوهی مجریه و رئیس قوهی مجریه باید مطیع کامل شوری باشد. اگر مطیع شوری نباشد مسلمان نیست در زمان خود حضرت رسول(ص)یقیناً احتیاجی ندارد که از شوری استفاده بکند امّا این مأموریت را دارد که شوری را به وجود بیاورد که اینها یاد بگیرند این شکل جدید حکومت را، حضرت رسول(ص) خودش است که انسانها را میسازد، خودش است که جاهلهای دیروزی را نمونههای فضیلت و انسانیت امروزی ساخته، با این حال دستور ازخدا میرسد که «وشاورهم فی الامر» با اینها مشورت کن، مگر واقعاً با وجود وحی و با وجود اینکه خودش اینها را ساخته احتیاجی به مشورت دارد؟! خیر اینها باید فردا بعد از رحلت حضرت رسول(ص) با شوری جامعه شان را اداره کنند پس باید تمرین داشته باشند بعد از حضرت رسول(ص) دیگر هیچی نمیماند بجز «وامرهم شو ری بینهم» مسألهی «وشاورهم فی الامر» تمام میشود. حضرت رسول(ص) خودش رهبر است، قائد است، احتیاجی به کسب تکلیف از آنها ندارد وحی برای او میآید که مشکلاتش را حلّ بکند اگر ذهن خودش نرسید اما مشورت با آنها برای این است که آنها را عادت بدهد وقتی خود حضرت رسول(ص) رفت مخاطب «وشاورهم فی الامر» هم رفته است «وامرهم شوری بینهم» میماند برای تمام مسلمانها، مسلمانها با شوری باید جامعه شان را اداره کنند. وقتی که طبق نظام شوری انسانی اختیار قوهی مجریه به او سپرده شد، او را خلیفه مینامیم واین نو ع به زمامداری رسیدن را خلافت مینامیم، معاویه از طریق شوری به قدرت رسید؟! یزید از طریق شوری به قدرت رسید؟! اگر جنبهی تاریخی زیاد مهمّ است و تحقیق مشکل، فقه را نگاه کنید ما در فقه خودمان یک جنبهی اجماعی، از روزی که معاویه بر تخت سلطنت نشسته نداریم تا امروز، پیش از معاویه تمام مسائل با اجماع حلّ میشد یعنی شوری، ولی از زمامداری و سلطنت معاویه دیگر خبری نیست ببینید چه خیانتی، به امویان و عباسیان بگویند خلفا، به این پادشاهان، به این سلاطین و بعد رژیم آنها را به عنوان خلافت بنامند. چطور با این کلمات آبروی خلیفه و خلافت را میبرند. این مترفین بودند که این کار را کردند. وقتی که کاخها دوباره درست شدند، میگساری و عیاشی در کاخها شروع شد، حسین است و یک جامعهی مسلمان ناتوان و آشفته مثل رمهی گرگ زده، چکار کند با این جامعه وسائل ارتباط جمعی تأثیری عظیم دارد در تعیین خط مشی مبارزات سیاسی در چهارده قرن پیش وسائل امروزی وجود نداشت که کسی بخواهد در ماورای فرسنگها مطلبش را، پیامش را به مردم برساند باید خودش حضور داشت در هر جا که میخواست پیامش را به مردم برساند، همه را قوای یزیدی محاصره کردند در کجا دوباره این مردهها را زنده کند حسین چکار کند هیچ جایی نیست که بتواند در آنجا آزادانه اسلام را برای مردم شرح بدهد واین مردهها را زنده کند. مگر ماجرای حضرت عبدالله بن زبیر را بخاطر ندارید؟ و در خود کعبه به دارش آویختن این بیشرفها، این امویان، حضرت عبدالله بن زبیر پسر زبیر بن عوام، یکی از شخصیتهای بزرگ اسلام و مادرش اسماء، دختر حضرت ابوبکر، یکی از قهرمانان بزرگ اسلام، خواهر حضرت عایشه، یکی دیگر ازچهرهای درخشان اسلام، عبدالله چنین شخصیتی بود بخاطر همین حق گفتنها، شرم نکردند از شخصیت عبدالله هیچ، شرم نکردند از بیت الحرام، شرم نکردند از آشکار محرمات، پای دیوار کعبه به دارش زدند.چکار کند حسین کجا مجال پیدا کند. اینها حتی آزادی را در اطراف کعبه کشتند براستی هیچ شخصیتی نمیتواند آنچنان در آن لحظهی تاریخی تصمیمی و راهی بهتر از تصمیم و راه حسین بگیرد و انتخاب کند. باید یک فریاد را در تاریخ ثبت کرد مردم ناآشنا هستند با جهاد داخلی، مردم میفهمیدند با دشمنی که در خارج هست چکار کنند ولی هنوز مواجه نشدند با این حادثه و الان راهی نیست برای مبارزه با این حادثه مردم بفهمند عزیزترین شخصیّتها در نزد محمد(ص) برای مبارزه با این نوع فساد، با این نوع طاغوت که تازه در جامعهی اسلامی بو جود آمده نباید در برابر این سکوت کنند باید برای نابودی آن جان خودشان را فدا کنند و هرگز تسلیم نشوند چرا؟ جد بزرگوار همین حضرت حسین پیام داده به ما، هرکسی از شما ناپسند و نادرستی را دید با تمام قدرت عوضش کند اگر مجال نبود برای جنگ، جنگ آراستن لشکر میخواهد، بهم پیوستن انسانها را میخواهد، انسانها همه منگی ترسو واهمه شدهاند، اگر این مقدور نبود، تبلیغ، فهم، امّا اگر یک مجال برای تو نگذاشتن یک گوشه نبود که آنجا بنشینی با دو نفر آدم حرف بزنی، اظهار تنفر این در اصطلاح دنیای امروز مشهور به مقاومت منفی، حضرت حسین راه اول را ندارد راه دوم را ندارد، چون انسانها همه مردند جرأت ندارند گوش بدهند که حسین همان پیام محبوب جدش را به آنها میرساند. گوششان خفه شده از ترس در چنین موقعی راه سوم مبارزه باید چنان تنفّر خودش را از این نوع فساد، فساد داخلی اعلام کند که تاریخ انسانیت هست، طنین این فریاد با عظمت هرگز خاموش نشود و اما برادران از خیانتها، حسین را عوض کردند، واقعهی کربلا را عوض کردند، گفتند واقعهی کربلا واقعه غم و حسرت و پژمردگی است، یعنی چی؟ بزرگترین قهرمانیِ تاریخ در کربلا ثبت شده من برای این قهرمانی گریه کنم یا بلند شوم مثل حسین با تنها مشت خودم و چند نفر معدود از بستگانم در برابر یزید زمان قیام کنم من آن مشت را به سینه خودم و سر خودم بکوبم یا به سینه و سر طاغوت؟ آری واقعهی کربلا را عوض کردند و بعد شخصیت حسین را عوض کردند بسیار دیدم از محققین، از مؤرخین، چکار کنم، اینهم از کلماتی است که معنی خود را از دست داده که میگویند حسین هم مثل یزید قصدش زمامداری بود راستی!! مگر یزید در شب عاشورا پیام نفرستاد برای حسین که من چیزی از تو نمیخواهم فقط یک بله، بگو من تصدیق میکنم یزید لیاقت دارد که بر منصب خلافت و در جای پیغمبر بنشیند این را بگو حکومت هم در اختیار تو باشد فقط عنوانش برای من بیت المال در اختیار تو باشد، تمام مملکت در اختیار تو باشد. گفتن یک بله چیست. راستی رفقاء روزی چند تا ما بله میگوییم؟ چند بار قسم میخوریم عیب ندارد ببینید آن انسانها چطور بودهاند. راجع به حجّاج جلاّد اموی وقتی که آن شخصیت بزرگ اسلام حضرت عبدالله بن زبیر را در کنار کعبه بدار کشیده بود گفت: پائین نمیآورم تا مادرش اسماء دختر ابوبکر، بیاید و از من خواهش کند غرور را ببینید لذّت ببرد از اینکه یک مادر بیاید و خواهش کند و بگوید پسرم را که به دار زدهای پائین بیاور امّا مادر کوهی بود نه بیدی که از بادها بلرزد، سه روز متوالی جسد مبارک عبدالله بن زبیر بر سر دار بود این مادر یک کلمه التماس نکرد بعد از سه روز از آنجا عبوری نمود با منتهای عظمت گفت: ماشاءالله چه سوارکار با عظمتی! چطور خسته نشده و نمیخواهد پائین بیاید، و دقّت باد حجّاج، دیدی دختر ابوبکر با عظمتتر از آن بود که التماس بکند و آنوقت غرور تو ارضاء بشود و دقّت باد یزید! دیدی حسین تو را کشت و یک کلمهی بله بر زبان نیاورد، چطور کشت؟ کشتن روانی، کشتن تاریخی، کشتن فلسفی، کشتن سیاسی، کشتن دینی نه کشتن جسمانی امّا یزید تو چه کردی حسین را کشتی فقط کشتن جسمانی، فلسفهاش را نکشتی، پیامش را نکشتی، ایمانش را نکشتی، آزادگی اش را نکشتی، کدام یکی برنده اند و کدام یکی بازنده؟! آنوقت خائنین به واقعهها و به شخصیتها اینطور تحریف کردند واقعهی کربلا را و اینطور عوض کردند شخصیت حسین را اگر حسین مقام میخواست یک کلمهی بله را چرا دریغ میکرد از یزید غیر از این است که یزید تنها به خاطر یک کلمهی بله حاضر است تمام امکانات را در اختیارش بگذارد و بعد ماورای این بله چیست؟ مرگ مرگ خودش و عزیزانش. شب عاشورا گفت: عزیزان من امشب آخرین لحظهی حیات و آخرین فرصت حیات است برای ما فردا روز دیدار بزرگ ماست. امشب را باید شب زنده داری کنیم، چگونه در کاخها ؟ نه در همان بیابان کدام شب زنده داری ؟ نماز گزاردن تا صبح که فردا بعد از نماز بروند به میدان جهاد و یکی از تحریفها و مردم فریبیها که گفتم در چنان زمانی حضور لازم است در هر جا یک حاشیه است، وقتی حسین و یاران و افراد خانوادهاش مشغول نماز بودند بعضی از این لشکریان بیچارهی ابن زیاد میگفتند که عجیب است حسین دارد نماز میخواند براستی عجیب است، این یعنی چی؟ یعنی اینکه مردم بیچاره را شورانده بودند علیه حسین؛ که این حسین میخواهد اسلام را نابود کند، بروید و او را بکشید و اسلام را نجات بدهید. اسلام که بخزد در کاخ یزید اینهم حاشیهای بود، اگر درست بود که حسین مقام و شخصیت میخواست چنین حرفی نمیزد با بستگانش که فردا روز دیدار است و شب را باید زنده کنیم شب را تا صبح با نماز گزاردند. بعد شمشیر کشیدند و رفتند به میدان، فقط یک جمله نقل میکنم از یکی از دانشمندان اسلامی که اسمش را نمیآورم، خجالت میکشم از اسمش چون اینقدر شهرت دارد قبل از اینکه این واقعه را نقل کنم مبنای واقعه را تعریف میکنم یکی از شعرای بزرگ اسلام امام بوصیری همان که قصیده بردیهی مشهور را دارد که در مراسم مولودیهای خودمان خوانده میشود: «مولای صلّ وسلّم دائماً ابداً علی حبیبک خیر الخلق کلهم» همین شخصیت بزرگوار امام بوصیری قصیدهای دیگر دارد که بعد از این قصیده سروده است. البتّه اینهم برئیه است به غلط مشهو ر است به بردیه، بردیه یک قصیدهی دیگر است که ظهیر اسم طبع در زمان خود حضرت سروده بود. این برئیه، چو ن این شخص امام بوصیری دچار جذام شده بود و حالت جذمهای به او دست داد و شروع کرد به نوشتن قصیدهی برئیه هنوز آنرا به آخر نرسانده بود حالت جذام یو اش یواش عوض شد، بر یعنی شفا، قصیدهی برئیه یعنی قصیدهی شفائیه، و قصیده تمام شد امام بوصیری سالم آمد به میان مردم، و خودش در متن قصیده نزدیک به آخر آن که احساس میکند که دارد سبک میشود: «ومنذ الزمت افکاری مدائحه وجدته لخلاصی خیر ملتزم» از آن زمان که فکرم مشغول توصیف محمّد(ص) است متوجّه شدم بهترین داروست برای نجات مرض من، و مرضش شفا پیدا کرد. بعد از این بود که قصیدهی مشهور حمدیه را سرود که قصیدهای بسیار با عظمت است. هنوز تحریفهای واقعیت و پوشاندن شخصیّتهای واقعی انسانها خیلی دور نگرفته بود. این انسان امام بوصیری حضرت حسین را خوب میشناسد و امویان را هم خوب میشناسد. میرسد در خطاب به حضرت رسو ل(ص) سر بحث حسن و حسین اوّل بحثی را شرو ع میکند از یار غارش از رفیق قدیمیش از آن کسی که بعد از رحلت حضرت رسو ل(ص) اسلام را از ورطهی سقوط به دست مرتدّان نجات داد اسم حضرت ابوبکر را میآورد و همینطور میآید پائین تا میرسد به حضرت حسن و حسین میگوید که: «ای محمد(ص) بخاطر آن دو تا شاخهی ریحان که آنهمه خوش بویی شان که در تاریخ گم نمیشود همان است که زهرا از تو به ودیعه گرفته بود و به اینها سپرد* نه آنها که مرئوس و تحت فرمان بودند حق این دو تا شاخهی ریحان را رعایت کردند و نه فرمانروایان لااقل حق این را رعایت کردند که اینها جگرگوشههای تو هستند* اینها آداب و روش محبّت و صمیمت نسبت به بستگان را هم عوض کردند لااقل خودشان نسبت فامیلی دوری داشتند آنرا هم عوض کردند. موش کور از سوراخ نفقاءیش بیرون آمده(این یک ضرب المثل عربی است موش کور دو تا سوراخ دارد. کشاورزان این را میدانند. یکی اینکه مردم میبیننداین تله خاک میآید بالا مردم فکر میکنند که همین سوراخ است و تلاش میکنند از آنجا آنرا بیرون بیاورند اما یک سوراخ دیگری دارد که گاهی از آنجا بیرو ن میآید میرود و کلک میزند ثروت مردم را غارت میکند امویان را تشبیه میکند به موش کور که دو تا سوارخ دارند یک سوراخی که مردم میدیدند(ما شاء الله چه مسلمانهایی!) و بعد میگوید که زمانش رسید که از سوراخ نافقاء سر بالا آوردند منافقی اشان ظاهر شد.» امام بوصیری اینطور اینها را به عنوان منافقان میشناساند و یک دانشمند، شرحی نوشته شرم دارم از اینکه اسمش را بیاورم چون از مکتبش خیلی استفاده کردهام، شرحی نوشته بر این قصیدهی حمدیه، میرسد به این مطالب در مورد حضرت حسن و حسین یک دفاع نامه از حسین ترتیب میدهد در شرح این مطالب چه میگوید؟ میگوید: حسین که مخالفت کرد با یزید نه کافر شد و نه فاسق عجب !! مگر بنا بو د مخالفت با یزید یا کفر یا شرک باشد ببینید چقدر تحریف! چقدر عوض کردن واقعیات و عوض کردن سیمای اشخاص، میگوید که این مخالفت کرده با زمامدار زمان و مخالفت با زمامدار زمان یا کفر است و یا فسق! امّا حسین متوجه نبوده که این به زمامداری رسیده در آن موقع بود که مخالفت با یزید را شروع کرده. این است که شکر خدا حسین کافر نیست مسلمان است بفهمید هان حسین کافر نیست، حسین فاسق نیست! آن یک رو اینهم یک رو، واقعاً روی تاریخ سیاه که اینطور حقایق را تحریف میکنند و روی تاریخ سیاه که بعضی از مسلمانها با احترام نام امویان را میبرند و میگویند خلفاء، وا ینطور با تردید در مورد حضرت حسین بحث میکنند. -سلام الله علی شهداء الاسلام من حمزة عم النّبی و من حسین نسل النّبی الی آخر شهداء الاسلام - شهداء بالاتر هستند از آنکه ما دعای خیری برای بالا رفتن منزلتشان بکنیم امّا دعای ما، در حق آنها آموزشی است به خودمان که تعهّدی ایجاد بکند برای ما که راه آنها را بگیریم و عوض نکنیم. خدایا روان پاک شهدای اسلام را در جوار پیغمبرانت قرار بده، خدایا رحمت و درود بی پایانت را بر محمّد(ص) و آل و پیروان راستینش بفرست، خدایا ما را توفیق ده که در جهاد خارجی پیرو حضرت رسول(ص) و در جهاد داخلی با طاغوتهای ممالک اسلامی پیرو مکتب حسین باشیم!
