وضعیت بحرانی یا ابربحرانی كنونی كه نشانههای آن را در زمین و آسمان، در آب و طبیعت، در روان انسان و جامعه؛ در سیاست و دین، در اقتصاد و اجتماع، در فرهنگ و هنر و در اندیشه و آموزش، از خورشید درخشانتر و برای همگان در زندگی روزمره به آگاهی حسی بدل شده است، واكنش طبیعی نظریهپردازان و سیاستمداران را برانگیخته تا درصدد ریشهیابی یا علتشناسی آن برآیند. در این میان طیفی از جریانها از گونه چپ یا راست، سلطنتطلب یا ملیگرا، مذهبی یا سكولار، میدانی فراخ و مجالی مغتنم به دست آوردهاند تا مواضع و آرای گذشته خود را یادآور شوند و حجیت برحق بودن امروز خود را در مواضع دیروزشان خاطرنشان كنند كه وضع همانی است كه پیشتر گفته و هشدار داده بودند؛ همان صداهایی كه فریاد زدند و شنیده نشد. وقتی نظامی در تحقق اهداف وعده داده شده خود، ناكام و فرومیماند، طبیعی است كه تمامی صداها و دیدگاههای مخالف یا منتقد آن، خود را راست و درست بنمایانند و از این حیث هیچكدام بر دیگری مزیت ندارد، چون قاعده ساده و منطق رایج این است كه معیار درستی و راستی یك گفتمان یا یك اندیشه سیاسی در درون دستگاه منطقی و نظاممند خود گفتمان مخالف یا منتقد نیست بلكه در ضعف و شكست و ناكارآمدی گفتمان و اندیشه مخالف است؛ من راست میگویم و بر حقم چون دیگری یعنی مخالف من در عمل شكست خورده است. این قاعده نانوشته و بیان نشده، در هر دو سوی مخالف و موافق وضع موجود، روش برهان و استدلال امروز شده است. بر این اساس، جنبش نظرپردازی نوینی به پاخاسته است تا گذشته را واكاوی كند و مصادیقی از آن گذشته را پیكربندی و سرهمبندی و اثبات كند كه ریشه عقبماندگی و چرایی شكست امروز را در نقدهای گذشته فكری، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیكی جریانهای مخالف انقلاب بازنمایی كند، به خصوص جریانهای راست و لیبرال. مساله نقد و اهمیت و ضرورت آن نیست، مساله مبانی این نقدها است. در این واكاوی و بازخوانی شبهتاریخی فرقی میان انقلاب و نظام نیست. گویی نوعی ساختارگرایی و جبری ضروری میان این دو وجود داشته و تمامیت آرزوها و آرمانهای انقلاب مانند استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی فقط یك صورت و چهره میتوانسته داشته باشد و آنهم همین است كه هست. در این ساختارگرایی و تقدیرگرایی همه عوامل و مولفههای زمینهای و زمانهای و روندها و رویدادهای 40 ساله بیرنگ و بینقش میشوند تا صدق رابطه قطعی علت و معلولی میان اندیشه انقلاب و نظام كنونی بارز و پررنگ شود. این بازنگری و بازگشت به گذشته با نگرش تكمحوری و تكعاملی، دو خصلت بارز دارد؛ حافظه نزدیك و كوتاهمدت و برهان علت و معلولی خطی. توضیح بیشتر در اینباره را در متن بررسی رویداد فكری تازه یعنی تب چپهراسی در ایران امروز برخواهم شمرد.
