اشاره: تأثیرات اندیشگی سید قطب بر بیداری اسلامی در دهه‌های هفتاد و هشتاد میلادی بر هیچکس پوشیده‌ نیست، به‌ گونه‌ای که‌ از وی به‌ عنوان دومین ایدئولوگ اخوان‌المسلمین پس از شیخ حسن البنا یاد می‌شود. آنچه که در گفت‌وگوی حاضر در پی واکاوی آن هستیم، بررسی رابطه‌ی بین دیدگاه‌های سید قطب و تأثیرات محتملی که بر شکل‌گیری گروه‌های تکفیری-جهادی و نیز منجر به‌ ترویج نوعی خشونت در جوامع اسلامی شده‌، می‌باشد. به‌ همین این منظور، با دلیر عباسی(۱۳۴۸)، نویسنده‌ و پژوهشگر امور دینی و فارغ‌التحصیل کار‌شناسی ارشد فلسفه‌ی اخلاق، گفت‌وگویی ترتیب داده‌ایم که‌ توجه‌ شما را به‌ ادامه‌ی آن جلب می‌کنیم.
 

به‌ عنوان مدخل گفت‌وگو، به‌ نظرم می‌آید، جهت نزدیک‌تر نمودن افق دید‌ها و نیز درک سیاق و جغرافیای بحث، از ساختار فرهنگی و مذهبی جامعه‌ی مصر شروع کنیم. 

بسم الله‌ الرحمن الرحیم، ضمن عرض خیر مقدم خدمت شما، در پاسخ باید عرض کنم؛ از زمانی که اسلام به سرزمین مصر راه یافته است، این سرزمین خاستگاه مردان بزرگی بوده است، اندیشمندانی چون محمد عبده، محمد رشید رضا، امام بناء، سید قطب، دکتر یوسف قرضاوی و... که در شکوفایی هرچه بیشتر تمدن اسلامی نقش بارزی ایفا نموده‌اند. همچنین وجود الأزهر به عنوان مهم‌ترین مرکز علوم دینی در جهان اسلام در رونق فرهنگ دینی و پرورش این اندیشمندان بسیار مؤثر بوده است. از سوی دیگر وجود فرعون‌های متعدد در طول تاریخ این دیار، در فقر فرهنگی و محرومیت مردم این دیار دخیل بوده است. 

بلی، به‌ نظر شما، رویدادهای ناگوار سیاسی دوران حیات سید قطب و حضور در سرزمین مصر، چه تأثیری در روند شکل‌گیری شخصیت و فکری ایشان داشته‌ است؟ 

گاه اندیشمند در دوره‌ی انقلاب و گذار از دوره‌ای به دوره‌ی دیگر زندگی می‌کند و‌گاه در دوران ثبات و استقرار. شرایط زمانی و مکانی هر یک از این دوره‌ها در شکل‌دهی اندیشه‌ی متفکران نقش به سزایی را ایفا می‌کند. سید قطب در دوره‌ی انقلاب و گذار به سر می‌برد. حاکمان مسلمانان در عصر سید قطب نه تنها در مصر که در سایر ممالک اسلامی دست‌نشانده‌ی کشورهای غربی بودند و تنها هدفشان حفظ قدرت بود و به مصالح مردم نمی‌اندیشیدند. نظام فاسد وقت مصر بزرگ مردانی چون سید قطب را به جرم داشتن تفکر اخوانی، سال‌ها در سخت‌ترین شرایط در پشت می‌له‌های زندان حبس کرده و انواع شکنجه‌ها را بر آن‌ها اعمال نمودند و بسیاری را به شهادت رساندند. شریعت خداوند بر جامعه حاکم نبود و بزرگ‌ترین آمال سید، تغییر این وضعیت به وضعیتی بود که شریعت بر جامعه حاکم گردد و به اصطلاح او جامعه از جاهلیت رهایی یابد. به همین دلیل طبیعی است که فکر سید از این وضعیت متأثر شده باشد. چه بسا اگر سید در سال ۱۹۶۶ اعدام نمی‌شد و یا در سال ۱۹۶۴ بعد از آزادی از زندان دعوت عبدالسلام عارف رئیس‌جمهور وقت عراق را می‌پذیرفت و جهت سکونت به آن‌جا سفر می‌کرد، به تجدید نظر و بازنگری در اندیشه‌هایش می‌پرداخت. با این وجود نمی‌توان به حتم قضاوت نمود که در این صورت یا در صورت قرار گرفتن در شرایط سیاسی بهتر، جور دیگری می‌اندیشید کما اینکه پیش از وی کسانی چون ابوالأعلی مودودی، همچون شرایطی هم نداشتند ولی با سید قطب اشتراکات فکری فراوانی دارد. 

