چرا دانشگاه به معنای امروزین آن پدید آمد؟ این نهاد چه نقشی در تمدن بشری ایفا كرده است؟ كدام امور، برقراری چنین نهادی را ضروری ساختند؟ دانشگاه در ذات خود یك امر مدرن است، اگرچه ربطها و پیوندهای آن را میتوان تا یونان باستان پی گرفت. بنیانِ مدرنیته كه دانشگاه یكی از الزامات آن است، این بود كه خودِ انسان باید با خردمندی و اندیشهورزی عهدهدار اموری شود كه برای زندگی حیوانی و انسانیاش ضرورت دارند. رسمیت یافتنِ قوای شناختی بشر، بازشناسی حقوق طبیعی او و زمینیساختنِ اخلاق و سیاست، محورهاییاند كه ماهیت مدرنیته در چارچوب آنها فهمپذیر میشود. بر این اساس، آدمی میآموزد كه آنچه به بینش و كنش او تعلق دارد، باید بر دلایلی استوار شود كه خودِ وی با خردورزی طلب كرده و فراچنگ آورده است. از اینرو، فرآیند كسب چنین دانشی را «هیومنیتاس» نامیدهاند كه مترادف با كلمه یونانی «پایدئیا» به معنای «تعلیم و تعلّم فنون آزاد» است. فنون آزاد، آن آموزههاییاند كه بر دلیلآوریهای عقلانی آدمی استوار میشوند و برای زندگانی یك انسان آزاد سودمندند.
اروپاییان كه از همان نخستین مواجههها، به ترجمه آثار مسلمین همّت گماشتند، اندیشه و آثار بازگردانیشده را «مُدرنوس» نامیدند كه به معنای «امر روزآمد» است. در این میان، آنچه قابل توجه است، تاثیر ابنسینا در شكلگیری دانشگاه به معنای مدرن آن است. وی با تمایز نهادن میانِ الهیات بالمعنیالاعم (فلسفه به طور كلی) و الهیات بالمعنیالاخص (خداشناسی)، وحدتِ نظام دانش را نه در وجودِ «خداوند»، بلكه در مفهوم عام «موجود بماهو موجود» قرار داد و نظام دانش را به نوعی هستیشناسی عمومی بدل كرد. در واقع، ابنسینا با تاكید بر عقلانی بودن نظام دانش به طور كلی، تقدم فلسفه بر خداشناسی و توانایی عقل در شناسایی هرچه هست، زمینهای برای وحدتِ نهادین اجزای دانش فراهم آورد كه دانشگاه مدرن تحقق عینی آن و دانشكده الهیات فقط یكی از اجزای آن است. تاسیس دانشگاه پاریس در سال ۱۲۰۰ م. نخستین گام در شكلگیری شیوهای از دانشوری بود كه بر این سه خصیصه استوار میشود. اصطلاح «یونیورسیتاس» در زبان لاتینی به معنای «كل» و «یونیورسوس» به معنای «مرتبط به یك كل» است. وقتی وجودِ موجودات به موضوع دانش نخستین بدل شده باشد، دانشگاه بهمثابه كل میسّر خواهد شد كه تمام دانشها درون آن مرتبط و متحد میشوند. بنابراین، معنای دانشگاه به طور ذاتی با واقعیت بهمثابه «كل» پیوند دارد. این همان «لوگوس» است كه ذاتِ تفكر است و معنای آن «تبیین» و «آشكارسازی» است. هراكلیتوس گفته بود: «اینك نه به من، بلكه به لوگوس گوش بسپارید كه میگوید همهچیز یك چیز است.». این گوشسپردن، مستلزم ارادهای گشوده برای اندیشیدن و دریافتن است. این گشودگی، ذاتِ پژوهش دانشگاهی مدرن را شكل میدهد. خردِ گشوده به فهم هستی، در ذاتِ خودش آزادانه میشنود و آنچه شنیده است را به پرسش میگیرد. از اینرو، دانشگاه كه جایگاهِ دانش به طور كلی است، مستلزم شنیدن آزادانه صدای كل واقعیت است كه برای آدمی پدیدار میشود.
