اشاره‌: پایگاه‌ اطلاع‌رسانی اصلاح در نظر دارد جهت «ثبت و حفظ تاریخ شفاهی دعوت و بیداری اسلامی به‌ طور عام و جماعت دعوت و اصلاح ایران به‌طور خاص»، خاطرات، ناگفته‌ها، تجارب اخلاقی - دعوی و ... فعالان و پیشکسوتان را در معرض دید کاربران اصلاح قرار دهد. لذا از همه‌ی اساتید گرامی و دوستان عزیزی که‌ دارای خاطره‌ها و تجارب ارزنده‌ هستند، دعوت می‌شود ما را با ارسال خاطرات و تجارب به‌یادماندنیشان، در راستای نیل به‌ این مهم و انتقال آن به‌ نسل جوان و نیز نسلهای آینده‌، یاری رسانند.

سیدعبدالقادر عزیزی، عارف وارسته و عالم مجاهد از پیشگامان دعوت اسلامی در نیم‌قرن اخیر و از پیشکسوتان «جماعت دعوت و اصلاح ایران» می‌باشد. همرزم و یار غار بزرگانی مانند علامه مفتی‌زاده و شهیدناصر سبحانی بوده است. « مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»

بیش از یک سال در محضرش تلمّذ نمودم. با وجود مشغولیت مستمر در فعالیتهای دعوی، علمی و اجتماعی، اهل جدل و ذمّ دیگران نبود. یأس در کلامش یافت نمی‌شد و صبور، متسامح و متواضع بود.
اهل توحید و عالم به عقاید اهل‌ سنت ‎و جماعت بود، اما کوچکترین تعرضی نسبت به دروایش و صوفیان و دیگر گروهها نداشت. آنان هم او را دوست می‌داشتند و صمیمانه به وی احترام می‌گذاشتند.

روزی از روزها برادران جماعت تبلیغی از بلوچستان و جزیزه‌ی قشم به مسجد جامع خانقاه آمده بودند. ماموستا مهربابانه از آنان استقبال کرد و متواضعانه در کنارشان نشست. بنده با این برادران حشر و نشر داشتم و با تاکتیکهای آنها آشنا هستم. آنها متوجه شده بودند که برخی از نمازگراران بدون خواندن نماز سنت بعدیه مسجد را ترک کردند. با کمال احترام از ماموستا در مورد نماز سنت پرسیدند. وی براساس قاعده اصول فقه فرمود: «نماز سنت خواندنش ثواب دارد و ترکش معصیت نیست». جماعتیِ ساده‌دل گفت: یا شیخ همین؟ سنت  رسول الله(ص) را ترک کردن اثر دیگری ندارد؟" هیچوقت از یادم نمی‌رود که ماموستای فقیه چطور در حضور ما که طلابش بودیم و آن مهمانان و جماعت مسجد با تواصع گفت: «حق با شماست، تأثیر آن در زندگی مؤمن بسیار است. باید مستحبات را به گونه‌ای دیگر معرفی و تبلیغ کنیم.»

بعد از نماز صبح تا ساعت 8 با ما بود. کتب روحی -تربیتی علامه قرضاوی به‌ویژه «الإیمان والحیاة» و «نور اليقين في سيرة سيد المرسلين از شيخ محمد الخضري بك» را تدریس می‌کرد. دلی نرم چون ابریشم داشت. حبّ رسول الله(ص) تمام وجودش را فراگرفته بود. نام مبارکش را که می‌شنید اشک و بغض مجال اتمام صلواتش را نمی‌داد.

صبحانه‌ی مختصری با ما می‌خورد. نیم‌ساعتی که با شادی و ذکر خاطرات همراه، و شارژ روحی آن روز ما بود. همنشینی با شاگردان رسم استادان نبود، اما ماموستا علاوه بر گپ و گفتگو با ما، به وقت خنده، عرف را کنار گذاشته و با تمام وجود قهقهه می‌زد.

 خاطره‌ای از خنده‌هایش بگویم. بعضی روزها صبحانه ماست داشتیم. دوستان می‌رفتند از سوپرمارکتهای پاوه می‌خریدند. جوان رعنایی اهل اشنویه به‌نام سیدحیدر حسینی برزنجی که از همه چالاکتر بود می‌رفت از سوپرمارکتهای پاوه می‌خرید. یک روز رفته بود، بخره سوپری گفته بود: "نداریم و شمه میو"( یعنی ماست نیست، ولی شنبه می‌رسه). کاک حیدر چند مغازه دیگه هم می‌پرسه و ماست گیرش نمی‌یاد. او که کردی هورامی نمی‌دانست برمی‌گرده به سوپر اولی می‌گه لطفاً پس همون "شمه میو" بده. مغازه‌دار هاج ‌و واج می‌مونه و با بدبختی و ایما و اشاره کاک‌حیدر را حالی می‌کنه. صبح سر صبحانه ماموستا پرسید مگه امروز نوبت ماست نیست که حیدر ماجرا را تعریف کرد. ماموستا از خنده روده‌بر شد و آن روز نتونست صبحونه بخوره. 