چندی است كه در این ریشهیابی و علتشناسی وضع موجود جریانهایی از گونههای متفاوت به این كشف قاطع نایل آمدهاند كه انقلاب اسلامی و به تبع آن، مفهوم و كاركرد دولت در ایران پساانقلاب سرشتی ملهم از ماركسیسم و چپگرایی در تركیبی با اسلام داشته و مقصر اصلی وضع موجود همین گرایش چپ پنهانی بوده كه در استمرار رخدادها چهره از خود برگشوده و آشكار شده است. تصور ساده شده و خوانش سطحی از ماركسیسم در ایران كه همواره ماركسیسمخوانی به زبان ساده و دمدستی بوده و به چند عبارت و جمله مشهور مختصر میشده، بر این فرض سادهتر بنا شده است كه گویی ماركسیسم و اندیشه چپ در ایران یك انتخاب و بر اساس میل و اراده آزاد یا توطئهای از جانب امثال حزب تودهایها و سوسیالیستها در دوران جنگ سرد بوده و جوانان ماركسیست و چپ از سر بیدانشی و فقر معرفتشناسی و شور و هیجان جوانی، فریبخورده تبلیغات چپ در دام این توطئه گرفتار شدند و تحتتاثیر ادبیات و اندیشه چپ مانند صادق هدایت، تقی ارانی، جلال آلاحمد و دكتر شریعتی، به جای انتخاب ایدئولوژی روشنفكری راستگرا و لیبرال و گرایش سرمایهداری دمكراتیك و بورژوازی ملی و اسلامی و ... چپ یا ماركسیست شدند. در بستر همین تحلیل سطحی و ساده از ماركسیسم از دهه 20 تاكنون، موجی از كتابهای ضدماركسیستی در نقد ماتریالیسم دیالكتیكی و اقتصاد سوسیالیستی، اصالت نظام تولید به مثابه زیربنا و دین و فرهنگ به مثابه روبنا و ... از جانب علمای حوزه و روشنفكران دینی و ملی و مذهبی همپای نهادهای فكری رژیم شاه آن زمان منتشر شدند و برخیها هم جایزه كتاب سال شاهنشاهی را از آن خود كردند. اما نتیجه و ثمره آن چی بود؟ این نقدها نتوانست بر این موج چپگرایی فایق آید یا حتی بر گرایش چپ نقدی جدی و سازنده ارایه دهد و این صدا خیلی شنیده نشد؛ چرا؟ زیرا این رابطه علت و معلولی وارونه نظرورزی شده و معرفتشناسی تفسیر و تحلیل چپگرایی بر مبنای دركی ناراست و نادرست استوار شده بود. مساله چپگرایی در ایران، صرفا مساله فقر و ضعف فكری و فرهنگی و اندیشهای نبود، چپ در ایران همانند آن در جهان، «وضعیت» بود نه «اندیشه». وضعیت چپگرایی از وضعیت سرمایهداری استثمارگر و استعماری و وجود فقر و تبعیض و نابرابریی و ظلم و ستمی كه بر دیگری روا میداشت و میپروانید، سرچشمه میگرفت نه از كتابهای ماركس و لنین و تقی ارانی و دیگران. زیستن در وضعیت ستم و ظلم و بیعدالتی خودش آگاهی است. هر وضعیتی پادوضعیت خود را به دست خود میپروراند و سامان میبخشد. وضعیت بیعدالتی و ظلم و ستم ریشه و علت بود و اندیشه چپ معلول آن. در ایران این وضعیت با امر دیگری هم آمیخته شده بود؛ ظلم و ستم دیكتاتوری فردی شاه قوام یافته از كودتای سیاسی امریكا بر ضد دولت ملی مصدق. تقلیل وضعیت ستمگرانه و ظالمانه و ناعادلانه به اندیشه چپ و فقدان تمایز نهادن میان اندیشه و وضعیت، انحراف ایدئولوژیك مخاطرهآمیز و دهشتناكی بوده است كه امروز هم گرفتار آنیم؛ مانند تمایز ننهادن میان فرهنگ مدرنیته با وضعیت فرهنگی مدرن. وضعیت مدرن انتخابی نیست كه كسی با آن بتواند موافقت یا مخالفت كند زیرا همه از پیر و جوان، زن و مرد، روحانی و روشنفكر، حوزه و دانشگاه درون آن به سر میبرند و زندگی میكنند. میتوان به مدد تفكر خودآگاه و عقلانیت اصیل به نقد آن پرداخت اما نمیتوان سر زیر برف ناآگاهی و آن را انكار كرد، همانند انكار فضای مجازی یا شبكههای اجتماعی كه همه منكران و ستیزهجویان آن خود یا كاربر یا كارپرداز آن هستند. به عنوان نمونه، حوزویانی كه تصور میكنند به دلیل آنكه آنها جز قرآن و منابع روایی و سنتی مطالعه منابع دیگری ندارند و فقط این منابع را میخوانند و تدریس میكنند بنابراین از جهان مدرنیته و تفكر و فرهنگی مدرن بری و مصونند و میتوانند میان