تمامیِ سرمایه‌ی زندگانی را لحظه‌هایی می‌دانم که به شتابِ قطره هایِ جویبار در گذرند.‌گاه از تهی سرشار و‌ گاه ژرف و پر مغز، به تاریکخانه‌ی عدم می‌ریزند. در این میان، مهم‌ترین توصیه‌ی دیده‌وران، حجم دادن به لحظه‌ها و بسطِ زمان و خوش داشتنِ وقت بوده است. 

اینکه به تعبیر ِفروغ فرخزاد، حادثه‌ی پهناوری در خطِ نحیف زمان اتفاق بیفتد و خشکیِ بی‌روح و لختِ وقت، آبستن گردد. 

 «سفرِ حجمی در خطِّ زمان

و به حجمی خطِّ خشکِ زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانیِ یک آینه بر می‌گردد.» 

با مروری به لحظه‌هایی که از کف داده‌ایم و شاید تنها سو سویِ خاطره‌ای از آن را در ذهنِ خود داشته باشیم، می‌شود ردّ پای چنین اوقاتی را گرفت. چه لحظه‌هایی خشک و سترون نبوده‌اند؟ چه لحظه‌هایی رقصنده و پر التهاب بوده‌اند؟ گویی حادثه‌ای در لحظه شکل می‌گیرد که رگ‌های لحظه، متورم می‌شوند. زمان به امری بَدَل می‌شود که در پی توقفش هستیم. می‌خواهیم به زمان فرمان ایست بدهیم. گر چه آرزوی محال است، اما محال اندیشی‌هایی از این دست، تنها زمانی که لحظه‌ها بسط و حجم می‌گیرند روی می‌دهد. اخوان ثالث می‌گوید: 

 «آه! 

کاش می‌شد‌گاه، 

با خدا در آفرینش همعنانی کرد. 

نابِ نوشین لحظه‌ها را جاودانی کرد. 

کاشکی یک روز، یک ساعت

کورِ خود کوکِ زمان را خواب می‌شد کرد. 

و گریزانِ سِحْرِ تصویرِ سعادت را، 

-چون پریزادانِ روحِ عطر در شیشه-

خواب، وانگه قاب می‌شد کرد. 

آه!» 

لحظه‌هایی را در گنجه‌ی خاطرات خود رَصَد کنیم که یک چنین صفتی داشته‌اند. آرزوی توقف زمان را داشته‌ایم. عبور زمان را به هیچ وجه نمی‌پسندیده‌ایم. به نظر می‌رسد‌گاه کیفیتِ لحظه به قدری نوشین و گوارا می‌شود، و چنان کام ما را شیرین می‌کند که خواهان حبسِ زمان می‌شویم. 

سعدی می‌گفت: 

سال وصال با او یک روز بود گویی 

و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

اوقاتِ وصال با محبوب، که رگهای زمان متورّم می‌شود، در نظرِ آدمی بسیار گریزان و زودگذرند و همین نشان دهنده‌ی بسط و حجم آن لحظه است. اوقاتی که در آن صفتِ وقت، بسط است و زمان حجم یافته است، کیفیت زمان به قدری دلپذیر است که کسل کنندگی و ملال آوری را در امتداد زمان در نمی‌یابیم. زمان برای ما به سرعت سپری می‌شود. اما زمانی که صفتِ وقت، قبض باشد و زمان شکلِ خطی و نحیف پیدا کند، عبورش بسیار طولانی و جانفرسا به نظر می‌آید. 

از میان عارفان ما، هیچ یک به اندازه‌ی بوسعید بوالخیر، این حقیقت پر مغز را در نیافته و به آن اهتمام نکرده است. از تعبیرات منحصر به فرد بوسعید، تعبیرِ طعمِ وقت است. می‌گوید هر وقتی طعمی دارد. زمانی که لحظه‌ها طعمِ شیرینی داشته باشند، هر چیزی که بر آدمی عارض می‌شود هم شیرین خواهند بود. در اسرار التوحید می‌خوانیم: 

