اوصاف سه‌گانه‌ی خرد معنوی

«یُعرَفُ العاقلُ بثلاثٍ: بِمَلَکَتِه لِنفسه عندَ الشَّهوَةِ و بِمَلَکَتِه لَها عندَ الغَضَبِ وبِتَرکه مالایعنیه مَع القُدرَةِ علی الدُّخولِ فیه»

ترجمه: فرد عاقل و فرهیخته را با سه خصیصه می‌شناسند: ضبط و کنترل نفس در برابر شهوت، مهار نفس در برابر غضب و خشم، و ر‌ها نمودن و وانهادن امور بی‌فایده و بی‌ربط، علی‌رغمِ توانایی اشتغال به آن.

شرح:

نفس تو مثل شتر خود پرور است

خودپرست و خودسوار و خودسر است

مرد شو آور زمام او بکَف

‌تا شوی گوهر اگر باشی خَزف

هر که بر خود نیست فرمانش روان

می‌شود فرمان‌پذیر از دیگران [کلیات اقبال، اسرار خودی]

سه ویژگی را ابن‌عطاء سکندری از نشانه‌های پختگی و فرزانگی می‌داند. «عقل» در این نوع نگرش، نوعی حکمت و فرزانگی و بینش معنوی و روشن‌بینی است و نه آن‌چه غالباً به عنوان «قوه‌ی استدلال‌گر» شناخته می‌شود.

دو مورد اول این است که فرد معنوی و فرزانه، کفّ نفس و ضبط نیروهای شهویه و غضبیه‌ی خود را دارد. او می‌تواند بر هواجس و وساوس خود غلبه کند. از نوعی خود کنترل‌گری و انضباط نفس بهره‌مند است. عنان سائق‌های درونی خود را در دست دارد. اساساً از منظر عارفان مسلمان، خشم و شهوت دو وصف حیوانی‌اند و مقهور آن دو شدن فرد را از رتبه‌ی آدمیت ساقط کرده و به مرتبه‌ی بهائم ملحق می‌کند.

مهر و رقت، وصف انسانی بود

خشم و شهوت، وصف حیوانی بود [مثنوی:دفتر اول]

مولانا در شرح حدیثی منسوب به پیامبر-صلی‌الله‌علیه‌وسلم- که در بیان اقسام سه‌گانه‌ی مخلوقات خداوند است، در بیان حالت حیوانی و بهیمی می‌گوید:

قسم دیگر با خران ملحق شدند

خشم محض و شهوت مطلق شدند [مثنوی: دفتر چهارم]

در بیان عارفان مسلمان، «انسان راستین» آن است در وقت خشم و وقت «شَرَه» یعنی شهوت، کنترل احوال خود را داشته باشد.

گفت می‌جویم به هر سو آدمی

 که بود حی از حیات آن دمی

هست مردی گفت این بازار پُر

مردمانند آخر ای دانای حُر

گفت خواهم مرد بر جاد‌ه‌ی دو ره

در ره خشم و به هنگام شَرَه

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو

طالب مردی دوانم کو به کو

کو درین دو حال مردی در جهان

تا فدای او کنم امروز جان [مثنوی: دفترپنجم]

ترک خشم و شهوت و حرص‌آوری

هست مردی و رگ پیغامبری [مثنوی: دفترپنجم]

از این‌رو، عقل و فهم و بینش ارزنده آن است که آدمی در از ورطه‌ی هیجانات و تاخت‌ و تاز‌های شهوت و غضب، سالم بیرون آورد. عقل در بیان عارفان «پُردانی و بیش‌دانی» نیست، ضبط و مهار خود و هیجانات و تمایلات نفسانی است:

عقل ضد شهوتست ای پهلوان

آنک شهوت می‌تند عقلش مخوان

وهم خوانش آنک شهوت را گداست

وهم قلب نقد زر عقلهاست [مثنوی:دفتر چهارم]

خشم و شهوت عنان گسیخته و مهارناشده، بینش فرد را مختل می‌کند و نگریستن و نگریسته‌های او را ناواقع و ناراست می‌گرداند. به تعبیر دقیق مولانا، خشم و شهوت فرد را «احول» یعنی کژبین و دوبین می‌کند و او را از دستیابی به حقیقت و واقعیت باز می‌دارد:

خشم و شهوت مرد را احوَل کند

ز استقامت روح را مُبدَل کند [مثنوی: دفتر اول]