خودبنیانی و خودگردانی دانشگاه
آنچه آزادی پژوهش دانشگاهی را ضمانت میكند، خودگردان و خودبنیانی دانشگاه است. این به معنای فقدانِ هر نظارتِ بیرونی بر عقل است؛ زیرا تنها خودِ عقل است كه باید بر خودش و بر هر چیز دیگری نظارت كند. عقل است كه باید با ارزیابی مستمر خودش، نقد خود از خویشتن و دیگران را ابراز نماید و باید كه در این ابرازگری آزاد باشد. كانت مینویسد: «اگر دولتها توجه به امور فرهیختگان را نیكو ارزیابی كنند، آنگاه آنچه با دلمشغولی عقلانی ایشان نسبت به علوم و انسانیت مطابقت بیشتری دارد این است كه از آزادی چنین نقدی حمایت كنند كه تنها از طریق فعالیت عقل میتواند به جایگاهی استوار دست یابد؛ به جای آنكه از استبداد مضحك مكاتبی دفاع كنند كه فریادی بلند بر سر از هم گسیختن تارهای عنكبوتی خود سر میكشند درحالی كه مردمان هرگز هیچ توجهی بدانها نداشتهاند و از اینرو، فقدان آنها را نیز هرگز نمیتوانند احساس كنند.»
در واقع، خودبنیانی دانشگاه ریشه در خودبنیانی عقل دارد. عقل است كه با نقادی، خودش را و زمینه و زمانهاش را به پرسش میگیرد و با خیرگی در پی فهم وجودِ موجودات است. نهاد دانشگاه در مفهومِ بنیانین خود، نمودِ همین خیرگی و پرسشگری عقل است كه به شكلی مستمر نسبت خود با هستی را ارزیابی میكند. بر همین اساس، نهاد دانشگاه میتواند به نیروی مردمانی بدل شودكه وابسته به طبیعت و زمیناند و میخواهند با شادكامی زندگی كنند. ازاینرو، فقط خودِ دانشگاه باید آغازگر هرگونه تغییر و تحول در فرهنگ و تمدن باشد. دانشگاه جایگاهِ فرهیختن است كه خودآگاهی و خوداندیشی را ترویج میكند و ازاین طریق، شیوههای زیستن را بازتعریف مینماید و نیازهای عینی و عملی جامعه را بر وفق حقیقت پاسخ میگوید.
بنابراین، آنچه یونانیان «فرونِسیس» یا «موقعنگری» مینامیدند و آن را تابعی از اندیشه به واقعیت به طور كلی میدانستند، اینك در دوران مدرن ویژگی دانشگاه و دانشگاهیانی است كه با اندیشه به واقعیت و نظر به موقعیت انسان، این پرسش را پاسخ میگویند كه: «بر وفقِ حقیقت، چه باید كرد؟» چنانكه ارسطو مینویسد: «آن كس كه در ارزیابی و سنجش بهترین است، همانی است كه میتواند با تعقل بسنجد و بهترین كارهای قابل انجام را دریابد. حكمت عملی فقط به امور كلی مربوط نیست، بلكه باید امور جزیی را هم در برگیرد؛ زیرا كار و كنش مربوط به امور جزییاند.» در واقع، فرونسیس یا موقعنگری به معنای پروامندی برای انجام كاری درست به درستترین شیوه است كه به بهترین و درستترین نتایج برای زندگی میانجامد. دانشگاه نیز فقط جایگاهِ نظرورزی آزادانه در باب وجود موجودات نیست، بلكه همچنین جایگاهِ تحقق آزادترین ارادهها برای عمل كردن به مناسبترین شیوهها است.