روزی شیخ بوسعید بوالخیر بعد از آن حالت- که او بدان درجه رسیده بود، که مشهور است- بر در مشهد مقدّس، نشسته بود، مریدی از مریدان شیخ سَرسَر [قاچ قاچ] خربزه‌ی شیرین به کارد می‌گرفت و در شکرِ سوده می‌گردانید و به شیخ می‌داد تا می‌خورد، یکی از منکران این حدیث بر آنجا بگذشت گفت: «ای شیخ! اینکه این ساعت می‌خوری چه طعم دارد و آن سرخار و گز که در بیابان هفت سال می‌خوردی چه طعم داشت؟ و کدام خوش‌تر است؟» شیخ ما گفت که «هر دو طعمِ وقت دارد، یعنی اگر وقت را صفت بسط بود، آن سرگز و خار خوش‌تر ازین بود و اگر حالت را صورت قبض باشد که (اللهُ یقبِضُ و یَبصُطُ: خدای تنگ فرا گیرد و فراخ فرا گیرد. - بقره/۲۴۵) و آنچه‌ مطلوب است در حجاب، این شکر ناخوش‌تر از آن خار بُود.» [۱] 

بوسعید همواره از دو تعبیر قبض و بسط استفاده می‌کرده است. عنوانِ بسط را می‌توان نزدیک به واژه‌ی حجم نزد فروغ فرخزاد دانست. او همواره می‌کوشید که با دست یازیدن به هر بهانه‌ای وقت خود را حجم و بسط ببخشد و به تعبیرِ خودش، صفت وقت را بَدَل کند. 

او خود گفته است: «هر جا که سخنِ ابوسعید رود همه‌ی دل‌ها را وقت خوش شود.» زیرا که از ابوسعید با وجود ابوسعید هیچ چیز نمانده است» [۲] 

یک روز بوسعید بوالخیر قبضی داشت. پس مریدی را گفت «بیرون شو و هر کرا بینی بیار» مرید بیرون شد. گبری را دید. او را بر شیخ آورد. گفت «سخنی بگوی.» گفت «چه دانم» گفت «آخر بگوی.» گفت: «سحر‌گاه مرا پسری آمد جاوید زاد نام کردم. این ساعت بمرد دفنش کردم و از سر گورش می‌آیم.» شیخ- که این بشنید- عظیم خوش گشت و آن قبض ازو برخاست. [۳] 

روزی شیخ بوسعید بوالخیر مجلس می‌گفت و آن روز در قبضی بود. شیخ ما در میان مجلس گریان شد. و جمله‌ی جمع گریان شدند. شیخ گفت «هرگاه که ما را قبضی باشد به خاک پیر بلفضل حسن تمسک سازیم، به بسط بدل گردد. ستور زین کنید.» اسب شیخ بیاوردند. و شیخ ما بر نشست. و جمله‌ی جمع با وی برفتند. چون به صحرا شدند، شیخ گشاده شد. و وقت را صفت بَدَل گشت. [۴] 

تعبیرِ وقتِ خوش را هم عارفان بسیار استفاده کرده‌اند و حتی عارفی وقتی با درخواست دعای مشتاقی روبرو می‌شود برایش از خدا می‌خواهد که وقت خوش نصیبش شود. 

نقل است که: یک روز درویشی نزدیکِ ابوالقاسم نهاوندی آمد و گفت: «شیخا، مرا دعا گوی!» گفت: «خداوند – تعالی- وقتِ خوشت بدهاد!» [۵] 

اتفاقات فراوانی برای عارفان مایه‌ی دست دادنِ وقتِ خوش بوده است. چنان وقتِ خوش برایشان مغتنم و ستودنی بوده که‌گاه از هم می‌پرسیده‌اند که آیا وقتی خوش ترا دست داده است؟ 

برخی از عارفان تنها کارکرد تصوف و عرفان را عمارت و آبادی وقت قلمداد می‌کردند. 