تازه کردن ایمان هم در گروِ مقهور داشتن هوا و شهوت است و کدورت و ناصافی ایمان ما محصول تازگی و سرزندگی شهوت و تمایلات نفسانی است:

تازه کن ایمان نی از گفت زبان

ای هوا را تازه کرده در نهان

تا هوا تازه‌ست ایمان تازه نیست

کین هوا جز قفل آن دروازه ‌نیست [مثنوی:دفتر اول]

دچارشدگی و ابتلا به شهوت و غضب، مانع از چشیدن حلاوت‌های معنوی و شربت‌های آسمانی است:

آفت این در هوا و شهوتست

ورنه اینجا شربت اندر شربتست [مثنوی:دفتردوم]

مولانا در بیان حکایتی درس‌آموز عنوان می‌کند که «آزادگی» و حُرّیت واقعی آن است که فرد بتواند خویشتن را از بندِ هوا و غضب برهاند. کوشش‌های معنوی و سلوک عارفانه در پیِ رهیدن از چنبره‌ی این دو قوه‌ی زمین‌گیر کننده‌اند. اگر مولوی می‌گفت: «بند بگسل باش آزاد ای پسر» و اگر سعدی می‌گفت:

طیران مرغ دیدی؟ تو ز پای، «بندِ» شهوت

 به درآی تا ببینی طَیَران آدمیت

نظر بر این نکته‌ی مهم داشتند. طَیران و رهایی روح آدمی در گروِ رهیدن از زنجیر‌های فروکشنده‌ی شهوت و غضب است. آزادگی و رهیدگی واقعی در بیان عارفان این است که فرد با بهره‌مندی از نوعی بینش معنوی بتواند بر نیروهای خشم و شهوت خود مهار زند و آن دو را مقهور خود دارد و خود مقهور و مسلوب الإراده در برابر آن دو نگردد:

گفت شاهی شیخ را اندر سخن

چیزی از بخشش ز من درخواست کن

گفت ای شه شرم ناید مر ترا

که چنین گویی مرا زین برتر آ

من دو بنده دارم و ایشان حقیر

وآن دو بر تو حاکمانند و امیر

گفت شه آن دو چه‌اند این زلتست

گفت آن یک خشم و دیگر شهوتست [مثنوی: دفتر دوم]

در حکایت فوق، عارف روشن‌بین به پادشاه وقت می‌گوید که من صاحب دو «بنده» هستم که هر دوی آن‌‌ها بر تو امیر و حاکم‌‌اند. من بر «شهوت» و «غضب» خود امیر و مدیر هستم و تو مقهور و اسیر آن دو. پس در واقع حاکم واقعی منم و نه تو.

«شهوت» در بیان عارفان اقسام متنوعی دارد. تنها مراد آنان «شهوت فَرج» یا آنچه با عنوان خطاهای جنسی مصطلح‌اند، نیست. شکم‌بارگی (شهوتِ بطن)، حُبّ شهرت، نام، ننگ، طلب ریاست و قدرت (شهوتِ ریاست) از دیگر اقسام شهوت می‌باشند. وقتی از ابوداود سجستانی پرسیدند که شهوت خفیّ و پنهان کدام است می‌گوید: «حبِّ ریاست». (قیل لأبی داود السجستانی: ما الشهوة الخفیة؟ قال: حبّ الریاسة)

پیامبر اسلام-صلی‌الله‌علیه‌وسلم- بیان داشته‌اند که دوزخ با شهوات احاطه شده و هر که در شهوت غوطه شود، مسیر دوزخ را در پیش گرفته است: «حُجِبَتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ، وَحُجِبَتِ الْجَنَّةُ بِالْمَکارِهِ»[به روایت بخارى] آتش، در حجاب هواهای نفسانی و بهشت، در حجاب دشواری‌‌ها است و فرموده‌اند که «شرط ایمان» یا «کمالِ ایمان» در هماهنگی و هم‌سویی هوا‌ها و شهوات آدمی با الگوهایی دینی است: «لا یؤمِنُ أحَدُکم حَتّى یکونَ هَواهُ تَبَعاً لِمَا جِئتُ بِهِ»[اربعین نووی] تا زمانی‌که که خواسته‌های کسی هم‌سو با آیین من نگردد، مؤمن به شمار نمی‌رود.

