رودخانهای كه نمیخواهد طرز فكرش را عوض كند
فرانسیس بیكن معتقد بود: اگر انسانی با یقین آغاز كند، به شك خواهد رسید؛ اما اگر با شك آغاز كند، به یقین خواهد رسید.
هیچكس به درستی نمیداند تمدن، دانش و حكمت از كدامین نقطه این كره خاكی آغاز شده است. هر چند تمدنی كه امروزه با یاری اروپاییان بر جهان چیره گشته، بیگمان ادامه راهی است كه یونانیان باستان پایهریزی كردهاند؛ راهی كه خود آنان نیز اصول و مبانی آن را از ملتهای كهن مشرقزمین، ازجمله مصر، سوریه، كلده، ایران و هندوستان، به وام گرفته بودند.
در این مسیر پرفراز و نشیب حیات بشر تا به امروز، تمدن، دانش و حكمت همواره مسیری رو به اندیشه را پیموده و بنیان پرسش و پاسخ را پیریزی كردهاند. با این حال، روشن است كه در طول تاریخ، بسیاری از پرسشها همچنان بیپاسخ ماندهاند، چراكه واژهای به نام دُگماتیسم مانع از ارایه پاسخ به بسیاری از این پرسشها شده است. از اینرو، پایبندی به عقیدههای جزمی گاه به تعصب و خشكاندیشی میانجامد؛ حال آنكه پیشرفت، در گرو گشودگی به پرسش و پذیرش تغییر است. فرهنگ عمید، دگماتیسم را چنین تعریف میكند: «اعتقاد تعصبآمیز به یك باور به عنوان اصلی قطعی و غیرقابل تغییر؛ جزماندیشی.» بسیاری از جوامع، با اتكا بر همین جزماندیشی یا تعصب نسبت به باورهای غیرقابل تغییر خود، خویشتن را در چارچوبی بسته زندانی كردهاند. این جوامع در بایگانی تاریخ بهجای ماندهاند، چشم خود را بر واقعیات زمانه بسته و جهان را بر مداری دیگر نظاره كردهاند.
دگماتیسم در فلسفه یونان باستان
اصطلاح «دگماتیسم» ریشه در فلسفه یونان باستان دارد و در ابتدا به افرادی اطلاق میشد كه به عقاید ثابت و نظریات محكم پایبند بودند. در آن زمان، این واژه معنای منفی نداشت و صرفا به معنای داشتن باورهای استوار بود. اما با گذر زمان، بهویژه در عصر روشنگری، معنای آن تغییر یافت و به طور فزایندهای به سرسختی فكری و مقاومت در برابر تفكر انتقادی و تحول تعبیر شد.در دوران باستان، واژه «دُگما» به آموزهها یا اصولی اطلاق میشد كه فیلسوفان و معلمان ارایه میكردند. در این دوره، دگماتیسم بیشتر به عنوان رویكردی نظری در یادگیری و آموزش شناخته میشد. در قرون وسطی و اوایل دوران مدرن نیز این اصطلاح به روشهای فلسفی و آموزشی اشاره داشت كه بر اصول ثابت و غیرقابل تغییر تاكید میكردند.
با ظهور علم تجربی در قرن هفدهم، مفهوم دگماتیسم بهتدریج به عنوان مانعی برای پیشرفت علمی مطرح شد. از این زمان به بعد، دگماتیسم به ویژگی منفی تبدیل شد كه مانع آزادی جستوجو و كشف حقیقت بود. در قرن نوزدهم، این اصطلاح بیش از پیش به عنوان عاملی بازدارنده برای نوآوری علمی و تفكر آزاد شناخته شد.