دین و عقل مدرن تفكیك قائل شوند، در همین وضعیت مدرن گرفتارند. زیرا اندیشیدن درباره دین و عقل در وضعیت مدرن نمیتواند بیرون از این وضعیت رخ دهد و هر قدر در نفی عقل مدرنیته بكوشند، دین را مدرن میكنند یا میان دین و اقتضائات زمینه و زمانه تفكیكی انتزاعی میكنند و آن را بیتاثیر میسازند. بنابراین فقدان تمایزگذاری میان وضعیت و اندیشه سوءتفاهم و درك سطحی است كه نقادان نو چپگرایی گرفتار آن شدهاند. حق با مهندس بازرگان؛ این شخصیت صادق و اسوه راستین ملی/مذهبی بود كه میگفت اعضای سازمان مجاهدین خلق فرزندان من هستند، زیرا در جهان بیعدالتی و استثمار و استعمار و دیكتاتوری، اندیشه ملی/مذهبی توانی نداشت كه نسل اول این فرزندان عدالتخواه و ظلمستیز و ضدستم را زیر آشیانه كنش التقاطی میان لیبرالیسم و دین خود حفظ كند و پرو بال دهد و به این تشنگان عدالت و آزادی آبی دهد. به همین دلیل، ماركسیستهای ایرانی فرزندان جریانهایی مانند مكتب تفكیك و انجمن حجتیه و اسلام بیدرد و ظلمپذیری بودند كه از مدارس علوی و تبلیغات اسلامی برخاستند و سرخورده از دستگاه اسلامی كه دین را به آیین و مناسك تنزل داده بودند و سكوت و دم نزدن در برابر ستم و ظلم و كودتای امریكایی را عین دیانت برمیشمردند و تبلیغ میكردند، به جانب همان سویی گرویدند كه آنها نفی میكردند. كمشمارند چهرههایی از این جریان مانند محمدرضا حكیمی كه زمانه و زمینه و وضعیت را میشناخت و جوهره دین را در عدل یافته بود و بر این پایه، تبیین و روایت میكرد، اما او هم، به توصیه استادش، ناگریز شد خرقه محفل تفكیكی از تن درآید و با همان روشنفكران كموبیش چپ حشر و نشر یابد و راه دین عادلانه و عدالت دینی را خود تنهایی سیر كند؛ تنهاترین چهره مكتب تفكیك. بنابراین در آن زمینه و زمانه و وضعیت ظلم و ستم و بیعدالتی، مكتب و ایدئولوژی كه دستگاه توجیه و تفسیر ظلم و ستم نباشد، در دسترس جوانان نبود مگر شریعتی و طالقانی و... و البته مكتب ماركسیسم و به خصوص سوسیالیسم كه راست یا ناراست، با ادبیات غنی و نقادانه جدی و منسجم خود، راه نفی و مبارزه با جهان امپریالیستی و سرمایهداری و بیعدالتی و ظلم را معرفی میكردند و در دسترس بودند. بنابراین، مساله جریان چپگرایی و ماركسیسمگرایی مساله فقر و ضعف معرفتشناسی و شناختشناسی یا اختیار و انتخاب نبود، مساله وضعیت نابرابری و بیعدالتی اجتماعی و سیاسی بود كه نظام دیكتاتوری از یك طرف و دینداران ضد چپ، از سوی دیگر، در همدستی نانوشتهای آن را توجیه و تفسیر میكردند یا مانند اندیشه نهضت آزادی با تمامی قصد خیرخواهانهاش، برای مبارزه با بیعدالتی و نابرابری و برای حل و فصل این نیاز و ضرورت وضعیتی توانی و نظام فكری منسجمی در چنته نداشت، همچنان كه ملیگرایی در دهه 40، هم دیگر در زمینه و زمانه داخلی و جهانی سیر زوال و افول خود را سپری میكرد.
امروز هم موج نوین ضد چپ، با از دست دادن حافظه دراز مدت و فراموشی یاد ایام ظلم و ستم دیكتاتوری در ایران، زمینه و زمانه و وضعیت ساختاری گذشته را از ذهن خود پاك و محو میكند تا بتواند در دستگاه منطقی علت و معلولی تكعاملی و تكمحوری فهمیدن و فهماندن همه رویدادهای فكری و سیاسی، خطابههای پرشور و پراحساسی از تاریخ و ریشههای انقلاب، آن هم پراكنده و نصفه و نیمه، از مصائب چپزدگی در ایران سردهد. اگر تاریخ میتواند محل عبرت باشد باید به این پرسش پاسخ داد كه چرا آن همه كوشش روشنفكران راست و لیبرال دولتی و هوادار شبهسرمایهداری و لیبرال اسلامی و دینی؛ از ملیگرایی تا انجمن حجتیه كه بیش از 20 هزار كادر ورزیده و آموزشدیده برای مبارزه با ماركسیسم سامان داده بود، راه به جایی نبردند و به قولی انقلاب از متن چپگرایی سربرآورد؟ مگر اینكه به تقدیر و جبر تاریخ بتوان متوسل شد.
