نویسنده: فاروق رفیق
مترجم: صلاح‌الدین عباسی

اسلام‌زدائی (DeIslamization)
در فصل قبل دیدیم که گذری ساده بر خانه‌ کرد و نظری بر جامعه کردی، در کردستان و خارج از کردستان، روشن می‌سازد که خانه از هم گسیخته و جامعه بیمار است. امروز کردها نیازمند نیرویی هستند که حقایق را روشن کند و آشکارا بیان نماید که خانه کرد در حال ریزش و وجدانش بیمار است. به نیرویی نیاز دارند که اسارت و بردگی کردها را در کاشانه خودشان آشکار کند و مستقیماً به این حقیقت بپردازد. در اولین مرحله ‌این نیرو باید با اوهام و خیالاتی مقابله نماید و ماسک‌هایی را پاره کند که وجدان کردی برای پنهان کردن ضعف‌ها و کم اراده‌گی کردها در جهان بوجود آورده است.

شاید گاه‌گاهی تغییر و تحولی در کردستان روی بدهد، اینجا و آنجا فعالیتی ظاهراً امیدوارکننده انجام شود، ظهوری تاکتیکی اینجا و عقب‌نشینی ظاهری آنجا مشاهده گردد، دو یا چند نیرو در تاکتیکی موقتی با هم متحد شوند، موقعیت‌های امیدبخش در سطح بین‌المللی پیش بیاید،و...و... اما هیچکدام از اینها نمی‌توانند این واقعیت را انکار کنند که جامعه کردها در بحران بزرگِ وجودی و روحی، به سر می‌برد و بیماری وجدانیش بیماری ساده و زودگذری نیست. بلکه بیماری سختی است که با داروهای مسکن نمی‌توان به بهبود آن امیدوار بود. چاره کار در اقدام و دخالتی حکیمانه در این وجدان است.

قدم اول متوجه کردن کردها به حقیقت هستی خود و زنده کردن راد مردی و شجاعت کردهاست تا اینکه بتوانند در مقابل آیینه زمان و تاریخ خود را رؤیت کنند و شهامت این را داشته باشند که به درون خود نگاه کنند. «حقیقت» نجات‌دهنده‌ی کردها در ناهمواری‌ها و سختی‌هاست. این بیماری وجدانی در هیچ بخشی از هستی کردها مثل بحث اسلام و مسلمان بودن خود را بروز نداده است. چند گروه و دسته سیاسی و فکری و فرهنگی نیرویی را تشکیل داده‌اند که مسئولیت تمام بدبختی‌ها، عقب ماندگیها، مصیبتها، شکستها و فقدان دولت کردی را متوجه اسلام و مسلمان بودن می‌کنند. این نیرو گمان می‌برد که مسلمان بودن کرد عامل عقب ماندگی کردها و غرق شدنشان در ارتجاع و کهنه‌پرستی است، اینکه کرد نمی‌تواند خود را مدرنیزه کند، عقلانیتش را تجدید کند، خانه‌اش را منظم کند همه و همه به خاطر اسلام است، به خاطر مسلمان بودن و اسارت در دست بیگانگان (اسلام و عرب) است. در این میان عده‌ای تند روی بیشتری کرده و می‌گویند کردها دارای دین و تمدن خاص خود بودند، اسلام و اعراب بیابان گرد این دین و تمدن را نابود کرده و از آن به بعد شخصیت و هویت کردها متلاشی شد. این نیرو آخرین راه نجات کردها را رهایی از اسلام(de islamization) می‌داند. منظور این نیرو از اسلام‌زدائی تلاش برای جدا کردن دین از سیاست، طبیعت از ماوراء الطبیعه، حکومت از مسجد نیست بلکه با این شعارها شروع کرده و هدف اصلی اش بریدن کردها از جهان‌بینی و اخلاق و وجدان اسلامی است، به معنای دیگر هدف اصلی آنها تغییر دین و اعتقاد کردها از اسلام و مسلمان بودن به غیر آن است. حالا اگر به فرض کرد اسلام را از دست داد و دست از مسلمانی برداشت بعد از آن هر چه خواهد شد و هر اعتقاد واخلاقی بر خواهد گزید برای این نیرو مهم نیست. همین که مسلمان نباشد کافی است هر چه بادا باد. هر چند این نیرو با چند شعار ساده‌ی لائیک به میدان آمده اما آن چه می‌خواهد تغییر عقیده‌ی کردهاست، هدفش مسلمان نبودن کرد و خارج کردن کردها از حوزه تمدن اسلامی است. این نیرو از گروهها و افرادی تشکیل شده است که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از مدل های غرب تقلید می‌کنند و می‌کوشند تجربه لائیک و سکولاریسم غرب را در کردستان پیاده کنند. عده‌ای به نام روشنفکر، خصوصاً کسانی که من آنها را «غرب‌پرست» می‌نامم، و عده‌ای نویسنده و روزنامه‌نگار که در میان احزاب مشهور به ناسیونالیست حضور دارند، روشنفکران مارکسیست و کمونیست، گروههای چپ، و تعدادی سیاستمدار بدنه این نیرو را تشکیل داده‌اند.

در مقابل این نیرو، نیروی دیگری نیز وجود دارد که گمان می‌برد بدبختی کردها به دلیل انحراف از اسلام و دور گشتن از اخلاقیات و رفتارهای اسلامی است. این نیرو گمان می‌برد که مشکل کردها از زمان آشنایی با ایدئولوژی‌های لائیک آغاز شده است و این ایدئولوژی‌ها او را از «پیام راستین» اسلام دور ساختند. به همین دلیل این نیرو تنها راه معقول و درست را بازگشت دوباره کردها به اسلام (Reislamization) می‌داند. این نیرو از جناح‌های متفاوت حرکت‌های اسلامی ‌کردستان تشکیل شده است. جناح‌های تندرو و میانه‌رو این نیرو هر چند در موارد بسیاری با همدیگر در تضادند اما در ضرورت بازگشت دوباره به اسلام متفق‌القولند.



نکته مهم این است که رقابت دو نیروی فوق رقابتی سالم نبوده و در فضایی مدنی و در عرصه کتاب و نوشتار و سمینار و سمپوزیوم صورت نمی‌گیرد چون:

1- رقابت آنها در سطح فکری بالا نبوده و منجر به ایجاد گفتمان‌های فکری غنی نشده است، و هر کدام کتاب و نوشته و اندیشمند خاص خود را خلق نکرده است.

2- در فضایی آزاد به رقابت نمی‌پردازند و از گفتگو و دیالوگ مدنی بدورند و بارها رقابت آنها از تهمت و افترا و توپ و تشر به ترور و جنگ و مبارزه‌ مسلحانه کشیده شده است. برای نمونه جناح تندرو حرکت‌های اسلامی ‌کردستان عراق تا به امروز چندین شخصیت تندرو و یا فعال طرف مقابل را ترور کرده است و کومله فعالیت مسلحانه‌اش را در کردستان ایران با کشتن جوانان متدین و روحانیون کرد شروع کرد، جالب اینجاست که همفکران این جوانان در زندان مقاوم‌تر از اعضای کومله بودند و در میان آنها حتی یک تواب هم بوجود نیامد.