چنانکه‌ می‌دانیم سید قطب در سالهای پایانی دهه‌ی چهل میلادی از سوی وزارت معارف به‌ آمریکا فرستاده‌ می‌شود، سید پس از بازگشت از آمریکا نه تنها از نگرش دو قطبی‌اش در راستای صلح جهانی کاسته نشد، بلکه به شدت آن افزوده‌ شد، به نظر شما علت یا علل چنین امری، چه می‌تواند باشد؟ 

سید قطب برای تحصیل درباره‌ی سیستم‌های آموزشی بین سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۰ با بورسیه‌ی تحصیلی به ایالات متحده سفر کرد و مدرک کار‌شناسی ارشد خود را از کالج آموزشی ایالت کلرادو دریافت کرد. عدالت اجتماعی در اسلام را که اولین اثر نظری مهمش در حوزه‌ی نقد اجتماعی مذهبی است، در خارج از کشور در سال ۱۹۴۹ منتشر کرد. 

مسائل زیادی در آمریکا بود که انتقاد شدید قطب را برمی‌انگیخت از جمله نژادپرستی، مادی‌گرایی، آزادی فردی، سیستم اقتصادی، ابتذال، ممنوعیت طلاق، هیجانات ورزشی و اختلاط «حیوانی» جنسیت‌ها (حتی در موقع رفتن به کلیسا). و از حمایت نکردن آمریکا از مبارزات مردم فلسطین نیز به شدت انتقاد می‌کرد. در مقاله‌ای که پس از بازگشت از آمریکا در مصر منتشر کرد، از رفتارهای جنسی در آمریکا به شدت انتقاد کرد. 

قطب نتیجه می‌گیرد که جلوه‌های اصلی زندگی آمریکایی «بَدْوی» و منزجرکننده‌ است و لذا طبیعی بود که یکی از مصادیق جامعه‌ی جاهلی مورد نظر وی جامعه‌ی آمریکا باشد و این سفر نه تنها باعث تلطیف دیدگاه‌های او نشد، که به تشدید دیدگاهش هم انجامید. 

فارغ از فعالیت‌های نظامی اخوان در فلسطین، اما روند انتخاب رهبری در جماعت اخوان المسلمین روندی مسالحه‌جو و به دور از خشونت بوده است. با توجه به چنینی امری چرا تعدیلی در نظرات رادیکالی و انقلابی سید قطب به عنوان عضوی از اخوان صورت نگرفته است و بلکه پس از آن تشدید هم شده است؟ 