طاهر شافعی
31 شهریور 1397 - 10:01سلام و رحمت خداوند بر کاک احمد مفتیزاده رحمه الله اما زدن تهمت به معاویة بن ابی سفیان که خالالمؤمنین است و یزید پسرش تنها به استناد شعر بوصیری فکر میکنم سند محکم و برهان قاطعی جهت اثبات مدعا نباشند. از اتباع ایشان خواهشمند است این مسئله را روشن نمایند.
ع.ح- کردستان
29 شهریور 1397 - 02:43( لَّا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا ) النساء (148) An-Nisaa خداوند بانگ برداشتن به سخنان ناروا را دوست ندارد، مگر (از جانب) آن کس که مورد ستم واقع شده باشد، و خداوند شنوای داناست. به حسین ظلم شد و خداوند مظلومین را در ناسزا گفتن ازاد گذاشته است... در این مطلب معاویه هیچ، که یزید هم مبرا شده است و چنین تحلیلی تحلیل درستی نیست و بسان اهل حدیث با ماجرا برخود شده. هم معاویه خطاکار بود هم یزید، خلافت انتخابی را به موروثی تغییر دادند، برای علی چه مشکلها که درست نکردند، حسن خلیفه پنجم را به زور به صلح وادار کردند،دهها نفر غیر ذی صلاح همچون عبیدالله را کارگزار کردند اینها کم جنایتی نیستند؟! اهل حدیث، جبریون و مرجئه نیز اینگونه برخورد می کردند.
طاهر شافعی
31 شهریور 1397 - 10:03دلیلتان برای خطاکار خواندن معاویه چیست؟
سیدمحمد
29 مهر 1397 - 12:35سلام کتاب «شهادت امام حسین علیه السلام و سخنی درباره عاشورا» این کتاب پر از اشتباهات و نقدهایی است که ظاهرا نویسنده از مرتبه علمی برخوردارنبوده یا به قرآن مراجعه نداشته است . لعن و نفرین در قرآن وجود دارد و تفاسیر معتبر در این زمینه وجود دارد . یزید شخصیتی بود که در فسق و جور او شک و تردید وجود ندارد چگونه می شود خلیفه مسلمین رفتاری کند که غیر مسلمانان تعجب کنند که او می خواری و میمون بازی می کند و شما توجیح می کنید اینکه او را دوست ندارید کافی نیست بلکه باید از او تبری بجویید. کسی که به احکام الهی پایبند نیست اگر دوست نداشتن او به خاطر خداوند است پس باید از او تبری جست . زیرا این توجیح است که دیگران مقصر حادثه شهادت امام حسین علیه السلام بودند نه یزید> بلکه همه این اتفاقات به دستور یزید بوده به طوری که به وصیت پدرش هم عمل نکرد. جایگاه و فضیلت اهل بیت پیامبر گرامی اسلام بر کسی پوشیده نیست چراکه پیامبر گرامی اسلام فرمودند به خدا قسم شما دو نفر (حسن و حسین) را گرامی می دارم؛ زیرا خدا شما را گرامی داشته است»// «الحَسَن وَالحُسَين سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الجَنَّةِ» گریه بر امام حسین علیه السلام پیامبر (ص) به دخترشان فاطمه (س) فرمودند: «کل عین باکیه یوم القیامه الا عینٌ بکت علی مصاب الحسین فاِنها ضاحکه مستبشره بنعیم الجنه؛ هر چشمی که در قیامت گریان است جز چشمی که بر حسین (ع) گریه کند، آن چشم همیشه خندان و به نعمتهای بهشتی بشارت داده میشود.» گریستن حضرت آدم (ع) در سوگ فرزندش هابیل: طبری به سندش از علی بن ابیطالب (ع) نقل کرده که فرمود: «لما قتل ابن آدم اخاه بکاه آدم…؛ وقتیکه فرزند آدم(ع) را برادرش به قتل رساند، آدم (ع) بر او گریست.» گریستن حضرت آدم (ع) در سوگ فرزندش هابیل: طبری به سندش از علی بن ابیطالب (ع) نقل کرده که فرمود: «لما قتل ابن آدم اخاه بکاه آدم…؛ وقتیکه فرزند آدم(ع) را برادرش به قتل رساند، آدم (ع) بر او گریست.» طبری، تاریخ طبری، ج 1، ص 98 گریه پیامبر (ص) بر عبدالمطلب: پیامبر (ص) به دنبال جنازهای در حال حرکت بود و عمربنخطاب نیز همراه او حرکت میکرد. عمر صدای گریه زنان را شنید و آنان را از این کار بازداشت؛ رسول خدا (ص) فرمود: ای عمر! آنان را رها کن، زیرا چشم اشکبار و نفس مصیبتدیده و داغشان تازه است.(مستدرک حاکم، ج 1، ص 381؛ سنن نسائی، ج 4، ص 19) پس از درگذشت جد پیامبر (ص)، حضرت عبدالمطلب، حضرت محمد (ص) برایشان گریه کرد؛ ام ایمن میگوید: « من پیامبر را دیدم که در پس جنازه عبدالمطلب گریه میکرد.» لذا صحبت زیاد است ولی در مورد روزه عاشورا ومباحث دقت نمایید. باتشکر
کمال روحانی
02 مهر 1397 - 05:31یزید از منظر اهل سنت گذاری بر عملکرد سه ساله ی یزید بن معاویه نوشته: دکتر کمال روحانی پیشگفت: مقاله مذکور از چند بخش تشکیل شده است. یکی از بخش هایی که تعجب بنده را برانگیخت بخش«موضع اهل سنت در مورد یزید بن معاویه » است. در این باره قبل از پاسخگویی به این مبحث لازم است مروری کوتاه برکارنامه یزید داشته باشیم: تاریخ اسلام، در طولِ زمان و حسبِ اتّفاقاتِ گوناگون، با فراز و نشیب های فراوان، مواجه شده است که برخی خشنودی و افتخار اهل اسلام، محسوب می شود و چندی هم چونان زخمی کهنه، پیوسته، مایۀ آزار و رنجش روان است به گونه ای که سخن و تحقیق در ابعاد آن، قلب هر انسانی را به درد خواهد آورد. سه سال و هشت ماه، از زمامداری یزید بن معاویه از آن دردهای همیشگی و زخمهای کهنه ای است که دل و روان هرانسانی را منقبض کرده و می فشارد. در این دورۀ کوتاه، سه واقعۀ مهم به وقوع پیوست که هریک از آن ها، گوشه ای از مظالم و عدمِ رضایت جامعۀ اسلامی را از رفتارهای بنی امیّه به نمایش می گذارد. سه واقعۀ مهم، عبارتنداز: قیام امام حسین(ع)، قیام مردم مدینه یا واقعۀ حَرّه، قیام عبدالله بن زبیر یا حمله به مکّه که هرسه، فرجامی مشابه داشتند: قتل، غارت و اهانت به اهل ایمان و نیز خاموش کردنِ صداهایی اعتراضی با سنگدلی تمام. حال آنکه رسول اکرم(ص) دربارۀ حفظ حرمتِ هریک از آن ها، تأکید فراوان نموده بود؛ یعنی، احترام به اهل بیت پیامبر- علیهم السلام- حفظِ حرمت و کرامت مدینه و شهر مکّه. امّا اَسفا و هزاران اَسفا، نه تنها به سفارش پیامبر، توجّهی نشد، بلکه برعکس، یزید برای سیطره بر جهان اسلام و خاموش کردنِ همگان، به قتل و غارت اهل بیت رسول الله(ص) پرداخت و بعد از آن به مدینه تاخت و سه شبانه روز در مدینه به کشتار اهل مدینه، حفّاظ قرآن و هتک نوامیس پرداخت و در ادامۀ این جسارت و زدن این خسارت به مکّه حمله برد. تا جایی که مزدوران بنی امیّه، چنان گستاخانه عمل کردند که خانۀ خدا را به مجنیق بستند و به آتش کشانیدند و دست از تعدّی و تجاوز برنمی¬داشتند تا خبر هلاکِ یزید، آنها را از ادامۀ جنگ بازداشت و به دمشق برگردانید. حکومتِ یزید با فوتِ معاویه در سال ۶۰ هجری، یزید به حکومت رسید. در عصر یزید، سه واقعۀ مهم رخ داد که هریک به سهم خود، قلب جهان اسلام را به لرزه در آورد. زیرا، خوی استبدای که در یزید متمکّن شده بود باعث شد در این دورۀ کوتاه، اهل بیت پیامبر -علیهم السلام- و چندی از اصحاب حضرت رسول(ص) در کوچه¬های مدینه به شهادت برسند و حُرمات مسلمین در مدینه و مکه، اهانت شود وقایعی که تاریخ از بیان آن، شرم دارد و قلم، خون گریه می¬کند. یزید، بعد از رسیدن به حکومت، هیچ اندیشه¬ای نداشت جز بیعت گرفتن از آن چند نفری که پدرش او را از آنان برحذر داشته بود.( مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۳۷، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش. ) پس به ولید بن عتبه (امیر وقت مدینه) نامه نوشته، فرمان داد تا از امام حسین و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت بگیرد(البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج11،ص 467.)و تأکید کرد که نباید در بیعت کردن، تعلّل کنند و در صورت استنکاف، بیدرنگ آنان را به قتل برساند.( یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ص۲۴۱.) همچنین دستور داد: «مردم را نیز به بیعت فراخوان هر کس سر باز زند، همان حکم را دربارۀ او اجرا کن.»( بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۹۹ ۳۱۰. ) چون ولید بن عتبه بن ابی سفیان، ذاتاً انسانی متساهل و اهل مدارا بود از زندانی کردن یا قتلِ امام حسین و دیگران خودداری کرد و گفت: «به خدا قسم، اگر همۀ ثروت¬های دنیا از آنِ من باشد راضی نیستم درحالی که بخواهم حسین را به قتل برسانم، آن هم به این خاطر که بگوید: بیعت نمی-کنم.»( معاویه بن ابی سفیان، محمّد صلّابی، ص500) تاریخ طبری اندیشۀ یزید برای بیعت گرفتن از چند نفری که احساس می¬کرد در مقابلش قیام می¬کنند این¬گونه به تصویر می¬کشد: « وقتى يزيد به زمامدارى رسيد، انديشهاى نداشت جز آنكه از آن چند كس كه دعوت معاويه را نپذيرفته بودند، بيعت بگيرد و كارشان را به سر برد، پس به وليد نوشت:«به نام خداى رحمان رحيم : از يزيد، امير مؤمنان به وليد بن عتبه. امّا بعد، معاويه يكى از بندگان خدا بود كه او را حرمت داد و خليفه كرد و قدرت و سلطه داد كه به مدّت مقدر زندگى كرد و به وقت مقرّر بمرد، خدايش رحمت كند كه نكو زيست و نيك و پرهيز كار مُرد و السلام.» نيز در صفحهاى كه گويى، گوشِ موشى بود نوشت:«امّا بعد، حسين و عبد اللَّه بن عمر و عبد اللَّه بن زبير را سخت و بىامان به بيعت وادار كن تا بيعت كنند و السلام.» و چون خبر مرگ معاويه به وليد رسيد، وحشت كرد و آن را سخت مهم شمرد و كس فرستاد و مروان را پيش خواند. چون نامه يزيد را براى وى خواند، انا للَّه گفت و رحمت فرستاد. آنگاه، وليد دربارۀ قضيۀ بیعت، با وى مشورت كرد و گفت: «به نظر تو بايد چه كنم؟» گفت: «رأى من اين است كه هم اكنون اين افراد را پيش از آنكه از مرگ معاويه خبردار شوند بخواهى و به بيعت و اطاعت بخوانى، اگر بيعت كردند بپذيرى و دست از آنها بدارى و اگر نپذيرفتند، گردنشان بزنى كه اگر از مرگ معاويه خبر يابند هر كدامشان در ناحيهاى قيام و مخالفت و دشمنى كند. امّا ابن عمر را مردى مىبينم كه به جنگ علاقه ندارد و زمامدارى را در صورتى دوست دارد كه آسان به چنگ وى افتد.» پس وليد، عبد اللَّه بن عمرو بن عثمان را كه جوانى نو سال بود سوى حسين و عبد اللَّه بن زبير فرستاد كه آنها را بخواند. عبداللَّه، آن¬ها را در مسجد يافت كه نشسته بودند، پيش رفت. گفت: «امير، دعوتتان كرده اجابتش كنيد.» گفتند: «بروید، هم اكنون مىآييم.» آنگاه عبداللَّه بن زبير به حسين گفت: «حدس بزن كه در اين وقت كه به مجلس نمىنشيند براى چه ما را خواسته است؟» حسين گفت: «به گمانم، معاویه مرده است و ما را خواسته تا پيش از آنكه خبر، فاش شود، ما را به بيعت وادار كند.» عبداللَّه بن زبير گفت: «من نيز جز اين گمان ندارم، مىخواهى چه كنى؟» گفت: «هم اكنون غلامانم را جمع مىكنم و مىروم و چون رسيدم آنها را دَمِ در مىگذارم و پيش وليد مىروم.» گفت: «وقتى به داخل رفتی از او بر تو بيم دارم.» گفت: «وقتى پيش او مىروم كه قدرتِ مقاومت داشته باشم.» حسين،غلامان و مردم خاندان خويش را جمع کرد و رفت و به ياران خود گفت: «من به داخل مىروم، اگر شما را صدا زدم يا شنيديد كه صداى او بلند شد همگى به درون ريزيد و گرنه همين¬جا بمانید تا برگردم.» آنگاه پيش وليد رفت و سلام گفت، مروان نيز پيش وى نشسته بود. حسين چنان كه گويى از مرگ معاويه بويى نبرده، گفت: «اتّحاد بهتر از جدايى است، خدا ميان شما، اصلاح آرد.» امّا در اين مورد جوابى به او ندادند و حسین، نشست، وليد، نامه را به او داد كه بخواند و خبر مرگ معاويه را داد و او را به بيعت طلبید.