چرا احزاب و گروههای غیر اسلامگرای مصری بجای اسلامگرا‌ها و به طور مشخص اخوان المسلمین، به جنگ مردم و جامعه مصر نمی‌روند؟ این سرنا را از دهان گشادش زدن نیست؟ 

مگر در الفبای دموکراسی نیست که برخورداری از حمایت و رأی اکثریت از طریق تأثیر گذاری بر افکار مردم و علاقه‌مند سازی آنان به ایده‌ها و نظراتی که حزب یا گروه سیاسی به آن باور دارد ممکن می‌شود؟ 

امروز داشتم وقایع پس از انقلاب ۱۹۵۲ در مصر را مرور می‌کردم که سؤال فوق به ذهنم آمد. در آن موقع اخوان‌المسلمین یکی از دو نیرویی بود که انقلاب کردند. در طی ماههای اولیه‌ی انقلاب اخوان جلودار تمامی حرکت‌ها و گردهماییهای مردمی بود و با بهره‌گیری از توان تشکیلاتی خود توانست توده‌ها را پشت سر افسران انقلابی ارتش بسیج کند. اما دیری نپایید که ورق برگشت و نظامیانی که قرار بود به پایگاه‌هایشان برگردند، ناباورانه بر تخت شاهان مغلوب تکیه زدند و همه‌ی احزاب و تشکل‌ها را منحل اعلام کردند. و وقتی با مخالفت اخوان (شریک سابق) روبرو شدند که از آنان می‌خواست دولت را به نیروهای سیاسی بسپارند و به قرارگاه‌هایشان باز گردند، دادگاه نظامی تشکیل دادند و به امر جمال عبد الناصر کمیته‌ی سه نفره‌ای که انور السادات (دومین رئیس جمهور نظامی بعد از ناصر) هم عضو آن بود، اعضای مکتب ارشاد اخوان را اعدام کردند. مرشد عام اخوان به دلیل کهولت سن با یک درجه تخفیف محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه در اردوگاه کار اجباری زندان شد تا پس از عمری کار قضاوت در رده‌های بالای حکومتی وقتی سنش از هفتاد گذشته بود، پتک بدست گیرد و صخره بشکند! 

جامعه و افکار عمومی مصر به ناگاه و به طرز خیره کننده‌ای شیفته شعارهای انقلابی جمال عبد الناصر شد و در پی حذف اخوان از تمامی صحنه‌ها (سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی) در کوتاه زمانی آن‌ها را به کلی از یاد برد. و بدینسان اخوان نه تنها از مشارکت در سیاست بلکه حتی از دسترسی به حوزه‌ی عمومی هم محروم شدند. کتابهای بسیار اندکی از اخوان در این سال‌ها چاپ شد از جمله کتابی که به با حکم مستقیم جمال عبد الناصر اجازه انتشار یافت: «معالم فی الطریق سید قطب». اما کوتاه زمانی بعد مشخص شد که انتشار کتاب تنها تله‌ای برای به دام انداختن باقیمانده‌ی همنوایان با اخوان و جمع آوری آنان از سطح جامعه بوده است. چرا که در سال ۱۹۶۵ جمع زیادی از جوانان مصری همراه مؤلف کتاب که مدت کوتاهی از آزادیش می‌گذشت دوباره دستگیر شدند. سید قطب با لبخندی بر لب به همراه شش تن از همبندانش سر به دار سپرد تا کلمه‌ی «اخوان المسلمین» که حالا «اخوان الشیاطین» خوانده می‌شد برای سال‌ها بایکوت شود. 

الغرض، حال گروه‌ها و احزاب غیر اسلامگرای امروز مصر از نظر همراهی افکار عمومی بی‌شباهت به حال آن روزهای اخوان نیست که افسران آزاد بر موج انقلابی پر شور مردم سوار شدند و با تکیه بر این همراهی رفیق دیرین خود را که روزگاری در مکتبش درس آزادگی آموخته بودند از صحنه خارج کردند. 

اما اخوان در آن روز‌ها چه کرد. این جماعتی که همیشه متهم به ضدیت با دموکراسی بوده صبورانه همه‌ی این سال‌ها را از ۱۹۵۴ تا ۲۰۱۱ پشت سر گذاشت و ضربه‌های پی در پی خردکننده و اعدام‌ها و ترور‌ها را به جان خرید. در مقابل به جای اینکه به جنگ اهل قدرت برود سعی کرد تا باور‌ها و ارزش‌هایش را در میان مردمی که به او پشت کرده بودند و سال‌ها تحت تأثیر رسانه‌های مختلف خود را به نهر آموزه‌ها و ارزشهای حاکم سپرده بودند، باز تعریف کند و با روشهای بدیع دوباره توانست کمر راست کند و اگر نه همه که اکثریت این مردم را با خود و ایده‌هایش همراه کند. 

حال سؤال این است که جماعت غیر اسلامگرای مصری چرا امروز که خود را در مقابل تأیید میلیونی اخوان توسط افکار عمومی مصر ناتوان می‌بینند، به جای شک کردن در خود و جایگاه و گفتمان و ایده‌هایشان به مشروعیت و نیت و اهداف و برنامه‌های اخوان شک می‌کنند؟! 

چرا این‌ها از خود نمی‌پرسند چه شد که پس از نیم قرن در اختیار داشتن تمام ابزار‌ها، فکر و ایده‌شان (صرف نظر از درستی یا عدم درستی‌اش) امروز در جامعه‌ی مصر کمتر جایگاه دارد؟ 

چرا این‌ها بجای در افتادن با جامعه‌ای که از خود می‌راندشان و این را پی در پی در هر انتخاباتی که تاکنون انجام شده به اثبات رسانده، با اخوان المسلمین در افتاده‌اند و سرنا را از سر گشادش می‌زنند؟! 

اللهم أصلح أحوال أمة سیدنا محمد