عمرو بن عثمان المکّی را از تصوّف پرسیدند گفت آن بود که بنده بهر وقتی بر آن بود که وقت بدان اولیتر باشد. [۶] 

ابوسعید خرّاز می‌گوید: تصوف تمکین است از وقت. [۷] 

شیخ ابوبکر واسطی گفته است: افضلِ طاعات حفظِ اوقات است. [۸] 

عبدالله مغربی می‌گوید: فاضل‌ترین اعمال، عمارتِ اوقات است به مراقبات. [۹] 

ابوسعید ابوالخیر گفته است: «هفتصد پیر در ماهیّتِ تصوف سخن گفته‌اند، تمام‌تر این است که اِستعمالُ الوَقتِ بِما هُوَ اَولی بِهِ.» [کاربرد وقت است در آنچه بدان شایسته‌تر است.] [۱۰] 

مراد آنان از وقت، تنها وقت حاضر و زمان حال بود. گذشته و آینده معدومند و موجودیت ندارند و به تعبیر دکارت حتی خداوند هم نمی‌تواند وقتی را که در گذشته به صفتی بوده است تغییر دهد. تنها وقتی که درخور توجه سالک بوده است وقتِ حاضر و حال بوده است. از این رو یکی از توصیه‌های جدی آنان بی‌اعتنایی سالک به اوقات معدومِ گذشته و آینده و اهتمام به وقتِ زنده بوده است. وقتی که می‌توان بدان حجم داد و خوشش داشت. 

چه تعبیرات دلنشینی سهراب سپهری دارد: 

  «و نپرسیم پدرهای پدر‌ها چه نسیمی چه شبی داشته‌اند

 پشتِ سرنیست فضایی زنده

پشت سر مرغ نمی‌خواند

پشت سر باد نمی‌آید

 پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است

پشت سر روی همه فرفره‌ها خاک نشسته است

 پشت سر خستگی تاریخ است

 پشت سر خاطره‌ی موج به ساحل صدف سرد سکون می‌ریزد.» 

در زمان‌های گذشته و از دست رفته، دیگر بسطی و حجمی یافت نمی‌شود. در گذشته جز خستگی تاریخ چیز دیگری نیست. پس به تعبیر سپهری: 

 «زندگی ‌تر شدن پی در پی، 

زندگی آب تنی کردن در حوضچه‌ی «اکنون» است. 

رخت‌ها را بکنیم: 

آب در یک قدمی است.» 

آدمی باید بکوشد در حوضچه‌ی اکنون شنا کند. برهنه در برکه‌ی زمان شناور شود. 

یکی از مهم‌ترین سخنان صوفیه این است: «الوقت سیفٌ قاطعٌ». در اهمیت و تشریح این سخن گفته‌اند: 

ابوسعید ابوالخیر نقل می‌کند که شافعی گفت: «علم همه‌ی عالم در علم من نرسید، و علم من در علم صوفیان نرسید، و علم ایشان در علم یک سخنِ پیر ایشان نرسید که گفت: الوقت سیفٌ قاطعٌ» [۱۱] 

ابوالقاسم قشیری می‌نویسد: 

 «صوفیان گویند صوفی پسر وقتست و مراد آنست کی تا او مشغول هست بدانچه اولاتر، اندر حال قیام همی کند بدانچه اندر آن وقت فرموده‌اند. 

و گفته‌اند درویش را اندوه وقت گذشته نبود و نه آن وقت که نیامده است و وقت وی آن بود کی اندروست. 

و گفته‌اند مشغولی بوقت گذشته ضایع کردن دیگر وقت باشد. 

و گویند شمشیر ببر ماسیدن نرم بود و لیکن بکناره برّان بود، هر کی با او نرمی کند سلامت یابد و هر که درشتی کند خسته گردد و وقت همچنین بود هر که حکم او را گردن نهد رسته بود و هر که معارضه کند بترک رضا با وی اندر ضلالت افتد و انشد شعراً، شعر: 

و کالسیفِ إن لا یَنتَهُ لانَ مَسُّهُ و حدّاهِ إن خاشَنتهُ خَشِنانِ

هر کی وقت بازو بسازد وقت او وقت بود هر که وقت با وی نسازد وقت بر وی مقت بود.» [۱۲] 

مولانا در مثنوی می‌گوید: 