3- مواضع آنها شفاف نیست و نمی‌توان به راحتی در مورد هر کدام از آنها اظهار نظر کرد، فعالیت هر دو نیرو بیشتر در شکل تاکتیک‌های ایدئولوژیک خودنمایی می‌کند، اهداف و نیات و مرام خود را آشکارا با ملت کرد در میان نمی‌گذارند بلکه همیشه با رمز و راز، کلی‌گویی، بیان انتزاعی و روش‌های غیرشفاف اهداف و پروژه‌هایشان را بیان می‌کنند. آن نیرویی که معتقد به اسلام‌زدایی ملت کرد است ضمن ساختن پی در پی مساجد در روزنامه‌هایش مستقیم و غیرمستقیم علیه اسلام و تمدن اسلامی می‌نویسد، در همان حال که دبیر کل یک حزب کردی با جریانات اسلامی ملاقات می‌کند و از «آیین پاک اسلام» سخن می‌گوید، در همان روز یکی از اعضای هیئت رئیسه حزب در ارگان سازمانی‌شان به مقدسات اسلامی حمله کرده و اسلام را ارتجاعی و اشغالگر می‌نامد. آن نیرویی هم که معتقد به بازگشت کردها به اسلام است در همان حال که بقیه گروهها را «فاسد» می‌داند با سیاستمداران نیروی رقیب جلسه تشکیل می‌دهد و به امید دریافت پیشنهاد یک پست وزارتی با آنها مذاکره می‌کند. در برابر مسایل مهم و عمده ساکت است و در مقابل مسایل ساده و روزمره به فریاد می‌آید.

4- هر دو نیرو به خود حق می‌دهند که اعلام کنند ملت کرد چه می‌خواهد؟ بدون آنکه ملت را با مشکلات و سؤالات درگیر کنند. خود به جای ملت و برای ملت تصمیم می‌گیرند. خود مسایل را تعیین و پاسخ‌ها را هم خود ارائه می‌دهند. همه چیز را طراحی و اجرا می‌کنند، خود را ملت کرد می‌نامند. هیچ کدام از این دو گروه کشاورزان، اصناف، کارگران، معلمان یا روحانیون را درگیر گفتگوهای سرنوشت‌ساز نمی‌کنند و به آرا و نظریات آنها اهمیت نمی‌دهند. ببینید چگونه عده‌ای روشنفکر، از موضع مغرورانه‌ای که گویا جامعه همان چیزی است که روشنفکر می‌سازد و می‌خواهد، هر روز از درون خانه‌هایشان، از روی میز کارشان، از اطاق گفتگوهای اینترنتی‌شان به خود اجازه می‌دهند که تصمیم بگیرند چه چیزی به نفع جامعه کردهاست و چه چیزی به ضرر آنهاست. دیروز سوسیالیسم و کمونیسم خوب بود، امروز مدرنیته و لائیسم، بدون آنکه به مردم بگویند منظورشان از این اصطلاحات چیست؟

5- رقابت بین دو نیرو غیرمتوازن و نابرابر است. چرا که آن نیروی حاکم بر جهان که می‌خواهد حیات و جهان و زندگی را از هر آنچه "مقدس" است پاک کند، مدافع یکی از طرفین این رقابت است. این امر باعث شده است که کفه‌ی ترازوی رقابت به نفع نیرویی که هدفش اسلام‌زدایی است سنگین شود. به معنای دیگر به دلیل قدرت اخلاقی که اکنون در جهان رایج است، نیروهای اسلام‌زدا از قدرت بیشتری برخودارند، به همین دلیل بررسی دقیق تر اینها از اهمیت خاصی برخوردار است.

قبل از هر چیز باید بگویم که اسلام‌زدایی جامعه کردها و دور ساختن ملت کرد از دین و اندیشه و تمدن اسلامی مسئله‌ای عجیب و تازه نیست. بلکه یکی از مُدهای معاصر است و بخشی از پروژه‌ی مدرنیزاسیون است که این پروژه قبلاً در مسیحیت پیاده شده است. در حوزه‌ی تمدن اسلامی هم اولین بار آتاتورک اقداماتی در این راستا انجام داد. پس پیروان این ایده در میان کردها دیوانه نیستند بلکه پیروان روح معاصر و شاگردان مدرنیته هستند. پیروی از مدرنیته، مدرنیزه کردن، بومی‌کردن روشنگری وسایر اصطلاحات از این نوع برای کردها و کلیه جوامع شرقی به معنای مقابله کردن با اسلام، هندو، بودا وسایر ادیان دیگر است. چنانکه در اروپا هم به معنای مسیحی‌زدایی (Dechristianization) بود. یکی از نقاط اساسی مدرنیته، که پروژه‌ای اروپایی است، عبارت بود از ویران کردن مسیحیت( برای اطلاع بیشتر به کتاب راما کومارا مراجعه کنید.( [1]

اروپائیان امروز در مرحله‌ی بعد از مسیحیت به سر می‌برند. درست است که مسیحی مؤمن، کلیسا، جلسه، سمینار، رادیو و تلویزیون، گروههای تندرو و نژادپرست مسیحی بسیار زیاد است

اما تمدن غرب تمدنی بعد از مسیحیت است. مسیحیت در عقب‌نشینی عجیبی به سر می‌برد، و در داخل حوزه تمدن غرب تاثیری در تصمیم‌گیری‌ها و برنامه‌های عمده ندارد. با این حال در خارج از حوزه تمدنی غرب و در مقابل ادیان و تمدن‌های دیگر، مسیحیت، خصوصاً دیدگاه پروتستانی آن، نقش عمده‌ای بر عهده دارد.

پروسه‌ی مسیحی‌زدایی اروپا چهار قرن به طول انجامید. و از برنامه رفرم مارتن لوتر و کالوین و رنسانس شروع و به پروژه «روشنگری» و ایجاد دولت- ملت ختم شد و در دمکراتیزه کردن تمام ابعاد زندگی و اندیشه وجود خود را نشان داد. این پروژه از طرف اندیشمندان بزرگی پوچ‌گرایی غرب نامیده شد. چنانچه گفته شد پروسه‌ی مسیحی‌زدایی پروژه‌ای بلند مدت بود که صدها روشنفکر و مرکز و نهاد در اجرای آن فعال بودند. اما ببینیم پروژه‌ی اسلام‌زدایی در کردستان چگونه اجرا می‌شود؟

بسیار قابل توجه است که مجریان اسلام‌زدایی در کردستان مسلح به عقلانیت و آرگومنت (استدلال و مباحثه) و قدرت شناخت و نهادهای علمی نیستند. بلکه:

1- مسلح به احساسات و عواطف و حماسه‌سازی و اشتیاق‌گرایی‌اند. از تفکر عقلانی و پروژه‌ای محکم بر اساس جهان‌بینی روشن و آشکار به دورند. البته عقلانیتی که مدرنیته بیان می‌کند عقلانیتی خاص بوده و عده‌ای آن را عقلانیت ابزاری و عده‌ای دیگر آن را عقلانیت حسابگر نام نهاده‌اند.