تغییرات در دوره روشنگری
فیلسوفانی مانند ایمانوئل كانت، دگماتیسم را در مقابل تفكر انتقادی بهكار بردند و آن را به عنوان یك اصطلاح منفی معرفی كردند. در این دیدگاه، دگماتیسم به تعصب و امتناع از بازنگری در اصول فكری و ارزیابی انتقادی آنها اشاره دارد. متفكران و نویسندگانی كه به پیشرفت علمی و توسعه دانش باور داشتند، دگماتیسم را نمادی از ركود و عدم انعطافپذیری در برابر ایدهها و دستاوردهای جدید میدیدند. آنان بر این باور بودند كه پایبندی دانشمندان به دگماهای سنتی، توانایی ایجاد تغییرات مثبت در علم و فناوری را محدود میكند و مانع تحقق پیشرفتهای نوین میشود. در سده نوزدهم، اگوست كنت، فیلسوف و بنیانگذار جامعهشناسی، برداشتی خاص از دگماتیسم داشت. او آن را روشی سیستماتیك برای تنظیم و سازماندهی دانش میدانست و بر این باور بود كه چنین رویكردی میتواند به پیشرفت علمی كمك كند. او معتقد بود كه علم باید براساس اصولی منسجم سازماندهی شود، اما نه بهگونهای كه مانع از پیشرفت و تغییر باشد. از دیدگاه كنت، ایجاد نظم و ساختار در دانش، پژوهشگران را قادر میسازد تا دیدگاههای متنوع را به هم پیوند دهند و به دركی جامعتر از جهان دست یابند.در دوران روشنگری، به ویژه در قرن نوزدهم، فیلسوفان و دانشمندان بسیاری با انتقاد از دگماتیسم و تاكید بر عقلانیت، مشاهده و روشهای علمی، تلاش كردند تا جامعه را از تفكر جزماندیشانه به سوی اندیشهای آزادتر و تجربیتر سوق دهند. این اندیشهها، كه بر پایه خردگرایی و شكگرایی علمی بنا شده بودند، به نقد باورهای ثابت و انعطافناپذیر و جایگزینی آنها با تفكری باز و مبتنی بر شواهد علمی انجامید.
برخی از برجستهترین چهرههایی كه در این مسیر نقشآفرینی كردند عبارتند از:
فرانسیس بیكن: او از پیشگامان روش علمی بود كه بهشدت از استدلالهای دگماتیك انتقاد كرد. بیكن با معرفی روش تجربی و مشاهده، به جای استدلالهای قیاسی و غیرتجربی، راه را برای استفاده از تجربیات در علم هموار كرد.
رنه دكارت: او با شعار معروف «میاندیشم، پس هستم» به دنبال یافتن مبنای عقلانی برای شناخت بود. دكارت معتقد بود كه باید شكگرایی روشمند، جایگزین پذیرش بیچون و چرای باورها و آموزههای گذشته شود.
ایمانوئل كانت: در كتاب «نقد عقل محض»، بهویژه بر اهمیت استفاده از عقل برای شناخت و ارزیابی باورها تأكید و دگماتیسم را به عنوان جزماندیشی كه مانع شناخت درست است، نقد كرد. او نظریه عقلانیت انتقادی خود را مطرح كرد كه تأثیر زیادی بر تفكر فلسفی اروپا داشت.
دیوید هیوم: با نقد باورهای دینی و متافیزیكی كه براساس تجربه و مشاهده قابل اثبات نبودند، دگماتیسم را به چالش كشید. او معتقد بود كه بسیاری از باورهای انسانی ناشی از عادتهای فكری هستند، نه دلایل منطقی و تجربی.
جان استوارت میل: فیلسوف و اقتصاددان انگلیسی، یكی از بزرگترین مدافعان آزادی بیان و تفكر انتقادی بود. او در آثارش، مانند «درباره آزادی»، به نقد جزماندیشی پرداخت و بر اهمیت تفكر آزاد و شكگرایانه برای پیشرفت اجتماعی و علمی تاكید كرد.
آگوست كنت: بنیانگذار فلسفه اثباتگرایی، تاكید داشت كه علم و روش تجربی باید جایگزین باورهای متافیزیكی و دگماتیك شود. او معتقد بود كه برای پیشرفت جامعه، باید از رویكرد علمی استفاده كرد و از دگماتیسم پرهیز نمود.
هربرت اسپنسر: با ایده تكامل اجتماعی، بر لزوم تغییرات و كنار گذاشتن باورهای قدیمی تاكید كرد. او از كاربرد اصول علمی و تجربی در حوزههای اجتماعی و اخلاقی حمایت میكرد و خواستار تجدیدنظر در باورها براساس یافتههای جدید علمی بود.
كارل ماركس: با دیدگاه مادیگرایانه و علمی به جامعه، اقتصاد و تاریخ، رویكردهای سنتی و دگماتیك به تاریخ و سیاست را نقد كرد. او تلاش میكرد با استفاده از بررسیهای تجربی و تحلیلهای منطقی، باورهای متافیزیكی و غیرعلمی را به چالش بكشد.