صوفی ابن الوقت باشد‌ ای رفــیق 

نیست فردا گــفتنت شرط طریـق

تو مگر خود مـــرد صوفی نـیستی 

هست را از نـســیه خــیزد نیـسـتی

هســت هـشیاری ز یـاد ما مـَـضی 

ماضی و مسـتـقبلت پــرده‌ی خـدا 

آتـــش اندر زن به هردو تا به کی 

پر گـره بـاشی ازین هر دو چو نی 

تا گره با نی بــــود همراز نیـست 

همنـشــــین آن لب و آواز نیست (مثنوی معنوی، دفتر اول) 

بوسعید گفته است: «وقتُک بَین النَفَسَینِ، وقت تو نَفَس توست میان دو نَفَس یکی گذشته و یکی نامده.» پس گفت: «دی شد و فردا کو؟ روز امروز است، الوقت سیفٌ قاطع [وقت شمشیری برنده است]» [۱۳] 

خواجه عبدالله انصاری می‌گوید: «دی رفت و باز نیاید، فردا اعتماد را نشاید، حال را باش و غنیمت‌دان که هم دیر نپاید.» [۱۴] 

امام هُجویری می‌نویسد: 

 «مشایخ گفته‌اند: «الوقتُ سیفٌ قاطعٌ»؛ از آنکه صفت شمشیر بریدن است و صفت وقت بریدن؛ که وقت ماحی مستقبل و ماضی بود و اندوه دی و فردا از دل محو کند.» [۱۵] 

دستاوردِ عملی این انگاره که زمان، شمشیرِ برنده‌ای است که گذشته و آینده را می‌بُرد، اغتنام وقتِ و مراعات مصلحت آن است: 

بوسعید بوالخیر گفته است: شنیدم از شیخ ابوالفضل بن حسن، شیخ وقت خویش، در سرخس که می‌گفت: «الماضی لا یُذکَر والمُستقبَلُ لا یُنتَظَرُ ما فی الوقتِ یُعتَبَرُ، وهذا صفة العبودیّة [گذشته یاد کردنی نیست و آینده چشم داشتنی نیست آنچه در اکنون است اعتبار دارد و این صفت عبودیت است.] [۱۶] 

عبدالله منازل گفته است: هر که مشغول شود به اوقات گذشته بی‌فایده نقدِ وقت از دست بداد. [۱۷] 

کسی از ذوالنون مصری وصیتی خواست. گفت: «همت خویش را از پس و پیش مفرست!» گفت: «این سخن را شرحی ده!» گفت: «از هر چه گذشت و از هرچه هنوز نیامده است اندیشه مکن و نقد وقت را باش!» [۱۸] 

سعدی گفته است: 

دی رفت و به انــتــظــار فـــردا مـنـشـیـن 

دریــاب کــه حـاصـل حــیـات امـروز اسـت 

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیسـت 

در مـیـان این و آن فـــرصـت شمــار امروز را 

از این روست که حافظ می‌گوید باید نقدِ وقت را غنیمت شمرد و در پی مصلحت ِ وقت بود. 

نصیـب از عـمر دنـــیا نــــقد وقــت اسـت 

مــبـاش‌ای هــوشـمند از بی‌نصیـبــــان

حافظ می‌گوید هیچ تضمینی نمی‌توان داد که جز نقدِ وقت، فرصتی دیگر چشم به راه ما باشد: 

ساقــــیـــا عـشرت امـروز بـه فردا مـفکن 

یا زدیـوان قضا خـط امانـــی بــه مـن آر

ای دل ار عشـرت امروز بــه فـردا فــکـنی 

مایه‌ی نقد بقا را که ضمان خواهـد شـــد

از این رو می‌گوید: 

هر وقت خــوش که دست دهــد مغـتنـم شمار 

کس را وقـوف نیست که انجام کـار چــیـســت

قــدر وقــت ار نشنـاسد دل و کاری نـکنـد 

بس خجالت که از این حـاصل اوقـات بـریم 

وقت را غنیمت‌دان آن قدر که بــتــــوانی 

حاصل از حیات‌ای جان این دم است تا دانی 

او در هر لحظه به مصلحتِ وقت میاندیشد که چگونه طعم وقت وقت را نوشین کند: 

