وقتی سخن از انسان مسئول میرود، وظایف و مسئولیت آدمی در کانون این مفهوم قرار میگیرد و این پرسش برجسته میگردد که مسئولیتهای انسان چیست؟ انسان مسئول، واجد چه معنایی است؟ برای پاسخ گویی به این پرسش، چنین مینماید که باید مسئولیت آدمی را از دو بعد و دو جهت مورد واکاوی قرار داد: اولا؛ هر انسانی مجموعهای از وظایف و تکالیفی بر دوش دارد که باید آنها را انجام دهد. ثانیا، آدمی مسئول اعمال و رفتار پیشین خود و همهی آنچه را که از او سر زده است، خواهد بود.
به تعبیر دیگر، بخشی اول مسئولیت، ناظر به مسئولیت در «اکنون و اینجا» است و برخی دیگر معطوف به زمان گذشته است. (گذشتهای که از یک ثانیهی قبل شروع میشود و تا تمام عمر طی شده ادامه مییابد). بنابر این، انسان مسئول، به این معنا است که وظایف و تکالیف اکنون خود را انجام میدهد و بار رفتار و اعمال پیشین خود را نیز بردوش میکشد و از پاسخگویی نمیگریزد. وظایف و تکالیف، به واقع همان نقشهای محسوب میشود که باید بر اساس آن عمل نماییم و راه و جادهای را بپیماییم که در آن درج شده است. ما با عمل به «باید»ها و حذر از «نباید»ها، خود را با محیط، جامعه و زندگی هماهنگ کرده و تلاش میکنیم مقدمات لازم را برای زندگی خوب و ارزشمندی فراهم کنیم.
یکی از معیارهای بنیادین برای تمایز وظیفه از غیر آن، این است که در صورت عدم انجام وظایف و تکالیف، مورد بازخواست و مواخذه قرار میگیریم. فردی که از تکالیف خود سرپیچی و تمرد میکند مورد شماتت، مجازات عینی، و نکوهش قرار میگیرد. مجازات و نکوهش، گاهی از بیرون فرد و گاهی از درون شخص ایجاد میشود. عذاب وجدان و شرمگین شدن، از نتایج تلخ درونی است که بر شخصی که مطابق با وظایف خود عمل نکرده است بار میشود. رفتار مطابق با وظایف رسمی و انجام تکالیف حقوقی، کمترین انتظاری است که هر کسی میرود تا بر نهج آن عمل نماید. به گونهای که اگر به تکالیف قانونی بیاعتنایی شود، اساسا زندگی جمعی به بن بست کشیده میشود. وظایف قانونی، وظایفی هستند که اگر آنها را انجام ندهیم با قانون، پلیس و دادگاه و.... روبرو میشویم. اما وظایف اخلاقی، وظایفی است که با وجدانیات انسانی و اجتماعی مواجه میشویم. اگر وفق اخلاق، عمل نکینم با وجدان خود و یا محکمهی نگاههای سرشار از نکوهش، تنفر، و.... روبرو میگردیم.
مجموعهی وظایف و تکالیف آدمی از چهار منبع سرچشمه میگیرد. به گونهای که اگر مورد پرسش قرار گیریم که چرا در برابر دیگران و یا در برابر خود واجد وظیفه و تکلیف هستیم؟ آنگاه برای پاسخ گویی، به یکی و یا تعدادی از منابع موجه و مشروعیت بخش اشاره خواهیم کرد. چهار منبعی که وظایف، از آنجا ناشی میشود عبارت است از:
۱- اخلاق – انسانیت
۲- حقوقی – قانون
۳- دینی (البته این تکلیف از آن کسانی است که خود را متدین به یکی از ادیان میبینند)
۴- جامعه – عرف
بر مبنای منابع یاد شده، چهار گونه تکلیف میتوان استخراج کرد: وظایف اخلاقی، وظایف حقوقی و رسمی، وظایف دینی و وظایف اجتماعی. برای تعیین حوزهی هر یک از وظایف و محدودهی آنها، میتوان چهار دایرهی متداخل را در ذهن ترسیم نمود. به نحوی که هر یک از دایرهها علاوه بر آنکه مساحت مستقل از دیگری دارد، در قسمتهایی با سایر دوایر، مشترکاند.