حسين گفت: «انّا لله و انّا اليه راجعون، اينكه گفتى بيعت كنم، كسى همانند من، پنهانى بيعت نمىكند، گمان ندارم به بيعت پنهانى من، راضی باشی و بايد آن را ميان مردم، علنى سازیم.» گفت: «آرى» گفت: «وقتى ميان مردم آمدى و آن¬ها را به بيعت خواندى ما را نيز دعوت کن كه كار یکسره شود.» وليد كه اهل صلح بود گفت: «به نام خدا، برو تا با جمع مردم بيايى.» مروان گفت: «اگر اينك برود و بيعت نكند، هرگز چنين فرصتى به دست نياورى تا ميان شما و او كشته بسيار پیدا شود. نگذار از پيش تو برود تا بيعت كند يا گردنش را بزنى.» در اين هنگام حسين برخاست و گفت: «اى پسر زن كبود چشم، تو مرا مىكشى يا او؟ به خد، نادرست گفتى و خطا كردى.» آنگاه حسين با ياران خود به خانه رفت. مروان به وليد گفت: «به حرفم گوش نکردی، به خدا، هرگز چنين فرصتى به دست نخواهی آورد.» وليد گفت: «اى مروان! ديگرى را ملامت كن، كارى را براى من برگزيدى كه مايۀ تباهى دينم بود، به خدا، دوست ندارم همۀ مال دنيا كه آفتاب بر آن طلوع و غروب مىكند از آنِ من باشد امّا حسين را كشته باشم. سبحان اللَّه، حسين را بكشم كه مىگويد: بيعت نمىكنم، كسى كه به سبب خون حسين به حسابش كشند به روز رستاخيز به نزد خدا، اعمال نيكش ناچيز است.» مروان گفت: «اگر نظرِ تو چنين است آنچه كردى به جا بود.» اين را مىگفت، ولی نظرِ او را نپسنديده بود. سپس ابن زبير گفت: «هم اكنون مىآيم.» آنگاه به خانۀ خود رفت و آنجا بماند، وليد، دنبالِ او فرستاد و معلوم شد در جمع ياران خويش در امان است، فرستادگان پياپى می¬آمدند. حسين گفته بود فرصت بدهد تا فکر کنیم. ابن زبير گفت: «شتاب نكنيد، مهلتم دهيد.» آن شب اصرار بسيار كردند. امّا سختگيرى نسبت به حسين كمتر بود. وليد غلامان خويش را پيش ابن زبير فرستاد كه ناسزا گفتند و بانگ زدند: اى پسر زن كاهلى، به خدا يا پيش امير می¬آیی یا تو را مىكشیم. همه روز و شب اول را چنين به سر برد و مىگفت: «هم اكنون مىآيم، شتاب نكنيد تا كسی پيش امير فرستم كه رأى و دستور او را بداند.» جعفر بن زبير، برادر عبداللَّه، كسی را پيش وليد فرستاد و گفت: «خدايت رحمت كند از عبداللَّه دست بردار كه از بسيارى فرستادگان او را به وحشت افكندهاى، إن شاء اللَّه فردا پيش تو مىآيد، به فرستادگان خويش بگو که فعلاً بروند.» وليد كس فرستاد و آنها برگشند. ابن زبير در پناه شب، همراه برادر خويش جعفر بیرون رفت و از بيم تعاقب از راه اصلی دورى گرفتند و از راه فرعی به مكه رفت. صبحگاهان وليد، كس فرستاد، معلوم شد ابن زبير رفته بود. مروان گفت: «به خدا، به مكه رفته، كسان از پى وى فرست.» وليد، سوارى از وابستگان بنى اميه را با هشتاد سوار فرستاد كه او را پیدا کنند امّا پیدایش نکردند و باز گشتند و همه روز تا شب به جستجوى عبداللَّه از كارِ حسين غافل ماندند. هنگام شب، كسانی پيش حسين فرستاد كه گفت: «تا صبح صبر كنيد. آن¬گاه بنگريم و بنگريد.» حسين در پناه شب بیرون رفت و اين شب يك شنبه دو روز مانده از رجب سال شصتم بود. ابن زبير يك شب پيش از حسين رفته بود و در آن اثنا كه با برادر خويش، جعفر راه مىرفت، جعفر شعر صبرة حنظلى را به تمثّل خواند كه مضمون آن چنين است: «همۀ فرزندان يك مادر، شبى را خواهند ديد كه از جمعشان جز يكى نمانده باشد.» عبداللَّه گفت: «سبحان اللَّه از آنچه مىشنوم چه منظور دارى؟» گفت: «به خدا برادر، چيز ناخوشايندى را منظور ندارم.» گفت: «به خدا اين بدتر است كه اين سخن بىقصد بر زبان تو رفته باشد.» گويى اين سخن را به فال بد گرفت. امّا حسين با فرزندان و برادران و برادرزادگان و بيشتر مردم خاندان خود خارج شد جز محمّد بن حنفيه كه به او گفت: «اى برادر، نزد من از همه كس محبوب¬تر و عزيزترى. چندان كه توانى با ياران خويش از يزيد و از شهرها، دورى گزين، آنگاه كسان پيش مردم فرست و آنها را سوى خويش بخوان، اگر با تو بيعت كردند، حمد خدا گويم و اگر پیرامونِ كسى ديگر، جمع شدند، به سبب اين، دين و اندیشه¬ات پریشان نشود و جوانمردى و فضيلتت از بین نرود. بيم دارم به يكى از اين شهرها بروی و پيش جمعى از مردم باشی كه ميان خويش اختلاف كنند، گروهى از آنها با تو باشند و گروهى ديگر، ضدّ تو و با هم بجنگند و هدف اولین نيزهها گردی و خون كسى كه پدر و مادرش از همۀ امت بهتر است، بيهوده بريزد.» حسين گفت: «برادرم! من مىروم.» گفت: «برادرم» به مكه برو اگر آنجا، ايمن بودى كه چه بهتر و گرنه به صحراها برو و به قلۀ كوهها پناه ببر و از شهرى به شهرى تا ببينى كار مردم چگونه مىشود و مصلحت خويش را پیدا کنی كه رأى صواب و دورانديشى اين است كه از پيش براى كارها آماده باشى امّا اگر به هنگام رخدادها بدان پردازى كارها پيچيده شود.» گفت: «اى برادر، اندرز گفتى و شفقت آوردى، اميدوارم رأى تو صواب باشد و موافق.» پس از آن وليد، عبد اللَّه بن عمر را پيش خواند و گفت: «چرا بيعت نمىكنى؟ مىخواهى مردم اختلاف كنند و جنگ كنند و نابود شوند و چون به سختى افتادند، گويند: سوى عبداللَّه بن عمر رويد و با او بيعت كنيد كه جز او كسى نمانده.»عبداللَّه گفت: «نمىخواهم جنگ يا اختلاف كنند يا نابود شوند، اماّ وقتى همۀ مردم بيعت كردند و جز من كسى نماند، بيعت مىكنم.» پس او را رها كردند كه از او بيم نداشتند. ابن زبير رفت تا به مكه رسيد در آن زمان، عمرو بن سعيد حاكم بود و چون آنجا رسيد گفت: «من پناهندهام» و در نماز جماعت آنها حضور نمىيافت و در مراسم حج با آنها شركت نمىكرد. با ياران خويشدر یک طرف مىايستاد و با همانها در مراسم حضور مىيافت و نماز مىخواند. وقتى حسين سوى مكه رفت اين آيه را مىخواند:«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ( سوره قصص: 28 آيه 202) يعنى: از آن شهر، ترسان و نگران بیرون رفت و گفت: پروردگارا مرا از گروه ستمگران نجات ده.» و چون وارد مكه شد اين آيه را خواند: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ(سوره قصص: 28 آيه 21): «و چون رو سوى مدينه كرد، گفت: شايد پروردگارم مرا به ميانۀ راه هدايت كند.» در همين سال و در ماه رمضان، يزيد، وليد بن عتبه را از مدينه برداشت و عمرو بن سعيد اشدق را بر آنجا گماشت و در رمضان همين سال، عمرو بن سعيد به مدينه آمد. به گفتۀ واقدى وقتى خبر مرگ معاويه و بيعت با يزيد به وليد رسيد عبداللَّه ابن عمر در مدينه نبود و چون ابن زبير و حسين، بيعت يزيد را نپذيرفتند و همان شب سوى مكه رفتند. ابن عباس و ابن عمر كه از مكه باز می¬گشتند آنها را ديدند و گفتند: «چه خبر داريد؟»گفتند: «مرگ معاويه و بيعت با يزيد.» ابن عمر به آنها گفت: «از خدا بترسيد و جمع مسلمانان را پراكنده نكنيد.» ابن عمر به مدينه آمد و چند روزى صبر کرد تا خبر بيعت از ولايات رسید آنگاه پيش وليد بن عتبه رفت و بيعت كرد. ابن عباس نيز بيعت نمود.»( تاریخ طبری، ج5، 338-343) با خوانشِ داستانِ بیعت گرفتن اجباری یزید از مردم و بزرگان، به این نتیجه خواهیم رسید که یزید، اولین شراره¬های جنگ و قیام علیه خودش را برانگیخت، اشتباهی که سه حادثۀ خطیر و غمناک را به دنبال داشت که عبارتد از: الف: قیام امام حسین(61هجری) ب: قیام مردم مدینه، موسوم به قیامِ حرّه(63 هجری) ج: قیام عبدالله بن زبیر و حمله به مکه(63و64هجری) به طور خلاصه پادشاهی یزید سه مرحله دارد: 1- به شهادت رساندن امام حسین ع و اهل بیتش در صحرای کربلا ؛ در نهایت قساوت و سنگدلی 2- واقعه حرّه یا حمله مدینه و هتک حرمت و قتل نوامیس شهر پیامبر و کشتن حفّاظ قرآن کریم 3- حمله به مکّه و به منجنیق بستن مسجد الحرام و کعبه و به آتش کشاندن کعبه. توضیح: از آنجا که جنایت یزید در کربلا مشهور خاص و عام است از بیان آن صرف نظر شده بعد از بیان جنایات واقعه ی حره و حمله به کعبه به مبحث «موضع اهل سنت در مورد یزید بن معاویه» خواهیم پرداخت واقعۀ حَرّه یا حمله به مدینه دومین واقعۀ اسف ناکِ دوران حکومتِ سه سالۀ یزید، واقعۀ حرّه یا کشتار و چپاولِ مردم مدینه است. در ۲۸ ذیالحجه سال ۶۳ هجری قمری در شهر مدینه، انقلابی علیه یزید به وقوع پیوست که آن را به دلیل ریگزارى که در اطراف مدینه است به نام «حَرّه» خوانده شد و چون پایگاه لشکر یزید نیز در آن جا بود، آن را در تاریخ به نام «واقعۀ حرّه» ثبت کردهاند. مورّخین دربارۀ عللِ این شورش، سه روایت نقل کردهاند: الف: بلاذری می نویسد: هنگامی که عبدالله، برادرش، عمرو را کشت؛ مردم را به خروج از اطاعت یزید و جهاد با او فراخواند. از مردم مدینه نیز در این باره دعوت شد و به دنبال آن، اهل حجاز اطاعت او را گردن نهادند. عبدالله بن مطیع از طرف پسر زبیر از مردم مدینه برای او بیعت گرفت. یزید از جریان باخبر شد و از حاکم خود خواست تا گروهی از بزرگان مدینه را برای دلجویی نزد او بفرستد.( انساب الاشراف، ج 4، ص 31.) در این روایت، عمدۀ مطلب این است که مدینه به دلیل بیعت با ابن زبیر در برابر یزید ایستادگی کردند. شاهدِ آن این است که ابن زبیر بعد از واقعۀ حره به یارانش گفت: دوستان شما در این واقعه کشته شدهاند.