اتفاقاً در این رابطه تفاوت چندانی میان سید قطب و دیدگاه اخوان وجود ندارد. اخوان در عرصه‌ی گسترش دین خدا بر دعوت و برای رسیدن به کرسی قدرت بر راه‌های مسالمت‌آمیز و انتخابات آزاد و سالم تأکید می‌ورزد. در هیچ‌یک از آثار سید نیز به چشم نمی‌خورد که وی قبل از تشکیل دولت اسلامی به راه‌های خشونت‌آمیز توصیه و تأکید نموده باشد. وی جوامع امروزی مسلمانان را با دوران مکی قیاس می‌کند که باید قبل از اجرای هر حکمی، پایه‌های عقیده استوار گردد. وی در کتاب «معالم فی‌الطریق» ذیل عنوان الجهاد فی سبیل الله به نقل از ابن قیم جوزیه سیاق جهاد در اسلام را این‌گونه تشریح می‌کند: ا- مرحله‌ی اول قرائت بدون تبلیغ بود. (إقرأ باسم ربک الذی خلق) ۲- مرحله‌ی تبلیغ که آن هم به تبلیغ برای خانواده، خویشان، قوم خود، اقوام دیگر و سپس همه‌ی جهانیان تقسیم می‌گردد. (یا ایُ‌ها المُدَّثر قُم فَأنذِر) ۳- مرحله‌ی هجرت ۴- و نهایتاً بعد از تشکیل دولت اجازه‌ی قتال به پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- و مؤمنان داده می‌شود. سپس نتیجه می‌گیرد که این دین با دعوت و روشنگری به تصحیح معتقدات مردم و ایده‌ها می‌پردازد و با قدرت و نیرو، نظام‌های فاسد را نابود می‌سازد. از اذعان سید به این مراحل به راحتی می‌توان استنباط نمود که او قبل از تشکیل دولت توسط مؤمنان به قتال توصیه ننموده است. تازه بعد از تشکیل دولت اسلامی نیز آن‌گونه که نُصیر زرواق در کتاب «مقاصد الشریعه فی فکر الامام سید قطب» آورده است، مهم‌ترین مقاصد جنگ از نظر سید قطب عبارتند از تحقق عدالت اجتماعی، آزادی عقیدتی مسلمانان و غیرمسلمانان و حمایت از مظلومان در مقابل جور ظالمان. سپس بیان می‌دارد که هرگاه دولت‌هایی بین دعوت و مدعوین آن مانعی ایجاد کنند و دولت اسلامی برای رفع این مانع چاره‌ای جز جنگ نداشته باشد، به جنگ توسل می‌جوید. 

آیا می‌توان مدعی شد که ادبیات چپ و سوسیالیستی و نگرش‌های رادیکالی و انقلابی چنان تأثیری بر سید قطب گذارده‌اند که با چنین نگرشی اقدام به تفسیر آیات قرآن از جزء ۱۶ به بعد فی‌ظلال کرده و در پی صحه گذاردن بر رادیکال و سیاسی بودن اسلام بوده است؟ 

مسلماً خیر. زیرا همه‌ی نظام‌های شرقی با رویکرد چپ از جمله سوسیالیسم و مارکسیسم و نیز نظام سرمایه-داری غربی از مصادیق جامعه‌ی جاهلی سید قطب می‌باشند. وی در مقدمه‌ی «معالم فی ‌الطریق» می‌نویسد: بشریت امروزه بر لبه‌ی پرتگاه سقوط قرار دارد و این به سبب نبود ارزش‌هایی است که حیات انسانی در سایه‌ی آن‌ها می‌تواند رشد و نمو سالمی داشته باشد. غرب فاقد ارزش‌هایی است که می‌بایست به بشریت ارزانی دارد. اوضاع و احوال در بلوک شرق نیز به همین منوال است. تئوری‌های جمع‌گرایی و در پیشاپیش آن‌ها، مارکسیسم عقب‌نشینی بسیار واضحی داشته است و وضعیت اقتصادی که زیربنا و مایه‌ی مباهات آن-هاست، به تدریج با شکست مواجه است. از نظر سید در هر جامعه‌ای که انسان به جای خداوند به وضع بینش‌ها، ارزش‌ها، شریعت‌ها و قوانین بپردازد، جامعه جاهلی است. وی همچنین جوامع جاهلی دوران معاصر را به ترتیب زیر دسته‌بندی می‌کند: ۱- جوامع کمونیستی ۲-جوامع بت‌پرستی ۳-جوامع یهودی و مسیحی ۴- جوامع اسلامی که به سکولاریسم معتقدند و یا در عمل ملتزم به برنامه‌ی دین نیستند و یا قوانین موضوعه‌ی خود را به نام دین بر مردم تحمیل می‌کنند. 