این متفكران با تكیه بر روشهای علمی و عقلانی، تلاش كردند بنیانهای تفكر جزماندیشانه را به چالش بكشند و جامعه را به سوی دانش، آزاداندیشی و تفكر انتقادی سوق دهند. آثار و ایدههای آنها همچنان به عنوان پایهای محكم برای روشنگری و نقد جزمگرایی در جهان مدرن شناخته میشود. آنها با موفقیت در مبارزه با دگماتیسم و ترویج اندیشههای عقلانی، آزاد، و علمی، تاثیرات عمیق و ماندگاری بر تفكر بشری و ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی برجای گذاشتند. میراث فكری آنها همچنان الهامبخش پژوهشگران، فیلسوفان و فعالان در مسیر ارتقای خردگرایی و گسترش آزادیهای فكری است. این تغییرات به مرور زمان منجر به شكلگیری ایدئولوژیهای جدید شد كه بر پایه شكگرایی و نقد دایمی استوار بودند.
در این راستا میتوان به دستاوردهای برجسته اندیشمندان دوران روشنگری در قرن نوزدهم اشاره كرد:
۱- تحول علمی و توسعه روش علمی:
با تلاش افرادی چون فرانسیس بیكن و رنه دكارت، روش علمی مبتنی بر مشاهده، تجربه، و استدلال منطقی جایگزین باورهای بیپایه و جزماندیشی شد. این تحول موجب پیشرفت چشمگیر در علوم طبیعی، ازجمله فیزیك، زیستشناسی، و شیمی گردید و بنیانهای علمی مدرن را شكل داد. روشهای علمی و تجربی كه در دوران روشنگری نهادینه شدند، زمینهساز اكتشافات بزرگی شدند كه هنوز الهامبخش پژوهشگران است.
۲- پیدایش عصر روشنگری و تاثیر بر تفكر فلسفی:
دوران روشنگری در قرن هجدهم و نوزدهم به شكوفایی اندیشه انتقادی انجامید. این دوره بسیاری از باورها و سنتهای دگماتیك، از جمله قدرت مطلق كلیسا و نظامهای اجتماعی نابرابر را به چالش كشید. فیلسوفانی مانند امانوئل كانت و دیوید هیوم، با نقد عقلگریزی و جزماندیشی، به گسترش دیدگاههای عقلانی و علمی كمك كردند و راه را برای فلسفه مدرن باز كردند.
۳- پیشرفت در زمینه آزادیهای فردی و حقوق بشر:
متفكرانی همچون جان استوارت میل، از آزادی بیان، تفكر و حقوق فردی دفاع كردند و ارزشهای دموكراتیك را تقویت نمودند. این اندیشهها تاثیر بسزایی در توسعه نظامهای سیاسی و اجتماعی داشت و باعث شد حكومتها بیشتر به حقوق و آزادیهای شهروندان احترام بگذارند و از نظامهای استبدادی و جزماندیشانه فاصله بگیرند.
۴- تغییرات در نظامهای سیاسی و اجتماعی:
اندیشمندانی چون آگوست كنت و كارل ماركس به نقد سیستمهای سنتی و جزماندیشانه پرداختند و نظریات جدیدی درباره نظم اجتماعی و ساختارهای سیاسی ارایه دادند. آگوست كنت، با اثباتگرایی (پوزیتیویسم)، بر اهمیت علم و پیشرفت اجتماعی تاكید كرد، درحالی كه ماركس با نقد سرمایهداری، بهویژه در زمینه تضادهای طبقاتی، الهامبخش جنبشهای اجتماعی و اقتصادی شد.
