نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن .
الحمد لله به روز موعود نزدیک شده بودیم «روز هشتم ذیالحجّه» «یوم الترویه»
شب، خودمان را برای رفتن به منا آماده میکردیم، من چون نشانههایی از آنفولانزا داشتم و کمی هم احساس ضعف عمومی میکردم تصمیم گرفتم برای اطمینان و پیشگیری سری به درمانگاه بزنم، همراه حجاج مقابل در درمانگاه هتل در انتظار نوبت بودیم تا به ملاقات پزشک کاروان برویم، طبق معمول تعدای حاجی پیر و بیمار نیز با همراهانشان آنجا بودند، من شماره هفدهم بودم و بعد از من به تعداد مراجعه کنندگان اضافه میشد، دو دختر خانم همراه مادر پیرشان حدود هشت نفر بعد از من بودند، چون حال مادرشان زیاد مساعد نبود از من تقاضا کردند که نوبتم را با آنها عوض کنم، من هم بهخاطر رضای خدا موافقت کردم و شماره هفده خودم را با بیست و پنج آن خانم عوض کردم، که حاج آقای نفر سیام، از این کار من ناراحت شد و شروع به داد و فریاد و بد و بیراه گفتن به من کرد و مرا متقلب و کسی که حق دیگران را خورده و خودشیرین، خطاب کرد، من عصبانی شدم، گفتم برادر من، حاجی آقا، کدام حق؟ من و این خانم چند شماره، جلوتر از جنابعالی هستیم و من تنها به خاطر وضعیت اضطراری پیرزن نوبتم را جابجا کردم و هیچ لطمهای به افراد بعد من از من نخورده، عدّهای هم چپ چپ نگاهم میکردند، بعضیها هم که مرا میشناختند، به طرفداری از من آمده و میگفتند: حاجی آقا ایشان اهل کلک نیست، امّا حاجی آقا قانع نمیشد و دستبردار نبود، آخر سر گفتم حاجی به زیارت آمدی بترس، کمی فکر کن. با شرمندهگی و ناراحتی به خوابگاه برگشتم ناخودآگاه به یاد پدرم افتادم وقتی که شخصی به دیدنش آمد و گفت: «حاجی پسرم بی خودی به پر و پات پیچید و بی احترامی کرد، الان در قید حیات نیست اونو ببخش»، پدرم گفت: «من چهارسال پیش تو طواف خانه خدا بخشیده بودمش»
در دلم فریاد زدم: پدر مهربانم همیشه معلمم بودی و الان نیز هستی، نماز شب به مسجد هتل رفتیم و من همانجا باخودم گفتم: چه زیباست که من نیز برای اینکه بخشیده شوم، ببخشم. خداوندا حج این برادرم را قبول کن من از او کینهای ندارم، به احتمال زیاد دچار سوتفاهم شده .
بله ای حاجی! به منا میروی برای آرزو و تمنّی و پذیرش دعاها و تفکّر میروی، اوّلین کاری که باید انجام بدهی ببخش است، تهی شو از حرص و آز و کینه، تهی شو از خودپرستی و دگرپرستی.
من از خوشحالی و شوق منا و رسیدن به یوم الترویه ساکم را آماده گذاشته بودم، همان شب هنگام بررسی متوجه شدم سر شامپو بیبو باز شده و کل لباسها و ساک خیس شده، شبانه همراه همسرم به پشت بام هتل رفتم، مجدداً همه را شستم و صبح دوباره جمع کردم و برای رفتن آماده شدم. تا ساک را جمع و جور کردم، اتوبوس اوّلی که روحانی کاروان نیز در آن بود، رفته بود، سوار اتوبوس دوم شدیم به سمت منا، طاقت حاجیان مخصوصا پیران کمتر بود، استرس انجام صحیح اعمال حج و اضطراب خانوادهها روی حجاج تأثیر میگذاشت، چون اولین کاروان بعد از حادثه «شهدای منا» بودیم، با ازدحام جمعیّت، آیا کنترلی صورت خواهد گرفت؟
شکر خدا تا اینجای سفر تدابیر امنیتی و بهداشتی از طرف خادمین مکه رعایت میشد و ازدحام را کنترل میکردند، مخصوصاً هر زمان از در حرم و هر سالنی وارد میشدی ، با زبان شیرین عربی خوشآمد میگفتند (اهلا و سهلاً، مرحبا بکم (
آنجا آرزو میکردم خداوندا! سلام فرشتگان را نصیبمان کن «سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین» در روز ترویه، حجاج احرام میبندند، نماز احرام خوانده و نیت کرده و لبیکگویان به سمت منا میروند «لبیک اللّهم لبیکَ لا شریکَ لکَ لبیک إنّ الحمدَ و النّعمةَ لکَ و المُلک لا شریکَ لکَ لبیک» افراد از اینکه روحانی نزد ما نبود، ناراحت بودند، البته افراد بیسواد هم همراه ما بود، از همسرم خواهش کردم دعا و ذکرها را بلند بخواند تا بقیه تکرار کنند و نگران نشوند ...، به سرزمین منا رسیدیم. چادرها طوری بودند که فقط امکان نشستن در آن بود و نه دراز کشیدن، و همچنین تعداد سرویسهای بهداشتی نسبت به حاجیان خیلی کمتر بود. چطور بگویم، این شرایط از هر نظر، نوعی کلاس آموزش و بردباری است .
بله ای حاجی! خود را بیازمای که تا چه اندازه تحمّل داری؟ هماتاقی تو نمایندهای از طرف خداست، تکریم او تکریم پروردگارش است و...
ابراهیم -علیهالسّلام- در این روز به خوابی که دیده بود میاندیشید، و تو نیز ای حاجی بیندیش! چه چیزی در تو حجاب بین تو و رب توست، آیا کسی و چیزی عزیزتر از الله و رسول، نزد خود داری؟
کدام صفت را باید قربانی کنی؟ و کدام را باید تقویت کنی؟
منا با اینکه بیابانی و خاک و شن بود، امّا من حشرهی مزاحم و گزندهای مشاهده نکردم، این از لطف و محبت خداوند به ما بود، کوههای اطراف ما پر بود از حجاجی که پیاده آمده بودند، میگفتند که اینها با پای پیاده مسافتی طولانی را به عشق زیارت میآیند، این حجاج جای بهخصوصی برای ماندن ندارند، در حرم و کنار خیابانها، هر جا مسجدی بود دور و اطرافش به سر میبردند و منا نیز از مناجاتشان به خود میبالید .
متأسّفانه، گاهی حجاج از هم دلخور میشدند و کاسه صبرشان لبریز میگشت و خدای ناکرده بیم آن میرفت که کارنامه اعمال حجشان خدشهدار شود، ولی در حال پختگی و آموزش مهارت صبر بودند، گذشت بود، حاجی بود و خدایی که صدایش میزد ...
بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را ...
ادامه دارد ...
نظرات