به نظر شما آیا تعبیر سید قطب از اسلام به عنوان برنامه‌ای شامل و کامل و کوتاه نیامدن از جهاد تا استقرار کامل حکومت اسلامی و نیز تعبیر وی از جاهلیت، زمینه‌ساز بروز خشونت نخواهد شد؟ آیا عملکرد گروه‌های جهادی تکفیری مثل داعش، برخاسته‌ و منبعث از چنین تعابیری نیست؟ 

همان‌گونه که قبلاً عرض کردم، سید قطب هر جامعه‌ای را که در آن انسان به جای خداوند به وضع بینش‌ها، ارزش‌ها، شریعت‌ها و قوانین بپردازد، جاهلی می‌داند، اما وی در هیچ‌یک از آثارش اعمال خشونت در مراحل مختلف دعوت را برای مبارزه با حاکمان جامعه‌ی جاهلی تجویز نمی‌کند. وی، قتال را جز برای مرحله‌ی تشکیل دولت مقتدر جایز ندانسته است. آنان که سید قطب را تئوریسین خشونت و آبشخور جریانات تکفیری-جهادی معرفی می‌کنند، تنها مستمسکشان این است که می‌گویند مادامی که سید جامعه و حاکمان را جاهلی می‌داند، بهانه به دست تندروهای مذهبی داده تا از سخنان او چنین برداشت کنند که اقدام خشونت‌آمیز علیه آنان جایز و بلکه واجب است. این برداشت، استنباط نادرست آنان از سخنان سید قطب است، زیرا سید خود این‌گونه معتقد نبوده است. و لذا درست نیست سید قطب را به جرم اینکه دیگران از سخنان او برداشت نادرست کرده‌اند به خشونت‌گرایی متهم کرد. به صرف برداشت نادرست از سخنان کسی نمی‌توان وی را به چیزی خاص متهم نمود. برای اثبات این مدعا به کوشه‌هایی از بیانات سید در «معالم فی الطریق» می‌-پردازیم: خداوند بر حسب موقعیت زمان و مکانی که پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- و یاران داشتند، دستورات خاص جهادی را برای آنان صادر نموده است... به طوری که در مکه آنان را از قتال منع می‌کند. (... کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ)، بعد نبرد با کسانی که با مسلمانان سرجنگ دارند را واجب می‌-گرداند (وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ)، سپس نبرد با تمام مشرکین را واجب می‌گرداند (وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً). لذا حرکت آزادی‌بخش جهادی تا وقتی که دین همه‌اش از آن خداوند نشود، هیچ‌گاه متوقف نمی‌شود. البته این امر به معنای تحمیل عقیده به انسان‌ها نیست، بلکه اسلام به واسطه‌ی جهاد، نظام-هایی را که مانع آزادی و انتخاب عقیده‌اند، نابود می‌کند. سید، ابتدا جامعه‌ی مسلمانان معاصرش را به دوران مکی تشبیه می‌کند و سپس با استناد به آیات بیان می‌دارد که خداوند در مکه مؤمنان را از قتال منع می‌کند و این به صراحت بدین معناست که ورود مسلمانان هم‌عصرش را به عرصه‌ی قتال جایز ندانسته است. 

همچنین در یادداشت‌های قبل از اعدام سید قطب که در شماره‌ی ۴ مجله‌ی «المسلمون» انتشار یافت، آمده که: «إتفقنا علَی عدمِ إستخدامِ القوَّة لِقلبِ النظام الحکمِ...» یعنی توافق نمودیم که برای تغییر نظام حاکم از نیروی مسلحانه و خشونت بهره نجوئیم. 

معالم فی‌الطریق به عنوان آخرین اثر سید قطب و ماحصل مطالعات و قرائت نهایی او از اسلام و رسالتش، اکنون به عنوان مانیفست بسیاری از گروه‌های جهادی که معتقد به مبارزه‌ی مسلحانه تا برپایی حاکمیت اسلامی هستند، شده است. پیرامون این اثر توضیحاتی را بیان بفرمائید. 

گرچه گروه‌های جهادی- تکفیری، معالم فی ‌الطریق سید قطب را مانیفست خود می‌دانند، اما هرکس شناخت درستی از افکار سید داشته باشد، به یقین می‌داند که اگر سید در قید حیات بود به شدت از این گروه‌ها برائت می‌جست. مگر می‌شود قبول کرد که بزرگمردی چون سید با‌شناختی که از لُبّ دین داشت، عملکرد ضد دینی احزابی چون القاعده، طالبان و داعش و بوکو حرام را تأیید کند؟! 