بعد از صبحانه‌، راهی مغازه‌ی کوچکش در پاوه در 5 کیلومتری «خانقاه» می‌شد. مزدی بابت تدریس نمی‌گرفت. یعنی نبود که بگیرد. هزینه‌ی حجره را شهروندان خاتقاه می‌دادند. نظافت و آشپزی هم برعهده‌ی خودمان بود. نزد مردم کردستان بخصوص در روستاها رسم و افتخار بود که حتماً حجره‌ای را دایر و تأمین نمایند. مردم روستای«دشه» در مجاورت خانقاه از لحاظ حمایت طلاب و مدرسه زبانزد بودند.

 از لحاظ جسمی کرد مردی قوی و توانمند بود. بیشتر اوقات مسیر پاوه تا خانقاه را پیاده می‌پیمود. چند لحظه‌ای در ایستگاه خانقاه مکث می‌کرد، اگر ماشین نبود راه می‌افتاد. چند باری که همراهی‌اش کردم، به نفس‌نفس افتادم. دستان را به پشت قفل می‌کرد و آهسته و پیوسته شیب کوهستان را درمی‌نوردید. محال بود تعارف اتومبیلهای مسیر را برای سوارشدن قبول کند. می‌دانست کردها برای ماموستایان احترام قائلند و بلافاصله جای خود را به وی می‌دهند. اتومبیلهای مسیر تویوتاوانت دوکابینه‌ی قدیمی بودند. در طول راه، هر گیاه خوردنی مانند کنگر یا غیره که می‌یافت با چاقوی زمختی که در جیب داشت می‌چید و با هم می‌خوردیم. به‌شوخی می‌گفتم: ماموستا گیان چاقو تو جیبت می‌ذاری؟! با خنده می‌گفت: کرد اگه چاقو نداشته باشه که مرد نیست.

 به اصول و مرام کار جماعی و اطاعت از رهبری و مدیریت سخت پایبند بود. با اینکه از سادات و بزرگان محل و بیش از ده سال از مدیر مدرسه (دکتر محمود ویسی) بزرگتر بود، کوچکترین تکروی و عنادی در رفتار و گفتارش مشاهده نمی‌شد.

  طلاب متنوع و از مناطق مختلف بودند. کرد، ترک، بلوچ، بندری، ترکمن و خراسانی نزد او تفاوتی نداشتند. همه را به یک چشم می‌نگریست. هرکسی از سفر بازمی‌گشت خوراکی مخصوصی با خود می‌آورد که معمولاً به مذاق بقیه خوش نمی‌آمد. ماموستا با طیب خاطر غذای همه را می‌خورد و تشکر می‌کرد. یادش بخیر ما بندریها چندین بار، صبحانه «مهیاوه» به خوردش دادیم. خیلی هم خوشش هم اومده بود و ازش تعریف می‌کرد، ولی از خرچنگ و میگو می‌ترسید.

 مطمئن نیستم که مجازم و گرنه چندین شخصیت بزرگ کنونی در سراسر ایران را نام می‌بردم که در آن مکان کوچک اما بزرگ!! توسط ایشان، ماموستا محمود و ماموستا هاشم حکیمی پرورش یافته‌اند. حجره‌ی ما چندان هم کوچک نبود. در کمترین حالت حداقل 25 طلبه داشت که برای حجره‌های آن دوره (سالهای 69 تا 76) بی‌سابقه بود. بنابراین پشتیبانی و تأمین چنین مرکزی امری آسان نبود. مگر می‌توان نقش ماموستا سیدمحمد قاضی امام‌جمعه‌ی خانقاه، این عالم مستقل و شجاع در پشتیبانی همه‌جانبه از مدرسه را فراموش کرد! نقش مردمان باغیرت و دیندار و باسواد خانقاه را در پیشبرد امور مدرسه هرگز از یاد نخواهم برد.

 ماموستا به کدّ یمین امرار معاش می‌کرد و عرق جبین. باغچه‌ای هم در شیب کوه در دل جنگل روستا داشت. معمولاً بعد از نماز عصر شال را محکم بر کمر بسته و کشاورزی می‌کرد. ما هم درس و مدرسه را رها و به بهانه‌ی بیل زدن، انار و چند عدد گردو و خیار سبز و گوجه تازه تناول می‌کردیم و البته چای تازه هیزمی که زن مهربان ماموستا بار می‌گذاشت.

 طلاب بسان فرزندانش بودند. محال بود چیزی در خانه بپزند و ما را فراموش کنند. یکی از دخترانش را به ازدواج یکی از همکلاسیها درآورد. برعکس برخی علما، اولادی بسیار مهربان، متواضع و بااخلاق داشت. معمر و عمار و انس و ناصر اکنون مردان باشخصیتی شده‌اند.
قصه را به زبان گذشته می‌گویند و گر نه ماموستا هنوز همان ماموستاست. یادش گرامی است و راهش پر رهرو!