۵- تاثیر بر توسعه فلسفههای مدرن و پسامدرن:
فلسفه انتقادی كه توسط متفكرانی چون كانت و هیوم پایهگذاری شد، بعدها توسط فیلسوفان مدرن و پسامدرن گسترش یافت. این جریانها به شكلی عمیقتر به نقد ساختارهای فكری، اجتماعی و سیاسی پرداختند. تاكید بر عقلانیت، شكگرایی و آزادی اندیشه همچنان به عنوان ستونهای اصلی فلسفه معاصر باقی مانده است. با وجود اینكه موفقیت این اندیشمندان در مبارزه با دگماتیسم نسبی بود و جزماندیشی همچنان در برخی جوامع و عرصهها، ازجمله در قالب دگماتیسم ایدئولوژیك، حضوری فعال دارد، دستاوردهای آنان در كاهش دگماتیسم و ایجاد جهانی بازتر و آزادتر انكارناپذیر است. تلاشهای آنها همچنان الهامبخش نسلهای جدید در مبارزه با تعصب و جزماندیشی به شمار میرود و تأثیری ماندگار بر گسترش تفكر آزاد و عقلانی در جهان برجای گذاشته است. در این راستا در تاریخ فلسفه و اندیشه ایران، برخی از متفكران و فیلسوفان ایرانی نیز به نقد و نفی دگماتیسم (جزماندیشی) پرداختهاند. هرچند ممكن است آنها به طور مستقیم از واژه «دگماتیسم» استفاده نكرده باشند، اما آثار و نظریاتشان بهطور ضمنی یا آشكارا با این مفهوم مرتبط است:
مولانا جلالالدین محمد بلخی
مولانا در اشعار خود بارها به نقد تعصب و جزماندیشی پرداخته است. یكی از نمونههای برجسته این نقد، داستان «فیل در تاریكی» در مثنوی معنوی است كه به طور نمادین ناتوانی انسانها در درك كامل حقیقت را به تصویر میكشد. این شعر به طور ضمنی خطرات تعصب فكری و دگماتیسم را به تصویر میكشد و اهمیت گشودگی ذهنی برای پذیرش دیدگاههای مختلف و رسیدن به حقیقت را برجسته میكند. مولانا به طور غیرمستقیم به انسانها یادآوری میكند كه تنها با پذیرش تنوع دیدگاهها و پرهیز از جزماندیشی میتوان به حقیقت نزدیكتر شد.
ابوعلی سینا
ابوعلی سینا، فیلسوف و پزشك برجسته ایرانی، نیز در آثار فلسفی خود مانند «شفا» و «اشارات و تنبیهات» از اهمیت شكگرایی موقت در روش تحقیق علمی سخن گفته است. او معتقد بود كه حقیقت از طریق تعقل و جستوجوی علمی به دست میآید، نه از طریق پذیرش كوركورانه اصول. ابنسینا در این بخش بهطور غیرمستقیم نقدهایی را به جزمگرایی یا تعصب فكری وارد میكند. او تاكید دارد كه برای رسیدن به درك بالاتر و حقیقتهای متعالی، لازم است از محدودیتهای عقل صِرف عبور كرد و به معرفت شهودی و عرفانی رسید. این به نوعی به چالش كشیدن تعصبات عقلانی و نقد جزمگرایی است، كه بهویژه در مباحث فلسفی و عرفانی اهمیت دارد.
امام محمد غزالی
هرچند غزالی به طور كلی به عنوان یك متفكر سنتی شناخته میشود، اما در كتاب «المنقذ من الضلال» به تجربه شخصی خود از شكگرایی اشاره كرده و توضیح میدهد كه چگونه شك و تحقیق او را از جزماندیشی رهایی بخشیده است. در بخش آغازین كتاب، غزالی به تحلیل ضعفهای علم كلام پرداخته و بیان میكند كه متكلمان بیش از آنكه به دنبال كشف حقیقت باشند، بر دفاع از آموزههای موروثی تأكید میورزند. او در این بخش، جزماندیشی آنها را در تكیه بر استدلالهایی كه صرفا برای حمایت از باورهای از پیشپذیرفته طراحی شدهاند، به چالش میكشد.
ویل دورانت نیز در مجموعهكتاب تاریخ تمدن به موضوع دگماتیسم و تاثیرات آن بر جامعه و فرهنگهای مختلف پرداخته است. او به طور خاص چگونگی نفوذ دگماتیسم در حوزههای فلسفه، دین، و سیاست را بررسی كرده و نشان داده كه این نوع تفكر چگونه میتواند مانعی برای پیشرفت علمی و فرهنگی باشد. در جلدهای مختلف این مجموعه، دورانت نقدی عمیق بر دگماتیسم در زمینههای مذهبی و سیاسی ارایه میدهد، بهویژه در دورانهایی همچون قرون وسطی و رنسانس. او تاثیرات دگماتیسم بر اندیشههای روشنفكران، جنبشهای مذهبی و تحولات اجتماعی را تحلیل كرده و استدلال میكند كه دگماتیسم اغلب به عنوان یك مانع جدی بر سر راه پیشرفت و شكوفایی تفكر انتقادی عمل كرده است. ویل دورانت در آثار خود بر اهمیت تفكر انتقادی و عقلانی تاكید دارد و دگماتیسم را به عنوان یكی از عوامل كلیدی ركود فكری و فرهنگی به نقد میكشد. او با نگاه تاریخی خود نشان میدهد كه عبور از جزماندیشی و پذیرش رویكردهای بازاندیشانه، چگونه میتواند مسیر پیشرفت جوامع را هموار كند.