یکی از واژه‌ی کلیدی و محوری معالم فی‌ الطریق، واژه‌ی جاهلیت است. پیش از سید نیز اندیشمندانی چون؛ ابن تیمیه، ابن حزم و محمدبن عبدالوهاب این واژه را برای تشریح وضع موجود جوامع اسلامی به کار برده‌اند. در اوایل قرن بیستم نیز محمد عبده و رشید رضا اوضاع جوامع مسلمانان را به دوران جاهلیت قبل از اسلام تشبیه کرده‌اند. اما مودودی این واژه را وارد دنیای مدرن کرد و جوامع کمونیستی و غربی را جاهلی نامیدند. «سید قطب» نیز به تأثیر از «مودودی» بنای اندیشه‌ی خود را بر جاهلیت گذاشت، با این تفاوت که او تمام جهان معاصر از جمله جوامع مسلمان هم‌عصر خودش را هم جاهلی خواند. سید هر جامعه‌ای را که در آن بشر به جای خدا دست به قانون‌گذاری بزند و شریعت خداوند حاکم نباشد جاهلی می‌داند. وی همچنین در ذیل تفسیر آیه‌ی ۵۰ مائده در تفسیر فی ‌ظلال، جاهلیت را این‌گونه تعریف می‌کند: «جاهلیت حکومت انسان بر انسان است. در این حکومت عده‌ای بنده‌ی دیگران می‌شوند و علیه خواسته‌های خداوند شورش کرده، الوهیت خدا را مورد انکار قرار داده و آن را به انسان واگذار می‌کنند.» 

گرچه سید جوامع معاصر را جاهلی خوانده، اما حکم شورش علیه این جوامع یا حاکمیت‌های جاهلی را در هر شرایطی جایز ندانسته است. و این نکته‌ای بسیار مهم است که متأسفانه مورد غفلت واقع شده است. نمونه‌ی اینگونه مواضع فراوانند، مثلاً استاد ناصر سبحانی، گرچه استعانت از غیر خدا را شرک می‌داند، ولی تمام کسانی را که مرتکب این شرک می‌شوند مشرک نمی‌داند. نباید فراموش کرد که سید تا لحظه‌ی شهادتش به فکر اخوان ملتزم بود و اعمال خشونت در منظومه‌ی فکری اخوان جایگاه چندانی ندارد. موضع «استاد حسن هضیبی» هم در کتاب «دعاة لا قضاة» به دلیل دامنه‌ی گسترش این سیستم فکری در مصر بود. 

در تعریف سید قطب از جاهلیت باید دو نکته را هیچ‌گاه فراموش نکنیم: اول اینکه وقتی سید جاهلیت را به جامعه‌ای نسبت می‌دهد، منظورش یکایک افراد آنجامعه نیست. دوم آنکه سید جاهلیت را مساوی با کفر ندانسته است که جریانات تندرو آن را مستمسکی برای اعمال خشونت علیه جوامع جاهلی قرار دهند. پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم-، هنگامی که ابوذر به مادر مردی ناسزا گفت، خطاب به او فرمود: «اِنَّکَ امْرُءٌ فیکَ الْجاهِلِیَّةُ»؛ یعنی: «تو کسی هستی که در تو هنوز روح جاهلیت وجود دارد». پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- با این گفته‌ی خود در صدد تکفیر ابوذری نبود که ایمانش زبانزد عام و خاص بود. سید قطب هم با جاهلیت خواندن جوامع معاصرش نه در صدد تکفیر آن‌ها برآمده است و نه خواسته فتوای اباحه‌ی خون مردمان آن را صادر نماید. 

اما نقدی را می‌توان بر دیدگاه سید در «معالم فی ‌الطریق» وارد کرد، این‌که ایشان همه‌ی نظام‌های موجود دنیا را جاهلی می‌پندارد و آن‌ها را در مقابل نظام اسلامی قرار می‌دهد که عملاً وجود ندارد، شکی نیست که نظام اسلامی مد نظر وی نظام موجود در آیات قرآن و احادیث نبوی (اسلام در مقام تعریف، نه در مقام تحقق) است که شاید تا ابدالدهر تحقق نیابد. قانون سید، قانون همه یا هیچ است. همه‌اش تحقق نمی‌یابد و هیچش هم که اسلام نیست. 