بیبُنیانی دانشگاه
سیاستورزی مدرن از پیش خود را تابع دستاوردهای دانشگاهی ساخته است. اگرچه این تابعیت در فراز و نشیب تاریخ، دچار افت و خیز بوده باشد. اگر مفهوم سیاست را در پیوند با معنای یونانی «پولیس» تفسیر كنیم كه به معنای «مكان مستحكم» است، آنگاه سیاستورزی، مستحكم داشتن همزیستی انسانها است. خرد كه با آزادی به واقعیت مینگرد، قواعد همزیستی را برمبنای آنچه واقعی است فراهم میآورد. «پولیتِئیا» كه از آن به «قانون اساسی» تعبیر میشود، عنوانی برای مجموعه قواعد همزیستی است كه با شرایط انضمامی زندگی انسان درهمتنیدهاند و به شیوه حیات شهروندان سامان میبخشند. دانشگاه مدرن نیز عنصر نظرورز و چارهاندیشی است كه با پژوهش، تربیت و تعلیم، تمدن را برای نیكزیستن مهیا میسازد و اساس سیاستورزی را فراهم میآورد.
با این همه، چنین نیست كه ایده دانشگاه به ضرورت در نهادهای دانشگاهی ظهور و نمود یابد. اینكه نهاد عینی دانشگاه به راستی ایده دانشگاه را تحقق ببخشد، تابع ساختارِ حكمرانی و انتظارات شهروندان از دانشگاه است. اغلب چنین بوده است كه دانشگاه به جهت بازبستگی مالی به نهادهای سیاست و اقتصاد، آزادیاش را از كف داده است، همانطور كه انسانی خردمند چهبسا به جهت وابستگی به تن و نیازهای جسمانی، نیروی داوریاش را از دست میدهد. آنگاه كه عنصری نافرهیخته از جانب گفتمانی ایدئولوژیك یا سیاسی در دانشگاه حضور مییابد و آزادی دانشگاه را میاستاند، دانشگاه به پیكری بیجان بدل میشود كه خودبنیانی و خودگردانیاش را از دست داده است و نیرویی برای بهبود جهان ندارد. روزگاری نیچه در باب نظام آموزش عالی كشورش نوشت: «فراموش كردهاند كه هدف همانا آموزش و پرورش و فرهیختن است. برای این هدف ... نیاز است به فرهیختارانی كه خود را فرهیخته باشند، به جانهایی سرآمد و والا كه با هر لب گشودن و لب فروبستنشان مزه شیرین فرهنگی پخته را بچشانند، ... [اما] مدرسههای عالی ما یكسره با بیسروتهترین میانمایگی گره خوردهاند، چه آموزگارانشان، چه برنامههای درسیشان، چه هدفهای آموزشیشان.»
امروزه، میانمایگی میتواند از دو جانب بر دانشگاه و نظام آموزش عالی تحمیل شود. نخست از جانب صنعت و تجارتی كه از دانشگاه انتظار برآورده شدن نیازهای خودش را دارد، حتی اگر خلافِ حقیقت و به زیان انسان و طبیعت بوده باشد. اغلب وظایفِ تعلیمی و تربیتی دانشگاه، مستلزم نگاه محقّقانه و بلندمدتی است كه پروای زندگی و حقیقت را بر سود و زیان كوتاهمدت تقدّم میبخشد، درحالی كه اقتضای بازار، فراهم آوردن ابزارهایی برای رسیدن به سود در كوتاهمدت است، حتی اگر به جامعه و طبیعت آسیب برساند. از اینرو، چنانكه گادامر میگوید: «باید به ستیز همیشگی بیندیشیدم كه میانِ وظیفه تعلیمی-تربیتی دانشگاه و سودمندی عملی كه جامعه و دولت از آن انتظار دارند وجود دارد.» این ستیز همیشگی، اغلب توسط خودِ دولتهایی تشدید میشود كه با تقدم بخشیدن به اهداف سیاسی و حكومتی، از دانشگاه میخواهند كه ابزارهای زورتوزی و زورآوری بر تودهها و طبیعت را دراختیار اصحاب ثروت و قدرت قرار دهد.