دگماتیسم در سده بیستم
پس از جنگ جهانی دوم و در جریان جنگ سرد، دگماتیسم در امریكا به عنوان یك معضل اجتماعی و روانی مطرح شد. از آنجا كه دگماتیسم و محدوداندیشی اغلب به جوامع اقتدارگرا و تمامیتخواه، مانند رژیمهای فاشیستی و كمونیستی نسبت داده میشد، جوامع دموكراتیك غربی، بهویژه ایالاتمتحده، بر آن شدند تا با تقویت «ذهنهای باز» ارزشهای دموكراتیك را ترویج كنند. این تلاشها بر پایه آموزههای فیلسوفانی چون جان دیویی استوار بود كه روشهای علمی و تفكر انتقادی را لازمه جوامع دموكراتیك میدانستند. آنان بر این باور بودند كه گسترش چنین ارزشهایی میتواند مانع از بازتولید الگوهای فكری اقتدارگرایانه شده و به پویایی و پیشرفت جامعه كمك كند.
آدولف هیتلر و ایدئولوژی نازیسم كه او رهبری آن را برعهده داشت، بهطور كلی به عنوان نمونهای از دگماتیسم شناخته میشوند. این ایدئولوژی انعطافناپذیر بر پایه نژادپرستی، ملیگرایی افراطی و باور به برتری نژاد آریایی بنا شده بود. هیتلر بهشدت با هر نوع تفكر انتقادی یا شكگرایی مخالف بود و مخالفان سیاسی، فكری و فرهنگی خود را با خشونت سركوب میكرد. هرگونه انتقاد از نظام نازی به عنوان خیانت بزرگ تلقی میشد و رژیم نازی با سركوب و خشونت، هر نوع ناهمسویی با حزب را در نطفه خفه میكرد. حزب كمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیز نمونهای برجسته از دگماتیسم در قرن بیستم به شمار میرود. این حزب براساس ایدئولوژی ماركسیستی-لنینیستی بنا نهاده شده بود و بهطور غیرقابل انعطاف به اصول و مبانی خاص خود پایبند بود. ایدئولوژی شوروی به گونهای طراحی شده بود كه هیچگونه شك یا تردیدی در مورد آرمانهای آن پذیرفته نمیشد و هرگونه انتقاد بهشدت سركوب میگردید. باید توجه داشت كه؛ دگماتیسم با تمركز بر جزماندیشی و انكار دیدگاههای متفاوت، زمینهساز چالشهای زیر میشود:
۱- محدودیت در پیشرفت و یادگیری: دگماتیسم با نپذیرفتن دیدگاهها و شواهد جدید، مانع از یادگیری و بهرهگیری از تجربیات دیگران میشود. این نوع تفكر افراد را وادار میكند به باورهای قدیمی خود پایبند بمانند، حتی اگر این باورها ناكارآمد یا منسوخ باشند.
۲- كاهش خلاقیت و نوآوری: از آنجا كه دگماتیسم در برابر ایدههای جدید مقاومت میكند، توانایی نوآوری و خلق روشهای جدید را كاهش میدهد. افراد در این چارچوب معمولا به روشهای سنتی و تكراری بسنده میكنند و از تفكر خلاقانه بازمیمانند.
۳- تضاد با علم و روش علمی: تفكر دگماتیك اغلب با اصول علمی ناسازگار است، زیرا علم بهطور مداوم در حال بازبینی و اصلاح نظریات خود است. دگماتیسم با انكار شواهد علمی و كشفیات نوین، روند پیشرفت علمی را محدود میكند.