نقد دیگر اینکه سید قطب به تبعیت از مودودی رابطه‌ی انسان با خدا را فقط در رابطه‌ی حاکمیت و محکومیت منحصر ساخته است. گویا هدف اصلی بعثت انبیاء فقط القاء حاکمیت و سلطه‌ی خدا بوده است. 

عبودیت همان‌گونه که شیخ‌الاسلام ابن تیمیه در رساله‌ی معروفش «العبودیّة» بیان می‌دارد، تنها اطاعت و کرنش نیست، بلکه همراه خضوع و تذلل، محبت نیز شرط است، فلذا هرکس برای انسانی خضوع داشته باشد، اما بغض وی را در دل داشته باشد و یا محبت او را در دل دارد ولی تسلیم فرمانش نمی‌شود، عابد آن شخص محسوب نمی‌گردد. بنابراین هر نوع پذیرش حاکمیت حاکمان ظالم و جاهلی را نمی‌توان جاهلیت خواند. چه بسا عملاً امکان مقابله با حاکمیت حکام جاهلی به دلایل متعدد از جمله شدت و حدّت دیکتاتور‌ها وجود ندارد و یا هزینه‌ها و ضررهای ناشی از پذیرش این حاکمیت‌ها به مراتب بالا‌تر از منافع ردّ حاکمیتشان باشد که در این صورت متهم نمودن اینجامعه به جاهلیت روا نمی‌باشد، زیرا مردم‌گاه از روی اکراه تن به این حاکمیت داده و قلباً آن را نپذیرفته‌اند و بنا بر حدیث پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- که می‌فرماید: «مَن رأی منکُم مُنکراً فَلیُغَیِّرُهُ بِیَدِهِ فَإن لَم یستَطِع فَبِلسانِهِ وَ إن لَم یستَطِع فَبِقلبِهِ و ذلکَ أضعفُ الإیمان»، می‌توانند مصداق أضعف‌الإیمان باشند نه مصداق جاهلیّت، ولذا این دیدگاه سید قطب که شرک اعتقادی و عبادی را با شرک در پذیرش حاکمیت حاکمان جاهلی برابر و بلکه قبیح‌تر دانسته است، به نظر افراطی می‌آید. 

وی در کتاب «معالم فی‌الطریق» تحت عنوان «نشأة المجتمع المسلم و خصائصُهُ= شکل‌گیری جامعه‌ی مسلمان و ویژگی‌هایش»، آورده است: زیر بنای تئوریک اسلام در طول تاریخ، شهادت دادن به لاإله إلا الله بوده که به معنای منحصر نمودن الوهیت و ربوبیت و قیومیت و حاکمیّت به خداوند از طریق جای دادن عقیده به او در ضمیر و به جای آوردن عبادت او در شعائر و به کارگیری شریعت او در واقع زندگی می‌باشد... و معنای این اصل آن است که زندگی بشر از تمام جهات به خداوند ارجاع داده شود و انسان در هیچ‌یک از امور زندگی از سوی خود حکم صادر نکند و حکم خدا را نیز تنها از مصدرش یعنی پیامبر خدا دریابد و این معنای نیمه‌ی دوم شهادتین است. 

ضمناً اگر منظور سیّد از این جمله که معنای «لاإله إلا الله» آن است که انسان در هیچ‌یک از امور زندگی از سوی خود حکم صادر نکند، این باشد که انسان حتی حق تشریع در امور مسکوتٌ‌علیه و یا امور محدثه و اجتهادی را هم نداشته باشد، بسیار انحصارطلبانه و غیر قابل قبول خواهد بود، مگر اینکه منظور وی از همه‌ی جوانب و شئون زندگی، مسائل مربوط به جهان‌بینی، عقیده، عبادی و اخلاقی باشد که متأسفانه به هر دلیلی این قید در کتابش نیامده است. 