( مختصر تاریخ دمشق، ج 3، ص 156) در این که مردم مدینه پس از آغاز شورش، یزید را از خلافت خلع کرده و با ابن زبیر بیعت کردند، ابوالفرج نیز توضیحاتی آورده است. (الاغانی، ج 1، صص 24-21.) ب: یعقوبی مینویسد: زمانی که عثمان بن محمّد، والی مدینه شد، ابن مینا، طبق معمول برای بردن «صوافی» - که عبارت از اشیای برگزیده بیتالمال و مختص خلیفه بود - به مدینه آمد. گروهی از مردم از بردن آن اموال، جلوگیری کردند. در این میان، نزاعی لفظی بین والی و مردم رخ داد که منجر به شورش مردم و اخراج امویان از شهر گردید. ابن قتیبه نیز شبیه این روایت را نقل کرده است . (تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 250. ) ج: روایت طبری آن است که پس از نصب عثمان بن محّمد، او، گروهی از بزرگانِ مدینه را نزد یزید فرستاد تا از آنها استمالت و دلجویی کند و باب بذل و بخشش به روی آنها باز شود. اینان به شام رفته و زمانی که بازگشتند، به جای تمجید از یزید، شروع به بدگویی از او کردند که: «لیس لَه دینٌ، یشرب الخمرَ، یغرف بالطنابیر و یضرب عنده القیان و یلعب بالکلاب: یعنی، یزید، دین ندارد، مشروب میخورد بر طنبور میکوبد و بردگان نزد او مینوازند و با سگ¬ها، بازی میکند.» لذا گفتند که حاضر به اطاعت او و پذیرش امامتش نمیباشند. به محض رسیدنِ خبر شورش مردم مدینه به مرکز، یزید، یکى از خطرناکترین و پستترین فرماندهانش به نام «مسلم بن عقبه» را که بعداً به دلیل خونریزى و جنایاتزیاد به «مجرم بن عقبه» شهرت یافت، با لشکرى جرّار به همراه ۵ هزار نفر براى سرکوبى مردم مدینه گسیل داشت، نیروهاى یزید به نزدیکى مدینه رسیدند و در بیابانى به نام «حَرَّه» اردو زدند. (تاریخ الطبری، ج 4، ص 368؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 31.) ابن اثیر مىنویسد: نخستین واقعه که در حرّه(مدینه) رخ داد، خلع یزید بود که چون سال مزبور (سال ۶٣) رسید، اهالى مدینه عثمان بن محمد بن ابىسفیان را که فرماندار یزید بود، از مدینه بیرون و بنىامیّه را که در مدینه ساکن بودند، محاصره نمودند و با عبداللّه بن حنظله بیعت کردند. هنگامی که لشکر یزید به سرکردگی «مسلم بن عقبه» عازم حجاز شد. یزید به مسلم توصیه کرد: اگر از بین رفتى، حصین بن نمیر جانشین تو خواهد بود و به او تأکید کرد که چون به مدینه رسیدى، سه بار، مردم را به تسلیم دعوت کن، اگر تسلیم نشدند، سه روز آنان را قتل عام کن و ناموس و اموال آنان بر تو و لشکریانت حلال است . در تاریخ ابن کثیر، چنین آمده است: هر که در هر چیزى از مسلم بن عقبه شفاعت یا خواهش کرده بود، او همان مورد شفاعت یا خواسته را از میان بر مىداشت و به عکس، عمل مىکرد. زنى از خویشان او دربارۀ فرزند خود که اسیر شده بود، شفاعت کرد، گفت: سر فرزندش را به او بدهید و اضافه کرد: تو راضى نشدى که او اسیر باشد، خواستى او را کشته ببینى؟ (الدواله الامویه، العش، ص 176) جنایت لشکریان یزید در مدینه جنایت وحشیانۀ لشکریان یزید در واقعۀ حرّه که مؤرخان در کتب تاریخی نقل کردهاند، عبارت است از: ۱- کشتار هزاران نفر از مردم مدینه: مورّخان از جمله «ابن قتیبه دینورى» آمارِ کشتهشدگان را بیش از ۱۰ هزار نفر، اعلام کردهاند که از این تعداد، ۸۰ تن از اصحاب پیامبر و ۷۰۰ نفر از مهاجرین و انصار و ۱۰ هزار نفر از تابعان و موالى بودهاند. (الامامة والسیاسة، ج ۱، ص ۲۱۶) ۳ - مخفى شدن بزرگان اصحاب : ابن کثیر نوشته است: گروهى از بزرگان صحابه؛ مانند جابر بن عبدالله و أبوسعید خدرى براى حفظ جانشان به کوه پناه برده و أبوسعید در غارى مخفى شد.( البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۲۴۱.) ۴-کشتار حاملان قرآن : از مالک بن انس نقل شده است که گفت: در واقعۀ حرّه، هفتصد نفر از قاریان و حافظان قرآن که سه نفر یا چهار نفر آنان از اصحاب بودند، شهید شدند. (همان) ۵ – حمله به نوامیس : به نقل از ابن کثیر و مورّخان دیگر آمده است که مسلم بن عقبه همانگونه که یزید فرمان داده بود، سربازانش را سه روز در شهر مدینه آزاد گذاشت تا به کشتار و غارت و اعمال زشت و شهوترانى بپردازند . (المعرفة والتاریخ، ج ۳، ص ۳۲۵. و المحن، ص200 و مواقف المعارضه،ص423) 3- حمله به مکه: وقتى مسلم بن عقبه از جنگ مردم مدينه فراغت يافت و اموالشان را سه روز پياپى به غارت برد، چنانكه در روايت عبد الملك بن نوفل آمده، با سپاه خويش راه برای حمله به ابن زبير مكه در پیش گرفت و روح بن زنباع جذامى را در مدينه جانشين كرد. به گفتۀ واقدى عمرو بن محرز اشجعى را جانشين كرد. وقتى مسلم بن عقبه به مشلل و به قولى آن سوى مشلل رسيد، مُرد، و اين در آخر محرم سال شصت و چهارم بود، مسلم، قبل از مرگش، حصين بن نمير سكونى را فراخواند و گفت: «اى جل خرزاده! به خدا اگر كار به دست من بود، تو را فرماندۀ اين سپاه نمىكردم، امّا اميرمؤمنان تو را توصیه کرده است و دستور امير، انجام شدنى است. چهار چيز را از من به خاطر گير: شتابان برو، در پيكار عجله كن، بسيار، اطّلاعات جمع کن و گفتۀ هيچ قریشى را گوش نده.» آنگاه، مسلم مُرد و او را در آن سوى مشلل، خاک كردند. قبل از مرگ گفت: «خدايا، از پس شهادت به اين كه خدايى جز خداى يگانه نيست و محمّد بنده و فرستاده خداست كارى نكردهام كه به نظرم از كشتن مردم مدينه خوش¬تر باشد و در آخرت به آن اميدوارتر باشم.» حصين بن نمير با سپاه رفت تا به مکه رسيد. همۀ اهل مدينه پيش ابن زبير آمده بودند، نجدة بن عامر حنفى نيز با جمعى از خوارج پيش وى بودند كه از خانه دفاع كنند. ابن زبير به برادر خويش منذر گفت: «براى اين كار و جلوگيرى از اين قوم، هيچ كس جز من و تو شايسته نيست.» منذر، برادر ابن زبير از جمله كسانى بود كه در جنگ حرّه حضور داشتند. عبداللَّه، وى را با افرادی به جنگ مخالفان فرستاد كه لختى به سختى جنگ كرد. آنگاه يكى از مردم شام، وى را به مبارزه طلبيد. مردِ شامى بر استرى بود، منذر سوى او رفت و ضربتى در ميانه رد و بدل شد كه هر دو حريف بىجان از پاى افتادند. عبداللَّه بن زبير زانو زد و گفت: «خدايا، ريشۀ اين را نابود كن و استوارش مكن.» و بدين گونه كسى را كه هماورد برادرش شده بود نفرين مىكرد. آنگاه مردم شام حملهاى سخت كردند و ياران ابن زبير شکست خورند. ابن زبير در مقابل شامیان، مقاومت كرد و تا شب جنگيد. پس از آن، الباقی ماهِ محرم و تمامی ماه صفر باهم جنگ کردند و چون سه روز از ربيع الاول سال شصت و چهارم گذشت، شامیان، خانه خدا را با منجنيق ها در آتش سوزاندند در همین اوان، خبر مرگ يزيد رسید. مرگ یزید، در يكى از دهكدههاى حُِمص بود به نام حوّارين از سرزمين شام، وقتى يزيد بن معاويه هلاك شد، چنانكه در روايت عوانه آمده، حصين بن نمير و مردم شام تا چهل روز بعد در مكه با ابن زبير و يارانش جنگ داشتند و محاصرهشان کردند. پس از آن که خبر مرگ يزيد به ابن زبير و يارانش رسيد، ابن زبير به آنها بانگ زد و گفت: «بدانيد كه طغيانگرِ شما هلاك شده هر كس از شما كه میخواهد وارد چيزى شود كه مردم شدهاند بشود و هر كه نخواهد به شام بازگردد.» صبح، دوباره جنگ شروع شد، ابن زبير به حصين بن نمير گفت: «نزديك من آى كه با تو سخن بگویم.» پس ابن نمير نزد وى رفت و با وى سخن گفت و اسبِ یکی از آن دو، پشكل انداخت و كبوتران حرم در حال نوک زدن به پشکلها بودند که حصین، اسبِ خود را از آن¬ها دور می¬داشت ابن زبير گفت: «چه مىكنى؟» گفت: «میترسم، اسبم كبوتران حرم را بكشد.» ابن زبير گفت: «از اين باك دارى امّا مىخواهى مسلمانان را بكشى؟» گفت: «نه با تو جنگ نمىكنم، به ما اجازه بده طواف کنیم و برويم.» ابن زبير، اجازۀ طواف داد و آنها رفتند. (اريخ الامم و الملوك، تاريخ الطبري،ج5،496- 498:) دیدگاه اهل سنت و علمای اهل سنت در مورد حکومت یزید ذهبی: "یزید ناصبی غلیظ و تندخویی بود که اخلاق سگان را داشت و مسکر مینوشید و از هیچ معصیت و منکری روی گردان نبود. دولتش به قتل حسین آغاز گشت و به ویرانی کعبه تمام یافت (المصدر،ص 76) ابن کثیر: "به راستی یزید پیشوایی فاسق و کافر و شایستهٔ لعن بود. (البدایه و انهایه ۸/۲۳۸) تفتازانی(شرح عقاید النفسیه): "حق این است که یزید به قتل حسین رضایت داد و او را چنین بشارت دادند و به اهل بیت رسول اهانت کرد پس لعنت خدا بر وی و بر یاران و همراهان اوست." یافعی: "و آن کس که امر به قتل حسین بن علی رضی الله عنه کرد و آن کس که او را به قتل رساند و آن کس که آن را حلال دانست و راه را برای قتل حسین بن علی فراهم داشت همهٔ اینها کافر هستند و مستحق (لعن شذرات من ذهب / ابن العماد الحنبلی: ۱ / ۶۸.) مسعودی: "و یزید مردی ستمگر و ظالم و فاسق بود و مسئول در قتل نوهٔ رسول خدا صلی الله علیه و سلم و اصحاب او رضی الله عنهم است. او آشکارا شراب مینوشید و با سگان مینشست. اخلاقش اخلاق فرعون بود. جز این که فرعون در امر رعیت مدارا بیشتر مینمود تا وی و انصاف بیشتر داشت و تدبیر بیشتر.(مروج الذهب : ۳ / ۸۲") علمای بسیار دیگر از جمله سبط بن الجوزی، القاضی ابویعلی، جلالالدین سیوطی، ابن حزم، شوکانی، جاحظ، شیخ محمد عبده و امام احمد بن حنبل همه یزید را کافر و فاسق دانسته و رای به جواز لعن یزید دادهاند. ابوحامد محمد غزالی طوسی عالم شافعی که مدرس مدرسه نظامیه ی بغداد بود فتوایی مبنی بر عدم جواز لعن یزید صادر کرد. غزالی نوشت: «دخالت یزید در کشتن حسین بن علی مسلم نیست و اگر هم باشد قتل نفس فسق است نه کفر، به علاوه ممکن است که یزید توبه کرده باشد و از همهٔ اینها گذشته لعن انسان که سهلست، لعن حیوان هم صحیح نیست و رسم لعن و نفرین ناپسند است زیرا که خداوند لعنتگران و ناسزاگویان را دوست ندارد» غزالی هر چند فتوای منع لعن یزید را صادر کرد اما با مسامحه و پرده پوشی بر نابکاریهای یزید مخالف بود. بر اعتقاد بعضی این فتوای غزالی به خاطر تعصب ناخودآگاه وی بر ضد شیعه و اصرار شیعه بر لعن یزید بود. احمد بن حنبل - ابن جوزی:ان انکاره على من استجاز ذم المذموم ولعن الملعون من جهل صراح، فقد استجازه کبار العلماء، منهم الامام احمد بن حنبل (رضى اللّه) وقد ذکر احمد فى حق یزید ما یزید على اللعنه اینکه منکر جایز بودن بدگویی از این شخص ناپاک و لعن کردن این شخص ملعون شده است ، گمراهی آشکار است ؛ زیرا این عمل را بزرگان علما از جمله احمد بن حنبل لعن او را جایز دانسته اند ؛ و احمد بن حنبل در مورد یزید کلامی گفته است که از لعنت نیز بیشتر است. (الردّ على المتعصّب العنید - ص40) سعد الدین تفتازانی:اتفقوا على جواز اللعن على من قتل الحسین أو أمر به أو أجازه أو رضى به قال والحق أن رضا یزید بقتل الحسین واستبشاره بذلک وإهانته أهلی بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم مما تواتر معناه وإن کان تفصیله آحادا قال فنحن لا نتوقف فی شأنه بل فی کفره وإیمانه لعنة الله علیه وعلى أنصاره وأعوانه. همه این نظر را دارند که می توان کسانی را که حسین را کشته اند یا به این کار دستور داده اند ، یا اجازه این کار را داده اند ، یا به این کار راضی شده اند را لعنت کرد . و درست آن است که یزید به قتل حسین علیه السلام راضی بود ؛ و شادی او از قتل حسین و اهانت کردن او به اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از مطالبی است که به حد تواتر معنوی رسیده است ؛ اگر چه تفاصیل آن به صورت خبر واحد نقل شده است ؛ بنا بر این ما در مورد یزید سکوت نمی کنیم ؛ بلکه حتی در کافر یا مومن بودن او شک نداریم ؛ لعنت خدا بر او و یاوران و همکارانش .(شرح العقائد النَسَفیه ، ص 103 ، اسم المؤلف: سعد الدین مسعود بن عمر بن عبدالله التفتازانی الوفاة: 791 هـ ، دار النشر : مکتبه الکلیات الازهریه - قاهره - 1408ه / 1988 م ، تحقیق : احمد حجازی السّقا) جلال الدین سیوطی:فکتب یزید إلى والیه بالعراق عبید الله بن زیاد بقتله فوجه إلیه جیشا أربعة آلاف علیهم عمر بن سعد بن أبی وقاص .... لعن الله قاتله وابن زیاد معه ویزید ایضا:پس یزید برای والی اش در عراق - عبیدالله بن زیاد - دستور قتال و جنگیدن با حسین (علیه السلام) را ضادر کرد و سپاهی 4000 نفره به فرماندهی عمر بن سعد به سمت او گسیل داشت ... خداوند قاتل حسین (ع) و این زیاد و یزید را لعنت نماید.