2- نسبت به اسلام و تمدن اسلامی و حتی کلیه تمدن‌های شرقی کینه‌توزاند و شیفته مُدهای فکری غربند. هر دو مورد بالا زاییده شخصیت یا ذهنی است که به ذهن استعمارشده یا شخصیت اشغال شده مشهور است که در آینده بیشتر به آن می‌پردازم.

3- مطالعه و شناخت لازم درباره اسلام ندارند و تنها گفته‌های متفکران غرب در باره مسیحیت را در مورد اسلام هم تکرار می‌کنند.عمده ترین اشتباه آنها قرار دادن اسلام و مسیحیت در یک کفه و سطح است.

4- ریشه‌ی مخالفت و کینه‌توزی آنها نسبت به اسلام در پارامترهای اخلاقی، شخصی، شخصیتی، روانی، فردی و خانوادگی قرار دارد نه در مباحثه و مطالعه و تحقیق علمی یعنی اول مخالف و غضبناکند سپس به مطالعه در راستای تحریک و تقویت این مخالفت می‌پردازند نه اینکه از مطالعه و تحقیق علمی ‌به مخالفت رسیده باشند. به همین دلیل در بحث‌هایی که در این مورد انجام می‌گیرد، همراه با استدلالهای سطحی و ظهور بی‌اطلاعی در اسلام، به شدت برافروخته و عصبانی می‌شوند.

اگر این نیرو امکانات و مراکز فرهنگی و علمی مثل دانشگاه و مراکز تحقیقاتی تأسیس می‌کرد، به دیالوگ و گفتگو ایمان داشت، ظرفیت شنیدن و گوش دادن داشت، ممکن بود:

1- با وی به گفتگو نشست.
2- متن و نوشته‌هایش را خواند.
3- در فضایی مدنی آزاد به رقابت پرداخت.
4- انتظار داشت که پروسه‌ی اسلام‌زدایی کردها را اجرا کند. اما این نیرو توانایی این کار را ندارد و صاحب تفکر اساسی و اصولی خودش نیست، توانایی مطالعه روح کردی و جامعه کردی را ندارد، تا به یک اصل و استراتژی در فعالیت‌هایش دست پیدا کند. تمام کوشش او یا در تقلید از مستشرقین (Orient lists) خلاصه شده است یا تکرار چند مطلب ژورنالیستی عده‌ای روشنفکر غربی است. این عمل تاکنون غیر از مطرح شدن چند شعار و ایجاد تعصب و تحزب (prejudice) نتیجه‌ای نداده است. نتیجه کار آنها بوجود آمدن تنفر بی‌دلیل و محبت غیرمنطقی بوده است، تا جاییکه عالم و عاقل فارس و ترک و عرب یا حزب مخالف منفور اما دزد و مجرم کرد یا حزب خودی محبوب شده است. چنانچه گفته شد اقدامات این نیرو زاییده تقلید از شرق‌شناسان بوده و سردرگمی از ویژگی‌های بسیار بارز آنها است. اقدامات این نیرو، در غیاب مراکز علمی و تحقیقاتی، غیر از آنکه مصیبت و ناآگاهی کردها را تشدید می‌کند، نتیجه‌ای در بر نخواهد داشت.

نکته مهم این است که متوجه شویم ملت کرد در شرایط بسیار حساس تاریخی به سر می‌برد و پروسه دین‌زدائی از آن باعث متلاشی شدن کامل آن خواهد شد. به دلیل:
1- عدم اطمینان کرد به شناسه و هویت خودش.
2- فقدان پشتوانه قوی تاریخی در تفکر و نوشتن.
3- فقدان مراکز علمی و تحقیقی.
4- فقدان نیرویی محافظه‌کار(conservative).

حدود یک قرن است که کردها در دایره‌ی عدم اطمینان کیستی؟و چیستی؟ به سر می‌برند، از «جمال عرفان»،که برای اولین بار در کردستان ماتریالیسم دیالیکتیک را مطرح کرد، گرفته تا «روشنفکران» امروز که از «روشنگری» و «جهانی شدن» و «تفکر لائیک» صحبت می‌کنند، همه و همه نسبت به خویشتن خویش و هویت و شناسنامه کردها بدگمان و ناآشنا بوده و گرفتار تقلیدی غیر اصولی از دیگران گشته‌اند.

چنانکه اشاره شد فقدان قدرتی محافظه‌کار از عوامل حساسیت وضعیت کردهاست. محافظه‌کاری در زبان و ادبیات کردی به معنای کهنه‌پرستی و ارتجاعی و تقلیدی به کار برده می‌شود. اما محافظه‌کاری در واقع معنای عمیقی دارد که عبارت است از کوشش برای حفظ و تقویت امکانات ملی و سنتی و ارزش‌های نژادی و مذهبی. در دنیای کرد امکانات و ارزش‌های ملی و نژادی، مثل نهاد خانواده، گرفتار هجومی ویرانگر شده‌اند.

در سنت محافظه‌کاری فیلسوفان بزرگی مثل ادموند برک، هگل، توکوویل، آلن بلوم و دهها اندیشمند دیگر وجود دارند. در محافظه‌کاری:
1- سیاست عبارت است از هنر فهمیدن و اجرای عدالت، که بر طبیعت برتری دارد.
2- جامعه متمدن به سازماندهی نیاز دارد و انسان‌ها فقط در اخلاقیات برابرند و هرگونه کوششی برای ایجاد یکسانی و برابری در موارد دیگر اشتباه‌ است.
3- آزادی و حقوق مالکیت از هم جدایی‌ناپذیرند.
4- انسان باید آرزوهایش را کنترل کند و صاحب اراده باشد.
5- تغییر و اصلاح با هم یکی نیستند، جامعه باید بر اساس حکمت و به‌ وسیله‌ی حکما و فیلسوفان تغییر پیدا کند نه بر اساس آرزوها و آمال کسانی که فاقد نیروی محافظه‌کاراند اما مشتاق ایجاد تغییر و تحول در جامعه هستند. در جامعه کردها نیروی محافظه‌کار وجود ندارد. به همین دلیل در حالیکه در غرب کوچکترین افتخارات گذشته بزرگ‌نمایی می‌شود و به کودکان یاد داده می‌شود، تندیس و مجسمه ساخته می‌شود، یادواره و یادبود برگزار می‌شود در کردستان شخصیت‌های بزرگی چون صلاح‌الدین ایوبی زیر سؤال برده می‌شوند و سعی در زدودن آنها از تاریخ کردی می‌شود. یا شخصیتهایی مثل صارم‌بیگ ناشناخته مانده و به بوته فراموشی سپرده می‌شوند.