در این مورد حق با ماركس نبود كه گفت: تاریخ دوبار تكرار میشود؛ یكبار به صورت تراژدی، بار دیگر به صورت كمدی زیرا مبارزه سطحی و تكسونگرانه با اندیشه چپ در ایران در هر دو بار كمدی بوده است. راه برونرفت از وضعیت ابربحرانی كنونی دوباره تیز كردن شمشیر ستیز میان اندیشههای چپ و راست نیست. هر دو مكتب لیبرالیسم و ماركسیسم و سرمایهداری و سوسیالیسم آموزههایی دارند كه میتوانند برای اندیشهورزی و نقادانه و محققانه، نه جدلی و ستیزهجویانه، تجربههای مفید و سازنده باشند. اما این منابع در كنار بسیاری منابع دیگر در نقد عالمانه این دو مكتب تنها منابعی نیستند كه برای فهم و درك وضعیت امروز ایران كارساز باشند. معنای واژه «عبرت» در ادبیات فارسی و دینی خود واژه عبرتآموزی است. راغب اصفهانی در مفردات الفاظ القرآن مینویسد: عبرت از ریشه «عبر» به معنای گذر و عبور كردن از حالی به حال دیگر است و عبرت گرفتن حالتی است كه براساس آن از شناخت مطالب مشهود و آشكار، میتوان به دریافت مطالب پنهان رسید. خاقانی یكی از شاعران و حكمای ایرانی دادنگر است كه به زیبایی بر اساس همین واژه قصیده حكیمانه و درسآموزی را درباره سرنوشت عبرتآموز ایوان مداین و كاخ كسری و پایان سلسله شاهنشانی ساسانی را با این مطلع میسراید:
هان! ای دلِ عبرتبین از دیده عِبر كن هان
ایوانِ مدائن را آیینه عبرت دان
این دل آگاهی عبرتبین، كاخ كسری را از یك مكان تاریخی به نماد حكمت ژرفنگری مبدل و داستان ستم و دادگری از زبان پادشاه را بیان میكند.
ما بارگهِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمكاران تا خود چه رسد خِذلان
گویی كه نگون كرده است ایوانِ فلكوش را
حكمِ فلك گردان؟ یا حكمِ فلكگردان؟
بر دیده من خندی كاینجا ز چه میگرید؟
خندند بر آن دیده كاینجا نشود گریان
عبرت گذر از سطح ظاهری یك مكان، پدیده و وضعیت برای نیل به معنی و حقیقت مكان و وضعیت و پدیده و برفراز آن ایستادن است كه نه این است و نه آن و هم این است و هم آن. عبرت بازگویی مكرر رویدادها و جریانها و بازخوانی اسناد نیست، بلكه نقد و نفی آن در عین پذیرش و هضم و جذب آن در درون خود و گذر كردن از آنها است. نقد چپ، نقد وضعیت و بافت استبدادی و ستمگری و ظلمپروری و بازخوانی داد و عدالت است.
داد یا عدالت به قدمت تاریخ فرهنگی ایران پیشینه دارد. در نظام شاهنشاهی هخامنشیان میان فهم و درك جهان هستی و جهان مینوی با عنوان اشه یا آرته و داد و دادگری در جهان گیتوی یعنی وضعیت حكمرانی و انسانی و اجتماعی تناسبی و هماهنگی وجود داشت كه در پندار نیك، گفتار نیك و كردار نیك و تعامل و در دادوستد با ادیان و فرهنگهای جهان تعین مییافت. همین گرایش و خاطره دراز آهنگ و حافظه ریشهدار از داد در سنت و جهانبینی ایرانیان در دوره ایران باستان بود كه در مواجهه با كلام و قول مسلمانان به ویژه اصل تشیع برای آنها طنین داد داشت و تجدید عهد و خاطره دیرپای خود و آن را با پندار و گفتار نیك خود همسان یافتند و مسلمان شدند. داد در اندیشه و سنت ایرانیان دیروز و امروز همچون نوروز و شب یلدا منزلت و قدر دارد و هر نوع ستیزی با آن تكرار تاریخ به صورت كمدی است. هر جریان فكری و سیاسی در قدم نخست باید موضع خود را نه با وضع امروز بلكه با فرهنگ و تاریخ بیش از 2500 ساله در مورد وضعیت عادلانه و دادگرانه و وضعیت بیدادی و ظالمانه و ستمگرانه مشخص كند. بازخوانی این داد در وضعیت كنونی و گذر به توسعه در ایران، نه الزاما سرمایهداری، از نهادین كردن داد و عدالت یعنی آزادی كسبوكارهای خرد و به رسمیت شناختن مالكیت و شكلگیری ارگانیك و طبیعی اتحادیهها و اصناف و نهادهای مدنی و احزاب نماینده واقعی طبقه یا گروه اجتماعی مشخص آغاز میشود. در فقدان جامعه مدنی طبیعی نه دستوری و آمرانه، دستور حزبی و شبهدولتی دادن برای تحقق لیبرالیسم و بورژوازی اسلامی بیشتر به رشد كارخانههای بدلی و چپاول سرمایههای دولت و تقویت رانتخواری به اسم بورژوازی اسلامی و به واقع كسبوكار دلالی شبیه كارخانه معظم دبش است.
نظرات