(تاریخ الخلفاء ، ص 207 ، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی الوفاة: 911 ، دار النشر : مطبعة السعادة - مصر - 1371هـ - 1952م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : محمد محی الدین عبد الحمید) شهاب الدین آلوسی:أعوذ بالله سبحانه من رأس الستین وإمارة الصبیان، یشیر إلى خلافة یزید الطرید لعنه الله تعالى على رغم أنف أولیائه لأنها کانت سنة ستین من الهجرة.این جمله رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم: «پناه میبرم به خدای سبحان از ابتدای سال شصت و حکومت بچهها» این جمله اشاره دارد به خلافت یزید رانده شده که علی رغم محبت دوست دارانش خداوند او را لعنت کند. چرا که او در ابتدای سال شصت هجری حکومت مینمود. ( روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی ، ج 6 ص 192 ، اسم المؤلف: العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود الألوسی البغدادی الوفاة: 1270هـ ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت) پس از آن در جای دیگری از کتابش ، وارد میدان شده و به ادله جواز لعن یزید اشاره میکند : وعلى هذا القول لا توقف فی لعن یزید لکثرة أوصافه الخبیثة وارتکابه الکبائر فی جمیع أیام تکلیفه ویکفی ما فعله أیام استیلائه بأهل المدینة ومکة فقد روى الطبرانی بسند حسن « اللهم من ظلم أهل المدینة وأخافهم فأخفه وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین لا یقبل منه صرف ولا عدل»... وقد جزم بکفره وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزی وسبقه القاضی أبو یعلى، وقال العلامة التفتازانی: لا نتوقف فی شأنه بل فی إیمانه لعنة الله تعالى علیه وعلى أنصاره وأعوانه، وممن صرح بلعنه الجلال السیوطی علیه الرحمة وفی تاریخ ابن الوردی.... وهذا کفر صریح فإذا صح عنه فقد کفر به ومثله تمثله بقول عبد الله بن الزبعرى قبل إسلامه: لیت أشیاخی الأبیات، وأنا أقول: الذی یغلب على ظنی أن الخبیث لم یکن مصدقا برسالة النبی صلى الله علیه وسلم وأن مجموع ما فعل مع أهل حرم الله تعالى وأهل حرم نبیه علیه الصلاة والسلام وعترته الطیبین الطاهرین فی الحیاة وبعد الممات وما صدر منه من المخازی لیس بأضعف دلالة على عدم تصدیقه من إلقاء ورقة من المصحف الشریف فی قذر؛ ولا أظن أن أمره کان خافیا على أجلة المسلمین،... ولو سلم أن الخبیث کان مسلما فهو مسلم جمع من الکبائر ما لا یحیط به نطاق البیان، وأنا أذهب إلى جواز لعن مثله على التعیین ولو لم یتصور أن یکون له مثل من الفاسقین، والظاهر أنه لم یتب، واحتمال توبته أضعف من إیمانه، ویلحق به ابن زیاد. وابن سعد. وجماعة فلعنة الله عز وجل علیهم أجمعین، وعلى أنصارهم وأعوانهم وشیعتهم ومن مال إلیهم إلى یوم الدین ما دمعت عین على أبی عبد الله الحسین،... ولا یخالف أحد فی جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوى ابن العربی المار ذکره وموافقیه فإنهم على ظاهر ما نقل عنهم لا یجوزون لعن من رضی بقتل الحسین رضی الله تعالى عنه، وذلک لعمری هو الضلال البعید الذی یکاد یزید على ضلال یزید. بنابر این قول به خاطر کثرت أوصاف خبیثه یزید و ارتکاب گناهان کبیرهای که در طول أیام تکلیفش از او سر زد بالخصوص آنچه در أیام استیلاء و تسلطش بر أهل مدینه و مکه مرتکب گردید جای شک و تردیدی در لعن یزید باقی نمیماند. طبرانی با سند حسن روایت میکند: «خدایا کسی را که به أهل مدینه ظلم کرد و آنها را ترساند تو نیز او را بترسان و بر او لعنت خود و تمام ملائکه و مردمانت را بر او فرو فرست لعنتی که هیچ دافع و مانعی از آن وجود نداشته باشد.» و گروهی از علماء از جمله حافظ ناصر السنه ابن جوزی و قبل از او قاضی أبو یعلى به کفر او و تصرح به لعن او جزم پیدا نموده بودند، و علامه تفتازانی در این باره میگوید: تکلیف یزید و ایمان او برای ما روشن است و هیچ شک و تردیدی در این باره نداریم لعنت خداوند متعال بر او و بر أنصار و أعوان یزید باد، و از کسانی که تصریح به لعن یزید نموده است جلال الدین سیوطی است و در تاریخ ابن وردی آمده است:... و این کفر صریحی برای یزید به حساب میآید و اگر این صحیح باشد در حقیقت او کافر است و مثل همین است تمثل یزید به قول عبد الله بن زبعرى که قبل از اسلام سروده است و یزید آن را تکرار کرد: لیت أشیاخی ببدر شهدوا تا آخر ابیات. به اعتقاد و نظر من و آنچه بیشتر به ذهنم میرسد این است که یزید شخص خبیثی بوده که هرگز به رسالت نبی اکرم صلى الله علیه و آله ایمان نداشته و آنچه که او بر أهل حرم خداوند تعالى و أهل حرم نبی اکرم علیه الصلاه و السلام و عترت طیبین و طاهرین او در زمان حیات و بعد از ممات و آنچه که از سیئات و معاصی از او سر زد کمتر از این نیست که کسی ورقی از مصحف و قرآن کریم را در نجاست بیاندازد؛ و گمان نمیبرم کارهایی که از یزید سرزده است بر هیچ یک از مسلمانان مخفی باشد...، و بر فرض هم که بپذیریم یزید خبیث، شخص مسلمانی بوده است، او مسلمانی بوده که آنقدر گناه کبیره مرتکب شده که در بیان نمیگنجد، و در نتیجه اعتقاد من متعیناً جواز لعن اوست و تصور نمیکنم مثل او شخص با این همه فسق یافت شود، و ظاهر این است که او تا آخر عمر خود توبه نکرده، و احتمال توبه او ضعیفتر از احتمال إیمان اوست، و در این احکام، ابن زیاد و ابن سعد و جمعی دیگر ملحق به یزید هستند. پس لعنت خداوند عز وجل بر همه آنها و أنصار و أعوان و پیروان و هر کس که به آنها میل نموده و این لعنت تا روز قیامت و تا هر زمان که چشمی تا روز قیامت برای أبی عبد الله الحسین گریه مینماید بر او،... و در جواز لعن با این ألفاظ و مانند اینها هیچ کس مخالفت ننموده مگر ابن عربی که قبلاً از آن سخن گفته شد... که او و بعضی از موافقین او لعن کسی را که راضی به قتل حسین باشد را جایز ندانستهاند، و به جانم سوگند این اعتقاد همان ضلالت و گمراهی دور از مسیر حقی است که بیش از ضلالت و گمراهی یزید است.(روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی ، ج 26 ص 72 - 74، اسم المؤلف: العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود الألوسی البغدادی الوفاة: 1270هـ ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت .) نظرات علمای اهل سنت درمورد یزید و قاتلان امام حسین علیه السلام نظر انديشمندان اهل سنت را میتوان به چهار گروه، تقسيم كرد: گروه اول: يزيد كافر است (به دليل اعمال و رفتارش) اين نظر اسكافي و آلوسي و ابن جوزي است. گروه دوم: كافر نيست ولي مذموم و ملعون است البته بعضي گفته اند: به صورت كلي لعن شود و ذكر و عنواني از او برده نشود. گروه سوم: يزيذ نبايد لعن شود. وي در مواجه با امام حسين خطا كرده(ابو حامد غزالي) ولي عده¬اي مي¬گويند كه وي در مواجه با امام حسين خطا نكرده است.مانند ابن عربي مالكي و ابن خلدون. گروه چهارم و اندک به تعداد انگشتان دست: توقف و سكوت. (صواعق المحرقه، ابن حجر، ص 218) ابن حجر ـ يكى از نويسندگان اهل سنت ـ میگويد: اهل سنت درباره كفر يزيد اختلاف نظر دارند: الف) گروهى براين باورند كه يزيد كافر است به دليل اين سخن يزيد كه ابن جوزى نقل كرده كه پس از آنكه سر امام حسين را به شام بردند ـ يزيد ـ مردم را جمع كرد و در حالى كه با چوب بر سر و دندان امام مى زد، شعر زير را مى خواند(الرد على المعتصب العنید المانع من ذم الیزید، ابن جوزى، ص 13.) ليت اشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل لأهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا يا يزيد لا تشل... لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحى نزل ب) گروه دوم مىگويند: يزيد كافر نيست چرا كه يزيد در هنگام مشاهده سر امام حسين چنين گفت: «رحمك الله يا حسين لقد قتلك رجل لم يعرف حق الارحام و قال قد زرع لى العداوة فى قلب البر و الفاجر; خداوند تو را رحمت كند اى حسين، تو را مردى كشت كه حق قوميت را نشناخت و با كشتن تو كينه و بغض مرا در دل هر انسان خوب و بدى كاشت.» ج) گروه سوم بر اين عقيده اند كه راه درست آن است كه توقف كرده و يزيد را تكفير نكنيم. محمد غزالي اين ديدگاه را دارد. در نظر اهل سنت، جواز لعن قاتلان امام حسين را به صورت كلى ـ يعنى بدون اينكه نام شخصى برده شود ـ اشكالى ندارد و مورد اتفاق است. به طور مثال اگر گفته شود خداوند، قاتلان امام حسين يا كسى كه دستور قتل و شهادت آن حضرت را صادر كرده است لعنت كند رواست; از اين رو، برخى به صورت كلى يزيد را لعن كرده اند . (صواعق المحرقه، ابن حجر ، ص 222) سعدالدين تفتازانى مى گويد: «واما ما جرى بعدهم من الظلم على اهل بيت النبى(صلى الله عليه وآله)فمن الظهور بحيث لا مجال للاخفاء و من الشناعة بحيث لا اشتباه على الآراء اذ تكادُ تشهد به الجماد و العجماء و يبكى له من فى الارض والسماء وتنهد منه الجبال و تنشق الصخور و يبقى سوء عمله على كرّ الشهور و مر الدهور و لعنة الله على من باشر او رضى او سعى و لعذاب الآخرة أشد و أبقىظلم و ستمى را كه بر اهل بيت پيامبر(ص) وارد كردند، به اندازه اى روشن و آشكار است كه جاى هيچ گونه نكته ابهامى براى كسى نمى گذارد; بلكه تمام جمادات و حيوانات بر آن گواهى مى دهند و هر كسى كه در زمين و آسمان است بر آنها اشك مى ريزد، كوهها متزلزل و صخره ها متلاشى مى شود و آثار زشت اين اعمال همواره بر تارك تاريخ باقى خواهد ماند. خداوند كسانى را كه اين اعمال را به وجود آورده و يا به آن خشنود و در مقدمات آن همكارى داشته اند لعنت كند. به يقين عذاب آخرت شديدتر است.» (شرح مقاصد، سعدالدين تفتازانى، ج 5، ص 311.) در جمع بندی این دیدگاه های فوق چند نکته حائز اهمیت وجود دارد: 1- لعن یزید به صراحت یا به اشاره، صحیح است 2- اگرچه یزید کافر نیست اما ملعون است 3- یزید فاسق است 4- یزید کافر است 5- کسی از علمای اهل سنت از گذشته تا حال یزید بن معاویه را تمجید نکرده است جز عده ای انگشت شمار. 6- خشنودی به قتل امام حسین و اعمال دوران یزید باعث لعنت خداست و گناه محسوب میشود. 