در بررسی دیدگاههای فلسفی جهان و وضعیت کردستان به این نتیجه می‌رسیم: نیرویی که خواب اسلام‌زدایی کردها را می‌بیند فاقد پروژه و برنامه است و اسلام‌زدایی کردها پروسه‌ای احساسی بیش نیست. آنچه این نیرو به دنبال آن است تنها خواب و خیالی درباره‌ی دین و جامعه و اسلام و تاریخ کردها است و بس.
اما آن نیرویی که می‌خواهد پروسه‌ی بازگشت به دین اسلام را در کردستان اجرا کند چگونه است؟


بازگشت به اسلام(Re Islamization)
چنانکه اشاره شد حرکت‌های اسلامی همان نیرویی هستند که به پروسه اسلامی‌کردن جامعه کردها اعتقاد دارند، اما در مورد چگونگی پیاده کردن این پروسه با هم دیگر تفاوت دارند. جناح تندرو از راه انقلاب و اسلحه و ترور می‌خواهد این پروسه را اجرا کند و جناح میانه‌رو از راه سیاست گام به گام و تأنی آن را به پیش می‌برد. اتحاد اسلامی‌ کردستان عراق (یه‌کگرتووی ئیسلامی کوردستان) در این جناح قرار دارد. تمام گسست‌ها، بی‌برنامگی و هرج‌ومرج‌هایی که در جامعه کردها مشاهده می‌شود شامل نیروی اسلامی هم می‌شود. اگر بخواهیم به میزان پریشانی و سردرگمی وجدان کردی پی ببریم باید به این نیروی اسلامی، خصوصاً جناح تندرو آن بنگریم. چرا که برعکس کوشش‌های ساده‌لوحانه‌ای که می‌خواهد این نیرو را بیگانه در میان کردها بنمایاند، این حرکت‌ها نیرویی کردی بوده و آیینه‌ی تمام‌نمای وجدان کردی هستند.

ظهور حرکت‌های اسلامی ‌کردستان را باید ناشی از وضعیت و شرایط کردستان و کردها و دنیای اسلام قلمداد نمود. حرکت‌های اسلامی‌ کردستان به عنوان پدیده‌ای در دنیای اسلام، مثل تمام حرکت‌های بنیادگرای (فندامنتالیست- Fundamentalist) اسلامی، پدیده‌ای ناسالم و بیمار هستند. ناسالم و بیمار از این جهت که اینان خود را به عنوان حرکتی اصلاح‌طلب و طرفدار رنسانس اسلامی مطرح کرده‌اند اما فاقد متد و پروژه هستند. در برنامه‌هایشان اثری از تفکر در رنسانس و رفرم و اصلاح دیده نمی‌شود. توانایی درک عمیق فلسفه و حکمت اسلامی و دنیای مدرن را ندارند. از کوشش‌های فکری فلاسفه و حکمای سایر ادیان و مکاتب بی‌اطلاعند.

اسلام در بین سایر ادیان بزرگ مثل مسیحیت، هندوئیزم، تاویزم و بودیسم یکی از سنتهای بزرگ بشریت است. چرا که اسلام در برگیرنده میراث فکری و روحی عمیقی برای بشریت است. دارای فلسفه و حکمت جاویدان و سیستم فکری و روحی و دیدگاهی مخصوص برای تفسیر هستی است. این موضوع به معنای آن نیست که جهان اسلام و مسلمانان در مسائل فکری، روحی، سیاسی و فرهنگی گرفتار بحران نشده و نمی‌شوند، همچنین به معنای آن نیست که سنتی‌بودن اسلام می‌تواند ضمانتی برای جلوگیری از افول و سقوط مسلمانان باشد. قرن‌ها قدرت و شکوفایی تفکر و دیدگاه و حاکمیت اسلامی نتوانست از افول و نزول تمدن اسلامی جلوگیری کند. دلایل سقوط تمدن اسلامی‌ بسیار زیاد است و خارج از بحث ماست. اکنون چند قرن است انسان مسلمان در فشارهای بزرگ و بحران‌های عمیق به سر می‌برد. از این بحران به آن بحران. در قرن بیستم بیداریی به وقوع پیوست. اما در مقابل اوضاع ناهموار و غرق شدن مسلمانان در جهل و ستمکاری و ستم‌پذیری و ناتوانی و رخوت و رکود و سلطه‌پذیری و فرمانبرداری و دنباله‌روی و بیماری وجدانی و نابودی روح جوانمردی و آزادی این بیداری اساسی و اصولی و پاسخگو نبود. این بیداری، که همان ظهور حرکت‌های اسلامی در دنیای اسلام است، اصولی و واقعی نبود چرا که:

1- برخلاف این دیدگاه شایع که می‌گوید، حرکت‌های اسلامی در تقابل با مدرنیته به وجود آمدند، بیداری اسلامی قیام و شورشی علیه مدرنیته نبوده، بلکه خود ثمره‌ی مدرنیته می‌باشد. گفتمانی که ایجاد کرد، دیدگاه و نظریه‌ای که پرورش داد انتخابی و تطبیقی است، بخشی از مدرنیته را می‌پذیرد با بخش دیگر آن مخالف است. تکنولوژی را که جوهر مدرنیته است می‌پذیرد اما جامعه تکنولوژیک را که دارای خصوصیاتی مثل عقلانیت حاکمیت‌ها است نمی‌پذیرد.

2- عدم درک جهان مدرن و تقلیل دادن مشکلات آن به مسایل اخلاقی، مثل این که مشکل انسان مدرن در عدم پوشش مناسب است. یعنی این که بیداری اسلامی از ابتدای ظهور خود تاکنون از سؤالات و مسایل اساسی و جوهری دنیای مدرن فراری بوده و به جای آن گفتاری سرشار از پریشانی و عدم درک و فهم مشکلات زیربنایی مدرنیته ارائه داده است.

3- برای رهایی از بحران‌های معاصر، این نیرو فقط می‌گوید: «باید به اسلام بازگردیم» که منظور از این شعار هم بازگشت به شریعت و فقه و مناقشات مخصوص آن است. سنت اسلامی‌به معنای فلسفه‌ای جاویدان، بر مبنای شریعت و فقه قرار نمی‌گیرد، بلکه فقه یکی از شاخه‌های روبنای آن است. سنت اسلامی ‌بر قدرت و توانایی جهان‌بینی و پاسخگویی فریاد هستی قرار گرفته است. در آن الهیات و عرفان و فلسفه و هنر شکوفا می‌شود. به عبارت دیگر سنت اسلامی پاسخ کامل فریاد جهان هستی و فراموش نکردن طبیعت و هستی بود. اما حرکت‌های اسلامی از هستی فرار می‌کنند و بی‌تفاوتی و فراموشی نسبت به طبیعت و وجود از مشخصات بارز آنهاست. سنت اسلامی دری باز شده به سوی تمام جهان بود، اما حرکت‌های اسلامی تمام درها را به روی خود بسته و به تمام جهان پشت کرده‌اند و توانایی درگیر شدن با مسایل و مشکلات جهانی را ندارند.