تقدم ثروت و قدرت بر حقیقت و معرفت، به گسستهای اساسی در رویههای دانشگاهی میانجامد. در محیطی كه استاد به جای همراهی و همكاری با دانشجویان در خدمت اهداف ایدئولوژی و صنعت است، شكافِ استاد و دانشجو نخستین ضربه را بر پیكر مفهومی دانشگاه وارد میآورد. استادانی كه پرسش از حقیقت را با سرآمدشدن در رشته تخصّصی خود معاوضه كردهاند، دیگر تاب و توان آن را نخواهند داشت تا با یكدیگر و با دانشجویان خود، درباب بنیانینترین پرسشها به گفتوگو بنشینند. ازاینرو، پیوند دانشها نیز گسسته خواهد شد و دیگر دانشگاه بهمثابه «كل» جز به شكل ظاهری تحقق نخواهد داشت. با گسستگی و خلل در دانشگاه، جامعه نیز از دانشگاه خواهد گسست و فرهنگ به جای عقلانیت، بر روایتهای غیرعقلانی تودهپسند استوار خواهد بود. به این ترتیب، نهاد دانشگاه كه از مفهومِ خود تُهی شده، به امری بیبنیان بدل میشود. چهبسا اعضای چنین نهادی همچنان پروای حقیقت را داشته باشند، اما صدای ایشان در مقابل غوغای سیاست و صنعت كمرنگ خواهد بود.
بنیانِ دانشگاه، دلیلآوری عقلانی در باب وجودِ موجودات است. دانشگاه باید بتواند تقریرگرِ روح زمانه و راهگشای حیات جمعی و چارهاندیش در مسائل خُرد و كلان سیاسی و فرهنگی باشد. نهاد دانشگاه تنها در صورتی مصداقبخش ایده دانشگاه است كه خردورزی دانشگاهی بر هر زورتوزی سیاسی و ایدئولوژی تقدّم داشته باشد. تقدّم دانشگاه، یعنی ایدئولوژی و سیاست باید ذیل عقلانیت دانشگاهی گنجانده شوند. از اینرو، جایی كه ایدئولوژی و سیاست تقدم مییابد، دانشگاه در معنای آغازین آن محقق نخواهد شد، حتی اگر از تحقق عینی نهاد دانشگاه، دلایلی به سودِ قدرت سیاسی و ایدئولوژیكی تراشیده شود. آنگاه كه نهاد دانشگاه از ایده اساسی دانشگاه تُهی میشود، كسانی كه در پیكر دانشگاه همچنان دلمشغول اهداف اصیل دانشگاهاند، عناصری اضافی و نامطلوب تلقی میشوند و
تابآوردن آنها دشوار مینماید.
تقلّای اهل اندیشه
آدمی كه با جزییات حسی، روندهای طبیعی، خواستهای عاطفی، قواعد اخلاقی، كنشهای فرهنگی، شرایطِ اجتماعی و روندهای سیاسی درآمیخته است، نمیتواند خود را از پیكری محروم سازد كه حیات خود را وامدار آن است. وقتی نهاد دانشگاه ذیل سلطه اهل سیاست و ایدئولوژی، رنگ وبوی آزاد خود را از كف میدهد و خودبنیانیاش توسط نهادهای نظارتی به سخره گرفته میشود، اعضای این پیكره، حیاتِ دوگانهای را تجربه خواهند كرد كه خصیصه زیستن در سایه ایدئولوژی است. از سویی، شوق به گفتن و نوشتن صادقانه در باب حقیقت تا شاید زیستن در دایره حقیقت كیفیت حیاتِ انسانی را فزونی بخشد و از سوی دیگر، گرفتار آمدن در دایره دروغ كه صداقتِ اهل اندیشه را خوش نمیدارد و فضلفروشان میانمایه را بر اهل تحقیق ترجیح میدهد.