۴- ترویج تعصب و درگیری: دگماتیسم به دلیل جزماندیشی و عدم تحمل دیدگاههای مخالف، زمینهساز تعصب و ستیز میشود. افراد دگماتیك تمایل به گفتوگوهای سازنده ندارند و این امر به ایجاد شكافهای عمیق در جوامع میانجامد.
۵- عدم انعطافپذیری در مواجهه با تغییرات: در دنیای امروز كه با تغییرات سریع مواجه است، انعطافپذیری یك ضرورت است. تفكر دگماتیك مانع سازگاری فرد یا جامعه با شرایط جدید میشود و زمینهساز عقبماندگی در برابر تغییرات میگردد.
به این دلایل، دگماتیسم رویكردی ناكارآمد و كهنه به شمار میرود كه به جای پیشرفت، موجب ركود فكری و اجتماعی میشود. تفكر باز و پذیرش دیدگاههای متنوع، راهحلی موثر برای جلوگیری از پیامدهای منفی این نوع نگرش است.
دگماتیسم در ادبیات
باتوجه به اینكه دگماتیسم در زمینههای مختلف اجتماعی و سیاسی همواره حضور داشته است، متأسفانه ادبیات و هنر نیز از این انجماد فكری بیتأثیر نماندهاند. دگماتیسم در ادبیات معمولا به شكل سانسور، محدودیتهای محتوایی، و نگارش در چارچوبهای متعصبانه بروز یافته است. در دورههای مختلف تاریخی، این رویكرد با تاثیرگذاری بر محتوای آثار و پیامهای منتقلشده، سعی در تثبیت باورهای خاص یا ایدئولوژیهای معین داشته است.
در بسیاری از موارد، حكومتها و نهادهای ایدئولوژیك از دگماتیسم برای سركوب اندیشههای نوآورانه یا منتقدانه بهره بردهاند. این اقدامات بهوضوح نشاندهنده تلاش برای خاموش كردن صدای تفكر انتقادی و تحمیل دیدگاههای محدود و تكبعدی بوده است.دگماتیسم گاهی به محدود كردن مضامین و سبكهای ادبی نیز منجر شده است. به عنوان مثال، در دورههای كلاسیك و سنتی، قواعد و الگوهای خاصی بر ادبیات حاكم بود و از نویسندگان انتظار میرفت كه آثار خود را براساس این الگوها تولید كنند و از چارچوبهای از پیش تعیینشده خارج نشوند.
در سده هجدهم، نویسندگانی مانند ولتر و دیدرو در فرانسه از ادبیات به عنوان ابزاری برای مقابله با باورهای دگماتیك و ترویج اندیشههای روشنگری بهره بردند. این آثار، اغلب با نگاهی طنزآمیز و انتقادی، به نقد نهادهای دگماتیك اجتماعی و دینی پرداخته و ارزشهایی چون عقلانیت و آزادی فردی را مطرح كردند.
در دوران معاصر نیز، نویسندگانی همچون جورج اورول در كتاب ۱۹۸۴ و فرانتس كافكا در كتاب محاكمه، دگماتیسم سیاسی و سركوب فردیت را به نقد كشیدهاند. همچنین، آلبر كامو در آثاری مانند طاعون، به بررسی دگماتیسم و پوچگرایی پرداخته و خوانندگان را به تأمل درباره آزادی و مسوولیت انسانی دعوت كرده است. به طور كلی، ادبیات همواره عرصهای برای مبارزه با دگماتیسم بوده و در بسیاری از موارد با نقد جزماندیشی و ترویج آگاهی، نقشی موثر در روشنفكری جامعه ایفا كرده است.
دگماتیسم در هنر
دگماتیسم هنری به معنای پایبندی سختگیرانه به اصول یا سبكهای خاص و مقاومت در برابر نوآوریها است. این نگرش میتواند خلاقیت هنری را محدود كرده و هنرمندان را به تكرار الگوهای تثبیتشده سوق دهد. دگماتیسم هنری در زمینههای مختلف هنر، ازجمله نقاشی، موسیقی، عكاسی و... قابل مشاهده است. در نقاشی، هنرمندان ممكن است از تكنیكهای كلاسیك پیروی كنند و از تجربیات مدرن خودداری كنند. در موسیقی نیز برخی هنرمندان به سبكهای خاصی پایبند میمانند و از تجربه كردن فرمهای جدید پرهیز میكنند.در عكاسی، «حقیقت» و «واقعیت» مفاهیم پیچیدهای هستند كه در طول زمان دستخوش تحولات زیادی شدهاند. در گذشته، عكاسی به عنوان ابزاری برای ثبت واقعیت و نشان دادن حقیقت بهطور مستند شناخته میشد. دوربین به طور شهودی قادر به ثبت لحظات واقعی و دقیق از دنیای پیرامون بود، و بسیاری بر این باور بودند كه عكاسی میتواند حقیقت را بهطور كامل و بیهیچ تغییری به تصویر بكشد. این دیدگاه از عكاسی به عنوان یك «مدیوم حقیقت» نشأت میگرفت. اما با گذشت زمان، عكاسان معاصر این باور را به چالش كشیدند و نشان دادند كه عكاسی نه تنها یك فرآیند بیطرفانه و مستند نیست، بلكه یك انتخاب و ساختار است. هر عكسی تحت تاثیر انتخابهای هنری، تكنیكی و فرهنگی قرار میگیرد، ازجمله انتخاب زاویه دید، نورپردازی، استفاده از فیلترها، و حتی ویرایش پس از تصویر. به همین دلیل، عكاسی دیگر به طور مطلق نمیتواند واقعیت را در قالبی بدون تغییر نشان دهد؛ بلكه این فرآیند شامل تفسیری از واقعیت است كه ازسوی عكاس شكل میگیرد. در این راستا، «حقیقت» در عكاسی به چیزی فراتر از یك گزارش ساده از واقعیت تبدیل میشود. حقیقت عكاسی به شیوهای متفاوت و پیچیده از مواجهه با واقعیت است. عكاسان معاصر به جای پیروی از یك نسخه ثابت از حقیقت، از عكاسی به عنوان ابزاری برای بیان ایدههای انتقادی، اجتماعی و فرهنگی استفاده میكنند. آنها میتوانند با به چالش كشیدن قالبهای سنتی و دستكاری تصاویر، دیدگاههای متفاوتی از جهان پیرامون خود ارایه دهند. بهاینترتیب، عكاسی تبدیل به یك ابزار برای پرسش و جستوجو درباره حقیقتهای مختلف میشود، نه فقط یك بازنمایی ساده و بیطرف از واقعیت. بنابراین، در عكاسی معاصر، حقیقت و واقعیت نه تنها به عنوان مفاهیم ثابت و قطعی نگریسته نمیشوند، بلكه از طریق انتخابهای هنری و تفسیری كه در هر تصویر نهفته است، شكل میگیرند. این رویكرد موجب میشود عكاسی به ابزاری برای نقد و تحلیل جامعه، فرهنگ و حتی ایدئولوژیها تبدیل شود.این رویكردها به كاهش دگماتیسم كمك كرده و بر تنوع و تفسیرهای مختلف تاكید دارند. در سده بیستم، مدرنیسم و پستمدرنیسم تحولاتی عمده در تعاریف سنتی از هنر ایجاد كردند و عكاسان به طور انتقادی به بازنگری مفاهیم قدیمی پرداختند. بنابر این دگماتیسم هنری میتواند مانعی جدی برای پیشرفت و نوآوری باشد، درحالی كه آزادی خلاق و تنوع سبكها به رشد و غنای هنر كمك میكند. هنرمندان میتوانند با روشهای مختلف از دگماتیسم پرهیز كنند: ۱- با پیشرفت درونزا، یعنی به طور طبیعی در سبك و تكنیكهای خود رشد كنند، بدون نیاز به تغییرات اساسی. ۲- با آزمایش و تجربه، كه هنرمند را از تكرار و یكنواختی دور میكند. ۳- با بازنگری انتقادی در آثار گذشته خود و جستوجوی رویكردهای جدید. ۴- با توجه به زمینههای فرهنگی و اجتماعی و انعكاس تجربیات روز در آثارشان. تعامل با دیگر هنرمندان و مشاركت در بحثهای هنری نیز میتواند به گسترش افقهای فكری هنرمند كمك كرده و او را از دگماتیسم دور سازد. رسانههای اجتماعی نیز نقش مهمی در ترویج تنوع و به چالش كشیدن ایدههای تثبیتشده دارند.