4- حرکت‌های اسلامی ثمره‌ی وجدان و ذهن افراد دربند و اسیرند(colonized)، که بعداً بیشتر به این موضوع می‌پردازم. این وجدانِ پریشان فاقد خودباوری است و از جهان می‌ترسد و تنها در گوشه‌های تاریک منزل خود احساس آرامش می‌کند. در حالیکه بوجود آورندگان سنت اسلامی از روحیه سروری و بزرگی و جنگاوری و سیادت برخوردار بودند، ترسی از جهان نداشتند، دروازه‌هایشان به سوی تمام جهانیان گشوده بود، و جهان محل دغدغه‌ها و مناقشات و حضور آنها بود. روح فعال سنت اسلامی از دیگران گریزان نبود، در تمام میدانها حضور داشت و میدان داری می‌کرد، به همین دلیل فلسفه یونانی را اسلامی‌کرد، فارابی افلاطون را حکیمی الهی نامید. فلسفه و عرفان هندی را خودی کرد. دین و فکر و اسطوره شناسی زردتشتی را اسلامی و به خود ملحق نمود. قانون و روش اداری رومی را تبدیل به بخشی از سیستم اداری خود نمود و در مسیحیت هم ایجاد گفتگو کرد. اما روح حرکت‌های اسلامی روح افراد بنده و برده و به اسارت گرفته شده است، با اخلاق بردگان راه می‌رود، از همه می‌ترسد و از همه گریزان است، از فلسفه و عرفان خویش گریزان است، مخالف طریقت (عرفان اسلامی) است، از مسیحیت و سنت مسیحیت، بدون آنکه در باره‌اش مطالعه کرده باشد، بیزار و فراری است. از تفکر و نقد گریزان است و تکفیرش می‌کند، چرا که حرکت‌های اسلامی مخلوق یک نیروی مبتکر و خلاق نیستند. بلکه خود نشانه و علامتِ رکود و فسادِ وجدان و عدم کارآیی مسلمانان و خستگی آنان از تفکر ، خلاقیت، ابتکار، اختراع و اکتشاف است.

در روشنایی تصویر بالا و موارد چهارگانه‌ی فوق می‌توان در رابطه با حرکت اسلامی ‌کردستان صحبت کرد، چرا که این حرکت با فضای مبهم و پریشان دنیای اسلام پیوند دارد، در این فضا ظهور کرده است، و دارای خصوصیات مشترک هستند. تاکنون در پرتو برنامه‌ی اخوان المسلمین مصر و دیدگاه‌های حسن البنا، سید قطب، مودودی و علی عزت بگوویچ و غیره فعالیت کرده‌اند.

از طرف دیگر حرکت اسلامی‌ کردی زاییده‌ی محیط کردهاست، هرج و مرج و پریشانی و بی‌برنامه‌ای و شیوه‌ی ترور و کشتن مخالفان همه و همه بیانگر وجود روح کردی و روش کردی در آن است. از اینجا بیهوده‌ای و بی‌معنایی کوشش کسانی که با توسل به کردیت می‌خواهند به جنگ اسلامیت بروند یا با اسلامیت به جنگ کردیت بروند روشن و ثابت می‌شود. این کار مثل آن است که با جهالت به جنگ جهالت، با هرج و مرج به جنگ هرج و مرج یا با تاریکی به جنگ تاریکی برویم. کردیت و حرکت اسلامی‌ کردی هر دو گویای ذهن و خستگی روحی کردی هستند. چقدر بیهوده و اشتباه‌ است که تصور شود احزاب کردی (مثل پارتی و اتحادیه میهنی) دارای پروژه‌ی جهت بنا کردن جامعه نوینی در کردستان هستند، اما احزاب اسلامی فاقد آنند، این ایده‌ی سوفسطایی از ساده‌ترین حد تفکر و تحلیل و دقت به دور است و ریشه در عوام فریبی دارد.

احزاب کردی، از جمله پارت دمکرات کردستان و اتحادیه میهنی، معجونی هستند از دین، به اضافه کمی از سوسیالیزم و کمونیزم و اندکی از دموکراسی، و چندی از طایفه‌گری و عشیره‌گرایی و مقدار زیادی از اخلاق رهبرپرستی. نیروهای اسلامی هم به همان ترتیب معجونی هستند از تعداد زیادی تفکر دینی بسته، به اضافه اندکی از مارکسیسم لنینیسم، مقداری از عادات و رفتار کردی و میزان بالایی از تعصب. به این دلیل جنگ یکی از این دو با دیگری به نام آزادی کرد و کردستان دلیل درک نکردن جوهر و اساس این دو نیرو است، دلیل عدم درک این واقعیت این است که هر دوی اینها زاییده‌یک روحند. آزادی کردها در گرو عبورشان از نیروهای ملی و اسلامی موجود است. تنها نیرویی می‌تواند سرای تاریک کردها را روشن سازد که از وضعیت پریشان فعلی عبور کند. نیروهای ملی و اسلامی فعلی خود از نشانه‌های این پریشانی هستند. این نیرو هم زمانی متولد خواهد شد که به قول «هولدرلین» (Holdrlin) : «در آن زمان که ترس وجود دارد نیروی رهایی‌بخش ظهور می‌کند» یعنی آن زمان که ترس از سقوط و نابودی کردها به اوج خود رسید نیروی نجات دهنده‌ کردها هم متولد خواهد شد. اما مسئله بسیار مهم این است که کردها متوجه این حقیقت شوند که نه نیروهای ملی و نه نیروهای مذهبی فعلی آزادکننده و نجات‌دهنده آنها نمی‌توانند باشند. نیروهای چپ هم نمی‌توانند این نقش را به عهده داشته باشند، چپ مهمان ناخوانده‌ای در سرای کردهاست. این حقیقت را باید قبول کرد که جناح میانه‌رو نیروی اسلامی در شرایطی ظهور پیدا کرد که کردستان جنوبی (عراق) غرق در هرج و مرج و برادرکشی و بیهوده‌گرایی، یأس و بی‌برنامگی بود. این وضعیت را احزاب و گروههای ملی ایجاد کرده بودند. جناح میانه‌رو اسلامی‌بایستی محیط، مسایل وجدانی و اوضاع ناهموار روحی کردها را تحلیل و بررسی می‌کرد و اساس و زیربنای مشکلات کردستان را پیدا می‌کرد، این تحقیق منجر به طرح سؤالی اساسی و سیاسی در سطح اجتماع می‌شد، طرح این سؤال و مباحثه و جستجوی پاسخ آن بیداری، آگاهی و جنبشی فکری در میان مردم به دنبال می‌داشت. اما این جناح نیز مثل جناح های تندرو نیروی اسلامی فریاد روح کردی را نشنید. فریادی که از زخم عمیق کردها خارج می‌شد بار دیگر به گوشی ناشنوا برخورد کرد و جناح میانه‌رو نیروی اسلامی هم مثل سایرین غرق همان دیوانگی شد که خانه کردها را اشغال کرده است. از این جناح به دلیل هویت خاص دینی‌اش، انتظار می‌رفت که از سایر گروههای ملی و اسلامی وسیع‌تر و عمیق‌تر فکر کند، و بر اساس سنت اسلامی و پشتوانه‌ بزرگ تفکر و اندیشه و فلسفه آن به مسایل کردستان نگاه کند اما برعکس ادعاهای خودش و انتظار ما، اسلام را محدود به چند گفتگوی بیزانسی و آکادمیک کرد و دین را در چند شعار مثل نماز و روزه و دیدگاه فقهی خلاصه نمود.