7- در کردستانات هنوز عبارت« فلانی مثل یزید است: ده لی یزیده» نوعی ناسزاست و این می رساند که مردم اهل سنت از گذشته تا کنون، یزید را فردی فاسق و بی دین دانسته اند که سه به سه حریم جهان اهل سنت رحم نکرد اهل بیت پیامبر- شهر پیامبر و اصحاب پیامبر- کعبه و حرمت آن 8- و اینکه نویسنده ی مقاله ی فوق با استناد به چه دلیلی بیان می کند روایات مذکوره، صحیح نیستند 9- هدف از این ایزوله کردن یزید از شخصیت های منفور تاریخ اسلام و لکه ننگ آن ، برای چیست؟! انتقام خدا از قاتلان امام حسین (ع) ابن کثیر دمشقی در این باره می¬نویسد: بیشتر روایت¬ها، داستان¬ها و بلایای نقل شده که بر سر قاتلان امام حسین آمده است، صحیح هستند و کمتر کسی ازشرکت کنندگان در قتل امام حسین(ع) بدون گرفتار شدن به بیماری¬های صعب العلاج از دنیا رفته یا دیوانه شده¬اند.( البدایه و النهایه، ج11، ص576. و الدوحه النبویه، ص129. و معاویه بن ابی سفیان، ص543 و الاستیعاب، حاشیه الإصابه، ج1ص382.) و طبرانی از ابی رجاء العطاردی با رجال صحیح، نقل می¬کند که: اهل بیت پیامبر(ص) را دشنام ندهید؛ زیرا، کسی دربارۀ حسین گفت: آیا داستان این فاسق، حسین بن علی را نشنیده-اید که خدا او را از میان برد. بعد از گفتن این جمله، چیزی نگذشته بود که ناخودآگاه، دولیوان به چشمانش خورد و نابینا گشت.( المعجم الکبیر، از طبرانی، ج3، ص119) جایگاه امام حسین(ع) در احادیث اهل سنّت 1. امام احمد با سندِ حسن، به روایت یعلی العامری - رضی الله عنه- نقل می¬کند: أَنَّ يَعْلَى بْنَ مُرَّةَ حَدَّثَهُمْ أَنَّهُمْ خَرَجُوا مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى طَعَامٍ دُعُوا لَهُ فَإِذَا حُسَيْنٌ يَلْعَبُ فِي السِّكَّةِ قَالَ فَتَقَدَّمَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَمَامَ الْقَوْمِ وَبَسَطَ يَدَيْهِ فَجَعَلَ الْغُلَامُ يَفِرُّ هَا هُنَا وَهَا هُنَا وَيُضَاحِكُهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى أَخَذَهُ فَجَعَلَ إِحْدَى يَدَيْهِ تَحْتَ ذَقْنِهِ وَالْأُخْرَى فِي فَأْسِ رَأْسِهِ فَقَبَّلَهُ وَقَالَ حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْنًا : روزی با پیامبر برای یک مهمانی بیرون رفتیم و جمعی هم با ما بودند، اتفاقاً حسین با بچه¬ها بازی می¬کرد، رسول خدا خواست او را بگیرد، امّا، حسین این طرف و آن طرف می¬دوید و پیامبر، خنده¬کنان می¬رفت تا او را گرفت: یک دست را برپشت و دست دیگرش را زیر چانۀ حسین گذاشت و او را بوسید و فرمود: حسین از من است و من از حسین، خدایا، دوست بدار، هر آنکه حسین را دوست می¬دارد.»( فضائل الصحابه، امام احمد، ج2 حدیث 772 و أخرجه البخارى فى الأدب (1/133 ، رقم 364) ، والترمذى (5/658 ، رقم 3775) وقال : حسن . وابن ماجه (1/51 ، رقم 144) ، والطبرانى (22/274 ، رقم 702) ، والحاكم (3/194 ، رقم 4820) وقال : صحيح الإسناد . وأخرجه أيضًا : أحمد (4/172 ، رقم 17597) ، وابن أبى شيبة (6/380 ، رقم 32196) .) 2. پيامبر اکرم فرمود: « الْحَسَنُ وَ الْحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ اهْلِ الْجَنَّةِ» و طبق نقلي ديگر فرمود: «وَ انّ حَسَنَاً وَ حُسَيْنَاً سَيِّدا شَبابِ اهْلِ الْجَنَّة» يعني حسن و حسين دو آقاي جوانان اهل بهشتند.( سنن ابن ماجه، 1/56 ، الجامع الصغير 1/7 و 152، صواعق 185 و 189، ترمذي 13/191و192،حدیث شماره 3768؛ خصائص نسائي 48، مقتل خوارزمي 92. ناصرالدین ألبانی، این حدیث را صحیح می¬داند نگا: سلسله الأحادیث الصّحیحه، ج2/44 حدیث 448).) 3. پيغمبر اعظم (ص) فرمود: «انَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَينَ هُما رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا» حسن و حسين، دو ريحانۀ من از دنيا هستند. 4. در بعضى ديگر از روايات وارد شده که فرمود: «الْوَلَدُ رَيْحانَةٌ وَ رَيْحانَتىّ الحَسَنُ وَ الحُسَينُ» فرزند، ريحانه است و دو ريحانۀ من حسن و حسين¬اند. همچنين در حديث ديگر فرمود: «إنَّ ابْنىَّ هذَيْنِ رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنيا» يعنى اين دو پسر من، دو ريحانه من از دنيا هستند.( بخاري 2/188، حدیث شماره 3753 و ترمذي 13/193، اسد الغابة 2/19) 5. از عبدالله بن عمر(رض) منقول است که یکی از اهل عراق، از حکمِ کشتن مگس برای مُحرِم پرسید. عبدالله بن عمر فرمود: مردم عراق، مردمانی عجیب هستند، از حکم کشتنِ مگس می¬پرسند امّا فرزند دختر رسول خدا را کشته¬اند. در حالی که رسول خدا فرمودند: در این دنیا، این دو(حسن و حسین) ریحانه¬های خوشبوی من هستند. حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ حَدَّثَنَا غُنْدَرٌ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي يَعْقُوبَ سَمِعْتُ ابْنَ أَبِي نُعْمٍ سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ وَسَأَلَهُ عَنْ الْمُحْرِمِ قَالَ شُعْبَةُ أَحْسِبُهُ يَقْتُلُ الذُّبَابَ فَقَالَ أَهْلُ الْعِرَاقِ يَسْأَلُونَ عَنْ الذُّبَابِ وَقَدْ قَتَلُوا ابْنَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنْ الدُّنْيَا.( صحیح بخاری، حدیث شماره 3753 و: إن الحسن والحسين هما ريحانتاى من الدنيا (الترمذى - صحيح - عن ابن عمر . النسائى عن أنس)حديث ابن عمر) 6. همچنين ترمذى، و احمد روايت کردهاند: انَّ رسُولَ اللَّه (ص) اخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ فَقَالَ: مَنْ احَبَّنى وَ احَبَّ هذَيْنِ وَ اباهُما وَ امَّهُما کانَ مَعى فى دَرَجَتى يَوْمَ الْقِيامَةِ " يعنى رسول خدا (ص) دست حسن و حسين (ع) را گرفت و فرمود: هر کس مرا دوست بدارد و اين دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد، روز قيامت با من در درجۀ من خواهد بود.( ترمذي 1/176، کنز العمال 6ج/216، صواعق، ص 185) 7. سيوطى از بغوى و ابن السکن و باوردى و ابن منده و ابن عساکر از انس بن حارث روايت کرده است: «انَّ ابْنى هذا يُقْتَلُ بِارْضٍ مِنَ الْعِراقِ يُقالُ لَها کَرْبَلا فَمَنْ شَهِدَ ذلکَ مِنْهُم فَلْيَنصُرْهُ.» به درستي که اين پسرم در زمينى از عراق که به آن کربلا گفته مىشود، کشته مىشود؛ پس هر کس شاهد باشد بايد او را يارى کند(کنز العمال 6/223) 8. بخارى و ابن اثير روايت کردهاند که وقتى سر حسين (ع) را نزد عبيداللَّه بن زياد آوردند، سر مطهّر را در طشتى قرار داد و با شمشير يا چوب دستى خود بر آن چشم و بينى نازنين مىزد و از نيکويى و زيبايى آن حضرت سخن مي گفت. در اين هنگام انس گفت: (حسين) شبيهترين ايشان (يعنى اهل بيت) به پيغمبر (ص) بود: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ حَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنَا جَرِيرٌ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أُتِيَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَام فَجُعِلَ فِي طَسْتٍ فَجَعَلَ يَنْكُتُ وَقَالَ فِي حُسْنِهِ شَيْئًا فَقَالَ أَنَسٌ كَانَ أَشْبَهَهُمْ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ(صحيح بخاري حدیث 3465. باب مناقب الحسن و الحسین. و صحیح ترمذی حدیث شماره3711 و مسند امام احمد، حدیث شماره 13251 و المعجم الکبیر الطبرانی حدیث شماره 2479 و 2810 و مسند ابی یعلی حدیث شماره 2775 و الجمع بین الصحیحین حدیث شماره 2016.) 9. ابن مردويه روايت کرده که پيغمبر اکرم (ص) فرمود: «فِىْ الْجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدْعَى الْوَسيلَةُ فَاذا سَأَلْتُمُ اللَّهَ فَسْأَلُوا لِىَ الْوَسيلَةَ قالُوْا: يا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ يَسْکُنْ مَعَکَ فيها؟ قالَ: عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ. يعنى در بهشت درجهاى است که وسيله خوانده مىشود، هرگاه از خدا سؤال کرديد پس سؤال کنيد براى من وسيله را گفتند: يا رسول اللَّه چه کسى با تو در آن درجه، ساکن مىگردد؟ فرمود: على و فاطمه و حسن و حسين (ع)»( جمع الجوامع یا الجامع الکبیر از سیوطی، حدیث 132. و کنز العمال 6/217، اسد الغابه 5/523.) 10. طبرانى از واثله روايت کرده که پيامبر اکرم (ص) در حق على، فاطمه، حسن و حسين (ع) چنين دعا کرد: «الَلّهُمَّ انَّکَ جَعَلْتَ صَلَواتِکَ وَ رَحْمَتَکَ وَ مَغْفِرَتَکَ وِ رِضْوانَکَ عَلى ابراهيمَ و آلِ إِبْراهيمَ اللَّهُمَّ انَّهُم مِنّىِ وَ انَا مِنْهُم فَاجْعَلْ صَلَواتِکَ وَ رَحْمَتَکَ وَ مَغْفِرَتَکَ وَ رِضْوانَکَ عَلَىَّ وَ عَلَيْهِم يَعنِى عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَيناً: یعنى خدايا صلوات، رحمت، مغفرت و خوشنودىات را بر ابراهيم و آل ابراهيم قرار دادى. خدايا، ايشان؛ يعنى على، فاطمه، حسن و حسين از مناند، و من از ايشان هستم؛ پس صلوات، رحمت ، آمرزش و خشنودىات را بر من و بر آنها قرار بده. همچنين در تعبيری ديگرفرمود: « اللهمّ إنّك جَعلتَ صلواتك ورحمتك ومغفرتك ورضوانك على إبراهيم وآل إبراهيم اللهم إنهم منى وأنا منهم فاجعل صلواتك ورحمتك ومغفرتك ورضوانك علَىَّ وعليهم يعنى على وفاطمة وحسن وحسين انَّهُمْ مِنّى وَ انَا مِنْهُمْ» ايشان از من هستند، و من از ايشان هستم. و در جاي ديگر فرمود: «انَا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ» من در صلح و سازشم با هر کس که با شما در صلح و سازش باشد، و در جنگ و نبردم با هرکه با شما در جنگ باشد(ابن ماجه 1/65، سنن ترمذي 13/248 و: (الطبرانى عن واثلة) أخرجه الطبرانى (22/95 ، رقم 230) . قال الهيثمى (9/167) : کنزل العمال 6/217) 11. از يعلى بن مره روايت کردهاند که حسن و حسين (ع) به سوى پيغمبر (ص) آمدند در حاليکه از يکديگر در تشرّف به محضر جدّ بزرگوار خود پيشى مىجستند، يکى از آنها قبل از ديگرى رسيد، پيغمبر اکرم (ص) دست به گردنش انداخت و او را به سينۀ خود چسبانيد و بوسيد، سپس آن يکي را بوسيد و بعد فرمود: «انّى احِبُّهُما فَاحِبُّوهُما» من اين دو را دوست مىدارم پس اين دو را دوست بداريد.( صحیح بخاری، باب مناقب الحسن و الحسین رضی الله عنهما، حدیث شماره 3464 .سنن ترمذی حدیث شماره3702 و حدیث شماره 3715. مسند امام احمد، حدیث شماره 9383 و حدیث 20827 و اللهم إنى أحبهما فأحبهما وأبغض من أبغضهما يعنى الحسن والحسين (ابن أبى بى شيبة ، والطبرانى عن أبى هريرة) و أخرجه ابن أبى شيبة (6/378 ، رقم 32175) ، والطبرانى (3/49 ، رقم 2651) . قال الهيثمى (9/180).) 12. دربارۀ شهادت امام حسین (ع) از سلمی روایت شده که نزد امّ سلمه رفتم درحالی که می¬گریست. علّت را جویا شدم؛ گفتند: رسول خدا(ص) را به خواب دیدم که ریش و سرشان، خاک آلوده بود، گفتم: ای رسول خدا چه شده است؟! فرمودند: همین حالا شاهد قتلِ حسین بود: - حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ حَدَّثَنَا أَبُو خَالِدٍ الْأَحْمَرُ حَدَّثَنَا رَزِينٌ قَالَ حَدَّثَتْنِي سَلْمَى قَالَتْ دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ وَهِيَ تَبْكِي فَقُلْتُ مَا يُبْكِيكِ قَالَتْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَعْنِي فِي الْمَنَامِ وَعَلَى رَأْسِهِ وَلِحْيَتِهِ التُّرَابُ فَقُلْتُ مَا لَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ شَهِدْتُ قَتْلَ الْحُسَيْنِ آنِفًا».