ترک شهوت‌‌ها و لذت‌‌ها سخاست

هر که در شهوت فرو شد برنخاست [مثنوی: دفتردوم]

گر امروز آتش شهوت بکشتی بی‌گمان رستی

وگر نه تفِّ این آتش تو را هیزم کند فردا [سنایی]

هم او در باب غلبه و مهار غضب،‌ فرموده است: «لَیس الشَّدیدُ بِالصُّرعَةِ، إِنَّما الشدیدُ الذی یملِک نفسهُ عِند الغضبِ»[به روایت بخاری و مسلم] نیرومندی و سرسختی به پهلوانی نیست، بلکه نیرومند و سرسخت کسی است که در هنگام خشم، نفس خود را مهار نماید.

سعدی حکایتی در گلستان دارد که در زمینه‌ی این حدیث ارزشمند نبوی قرار دارد:

«یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید بهم برآمده و در خشم شده و کف بر دماغ آورده. گفت این را چه شده است؟ گفتند: فلان دُشنامش داد. گفت: این فرومایه هزار مَن سنگ برمی‌دارد و طاقتِ سخنی نمی‌آرد.

گرت از دست برآید، دهنی شیرین کن

مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی» [گلستان، باب دوم]

سعدی جای دیگری گفته است:

مردی نه به قُوّتست و شمشیر زنی

آنست که جوری که توانی نکنی

تا اینجا به دو خصلت یک فرد معنوی اشاره شد؛ یعنی مهار و ضبط «خشم» و «شهوت»؛ اما ابن‌عطا نکته‌ی سومی را هم عنوان می‌کند: ترکِ امور بی‌ربط و بی‌فایده.

گاهی بی‌اینکه مبتلا به شهوتی یا غضبی باشیم اشتغال به اموری داریم که گر چه مباح‌اند و خطای اخلاقی یا گناه شرعی به شمار نمی‌روند، اما در بهبود وضع ما و ارتقای کیفیت حال ما بی‌اثرند؛ یعنی نفع و فایده‌ای به حال ما ندارند. ترک گفتن این سنخ امور و پرهیز از اشتغال به مباحث و اموری که بی‌ربط و بی‌فایده هستند، از دیگر نشانه‌های فرهیختگی معنوی است. پیامبر خاتم-صلی الله علیه وسلم- فرموده‌اند: «مِن حُسنِ إسلامِ المَرءِ تَرکهُ مَا لَا یعنِیهِ»[به روایت ترمذی] از کمال مسلمانی این است که فرد امور بی‌ربط و بی‌فایده را ترک کند.

در حکایت زیر، بوسعید بوالخیر، سرّ و رمزِ وضعیتِ معنوی خود را توجه به این حدیث دانسته و تمام زندگی خود را-بنا به گفته‌ی خود- مصروف به کار بستن این قاعده‌ی معنوی کرده است:

خواجه امام ابوبکر صابونی شریک شیخ بوسعید بوالخیر بوده بود در مدرسه‌ی مرو و چون شیخ را حالت بدان درجه رسید، روزی خواجه امام ابوبکر به نزد شیخ درآمد. گفت: «ای شیخ! ما هر دو در یک مدرسه بوده‌ایم، حق سبحانه تعالی تو را بدین درجات بزرگ رسانید و من همچنین درین دانشمندی بماندم، سبب این چیست؟» شیخ گفت: «یاد داری که فلان روز این حدیث، استاد، ما را املا کرد که: مِن حُسنِ اسلامِ المرءِ ترکُه مالا یعنیه، یعنی از نیکو مسلمانی مرد آن است که ترک کند آنچه به کارش نیاید، هر دو بنوشتیم، اما تو به خانه شدی چه کردی؟» گفت: «من یاد گرفتم و به طلب دیگر رفتم.» شیخ ما گفت: «ما چنین نکردیم، هر چه ما را از آن گزیر بود از پیش خود برداشتیم و اندیشه‌ی آن چیز از دل بیرون کردیم و آنچه ناگزیر ما بود فراپیش گرفتیم و دل خویش به اندیشه‌ی آن تسلیم کردیم...»[اسرارالتوحید، محمد بن منور]

*

غیب‌دانی یا عیب‌دانی؟

«تَشَوُّفُکَ الی ما بَطَنَ فیکَ مِن العیوب، خیرٌ لکَ مِن تَشوُّفِکَ إلی ماحُجِبَ عَنکَ مِن الغیوب»

ترجمه: اطلاع و وقوفت بر معایب نهفته در خود، برایت مفیدتر است از اطلاع‌یافتن و باخبر شدن از اسرار غیبیِ پنهان از تو.