گروههای اسلامی وقتی از پروسه‌ی اسلامی صحبت می‌کنند دین را به عنوان قدرتی عظیم در پرورش و اصلاح انسان نمی‌بینند بلکه در نظر آنها دین در پیروی از فرمان‌های شریعت خلاصه شده است، شریعت هم در نظر آنها لیستی از فرمانهای خداوند است. در حالی‌که شریعت مجموعه‌ای از اجتهادات و نظریات انسان‌های مجتهد و فقیه است. به نظر من نظریات آنها نوعی خودکشی متافیزیکی و محروم کردن خود از فلسفه و حکمت جاویدان است. لازم است در اینجا دیدگاه خودم را در مورد دین روشن کنم. به نظر من خداوند خود را در هستی و کائنات بیان می‌کند. او رمز اتحاد و توحید گردون است. خداوند وجود است (Being). نیرویی فعال و حیات‌بخش است که همیشه در حال ایجادکردن و ابداع کردن است. زمینه تمام بودن‌هاست و ذاتش حقیقت است. در کتاب (خداوند، چند گفتگو) هردر (Herder) مثل یک اسپینوزا چنین می‌گوید:
سیوفیرون: خداوند چگونه در خارج از جهان قرار گرفته است؟
فیلولوس: چه نقطه‌ای خارج از جهان وجود دارد؟ زمان و مکان و تمام چیزهایی که ما پدیده‌ها را با آن می‌سنجیم و می‌شماریم از طریق اوی نامتناهی قابل درک است.

تصور من و دیدگاه هردر[2] با تفکر عرفان اسلامی یکی است. خداوند ما نیرویی مثل خدای ارسطو نیست که برای یک بار دنیا را ساخت و در گوشه‌ای به تماشا نشست (محرکی بی‌تحرک). یا مثل خدای حرکت‌های اسلامی نیست که کاری نداشته باشد غیر از نظارت بر اعمال و رفتار این و آن. بلکه خداوند در دیدگاه من نیرویی است فعال، حیات‌بخش که در نیروهای تمام کائنات خود را بیان می‌کند، بدون رمز و در همه جا و همه زمان. [3]

ابن عربی حدیثی از پیامبر (ص) روایت می‌کند که خداوند فرموده: «من گنجی پنهان بودم، جهان را ساختم تا شناخته و کشف شوم» خداوند قدرت است، نیروی نیروهاست. دین در دیدگاه من جزم‌آور نیست، نیرویی فعال و فعال‌کننده است، فلسفه‌ی زندگی است، مست شدن به زندگی است. زندگی هم قدرت، آزادی فعالیت کردن، نوآوری و عمل است. از طریق آزادی و نو آوری، خداوند در ما، که در بینش اسلامی خلیفه‌ی او بر زمین هستیم، نمود یافته و ما هم به وی می‌رسیم.
پس جوهر دین آزادی است، چرا که دین آگاهی و هشیاری نسبت به خود است، نسبت به آنچه می‌خواهیم باشیم، است. دین آگاهی بر چگونگی تحمل مسئولیت در مقابل سرنوشت است، آزادی کوشش و فعالیت است. آزادی تجربه و آزمایش است و زیربنای تجربه و امتحان است.

آن نیرویی که در کردستان از اسلامی‌کردن دوباره جامعه کردها بحث می‌کند، آیا چنین دیدگاهی درباره‌ی خداوند و دین دارد؟ بی‌گمان نه. در دیدگاه آنها خداوند چیزی جز یک نیروی جبار و قهار نیست که لیستی از اوامر و نواهی را نازل کرده و ما هم باید از آن لیست پیروی کنیم. نمی‌توانیم او را دوست داشته باشیم و نمی‌توانیم کوشش کنیم با وی صحبت کنیم. آیا چنین نیرویی می‌تواند ایمان ما را زنده سازد و در سایه ایمان، ما را به زندگی و حیات عاشق بار آورد؟ آیا این نیرو می‌تواند ما را بر سفره‌ی مبارک ایمان جمع کند؟ آیا این نیرو می‌تواند با ایمانِ بیکران، بار دیگر ما کردها را بر سر خوانی گرد آورد، تا آوای حق را گوش فرا دهیم؟ بی‌گمان نه. آنها از ایمانی سخن می‌گویند که فاقد آزادی، خلاقیت و عشق خداوندی است. آیا این نیروی اسلامی‌ به دین به عنوان نیرویی فعال و پویا نگاه می‌کند؟ به دین به عنوان سرچشمه‌ی آزادی نگاه می‌کند؟ بی‌گمان نه. دین در دیدگاه آنها به مراسم و شعائری چند محدود است، و اسلامی‌کردن جامعه‌ کردها در دیدگاه آنها یعنی اجرای آن شعائر و تکرار آنها. در واقع اسلامی‌کردن جامعه کردها در دیدگاه این نیرو یعنی مرگ دین و آزادی و پرواز خداوند. این هم چیزی جز مرگ انسان نیست.


فصل دوم: موجودیت کرد در جهان
به عقیده‌ی من در طول تاریخ، وضعیت سیاسی و فرهنگی کردها هیچگاه مثل امروز بر لبه‌ی پرتگاه واقع نشده است. جامعه کردی در چنان هرج و مرج روحی و سراشیبی سیاسی و فرهنگی افتاده است که هیچ روشنایی و معنای قابل قبولی به چشم نمی‌آید جز آنکه به امیداین باشیم که وضعیت نابسامان فعلی به ایجادسؤال اساسی منجر می‌شود که: ما کیستیم و چگونه هستیم؟ اگر گمان برده شود که پاسخ این سؤالات را داده‌ایم و می‌دانیم کیستیم؟ و چگونه هستیم؟ گرفتار اشتباه بزرگی شده‌ایم. درست است که قبلاً این سؤالات مطرح گشته‌اند و پاسخ‌هایی هم داده شده است. اما هویت امر سیالی است و درباره هویت هر ملت و هر جامعه‌ای، این سؤالات اساسی «کیستیم و چیستیم؟» همیشه باید مطرح شوند. نباید پیدا کردن یا اعلام یک پاسخ باعث آسودگی خیال یک ملت شود یا اینکه به حفظ هویتش اطمینان پیدا کند. این وضعیت در جامعه به مرگ یا سقوط منجر خواهد شد.

پاسخ سؤالات فوق مثل پاسخ یک مسئله ریاضی مطلق نیست. پرسش درباره هویت، نگهبان و حافظ هویت است و از نابودی و ضعف آن جلوگیری می‌کند. هویت را نباید یک بار معرفی و برای همیشه قبول کرد. به دور از نسبی گرائی، که یکی از مُدهای فکری مرگبار معاصر است، می‌گویم که هویت هم از بودن (being) بحث می‌کند هم از شدن. بودن از اصول ثابت و عوامل اساسی تشکیل هویت بحث می‌کند و شدن از تغییر و تحولاتی صحبت می‌کند که باعث ایجاد سؤال مستمر درباره‌ی بودن می‌شود. به همین دلیل سؤال «ما کیستیم؟» حافظ هویت است و اکتفا کردن به پاسخ این سؤال در زمانهای گذشته، به ضعف، فساد و نابودی هویت منجر خواهد شد.