( سنن ترمذی، باب مناقب الحسن و الحسین، حدیث شماره 3704. السمتدرک علی الصحیحین، ذکر امّ المؤمنین امّ سلمه، حدیث شماره 6848. المعجم الکبیر از طبرانی، حدیث شماره 19325. دلائل النبوه از بیهقی، حدیث شماره 2978.) 13. امام احمد در مسند خود و بیهقی در دلائل النبوه با سندِ صحیح از ابن عبّاس نقل کرده¬اند که گفت: «رسول خدا را هنگام ظهر به خواب دیدم؛ با موهایی غبارآلوده و در دستانش شیشه¬ای پر از خون. عرض کردم: پدر و مادرم فدایت! این چیست؟! فرمود: این خونِ حسین و یاران اوست.» عمّار بن عمّار می¬گوید: آن روزی را که ابن عبّاس می¬گفت، بررسی کردیم، دانستیم همان روزی بود که حسین به شهادت رسید:« حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِي عَمَّارٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ رَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الْمَنَامِ بِنِصْفِ النَّهَارِ أَشْعَثَ أَغْبَرَ مَعَهُ قَارُورَةٌ فِيهَا دَمٌ يَلْتَقِطُهُ أَوْ يَتَتَبَّعُ فِيهَا شَيْئًا قَالَ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَا قَالَ دَمُ الْحُسَيْنِ وَأَصْحَابِهِ لَمْ أَزَلْ أَتَتَبَّعُهُ مُنْذُ الْيَوْمَ قَالَ عَمَّارٌ فَحَفِظْنَا ذَلِكَ الْيَوْمَ فَوَجَدْنَاهُ قُتِلَ ذَلِكَ الْيَوْمَ.»( مسند امام احمد، بدایه مسند ابن عباس، حدیث شماره 2057و حدیث 2422 و1380. غایه المقصد فی زوائد المسند، ص1432. و: حقبه من التّاریخ، ص137.) 14. دربارۀ خبر دادنِ پیامبر از شهادت امام حسین از امّ المؤمنین عائشه یا امّ سلمه(رضی الله عنهما) با سند صحیح، نقل شده: جبرئیل، نزد رسول خدا آمد، حسین گریه کرد و من رفتم و حسین به پیامبر نزدیک شد. جبرئیل گفت: ای محمّد، آیا او را دوست می¬داری؟ فرمود: بله. جبرئیل گفت: امّت تو به زودی او را خواهند کشت و اگر بخواهی سرزمینی که او را در آن به شهادت می¬رسانند نشانتان بدهم: حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، قَالَ: حَدَّثَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ، أَوْ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَ وَكِيعٌ: شَكَّ هُوَ، يَعْنِى عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَعِيدٍ، أَنَّ النَّبِىَّ صلى الله عليه وسلم قَالَ لإِحْدَاهُمَا: لَقَدْ دَخَلَ عَلَىَّ الْبَيْتَ مَلَكٌ لَمْ يَدْخُلْه عَلَىَّ قَبْلَهَا، فَقَالَ: إِنَّ ابْنَكَ هَذَا الحُسَيْنٌ مَقْتُولٌ وَإِنْ شِئْتَ أَرَيْتُكَ مِنْ تُرْبَةِ الأَرْضِ الَّتِى يُقْتَلُ بِهَا»( فضائل الصّحابه، حدیث 1391. غایه المقصد فی زوائد المسند، ج2، ص1430. سیر الشهداء،ص244.) و درپایان می خواهم عقلا مطلبی را به عرض برسانم: چگونه نویسنده ای حاضر است برای اعمال زشت یزید چون حمله مدینه(واقعه حره) و هتک حرمت نوامیش شهر مدینه و اصحاب کبار، توجیه بیاورد توجیهی که شهادت 80 صحابی و شهادت 700 نفر قاری قرآن را سبک جلوه میدهد و به نوعی همنوایی است. چگونه نویسنده ای حاضر است برای حمله یزید به مکه شهر وحی و قبله گاه تمام مسلمین، توجیه بیاورد کسی که باعث تخریب کعبه و به آتش کشیده شدن آن بود و صدها تن را به شهادت کشانید. چگونه نویسنده ای حاضر است برای به شهادت رساندن نوه ی حضرت رسول امام حسین که به نص حدیث اهل سنت سیّداشباب اهل الجنه است توجیه بیاورد و بخواهد اعمال یزید را به نام اهل سنت توجیه کند و سبک جلوه دهد. والسّلامُ عَلی َمن إتّبعَ الهُدی احقر بندگان خدا، کمال روحانی 2/7/97 منابع و مآخذ تحقیق 1. ابن اثیرجزری، علی .( 1989م). الکامل فی التاریخ، چاپ دوم، بیروت، دارالکتب اللبنانی. 2. ........................................ .(1965). الکامل فی التاریخ، چاپ دوم، بیروت، دارصادر. 3. ابن جوزی، ابی فرج عبدالرحمان .( بی تا). الردّ علی المتعصب العنید المانع من ذم یزید، اول، بیروت، مطبعه الکامل. 4. ابن حبّان. (1408قـ). صحیح ابن حبّان،(بترتیب ابن بلبان)، چاپ اول، بیروت .موسسه الرساله 5. ابن حجر عسقلاني، أحمد بن علي. (1999م) الصواعق المحرقه، چاپ اول، بیروت، دار المعرفه. 6. ابن حنبل، احمد .(1999م). فضائل الصّحابه، چاپ دوم، ریاض، دار ابن جوزی. 7. ............................... .(1419). مسند الإمام أحمد بن چاپ دوم، مصر، مؤسسة قرطبه. 8. ابن خیاط، ابو عمر.(1397ه). تاریخ خلیفه، چاپ دوم، بیروت، دارالقلم. 9. ابن عبد ربّه اندلسی .(1402ق). العقد الفرید، چاپ پنجم، بیروت، دار الکتب العربی. 10. ابن عساکر .(1415ق). مختصرتاریخ دمشق، چاپ ششم، بیروت، دارالفکر. 11. ابن قتیبه، عبدالله .(1963). الامامه و السیاسه، چاپ سوم، قاهره، مکتبه مصطفی البابی. 12. ابن کثیر، ابی الفداء .(1408ق). البدایه و النهایه، چاپ اول، بیروت، دارالریان. 13. ابن ماجه القزويني، محمد بن يزيد .( 1418قـ.). سنن ابن ماجه، چاپ اول، ریاض، دار المعارف، ریاض،الطبعه. 14. احمد بن حنبل.(1419). مسند أحمد بن حنبل، مصر، مؤسسة قرطبه. 15. اصفهانی، ابو الفرج. (بی تا). الأغانی، چاپ؟، مصر، دار الکتب المصریه. 16. ألباني، محمد ناصر .(1415ق). سلسله الأحاديث الصحيحه، چاپ سوم، ریاض، مكتبه . 17. بخاری، ابی عبدالله .(1991م). صحیح البخاری، چاپ اول، بیروت، دارالفکر. 18. بغدادی، خطیب .( بی تا). تاریخ بغداد، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العربی. 19. بطاینه، محمد .(1999م). دراسه فی تاریخ الخلافء الأمویین، چاپ اول، اردن، دار الفرقان. 20. بلاذری، احمدبن یحیی .(1989م). انساب الاشراف، چاپ سوم، بیروت، ناشر؟ 21. .......................... .(1988م). فتوح البلدان، چاپ دوم، بیروت، مکتبه الهلال. 22. بیهقی، امام بیهقی .(1414قـ). سنن البیهقی الکبری، چاپ اول، مکه المکرمه، دار الباز. 23. ترمذي، محمد بن عيسى أبو عيسى السلمي .(1417هـ.). سنن الترمذي، چاپ اول، ریاض،مکتبه المعارف. 24. تفتازانی، تفتازانى .(1989). شرح المقاصد،ج5، چاپ سوم، مصر، مؤسسه قرطبه. 25. تمیمی، ابی عرب .(1404ق). المحن، چاپ اول، ریاض، دارالعلوم. 26. جزری ابن اثیر .( 2001 م). النهايه في غريب الحديث، چاپ اول،بیروت، دار احياء التراث العربي. 27. حاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله .( 1990م). المستدرك علي الصحيحن، چاپ اول، بیروت، دار الكتب العلمي. 28. حثلین، سلطان .(2000م). الفقهاء و الخلفاء، چاپ اول، اردن، دار عمار. 29. حسن، ابراهیم حسن .(1964ق). تاریخ الاسلام السیاسی و الدینی و الثقافی و الاجتماعی، چاپ هفتم، قاهره، مکتبه النهضه المصریه. 30. حسن شُرّاب، محمّد محمّد .( بی تا). المدینه فی عصر الأموی، چاپ اول، دمشق، موسسه علوم القرآن. 31. حموی، یاقوت .(1995). معجم البلدان، ج۲، چاپ دوم، بیروت، دارصادر. 32. خمیس، عثمان .( بی تا). حقبه من التاریخ، چاپ اول، اسکندریه، دار الأیمان. 33. دهوکی، مرعی .(200م). الدوله الأمویه، چاپ؟، صنعاء، الجامعه الجدیده. 34. دینوری، ابوحنیفه .(1960). اخبار الطوال، چاپ اول، بیروت، دارالاحیاء العربیه. 35. ------------ .(1990م). الإمامه و السیاسه، المعروف بتاریخ الخلفاء، چاپ اول، بیروت، دار الاضواء. 36. ذهبی، احمد .(1989م). تاریخ الاسلام، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العربی. 37. ذهبی، شمس الدین محمد .(1413ق). تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام ، چاپ دوم،دار الکتاب العربی. 38. ذهبي، شمس¬الدين محمد .(1989م). تذكره الحفاظ، بیروت، چاپ اول، دار الكتب العلميه. 39. زرکلی، خیرالدین .(1989م). الأعلام، چاپ هشتم، بیروت، دار العلم للملایین. 40. سحیبانی، عبدالحمید .(1999م). سیر الشهداء، چاپ اول، ریاض، دار الوطن. 41. سیوطی، جلال الدین .(1425ق). تاریخ الخلفاء، چاپ ششم، بیروت، دار المعرفه. 42. صلّابی محمّد .(1428ق). معاویه بن ابی سفیان، چاپ اول، دمشق – بیروت، دار ابن کثیر. 43. ........................ .(1425ق). الدوله الأمویه، چاپ دوم، دمشق، دار ابن کثیر. 44. طبری، ابی جعفر .(1987م). تاریخ الامم و الرسول، چاپ اول، بیروت، دار الفکر. 45. طبری، ابوجعفر .(1960). تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ الامم و الملوک، معروف به تاریخ طبری، چاپ دوم، مصر، دار المعارف. 46. ........................ .(1358ق). تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ الامم و الملوک، معروف به تاریخ طبری، چاپ اول، قاهره، مطبعه الأستقامه. 47. ....................... .( 1387 ق). تصحیح: محمد ابو الفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت، روائع التراث العربى. 48. طبرانی، ابی قاسم سلیمان .(1985م). المعجم الکبیر، چاپ دوم، بیروت، مکتبه العلوم و الحکم. 49. طقوش، سهیل .(1387ش). امویان، مترجم عبدالرسول جعفریان، چاپ چهارم، تهران، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. 50. عانی، عبداللطیف .(1968). اداره بلاد الشام فی العهدین الراشدی و الدموی، رساله فوق لیسانس، دانشگاه بغداد. 51. عبدالهادی، محمّد .(بی تا). مواقف المعارضه فی خلافه یزید، چاپ اول، مکه، دار البیاق. 52. عش، یوسف .(1982). الدوله الامویه و الاحداث ، چاپ دوم، دمشق، دار الفکر. 53. فسوی، یعقوب .(بی تا). المعرفه و التاربخ، بغداد، چاپ اول، مطبعه الارشاد. 54. متّقی هندی، علاء الدین .(1989م). کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، بیروت، چاپ اول، موسسه الرساله، بیروت. 55. مروزی، نعیم .( 1414 ق). کتاب الفتن، چاپ اول، بیروت، دارالفکر. 56. مسعودي، علي بن حسين .( بی تا). التنبيه والاشراف،چاپ اول، قاهره، دارالصاوي. 57. نسائي، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن. (1419ق). سنن نسائی، چاپ اول، ریاض، مكتبه المعارف. 58. هاشمی، عبدالمنعم . (2002م). الخلافه الأمویه، چاپ اول، قاهره، مکتبه الثقاه الدینیه. 59. هيثمي، علي بن أبي بكر .(1407هـ). مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، چاپ سوم، قاهره، دار الكتاب العربي. 60. نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر .(1363). تاریخ بخارا، تحقیق محمد تقی مدرس رضوی،چاپ دوم، تهران، توس. 61. نووی، محی الدین .(1407ق). صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر. 62. یعقوبی، احمد .(1993). تاریخ الیعقوبی، چاپ اول، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات.
