نمیدانم چرا میخواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم میگوید، با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن.
هرروز و هر سال که از زمان سفر حج میگذرد بیشتر شکر میگزارم به قول مسئول کاروانمان آقای مجدم که برای اوّلین بار بعد ثبتنام، گروه کاروانمان را دید، با چشمانی اشکبار گفت: احساس دیگری دارم، زیرا شما انگار مهمانان ویژهاید، پروندهی تکتک شما را نگاه کردم، شاید ده سال دیگر هم نوبت به شما نمیرسید و نمیدانم، حجاج زیادی انصراف دادند تا نوبت آزاد شد و شماها آمدهاید.
این زیارت را قدر بدانید، پروردگارا! ما را ببخش و توبهی مارا بپذیر و مثل سالهای قبل شیرینی زیارت خانهات را به آرزومندان نشان بده، با سپاسی دیگر از خداوند ...
روز سوم ذیحجه بود
بهخاطر نماز جمعه زودتر از «هتل اخیار الکبیر» بیرون آمدیم، تا مکّه مسافتی نبود، ولی روحانی کاروان روز قبل به ما گفته بود باید زودتر برویم تا جایی برای نماز پیدا کنیم، ساعت ده اتوبوس ما را به ایستگاه نزدیک حرم رساند و پیاده شدیم امّا نهتنها نتوانستیم به حیاط اطراف هم برسیم، بلکه تا بازار جودریه (ابوسفیان) نیز مالامال از جمعیت بود. روحانی کاروان آقای محمدیان از ما خواست همانجا در کنار حجاج برای نماز منتظر بنشینیم و دو مسجد را - «مسجد شجره» در طرف راستمان و در سمت چپ «مسجد الرایه» - نشانمان داد، مسجدی که پیامبر (صلي الله عليه وآله) در فتح مکّه، پرچم سپاه اسلام را آنجا نصب کرد، اندکی که میاندیشیدی و گوش جان را به تکاپو وا میداشتی، صدای شیهه اسبان مجاهدان را میشنیدی و رسول الله (–صلّیالله علیه و سلّم–) را ناظر به خود احساس میکردی. با خودم میگفتم؛ اگر من در میانشان بودم لیاقت داشتم با آنان همنشین شوم؟! چه کسی آن شایستگی را دارد تا رسول الله پرچم اسلام را به او بسپارد؟
ولی یا رسول الله در مکتب دین، کودکی بیش نیستیم هیاهو و فریادمان را نبین، ضعیف هستیم ،پاهایمان یارای مجاهدت ندارد، آمدهایم یاد بگیریم واحساس کنیم.
ای حاجی! عشق و امید داشته باش، با عشق و امید میتوانی هزاران راه نرفته را بپیمایی و لایق مسلمانی باشی.
زیر پل سایهى اندکی بود آنجا مستقر بودیم. وقت اذان که شد کلیه خیابانها پر ازجمعیت بودند، ای حاجی! با دیدن «مسجد بیرق» و صدای اذان، به صدای بلال بیندیش که بردهای سیاه پوست، در اسلام به چه مقامی میرسد و بهیاد بیاور رسول الله را که پس از فتح مکه آیه ۱۳ سورهی حجرات را تلاوت کرد ... «یا أیّها النّاس إنّا خلقناکُم من ذَکر و انثی و جَعلناکُم شُعوباً ...» ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را به صورت قبیله قبیله درآوردیم تا با یکدیگر انس و آشنایی یابید و بیگمان ارجمندترین شما نزد خدا پارساترین شماست، و سپس فرمود ای قریش! میپندارید که چگونه با شما رفتار مینمایم؟ گفتند خوب تو برادر و برادرزادهی بزرگ مایی رسول الله فرمود من هم جملهای به شما میگویم که یوسف به برادرانش گفت: «اذهبوا فأنتم الطّلقاء» ما مسلمانان اینچنین پیامبر بزرگواری داشتیم .
صدای تنفس حاجیان اجازه شنیدن خطبه را نمیداد، صدا ازحرم ضعیف میرسید. در نزدیكی ما شخص جوانی با موبایل صدای امام جماعت را پخش گذاشته بود. نماز را به جماعت خواندیم، هر روز که میگذرد به جمعیت حجاج اضافه میشود و تو با حیرت در حرم امن الهی میگردی، هیچ ملالی نداری چون در خانه کس دیگری نیستی، بلکه تو در خانه خالقت هستی و حتّی نمازت کامل است و شکسته نیست، تو اینجا در خانه خودت هستی، بله بازگشت همه بهسوی اوست، پس آرام باش و پرامید.
ادامه دارد ...
نظرات