دگماتیسم و فرهنگ
اما چگونه میتوان زنجیرهای دگماتیسم فرهنگی را از پای یك جامعه گشود و مسیر تحول و پویایی را هموار ساخت؟
برای گشودن زنجیرهای دگماتیسم فرهنگی و هموار ساختن مسیر تحول و پویایی در جامعه، نیاز به فرآیندی چندوجهی و زمانبر داریم كه همكاری و تلاش مستمر تمامی اعضای جامعه را میطلبد. در این راستا، برخی از راهكارهای موثر عبارتند از:
۱- ترویج تفكر انتقادی: آموزش مهارتهای تحلیل و پرسشگری در مدارس و دانشگاهها میتواند افراد را به ارزیابی اصول و باورهای خود وادار كرده، از پذیرش بیچونوچرا جلوگیری كند.
۲- گسترش تنوع فرهنگی: آشنایی با ایدهها، فرهنگها و دیدگاههای مختلف از طریق برنامههای آموزشی و رسانهها میتواند به پذیرش تفاوتها و تقویت همزیستی فرهنگی كمك كند.
۳- ایجاد فضا برای گفتوگو: برگزاری نشستها، كارگاهها و سمینارهایی كه فرصت تبادل نظر در مورد مسائل اجتماعی و فرهنگی را فراهم كنند، میتواند به تضعیف جزماندیشی و تشویق به تفكر باز كمك كند.
۴- استفاده از هنر به عنوان ابزار تغییر: هنرمندان با خلق آثار خلاقانه و انتقادی قادرند ایدههای تثبیتشده را به چالش كشیده و پذیرش تنوع را در جامعه ترویج دهند.
۵- نقش رسانههای اجتماعی: انتشار محتوای متنوع در رسانهها و شبكههای اجتماعی میتواند تفكرات قالبی را به چالش كشیده و دیدگاههای جدید را ترویج كند.
۶- حمایت از نوآوری: ایجاد فضاهای خلاق در حوزههای هنری، علمی و فرهنگی میتواند به گسترش ایدههای تازه و كاهش مقاومت در برابر تغییر كمك كند.
۷- ترویج پذیرش ریسك و شكست: آموزش افراد برای آزمودن ایدههای جدید و پذیرش شكست به عنوان بخشی از فرآیند یادگیری، میتواند ذهنیت جامعه را به تغییر بازتر كند.
۸- سیاستگذاری حمایتی: تدوین و اجرای سیاستهایی كه از تنوع فرهنگی، آزادی اندیشه و نوآوری حمایت كنند، نقش مهمی در تضعیف دگماتیسم فرهنگی ایفا خواهد كرد.
۹- تحقیق و مطالعه درباره دگماتیسم: انجام پژوهشهای علمی به منظور شناسایی ریشههای دگماتیسم و ارایه راهكارهای مبتنی بر شواهد میتواند در كاهش این مشكل موثر باشد.
تركیب این اقدامات به تدریج بستر لازم را فراهم میكند تا جامعه از جزماندیشی فاصله گرفته و به سوی پذیرش تنوع، خلاقیت و نوآوری حركت كند. اگرچه تغییر دگماتیسم فرهنگی چالشبرانگیز است، اما با گامهای موثر و پایدار، میتوان به آن دست یافت.درنهایت، باید اذعان داشت كه با وجود پیشرفتهای سریع علم و تكنولوژی، مسوولیت ما این است كه با تقویت تفكر انتقادی، از انجماد ذهنی و جزماندیشی در جوامع خود جلوگیری كنیم. دگماتیسم با ماهیت سختگیرانه و تغییرناپذیر خود میتواند پیامدهایی جدی به همراه داشته باشد، از جمله مقاومت در برابر نوآوری، تعمیق شكافهای اجتماعی، گسترش تعصب و ناكارآمدی در مواجهه با چالشها. در بلندمدت، این نگرش میتواند به ناپایداری و ركود منتهی شود. با این حال، باورهای قوی و اصولی كه قابلیت انعطاف و بازنگری دارند، میتوانند به رشد و پویایی جامعه كمك كنند. تفكر انتقادی به ما این امكان را میدهد كه از پیشفرضها رها شویم و به چالش كشیدن باورهای غلط را ادامه دهیم. بدینترتیب، جامعهای پویا، خلاق و پیشرفتهای خواهیم ساخت كه در برابر خطرات جزماندیشی مقاوم باشند و به سوی آیندهای روشنتر حركت كنند.
عكاس - مدرس دانشگاه علم و صنعت ایران
نظرات