حسین
01 مهر 1397 - 05:57تبرئه یزید از ستمی که بر اهل بیت رسول خدا(ص) در کربلا روا داشته است، کسی که در عیاش، شرابخوار ومیمون باز بودن او شکی نیست، مصداق ستمی وظلم بر اه بیت است. عبیدالله را یزید بر کوفه حاکم کرده بود وزمانی که اوضاع را بر وفق مراد ندید وتوسط امام سجاد علیه السلام وحضرت زینب رسوا شد از عبیدالله بدگویی کرد. تلاش ابن تیمیه در تبرئه یزید کافی بود ولازم نبود شما نیز بجای پرداختن به ظلمی که در حق فرزند رسول خدا(ص) صورت گرفته بود به دفاع از یزید بپردازید. یزیدی که در سال 63 هجری ناموس واموال مردم مدینه که خیلی از صحابه هم در آنجا حضور داشتند را بر لشگر خود در جریان «حرّة» مباح کرد و لشگریان او به دختران صحابه ونوامیس آنها در مدینه تجاور کردند. یزید کسی است که لشگر او در سال 64 خانه خدا را به منجنیق بستند. حال حضرات به چه منطقی یزید را تبرئه می کنند بدون اینکه برای گفته های خود سندی ذکر کنند. اگ رروایات مربوط به شربخوار وفاسق بودن یزید ضعیف است به گفته کدام عالم رجال ودرایه شناس این سخن گفته می شود؟! تاسف بار اینجاست که این تبرئه را به اسم اهل سنت تمام می کنید واین ظلمی است در حق اهل سنتی که قرنها بر مظلومیت حسین اشک ریخته اند. حداقل بهتر بود می فرمودید این نظر جماعت دعوت واصلاح است وخود را در موضع نمایندگان اهل سنت قرار نمی دادید. اگر شما به یزید محبت ندارید با کدام منطقی در مقام دفاع از او وتبرئه او از حادثه کربلا بر آمده اید؟!!! اگر به زعم شما یزید نقشی در این ستم نداشته است چرا دوستش ندارید؟!!! خباثت یزید وفسق وفساد او با آب اقیانوس اطلس وآرام هم پاک نمی شود، پس شما هم خود را رسوای عالم وآدم نکنید.
حسین
01 مهر 1397 - 06:46یافعی: "و آن کس که امر به قتل حسین بن علی رضی الله عنه کرد و آن کس که او را به قتل رساند و آن کس که آن را حلال دانست و راه را برای قتل حسین بن علی فراهم داشت همهٔ اینها کافر هستند و مستحق لعن شذرات من ذهب / ابن العماد الحنبلی: ۱ / ۶۸." تفتازانی(شرح عقاید النفسیه): "حق این است که یزید به قتل حسین رضایت داد و او را چنین بشارت دادند و به اهل بیت رسول اهانت کرد پس لعنت خدا بر وی و بر یاران و همراهان اوست." همه متفق هستند بر جواز لعن کسانی که حسین (ع) را کشته، یا به این کار دستور یا اجازه داده، یا به این کار راضی شدهاند و صحیح آن است که یزید به قتل حسین (ع) راضی بود و شادی او از قتل حسین (ع) و اهانت او به اهلبیت رسول خدا (ص) به حد تواتر معنوی رسیده است، هر چند تفاصیل آن به صورت خبر واحد ذکر شده است. بنابراین ما درباره یزید نه تنها سکوت نمیکنیم، بلکه حتی در کافر بودن او شکی نداریم. لعنت خدا بر او و یاوران و همدستانش باد». (تفتازانی، ق ۱۴۰۸، شرح المقاصد، ج ۱، ص ۶۷) وی در ادامه میگوید: «اما کسانی که حسین (ع) را کشتند یا دستور به قتل وی داشتند و این امر را جایز دانستند، بدون شک کافرند». (همان،شرح المقاصد، ج ۱، ص ۶۹) ذهبی: "یزید ناصبی غلیظ و تندخویی بود که اخلاق سگان را داشت و مسکر مینوشید و از هیچ معصیت و منکری روی گردان نبود. دولتش به قتل حسین آغاز گشت و به ویرانی کعبه تمام یافت (المصدر)" ابن کثیر: "به راستی یزید پیشوایی فاسق و کافر و شایستهٔ لعن بود. البدایه ۸/۲۳۸" مسعودی: "و یزید مردی ستمگر و ظالم و فاسق بود و مسئول در قتل نوهٔ رسول خدا صلی الله علیه و سلم و اصحاب او رضی الله عنهم است. او آشکارا شراب مینوشید و با سگان مینشست. اخلاقش اخلاق فرعون بود. جز این که فرعون در امر رعیت مدارا بیشتر مینمود تا وی و انصاف بیشتر داشت و تدبیر بیشتر. مروج الذهب : ۳ / ۸۲"
حسین
01 مهر 1397 - 06:52شهاب الدین آلوسی أعوذ بالله سبحانه من رأس الستین وإمارة الصبیان، یشیر إلى خلافة یزید الطرید لعنه الله تعالى على رغم أنف أولیائه لأنها کانت سنة ستین من الهجرة این جمله رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم: «پناه میبرم به خدای سبحان از ابتدای سال شصت و حکومت بچهها» این جمله اشاره دارد به خلافت یزید رانده شده که علی رغم محبت دوست دارانش خداوند او را لعنت کند. چرا که او در ابتدای سال شصت هجری حکومت مینمود. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی ، ج 6 ص 192 ، اسم المؤلف: العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود الألوسی البغدادی الوفاة: 1270هـ ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت http://shiaonlinelibrary.com/الکتب/2707_تفسیر-الآلوسی-الآلوسی-ج-٦/الصفحة_191#top پس از آن در جای دیگری از کتابش ، وارد میدان شده و به ادله جواز لعن یزید اشاره میکند : وعلى هذا القول لا توقف فی لعن یزید لکثرة أوصافه الخبیثة وارتکابه الکبائر فی جمیع أیام تکلیفه ویکفی ما فعله أیام استیلائه بأهل المدینة ومکة فقد روى الطبرانی بسند حسن « اللهم من ظلم أهل المدینة وأخافهم فأخفه وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین لا یقبل منه صرف ولا عدل»... وقد جزم بکفره وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزی وسبقه القاضی أبو یعلى، وقال العلامة التفتازانی: لا نتوقف فی شأنه بل فی إیمانه لعنة الله تعالى علیه وعلى أنصاره وأعوانه، وممن صرح بلعنه الجلال السیوطی علیه الرحمة وفی تاریخ ابن الوردی.... وهذا کفر صریح فإذا صح عنه فقد کفر به ومثله تمثله بقول عبد الله بن الزبعرى قبل إسلامه: لیت أشیاخی الأبیات، وأنا أقول: الذی یغلب على ظنی أن الخبیث لم یکن مصدقا برسالة النبی صلى الله علیه وسلم وأن مجموع ما فعل مع أهل حرم الله تعالى وأهل حرم نبیه علیه الصلاة والسلام وعترته الطیبین الطاهرین فی الحیاة وبعد الممات وما صدر منه من المخازی لیس بأضعف دلالة على عدم تصدیقه من إلقاء ورقة من المصحف الشریف فی قذر؛ ولا أظن أن أمره کان خافیا على أجلة المسلمین،... ولو سلم أن الخبیث کان مسلما فهو مسلم جمع من الکبائر ما لا یحیط به نطاق البیان، وأنا أذهب إلى جواز لعن مثله على التعیین ولو لم یتصور أن یکون له مثل من الفاسقین، والظاهر أنه لم یتب، واحتمال توبته أضعف من إیمانه، ویلحق به ابن زیاد. وابن سعد. وجماعة فلعنة الله عز وجل علیهم أجمعین، وعلى أنصارهم وأعوانهم وشیعتهم ومن مال إلیهم إلى یوم الدین ما دمعت عین على أبی عبد الله الحسین،... ولا یخالف أحد فی جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوى ابن العربی المار ذکره وموافقیه فإنهم على ظاهر ما نقل عنهم لا یجوزون لعن من رضی بقتل الحسین رضی الله تعالى عنه، وذلک لعمری هو الضلال البعید الذی یکاد یزید على ضلال یزید. بنابر این قول به خاطر کثرت أوصاف خبیثه یزید و ارتکاب گناهان کبیرهای که در طول أیام تکلیفش از او سر زد بالخصوص آنچه در أیام استیلاء و تسلطش بر أهل مدینه و مکه مرتکب گردید جای شک و تردیدی در لعن یزید باقی نمیماند. طبرانی با سند حسن روایت میکند: «خدایا کسی را که به أهل مدینه ظلم کرد و آنها را ترساند تو نیز او را بترسان و بر او لعنت خود و تمام ملائکه و مردمانت را بر او فرو فرست لعنتی که هیچ دافع و مانعی از آن وجود نداشته باشد.» و گروهی از علماء از جمله حافظ ناصر السنه ابن جوزی و قبل از او قاضی أبو یعلى به کفر او و تصرح به لعن او جزم پیدا نموده بودند، و علامه تفتازانی در این باره میگوید: تکلیف یزید و ایمان او برای ما روشن است و هیچ شک و تردیدی در این باره نداریم لعنت خداوند متعال بر او و بر أنصار و أعوان یزید باد، و از کسانی که تصریح به لعن یزید نموده است جلال الدین سیوطی است و در تاریخ ابن وردی آمده است:... و این کفر صریحی برای یزید به حساب میآید و اگر این صحیح باشد در حقیقت او کافر است و مثل همین است تمثل یزید به قول عبد الله بن زبعرى که قبل از اسلام سروده است و یزید آن را تکرار کرد: لیت أشیاخی ببدر شهدوا تا آخر ابیات. به اعتقاد و نظر من و آنچه بیشتر به ذهنم میرسد این است که یزید شخص خبیثی بوده که هرگز به رسالت نبی اکرم صلى الله علیه و آله ایمان نداشته و آنچه که او بر أهل حرم خداوند تعالى و أهل حرم نبی اکرم علیه الصلاه و السلام و عترت طیبین و طاهرین او در زمان حیات و بعد از ممات و آنچه که از سیئات و معاصی از او سر زد کمتر از این نیست که کسی ورقی از مصحف و قرآن کریم را در نجاست بیاندازد؛ و گمان نمیبرم کارهایی که از یزید سرزده است بر هیچ یک از مسلمانان مخفی باشد...، و بر فرض هم که بپذیریم یزید خبیث، شخص مسلمانی بوده است، او مسلمانی بوده که آنقدر گناه کبیره مرتکب شده که در بیان نمیگنجد، و در نتیجه اعتقاد من متعیناً جواز لعن اوست و تصور نمیکنم مثل او شخص با این همه فسق یافت شود، و ظاهر این است که او تا آخر عمر خود توبه نکرده، و احتمال توبه او ضعیفتر از احتمال إیمان اوست، و در این احکام، ابن زیاد و ابن سعد و جمعی دیگر ملحق به یزید هستند. پس لعنت خداوند عز وجل بر همه آنها و أنصار و أعوان و پیروان و هر کس که به آنها میل نموده و این لعنت تا روز قیامت و تا هر زمان که چشمی تا روز قیامت برای أبی عبد الله الحسین گریه مینماید بر او،... و در جواز لعن با این ألفاظ و مانند اینها هیچ کس مخالفت ننموده مگر ابن عربی که قبلاً از آن سخن گفته شد... که او و بعضی از موافقین او لعن کسی را که راضی به قتل حسین باشد را جایز ندانستهاند، و به جانم سوگند این اعتقاد همان ضلالت و گمراهی دور از مسیر حقی است که بیش از ضلالت و گمراهی یزید است. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی ، ج 26 ص 72 - 74، اسم المؤلف: العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود الألوسی البغدادی الوفاة: 1270هـ ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت