به مناسبت جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در غزه و كرانه باختری، در سلسلهیادداشتهایی به تاریخ اشغالگری سرزمین فلسطین پرداختهام. بخشهای اول و دوم پیش از این منتشر شده است كه در آنها به پیشینه سرزمین فلسطین پیش از هجوم صهیونیستها پرداخته شده بود. دورهای كه بخشی از آن فلسطین تحت سلطه امپراتوری عثمانی قرار داشت و بعدها به مستعمره انگلیس تبدیل شد. در ادامه اما به پایهگذاری رژیم صهیونیستی پرداخته شد و در یادداشت پیش رو نیز - كه بخش سوم این مجموعه است - به واكنش اعراب با محوریت مصر به این اشغالگری پرداخته شده است.
نخستین جنگ اعراب با اسراییل یك روز
پس از اعلام موجودیتش
یك روز پس از آنكه بنگوریون (بنیانگذار رژیم صهیونیستی و اولین نخستوزیر این رژیم) و رفقای صهیونیستش نهایتا در 14 مه سال 1948 میلادی با حضور در موزه تلآویو بهطور رسمی تشكیل «كشور مستقل و دموكراتیك اسراییل» را اعلام كردند؛ مصر، سوریه، لبنان، اردن و عراق به اسراییل حمله كردند و نخستین جنگ میان اعراب و اسراییل درگرفت. البته در واكنش اعراب چندان نمیتوان ریشههایی از ایدئولوژی اسلامی یافت بلكه به نظر میرسد آنها بیشتر از سر غیرتی عربی و نژادی به این مساله واكنش نشان دادند. همانطور كه صهیونیستها نیز در این غصب و تصرف بیش از اینكه دارای دغدغههای دینی باشند، از سر نوعی نژادگرایی منحط و قومگرایی غیرانسانی دست به این اقدام شوم زده بودند.
كشوری كه اساس آن با غصب سرزمینهای دیگران و مقاومت ملتهای همجوار آغاز شود فرجام و سرانجام آن نیز از پیش روشن است.
واكنش اتحادیه عرب به تشكیل
«كشور اسراییل»
باری اتحادیه عرب نمیخواست تحت هیچ شرایطی اعلامیه «تشكیل كشور اسراییل» را بپذیرد و آن را به رسمیت بشناسد. آنها امیدوار بودند در جنگی كه علیه این اشغالگری آغاز كردهاند پیروز شوند و سرزمینهای تحت اشغال نیروهای صهیونیست را به صاحبان اصلیاش كه اعراب فلسطینی بودند باز گردانند. اما اسراییلیها بیش از آنچه اعراب تصور میكردند برای چنین رویارویی آماده بودند. شاید این خطای تحلیلی اعراب درباره صهیونیستها بود كه آنها را نیروهایی میشناختند كه راسا اقدام به تصرف زمینهای فلسطینیان كردهاند تا از این طریق كشوری یهودی را تشكیل دهند. حال آنكه این فقط صورت ماجرا و در بهترین حالت یك بعد از ابعاد بسیار پیچیده آن بود.
صهیونیستها، عملههای استعمار
واقعیت این است كه در این معركه شوم، صهیونیستها خود عملههای استعمار به رهبری انگلیس بودند و آنها در واقع به نیابت از انگلیسیها در حال مهیا كردن شرایط برای استعمار نو بودند.
چنانكه ارتش اسراییل در اولین جنگی كه با اعراب داشت و شروع آن دقیقا یك روز پس از اعلام موجودیتش بود، 6 هزار نیروی خود را از دست داد اما در عوضِ آن بخشهایی كه هنوز در اختیار فلسطینیان قرار داشت را به دست آورد.
این جنگ پس از ماهها ادامه یافتن، در نهایت با عقبنشینی اعراب پایان یافت ولی نتیجه آن به وضعیتی بدتر از قبل برای فلسطینیها تبدیل شد. در واقع تاوان دخالت خودخواسته و عقبنشینی اعراب را فلسطینیها دادند چراكه رژیم صهیونیستی حالا از مرزهایی كه سازمان ملل برایش تعیین كرده بود - و البته از اساس ناعادلانه بود - نیز پایش را فراتر گذاشت و زمینهایی كه بر اساس همان قوانین ناعادلانه بینالمللی باید در دست فلسطینیها باقی میماند را نیز غصب كرد.
تقسیمبندی فلسطین به كرانه باختری و غزّه
اعرابی كه از آغاز نه برای حمایت از فلسطین بلكه برای توسعه قلمروی خود وارد این جنگ شده بودند، پس از پایان آن نیز كموبیش درصدد آن بودند كه مقاصد خودشان را دنبال كنند. لذا ملك عبدالله اول، پادشاه اردن مدعی مالكیت كرانه باختری و بخشی از بیتالمقدس شد و از سوی دیگر مصر نیز نوار غزه را كه در امتداد مرزهای شرقیاش بود، تحت كنترل خود درآورد و در این میان این فلسطینیها بودند كه نهصد هزار نفرشان از خانههایشان آواره شدند و این همان اتفاقی بود كه آنها از آن با عنوان «نكبت» (مصیبت) یاد میكنند. (منازعه فلسطین و اسراییل، تمرا بی. اور، ترجمه پریسا صیادی، انتشارات ققنوس، چاپ اول؛ 1399، ص31)
توجه به این نكته ضروری است كه شكلگیری نیروهای مقاومت و جهادی در فلسطین، بیهوده نبود و تنها علت وجودی آنها را نیز شاید نتوان صرفا در اشغال اولیه سرزمین فلسطین خلاصه كرد. بلكه این اشغالی علیالدوام و ادامهدار بوده و هست و از آن بدتر اینكه سازمان مللی كه در شكلگیری این توطئه دخیل بود و با آن همكاری كرد بعد از این اشغالگری و به رسمیت شناختن آن نیز درصدد راهحلی برای نزدیك به یك میلیون آواره فلسطینی نبود و برای پناهجویان فلسطینی كه به دنبال یافتن پناهگاهی - ولو در كشورهای دیگر - بودند، كوچكترین اقدامی نكرد!
سرنوشت آوارگان فلسطینی
اسراییل بعد از جنگ از بازگشت آوارگان فلسطینی به خانههایشان جلوگیری كرد و خانهها، زمینها و داراییهای آنها را یكجا غصب كرد. چنانكه هلنـا لیندهولـم شـولتس مـورخ سـوئدی و اسـتاد دانشـگاه گوتنبـرگ در این باره مینویسد: «آنها آوارگانی بیخانمان شدند كه پیرامون كشور از دست رفتهشان پراكنده بودند و تعداد اندكی هم که سرزمینشان را ترك نكرده بودند از دارایی و بسیاری از حقوق اولیه انسانیشان محروم شدند». (همان، صص31و32)
اما آن دسته از مردمانی كه هنوز در حاشیه اراضی اشغالیشان مانده بودند نیز وضع چندان بهتری از آوارگان نداشتند. اسراییل كه حالا خود را مالك سرزمین فلسطین جا زده بود مثل یك دولت، خود را در جایگاهی میدید كه برای فلسطینیانی كه قرنها در آنجا خانه داشتند و زندگی میكردند مقررات وضع و برایشان قانون تعیین كند!
فلسطینیان از آن پس برای سفر به خارج از مرزهای محاصره شدهشان نیازمند مجوز بودند و هر نوع رفت و آمدشان با محدودیتهای شدیدی مواجه بود و علاوه بر اینها هر آن ممكن بود از سرزمینهای خودشان اخراج شوند. گروهی از فلسطینیان كه در این وضعیت اشغال سرزمینی به سر میبردند به سختی میتوانستند جلوی اشغالگریهای بیشتر اسراییلیها را بگیرند.
مجاهدان فلسطینی از میان آوارگان رانده شده از خانه
اما آنهایی كه توسط رژیم اشغالگر به زور از خانههایشان رانده و آواره شده بودند از فرصت بیشتری برای مقابله با رژیم صهیونیستی برخوردار بودند. در واقع این آوارگان فلسطینی بودند كه آرام آرام خود را به گروهی شبه نظامی تبدیل كردند و سلاح به دست گرفتند و تا پای جان، عزمشان را برای مقابله با اشغالگران خانه و كاشانهشان جزم كردند.
این نظامیان فلسطینی در آن آغاز با حمایت مالی و نظامی حكومتهای عرب در لبنان و اردن حملات مرگباری را در داخل مناطق اشغالی توسط رژیم صهیونیستی آغاز كردند. هرچند در این حملات اسراییلیهای اندكی كشته میشدند اما به مجاهدان فلسطینی احساس قدرتی میداد كه در زندگی روزمرهشان فاقد آن بودند.
اسراییلیها؛ صلیبیون معاصر اروپایی!
كشورهای عربی كه در این زمان بیش از هر زمان دیگری مصمم به بیرون راندن یهودیان از سرزمین فلسطین بودند، اسراییل را غاصب این سرزمین و اعمال رهبران صهیونیستها را جنایت میدانستند. آنها كه در حال بازسازی خود بعد از شكستشان در جنگ بودند و اسراییلیها را به درستی بیشتر همان صلیبیون معاصر اروپایی میدیدند تا قومی كهن كه مدعی وطن گمشدهشان بودند. در واقع به نظر میرسد اعراب نیز كه بسیاری از آنها امروزه خودشان را به راه دیگری میزنند، در آغاز اما فهمیدهتر تحلیل و عمل میكردند و تاسیس كشوری یهودی در این منطقه را در تداوم تامین و تشدید منافع استعمارگران میدانستند. رویكرد نخستین اعراب منطقه به گونهای بود كه بسیاری از تحلیلگران را به تغییر ناپذیری مواضع اعراب در برابر اسراییل رسانده بود. چنانكه بنی موریس (مورخ اسراییلی) نوشت: «كشور اسراییل در قلب دنیای عرب شكل گرفته و دنیای عرب آن را نخواهد پذیرفت ... مردان در خیابان، روشنفكران در جایگاهشان، سربازان در سنگرشان - آنچه را رخ داده- به رسمیت نخواهند شناخت و نخواهند پذیرفت». (همان، ص32) این تحلیل مورخ اسراییلی ناشی از اتحاد تقریبا منسجم اعراب در مواجهه نخستین با اشغالگری است. اما از آنجایی كه این اتحاد و مواجهه دوام و قوامی نیافت، آن تحلیل نیز درستی خودش را پس از مدتی از دست داد و سرنوشت اعراب با فلسطینیان به وضعیتی كشیده شد كه امروز در نخستین روزهای سال 2024 شاهد آن هستیم.
اسراییلیها حتی در مخیلهشان هم نبود كه پس از چند سال شماری از دولتهای بیاراده عرب در منطقه به روابط تجاری با رژیم صهیونیستی بپردازند و در چند دهه بعدتر حتی صحبت از عادی سازی روابط با این رژیم جعلی را به میان آورند!البته برای مدتی اتحادیه عرب خواستار تحریم روابط تجاری با اسراییل شد. اگرچه این سیاست به شكل نامنسجمی به اجرا درآمد، پیام اصلی آن این بود كه اسراییل به عنوان كشوری مستقل از سوی اعراب به رسمیت شناخته نخواهد شد. اما چنانكه اشاره شد این رویكرد عمر چندان درازی نیافت و اعراب با جسورتر شدن رژیم صهیونیستی بیش از قبل عقبنشینی كردند و تحلیل كسانی چون بنیموریس محقق نشد.
مصر؛ پیشگامِ مقابله با رژیم صهیونیستی
در میان اعراب
مصر كه در میان اعراب از پیشگامان مقابله با رژیم صهیونیستی بود تا حد زیادی این رویكرد خود را مرهون تلاشهای جمال عبدالناصر بود.
جمال عبدالناصر وقتی كه در سال 1956 دومین رییسجمهور مصر شد، دورانی از شورش و آشوب را پشت سر گذاشته بود. زمانی كه هنوز نوجوان بود در تظاهرات علیه حاكمیت بریتانیا در مصر شركت كرد. وقتی در جبهههای جنگ جهانی دوم میجنگید سازمان انقلابی مخفیانهای به نام «جنبش افسران آزاد» را تشكیل داد. هدف این جنبش سرنگونی حكومت پادشاهی مصر و بیرون راندن انگلیس بود. در سال 1952 میلادی جمال عبدالناصر رهبری گروه افسران آزاد را برای خلع فاروق اول از سلطنت بر عهده داشت. وقتی ناصر در مقام رییسجمهور مصر قدرت را به دست گرفت، با سخنرانی علیه اشغالگری اروپاییان در خاورمیانه، الهام بخش میلیونها عرب شد. ناصر كه نگران نفوذ انگلیسیها در منطقه بود، همزمان دشمن قسم خورده صهیونیستها و رژیم جعلیشان نیز به شمار میرفت.
ناسیونالیسم عبدالناصر علیه اشغالگران قدس
عبدالناصر با تكیه بر ناسیونالیسم و ملیگرایی، ضدیت شدید مصریها علیه اسراییل و نفوذ غرب در منطقه را برانگیخت اما در عین حال برای رویارویی مستقیم نظامی با اشغالگران اسراییلی، احتیاط فراوان میكرد. با این همه اما او به اهالی غزه كه تحت كنترل مصر بود اجازه میداد به مناطق اشغالی تحت سلطه اسراییلیها حمله كنند. او همچنین تلاش میكرد با خرید تسلیحات از چكسلواكی - كه متحد نزدیك اتحاد شوروی بود - كشور خود را به لحاظ نظامی تقویت كند.
بحران كانال سوئز
این اقدامات جمال عبدالناصر البته برای او و كشورش بیهزینه نبود. چنانكه در پاییز 1956 امریكا و انگلیس به تلافی اتحاد مصر با شوروی - و حمایت از فلسطینیان علیه اسراییل - طرحهای ساخت سد روی رود نیل را كنار گذاشتند. ساختن این سد اهمیت بالایی برای مصر داشت و در واقع رویای دیرینه مصریها بود چراكه مشكل طغیان سالیانه رود نیل در مصر را حل میكرد. توقف اجرای این طرح، موجب شد ناصر در اقدامی كه به «بحران كانال سوئز» معروف شد - با تحت كنترل گرفتن این كانال - دستور ترك محل را به شركتهای انگلیسی و فرانسوی صادر كند.
فرانسه، انگلیس و اسراییل علیه جمال عبدالناصر
این واكنش ناصر نیز البته بدون پاسخ نماند و لذا فرانسویها، انگلیسیها و اسراییلیها نقشهای برای حمله به مصر و ساقط كردن ناصر از قدرت كشیدند. این حمله در 29 اكتبر سال 1956 با رمز «عملیات تفنگدار» آغاز شد و تانكهای ارتش اسراییل به سوی نوار غزه و شبه جزیره سینا در شمال شرقی مصر سرازیر شدند. این نیروها در برابر ارتش مصر به موفقیت سریعی دست یافتند. كمی بعد نیروهای غربی كنترل كانال را به دست گرفتند اما كنترلشان چندان نپایید چراكه امریكا جانب احتیاط را گرفت و از تصاعد و درگیری جلوگیری كرد.
امریكا و بحران كانال سوئز
امریكا با وجود نقش غیر مستقیم در ایجاد بحران كانال سوئز بسیار مراقب بود در طول این درگیری بیطرفی ظاهری خود را حفظ كند. دوایت آیزنهاور، رییسجمهور وقت امریكا بیم آن را داشت كه با ادامه این جنگ، اتحاد جماهیر شوروی به طرفداری از مصر وارد میدان و امریكا نیز ناگزیر از واكنش شود كه این كار به معنای پذیرفتن خطر شروع جنگ سوم جهانی بود.
لذا آیزنهاور در راستای جلوگیری از این مواجهه با فشار دیپلماتیك بر انگلیس، فرانسه و اسراییل آنها را وادار كرد تا نیروهایشان را از مصر بیرون كنند. با وجود اینكه خواست امریكا محقق شد و نیروهای انگلیسی، فرانسوی و اسراییلی شبه جزیره سینا را ترك كردند اما از تنشها در منطق كاسته نشد. (همان، ص33)
اسراییل با وجود اینكه در محاصره كشورهایی قرار داشت كه مخالف سرسخت موجودیتش بودند اما به واسطه حمایت گستردهای كه از سوی دولتهای استعمارگر غربی برخوردار بود، عقبنشینی نكرد و در طول زمان پیوندهای خود با ایالات متحده امریكا را تقویت میكرد و از این طریق بر قدرت نظامی و تسلیحاتی رژیم نامشروع و جعلی خود در برابر دولتهای عرب میافزود.