این در حالی است که تاکنون در کردستان در رابطه با « کیستیم و چیستیم؟» برخورد فکری و فلسفی عمیقی نشده است. پاسخ‌های سطحی و ساده، پاسخ‌های دور از جهان‌بینی روشن، پاسخ‌های دور از مطالعه دقیق روح کردی و اسوس (ethos) کرد بودن منجر به هرج و مرج و بحران کنونی شده است. اما چرا بحران؟ برای اینکه در کردستان افراد و گروههایی وجود دارند که در عمق بحران‌های خود و در اوج ناتوانی فکری و معرفتی، تصویری از کردستان ارائه می‌کنند که گویی در تمام جهان، تنها کردها جامعه‌ای متعادل و آرام هستند. این ادعا ثمره‌ی بحران‌های عمیق است. این اطمینان غیر واقعی مادر همه‌ی بحران‌هاست.

از سال‌های دهه‌ 30 و 40 قرن بیستم تاکنون رسم بر این است که در پاسخ سؤال «ما کیستیم؟» گفته شود: «ما آریایی هستیم.» افراد یا گروههایی که این پاسخ را مطرح کرده و می‌کنند تحت تاثیر ایدئولوژی هراسناکی واقع شده‌اند. ایدئولوژیی که جامعه‌ها را بر اساس نژاد تقسیم می‌کند و برای نژاد هم هویت می‌سازد و جعل می‌کند. ریشه‌ی نژاد را نه بُنیانی علمی و تحقیقی، بل به افسانه‌ها وابسته می‌کند.

یکی از شاهکارهای این ایدئولوژی، که نژاد (Racialization) را اساس جامعه می‌داند، هولوکوست (کوره‌های آدم‌سوزی» است. این ایدئولوژی هنوز در دور ساختن جامعه‌ها از هم و تقسیم بشریت و تحریک جنگ و نژادپرستی فعالیت دارد.

آن نیرویی که خطاب به کردها گفت:«ما آریایی هستیم»، در واقع تنها پاسخی رتوریک مطرح کرد و امکان تحقیقات در رابطه با گذشته کردها را غیرممکن کرد. آنها در مورد اینکه کردها چرا در این وضعیت به سر می‌برند؟ و آریایی بودن کردها چه دردی را درمان کرده است؟ هیچ پاسخی ندارند. این پاسخ در واقع فرار از وضعیت بحرانی موجود بود، گریز از تحقیقات علمی و دقیق در هویت کردی بود، از طرف دیگر عکس العملی در مقابل عربها و ترکها و اسلام بود. این جریان از انتقادات شدیدی که بر این دیدگاه در سطح جهانی وجود دارد بی اطلاع است.

این نیرو به ما نمی‌گوید اگر آریایی هستیم پس چرا فلسفه ای ابداع نکرده‌ایم؟ دشمن تمام کوشش‌های فلسفی بوده‌ایم و در دنیای اندیشه تنها عاشق ایدئولوژی‌هایی هستیم که دشمن فلسفه‌اند؟ چرا که نژادپرستی مثل ارنست رنان معتقد بود که فلسفه متعلق به نژاد آریایی است، نژاد سامی دین و نژاد آریایی فلسفه را خلق کرده است. این نیروی کردی به ما نمی‌گوید عدم وجود میراث فکری و فلسفی و بیگانگی با علم و معرفت در گذشته و حال چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ و در محدود کردن مسایل کردها فقط و فقط به نژاد چه چیزی به دست می آورد؟ به ما نمی‌گوید چرا خانه مان پریشان است؟ در واقع این نیرو پاسخی ندارد چون ارتباطی میان نژاد و مصیبت‌زدگی و بیماری وجدانی و تفکر وجود ندارد. «ما آریایی هستیم» پاسخی برآمده از تفکر و تحقیق نبود. تنها عکس‌العمل بود. کوششی برای اصلاح اوضاع قابل ترحم کردها نبود. «صاحب تاریخی سه هزار ساله هستیم» این پاسخ مبهم تشنگی روحی را رفع نمی‌کند، روحی که می‌خواهد بفهمد از کجا آمده و به کجا خواهد رفت؟ روزگاری عده‌ای توانستند امپراطوریی را تأسیس کنند، پس چرا بعد از سقوط آن امپراطوری تبدیل به بردگان و اسرای بارز منطقه گشتند؟ چرا بار دیگر در اندیشه به دست گرفتن قدرت سیاسی نبوده‌اند؟ نتوانستند در آرایشهای سیاسی و حکومتی حضور پیدا کنند؟ نتوانستند یا نخواستند؟ مبهم‌تر از همه چیز اینکه آیا ماد بودن کردها بر اساس حفاری‌های باستان‌شناسی اثبات شد؟ بر اساس لوحها و سنگ نوشته‌ها و متون کشف شده بیان شده است؟ یا واقعیتی تاریخی بود؟ از تحقیقات روانی به دست آمد؟ اکنون این سؤال وحشتناک پیش می‌آید: باشد فهمیدیم نوادگان ماد هستیم بعد از این چی؟ چه چیزی در ما وجود دارد که اشاره به ماد بودنمان بکند؟ و ماد بودنمان می‌تواند پاسخ چه سؤال و چه مشکل و مصیبت امروزی کردها باشد؟ برای ملتی که خانه‌اش تقسیم شده است، اسیر چندین حاکمیت است، غرق در عقب ماندگی و توسعه نیافتگی همه جانبه است، «ماد» بودن نه تنها پاسخ «کیستی و چیستی؟» کردها نبوده و نیست، بلکه فرار از برخورد جدی با اوضاع معاصرش را به دنبال دارد.

مهم است این حقیقت را دریابیم که پاسخ مذکور بی‌هدف مطرح نشد. بلکه بر اساس آن یک نیروی سیاسی و یک ایدئولوژی بنا گردید. به اندازه‌ مبهم بودنِ آن پاسخِ ایدئولوژیک، این نیرو هم، که همان "کوردایه‌تی" است، گُنگ و از استدلال و اندیشه فاصله دارد. فاجعه زمانی است که روشن شود این پاسخ و این ایدئولوژی و این «کوردایه‌تی» بازیی بوده که مردم را در راهش قربانی می‌کردند.

به دنبال پاسخ فوق، همان نیرو پاسخ دیگری در مقابل «ما کیستیم؟» پیش کشید. «ما زرتشتی هستیم.» گفتند مصیبت کردها از زمانی شروع شد که دینی دیگر، اسلام سلطه‌گر، آمد و دین و جهان‌بینی ما را گرفت. این پاسخ هم نه تنها ما را در معمای کرد بودن راهنما نشد بلکه جدال دیگری هم برانگیخت که: با میراث فکری و اخلاقی 1400 ساله‌ی دوران اسلامی چه کار کنیم و چگونه برخورد کنیم؟ با مسلمان بودن کردها در این مدت چه کار کنیم؟ آیا تاریخی به این وسعت را باید سترد؟ آیا یک ملت می‌تواند تا این اندازه ساده‌لوح و زودباور باشد که مثل خمیر به هر شکلی درآید؟ آیا هویت یک ملت بر اساس امیال و خواسته‌های روشنفکران ساخته می‌شود؟ و تغییر می‌کند؟