شرایط فروبسته نهاد دانشگاه در چنین ساختاری، مستلزم تقلّایی جانفرساست؛ زیرا ماندن در دایره دروغ و سخن گفتن در باب حقیقت دشوار مینماید. از سویی، صداقتِ اهل تحقیق در دایره دروغ برتافته نمیشود؛ بدینسبب كه دانشگاه از مدار تصمیمگیری خارج گشته و اصالت خود را در مقامِ خِرد تمدنی از كف داده است. از سوی دیگر، چهبسا تربیت دانشجویانِ اهل صدق و حقیقت تنها راهی باشد كه میتواند مسیر آینده را بر حقیقت دانشگاه استوار سازد. اینجاست كه اهل حقیقت حتی اگر در چنبره دروغ باشند، برای زیستن در دایره حقیقت باید تلاش كنند. اگرچه این امر میتواند به حذف و طرد ایشان بینجامد، اما نمیتواند اصالت روشنایی را زیر سوال ببرد، حتی اگر در اعماق تاریكی درخشیده باشد. بازی رزومهسازی و مقالهنویسی و آمارسازیهای دانشگاهی در ساختارهایی كه خودگردانی دانشگاه را به سخره میگیرند، چیزی جز تخطئه تأمل و نظرورزی نیست. اگرچه اهل دانشگاه برای امرار معاش خود ناگزیر از ورود به چنین بازیهایی باشند. بااینحال، فارغ از این بازیها، اگر شعله شمع تحقیقِ صادقانه در باب حقیقت و زیستن در دایره حقیقت بتواند در نهاد دانشگاه برقرار بماند، همچنان میتوان دانشگاه را راه نجات دانست.
نهاد عینی دانشگاه تنها زمانی به معنای واقعی دانشگاه است كه اهل آن، پیشگامان زیستن در دایره حقیقت باشند. وقتی این پیشگامی از جانبِ اهل ایدئولوژی و سیاست محدود میشود، چهبسا امیدها ناامید شود و تنها راه اصلاح امور مسدود شود. در اینصورت، دانشگاه كه سازوكار آگاهیبخش آن دچار فروبستگی گشته، همچون جسمی بیجان است كه نمیتواند نقش خرد جمعی را ایفا نماید. آنچه دانشگاه میتواند برای تمدن و فرهنگ فراهم آورد باید برآمده از انگیزههای اعضای آن باشد كه از حقیقت میپرسند. اما اگر پرسش از حقیقت توسط ایدئولوژی و سیاست جرمانگاری شود، چگونه میتوان به دانشگاه امیدی داشت؟ وقتی نهاد دانشگاه از كاركردِ اصلیاش تهی میشود و پرسش از حقیقت از دانشگاه رخت برمیبندد، طبیعی است كه تمدن نیز دچار فروبستگی و انسداد باشد.
با این همه، نهاد دانشگاه در ایران كنونی، فارغ از درونمایههای فكری بسطیافته در آن، دیری است كه بالیده و تناور گشته است و مرجع عالی تعلیم و تربیت به شمار میرود. نگاه انتزاعی كه نهاد را از ایدهاش تُهی میبیند، عطای آن را به لقایش میبخشد؛ اما نگاه واقعگرایانه كه جهان را در تحول و تازگیاش مینگرد، میخواهد كه در دل این نهاد، بذرهای حقیقت و صدق را بكارد تا شاید روزی درختی تناور شود. در فروبستگی تمدنی دانشگاه، هر استاد یا دانشجویی باید بپرسد كه آیا من در پیكره این نهاد، به راستی در دایره حقیقت زندگی میكنم؟ آیا بذری از روشنایی حقیقت را در دل خویش یا دیگری كاشتهام؟
مادام كه از خودبنیانی و خودگردانی دانشگاه سخن میگوییم، از خودبنیانی عقل سخن میگوییم كه آزادیاش را از درون دریافته است. بدون بازگشت به چنین سرچشمهای كه ذات خودبنیانی و آزادی است، نمیتوان از نهاد دانشگاه به سوی ایده آغازین آن گام برداشت. با این حال، نباید با نگاهِ انتزاعی بكوشیم در یك انتخاب دوگانه میان «بله» یا «خیر» با نهاد دانشگاه مواجه شویم. در این جایگاه، به جای جستوجوی «بله» یا «خیر» قاطع، باید تقلّا كرد برای سرشار كردن نهاد دانشگاه از ایدهای كه مفقود است. عقل در والاترین و اصیلترین معنای خود همواره عجز و حیرت خود از درك واقعیت را درمییابد؛ همین حیرت است كه میباید سرلوحه مواجهههای صادقانه با خودِ نهاد دانشگاه باشد تا شاید در مبارزهای جانكاه، چراغ حقیقت در دل تاریكی روشن بماند.
مدرس و پژوهشگر فلسفه
نظرات