تقویت روابط اسراییل با امریكا
در ژوئن سال 1964 لوی اشكول ، چهارمین نخستوزیر رژیم صهیونیستی به امریكا رفت. اشكول در واقع اولین نخستوزیر اسراییل بود كه بهطور رسمی از كاخ سفید دیدار كرد. یهودیان بیش از هر كشور دیگری در امریكا ساكن بودند و دولت ایالات متحده نیز از همان آغاز تاسیس رژیم جعلی اسراییل از آن حمایت تام و تمام كرده بود. سردمداران امریكایی علاوه بر حمایتهای مالی و نظامی به رژیم صهیونیستی، سعی میكردند افكار عمومی را قانع كنند كه حمایت از رژیم جعلی اسراییل امری اخلاقی و مشروع نیز هست. آنها كه به خوبی از حساسیت وجدان بشری نسبت به این پدیده شوم و غیر انسانی مطلع بودند، تلاش میكردند به نوعی این مساله را مدیریت كنند و آن را امری اخلاقی جلوه دهند. رهبران امریكا از جمله لیندون جانسون - سیاستمدار امریكایی كه از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۹ به عنوان سی و ششمین رییسجمهور امریكا فعالیت میكرد - معتقد بودند كه همراهی و یاری كردن اسراییل امری اخلاقی و درست است. جانسون همچنین به اسراییل قول میلیونها دلار كمك اقتصادی و انساندوستانه داد. البته او همچنان به ابزار فریب افكار عمومی خود را مجهز كرده بود و در ازای دادن اعطای این كمك مالی بالا در ظاهر از آنها وعده گرفت كه این مبلغ را بابت خرید تسلیحات نظامی مصرف نكند! علاوه بر فریب افكار عمومی شهروندان غربی، جانسون یك هدف دیگر را نیز در این زمینه دنبال میكرد؛ اینكه او به این ترتیب میتوانست به اسراییل كمك كند بدون اینكه موجب نگرانی اعراب در خصوص حمایت امریكا از اسراییل در هر جنگی در آینده شود. (همان، 35)
واقعیت این است كه در این معركه شوم، صهیونیستها خود عملههای استعمار به رهبری انگلیس بودند و آنها در واقع به نیابت از انگلیسیها در حال مهیا كردن شرایط برای استعمار نو بودند.
ارتش اسراییل در اولین جنگی كه با اعراب داشت و شروع آن دقیقا یك روز پس از اعلام موجودیتش بود، 6 هزار نیروی خود را از دست داد اما در عوضِ آن بخشهایی كه هنوز در اختیار فلسطینیان قرار داشت را به دست آورد.
لذا ملك عبدالله اول، پادشاه اردن مدعی مالكیت كرانه باختری و بخشی از بیتالمقدس شد و از سوی دیگر مصر نیز نوار غزه را كه در امتداد مرزهای شرقیاش بود، تحت كنترل خود درآورد و در این میان این فلسطینیها بودند كه نهصد هزار نفرشان از خانههایشان آواره شدند و این همان اتفاقی بود كه آنها از آن با عنوان «نكبت» (مصیبت) یاد میكنند.
توجه به این نكته ضروری است كه شكلگیری نیروهای مقاومت و جهادی در فلسطین، بیهوده نبود و تنها علت وجودی آنها را نیز شاید نتوان صرفا در اشغال اولیه سرزمین فلسطین خلاصه كرد. بلكه این اشغالی علیالدوام و ادامهدار بوده و هست و از آن بدتر اینكه سازمان مللی كه در شكلگیری این توطئه دخیل بود و با آن همكاری كرد بعد از این اشغالگری و به رسمیت شناختن آن نیز درصدد راهحلی برای نزدیك به یك میلیون آواره فلسطینی نبود و برای پناهجویان فلسطینی كه به دنبال یافتن پناهگاهی - ولو در كشورهای دیگر - بودند، كوچكترین اقدامی نكرد!
هلنـا لیندهولـم شـولتس مـورخ سـوئدی و اسـتاد دانشـگاه گوتنبـرگ: «فلسطینیها، آوارگانی بیخانمان شدند كه پیرامون كشور از دست رفتهشان پراكنده بودند و تعداد اندكی هم که سرزمینشان را ترك نكرده بودند از دارایی و بسیاری از حقوق اولیه انسانیشان محروم شدند».
*اعتماد
نظرات