برخی از منتقدان سید قطب ادعا کرده‌اند، خوانش سید ‌قطب از اسلام، قرائتی اشعری‌گرایانه درباب مسئله‌ی حسن و قبح است. به عنوان پرسش پایانی، آلترناتیو و قرائت بدیل چنین خوانشی که کم و بیش به طور مستقیم یا وام‌گرفته از آن، سبب بروز خشونت‌های مذهبی در سطح جهانی شده است، چه می‌تواند باشد؟ 

همان‌طور که عرض کردم مشکل اساسی از قرائت و خوانش وی از اسلام نیست، بلکه مشکل ایجاد شده در برداشت نادرست از خوانش و قرائت وی از اسلام است. اصلاً شما فرض کنید نه سید قطبی وجود داشته و نه خوانش وی از اسلام. آیا در این صورت هم گروه‌های جهادی- تکفیری وجود نمی‌داشتند؟ مسلماً در این صورت هم این گروه‌ها به وجود می‌آمدند و این بار ایده‌ی اندیشمند دیگری چون ابوالأعلی مودودی را مانیفست خود می‌کردند که اتفاقاً در این رابطه سید قطب از فکر وی متأثر بوده است. یا اصلاً مستقیماً به آیات قتال قرآن استدلال می‌کردند و با برداشت نادرست از این آیات وعدم توجه به شأن نزولشان به توجیه عملکرد خود می‌پرداختند. 

اما با این وجود به نظر بنده ایده‌ای که «استاد حسن الهضیبی» در کتاب «دعاة، لا قضاة» مطرح می‌-کند، می‌تواند بهترین جایگزین باشد. سید قطب در رابطه با جوامع جهانی به قضاوت نشسته است و آن‌ها را جاهلی دانسته، اما به همین بسنده نموده و بیان نداشته که با جامعه‌ی جاهلی باید از درِ خشونت و قتال وارد شد. ولی دیگران حکمی را که سید قطب صادر ننمود، صادر کرده‌اند و ایده‌ی وی را مستمسک حکمشان قرار دادند. هیچ قرائتی از دین خواه ناخواه مورد تأیید همه‌ی مسلمانان قرار نمی‌گیرد. بهترین و مسالمت‌آمیز‌ترین رویه‌ی آن است که هرکسی قرائت خود از دین را عرضه دارد و حق انتخاب یا عدم انتخاب را برای مخاطبان باقی بگذارد. «رأیی صوابٌ یحتمل الخطأ و رأیُ غیری خطأٌ یحتملُ الصواب» نظر من صحیح است و احتمال خطا در آن می‌رود و نظر دیگران نادرست است اما احتمال صحت آن‌ها هم وجود دارد، شعار امام شافعی است که می‌تواند در این رابطه بسیار رهگشا باشد. 

محمد رشید رضا، صاحب مجله‌ی «المنار» نیز سال‌ها پیش قاعده‌‌ای را بیان نمود که بسیاری از صاحب‌نظران از آن به عنوان قاعده‌ی طلایی یاد کردند: «نتعاون فیما اتفقنا علیه ویُعذر بعضُنا بعضا فیما اختلفنا فیه»: در مشترکات همدیگر را یاری می‌دهیم و در موارد اختلاف همدیگر را معاف می‌کنیم‌‌. و این‌ها همه یعنی اعتقاد به پلورالیسم درون دینی. در رابطه با دیگر ادیان نیز از طرفی باید اذعان داشت که برخی از حقایق دینی در آن‌ها هم وجود دارد و از طرف دیگر مسلمانان اجازه ندارند که دین خود را به زور شمشیر به دیگران تحمیل نمایند (لا إکراه فی الدین) و مادامی که با مسلمانان سرِ جنگ ندارند، باید با آنان مدارا نمود و روابط حسنه‌ی خود را با آنان حفظ کرد و این یعنی پلورالیسم برون دینی. 

آقای عباسی عزیز، از اینکه‌ فرصت این گفت‌وگو را به‌ ما دادید، متشکرم

من هم از شما و دست‌اندرکاران سایت وزین اصلاح‌ تشکر می‌کنم، به امید جهانی پر از صلح و آرامش و مدارا.