پاسخ دوم هم مثل پاسخ اول برخواسته از تحقیقات علمی و بررسی ادیان کردی «یزیدی و کاکه ای و اهل حق» و متون باستانی و وقایع تاریخی نبود. نیز پاسخی در راستای آزادی و رفع بحران هویتی و مشکلات کردها نبود. بلکه خواسته‌ای روشنفکری، و فراری از سؤالات مشکل و وضعیت بغرنج فعلی کردها بود. بدون دلیل، بدون هدف، بدون تفکر در پروژه‌ای ملی، بدون شناخت دین زردتشت،که از ادیان مهم بشریت است، اعلام شد: «کردها زردشتی بودند.» کسانی که تاکنون به زرتشتی بودن کردها اشاره می‌کنند، اوستا را مطالعه نکرده‌اند، از فکر و فلسفه پارسی یا ایران بی‌اطلاعند. اینان از مطالعه کتاب‌های سهروردی و فلسفه اشراق به این پاسخ نرسیده‌اند، اگر ابن‌سینا و سهروردی را مطالعه می‌کردند بی‌گمان به سندهایی دست می‌یافتند، چرا که سهروردی(شیخ اشراق)نژاداً کرد و احیاگر بخش‌هایی از اندیشه و فلسفه زردشتی بود. اما آنان سکولار و پژوهشگر نیستند تا نظریاتشان را بر اساس واقعیت بنا کنند، حقیقت‌جویی موتور آنها نیست بلکه سوفسطائیانی هستند که مشغول سفسطه‌اند و نظریات خودرا بر مبنای کینه‌توزی و ضدیت با اسلام ایجاد می‌کنند و حتی با زمینه‌بحث خود هم بیگانه‌اند. تازه زردشتی بودن کرد پاسخ این سؤال ابدی نیست که «مای کرد کیستیم؟»

در جهت دیگر، بی‌مایه و ساده‌ترین پاسخ «ما کیستیم؟» این است که: «ما مسلمانیم». سادگی این پاسخ در ساده کردن اسلام و ساده کردن خود سؤال نهفته است. هدف اسلام نابودی تمام اختلافات از جمله اختلافات نژادی است. اسلام مثل روش و متُدی برای زندگی، هدفش جمع کردن جامعه‌ها و ملتهای متفاوت بر یک سفره است، که در همان حال جامعه‌ها و ملتها خصوصیات و مشخصه‌های خاص خود را نیز حفظ می‌کنند. رمز و جوهر همزیستی اسلامی در گذشته‌این بوده است. گفتن «ما مسلمانیم» بدون دقت و مطالعه‌ی روح کردی و شاخص‌های کردیت فرار از سؤال «ما کیستیم؟» است. دقت شود که ما در اینجا سرگرم ناسیونالیستی کردن تاریخ و آیین نیستیم. اطلاع هم داریم که در تاریخ چیزی به نام «اُمت اسلامی» وجود داشته است و اسلام خود هویت بوده است، در آن دوران فارس و ترک و کرد و مالیزیایی هویت تلقی نمی‌شدند، تا مثل امروز در مقابل اسلام مطرح شوند. مولانا جلال‌الدین، افغانی، ایرانی و ترک نبود بلکه مسلمان بود اما تمام میراثهای افغانی و ایرانی و تُرک بودن در مولانا، در هویت مسلمان بودنش زنده‌اند. ابن‌عربی، اندلسی، اروپایی، مسلمان و عرب بود. مَحوی کرد بود، مسلمان بود. همین عامل پریشانی و چند مرجعی هویت است.

اِشکال پاسخ‌های بالا و چندین پاسخ دیگر برای «کیستی و چیستی کردها» در موارد ذیل خلاصه می‌شود:

1- پاسخ‌های ساده‌ای هستند. برآمده از مطالعه‌ی روح کردی نیستند. برآمده از بررسی جغرافیای روحی کردها نیستند. جغرافیایی که از چندین متن و چندین تجربه و مجموعه‌ای از جنگها، ادبیات و موسیقی کردی تشکیل شده است. این پاسخ‌ها به دنبال مطالعه کتاب‌های شرفنامه، مم و زین خانی، تحفه‌ی مظفریه و موسیقی علی مردان و سید علی اصغر کردستانی مطرح نشده‌اند بلکه احساسات و هیجاناتی خارج از تفکر بوده و خود نوعی پاک کردن صورت مسئله‌ی «کیستی و چیستی» کردها است.

2- پس از شنیدن پاسخ‌های فوق باز هم مای کرد نمی‌دانیم کیستیم؟ هویت ما از هر زمانی مبهم‌تر است، این حالت میدان را برای فعالیت‌های فکری به دور از شناخت و معرفت آماده کرده است. فعالیت‌هایی که به درون خانه کردها حمله کرده و مواردی را که نسبت به کردها بیگانه است تحمیل می‌کند. روح ما مورد تهاجم زهرآگین جمعی میان مایه (mediator ) قرار گرفته است. همان کسانی که خود زاییده‌ی دوران به انحطاط افتادن فکر و روح هستند. خصوصاً اگر به یاد داشته باشیم مدتهاست دشمنان مشغول شکستن شخصیت و روحیه کرد هستند تا گرفتار سردرگمی، بدگمانی، بیماری و پریشانی شود. متأسفانه ما اکنون شاهد این حالتها بوده و روح کردی در زیر این بار گران زندگی را سپری می‌کند.

در طول تاریخ، ما کردها تا این حد نسبت به هویت خود بیگانه و ناآشنا نبوده‌ایم، خانه‌مان از هر زمانی تاریکتر و روح ما پرورشگاه بیماریهای عجیب و غریب و ویروسهای خطرناک است. ما پروژه‌ای برای شناخت این بیماریها و ویروسها و راههای مبارزه با آنها نداریم. ویروسهای از خود بیزاری، خود کم بینی، عدم شناخت دشمنان، بی‌غروری، مرگ اختلافات، از دست رفتن مردانگی و مروت و انسان دوستی، از دست دادن اعتماد به نفس و کم رنگ شدن عشق به آزادی و ویروس الیناسیون و تقلید و خودنمایی مثل دیگران و... و... و... در حالیکه «تحفه‌ی مظفریه»، که آیینه تمام‌نمای روح کردی است، از عشق و مردانگی بحث می‌کند. امروز ما در قرنی به سر می‌بریم که به قرن «مرگ مَرد» مشهور است. مرگ مردیکه سمبل و علامت، مروت و شجاعت و جوانمردی و شهامت بود.« تحفه‌ی مظفریه » می‌گوید اگر مردانگی نباشد چگونه کسی می‌تواند خودش را فدای معشوقه‌اش کند؟ امروز این مخلوق روحی به‌ وسیله‌ی ویروسی به نام فمنیسم زیر سؤال رفته است. از دست رفتن روحیه مبارزاتی کرد و گرایش به برابری، که به مرگ همه شاخص‌ها و تفاوت‌ها می انجامد، عاقبت به مرگ انسان ختم خواهد شد.

3- این پاسخ‌ها از اسلام گریزانند و توانایی تحمل میراث ثروتمند فکری و جهان‌بینی سنت اسلامی را ندارند. تمام آنهایی که از ماد و زردشتی و آریایی بودن کردها بحث می‌کنند به دنبال راهی می‌?