حالیا مــــصـلــحت وقـت در آن مــی بــیــنـم 

که کـشـم رخت به می‌ـخانه و خـوش بـنـــشینم

ظاهراً از مواردی که موجب حجیم شدن و بسط یافتن و یا خوش شدن وقت شده است، صحبت بوده است. چه آنچه عارفان از آن با نام نزدیکی و مقام قرب و حضور یاد می‌کرده‌اند که در لحظه‌هایی معشوق آسمانی، ناگهان پرده بر میاندازد و مستانه جلوه گر می‌شود و چه آنچه عشق زمینی خوانده شده است. 

به همین خاطر است شاید که سعدی بهشت را مصاحبت و همنشینی با یارانِ همدم می‌پندارد: 

جانا بهشت صحبت یاران همدم است

دیدار یار نامتناسب جهنم است

در این میان حرفِ آخر و آخرِ حرف را فخرالدین عراقی، سراینده‌ی این رباعی گیرا زده است: 

 معشوقه و عشق عاشقان یک نَفَس است

رو هم نفسی جو، که جهان یک نَفَس است

با هم نفسی گر نفسی بنشینی

مجموع حیات عمر آن یک نَفَس است

اما و هزار اما که همدلانه با شمس تبریزی باید گفت: «کسی نیست که با او نَفَسی بی‌روی پوش توان زد.» [۱۹] 

نادرند کسانی که می‌شود در کنارشان روح خود را برهنه کرد. کسی که بشود نَفَس خود را با نفس او گره زد. یافتن آنچه شاعر «همنفس» ش می‌نامد در این زمانه‌ی دوغ و دروغ و درد، حکمِ کیمیا را دارد. چه بسا‌گاه مأیوسانه با حافظ نجوا باید کرد: 

در این زمانه رفیقی که خالی از خَلَل است

صُراحیِ می‌ِ ناب و سفینه‌ی غزل است

در خاتمه، به شعری از (دینا ماریا میو لاک کریک) گوش بدهیم: 

 «چه خوش است صحبت دوستی که در کنارش

نه باید اندیشه‌های خود را بسنجی

و نه گفته‌ها را در ترازو نهی

بلکه بی‌خیال هر چه میاندیشی بر زبان می‌آوری

و کاه و گندم را با هم در کف او می‌نهی

و بی‌گمان دانی که او

آن کاه و گندم را غربال خواهد کرد

دانه‌ی شایسته را به کار خواهد گرفت

و کاه را با نَفَسِ مهربانی به باد خواهد سپرد.» 

___ 

 

پی نوشت‌ها: 

۱- اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، محمد بن منور میهنی، مقدمه تصحیح و تعلیقات دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، مؤسسه‌ی انتشارات آگاه، چاپ ششم، ۱۳۸۵

۲- تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری، به تصحیح رینولدآلن نیکلسون، نشراساطیر، چاپ دوم ۱۳۸۳

۳- چشیدن طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، مقدمه تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، چاپ اول، ۱۳۸۵

۴- اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، محمد بن منور میهنی

۵- تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری

۶- رساله‌ی قشیریه، ترجمه‌ی ابوعلی حسن بن احمدعثمانی، باتصحیح بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ نهم، ۱۳۸۵

۷و ۸و ۹- تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری

۱۰- چشیدن طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر

۱۱- تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری

۱۲- رساله‌ی قشیریه، ترجمه‌ی ابوعلی حسن بن احمدعثمانی

۱۳- اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، محمد بن منور میهنی

۱۴- رسائل خواجه عبدالله انصاری، به اهتمام محمد شیروانی، تهران، ۱۳۵۲

۱۵- کشف المحجوب، ابوالحسن علی بن عثمان هجویری؛ مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، انتشارات سروش، چاپ پنجم، ۱۳۸۹

۱۶- اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، محمد بن منور میهنی

۱۷و ۱۸- تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری

۱۹- خمی از شراب ربّانی: گزیده‌ی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۸.