همان گونه که اشاره شد، مسئولیتهای آدمی در دو مقوله قابل صورت بندی است که عبارت است از:
معنای اول انسان مسئول: (تکالیف اکنون و اینجا)
آدمی دارای یک سلسله تکالیف و وظایفی است که باید بر انجام آنها اهتمام ورزد. همچنین مسئول است که آن تکالیف و وظایف را به بهترین صورت ممکن انجام دهد. اما این پرسش مطرح میشود که تکالیف انسان چیست و از کدام منبع و سرچشمه سیراب میگردند؟ برای پاسخ گویی به این پرسش قابل مناقشه و ارائهی فهرستی از تکالیف، میتوان از صورت بندی کانت، دیوید راس در تشخیص انواع تکالیف استفاده کرد. (گرچه در این مقالهی کوتاه چنین قصدی در میان نیست و فقط به مثالهایی اکتفا میشود). هم چنین برای تعیین بخشی از وظایف، میتوان از کیمیای سعادت امام محمد غزالی سود جست و بر مبنای آن، مصادیق تکالیف را تعیین نمود.
ایمانوئل کانت در سلسله درسهای فلسفهی اخلاق [۱] تکالیف انسان را در سه گونه دسته بندی ارائه داده است. در نظر کانت، تکالیف هر انسان اولا، نسبت به خویش و ثانیا، نسبت به دیگران و ثالثا، نسبت به سایر موجودات، صورت بندی میشود. کانت در این صورت بندی علاوه برجهت گیری تکالیف نیز معین کرده است که در برابر هر یک از انواع، چه تکلیفی مد نظر است. یعنی گفته است که ما در برابر چه چیزهایی چه وظایفی داریم و در برابر هر یک از آنها چه تکالیفی بر عهده گرفتهایم. به تعبیر دیگر، مصادیق هر یک از این وظایف را نیز بیان نموده است.
کانت معتقد است که تکالیف انسان نسبت به خودش، در درجهی عالی اهمیت قرار دارند و مهترین و اصلیترین تکالیفاند به نحوی که اگر کسی از تکالیفی که نسبت به خودش دارد تخطی کند، انسانیتاش را از دست داده است. از نظر وی، عزت نفس و یا خود حرمتی مناسب، پاس وجدان را نگه داشتن، خود دوستی اخلاقی و تسلط بر خود (خودداری) از جملهی وظایف آدمی نسبت به خودش از است. کانت بسی بیشتر از این وظایف را بر میشمرد مانند وظایفی که نسبت به بدن خویش داریم و مراقبت از زندگی و.....
تکالیف انسان نسبت به دیگران در نظر کانت، ذیل دو گروه کلی قابل صورت بندی است:
۱- تکالیف مربوط به ارادهی خیر یا خیر خواهی
۲- تکالیف مربوط به مسئولیت یا عدالت
یکی دیگر از وظایفی که آدمی نسبت به خود دارد و کانت بدان نپرداخته است، وظیفهای است که نسبت به باورهای خود دارد. کلیفورد (متفکر انگلیسی زبان اواخر قرن نوزدهم)، با تاکید بر «اخلاق باور» معتقد است که آدمی در برابر باورها و معتقداتش مسئولیت اخلاقی دارد و اخلاقا مجاز نیست به هر ادعایی باور پیدا کند و به آن معتقد شود. از نظر کلیفورد، «عالم ذهن، عالم تفکر، عالم عقیده و عالم معرفت هم بخشی از عوالم باطنی ما است و اخلاق در اینجا هم سخنی برای گفتن دارد. یعنی اینجا هم امر و نهیهای اخلاقی وجود دارد. اما امر و نهیهای اخلاقی نه درباره اینکه چه عقیدهای را باید داشت و چه عقیدهای را نباید داشت. بلکه درباره اینکه چه سنخ عقایدی به لحاظ منطقی و به تبع آن به لحاظ اخلاقی قابل دفاعند و چه سنخ عقایدی قابل دفاع نیستند، بحث میکند.» [۲]
در پروسه اخلاق باور، موضوع صدق گزارهها اهمیت دارد و اخلاق باور از ما میخواهد هر چه بیشتر نسبت به صدق مدعیاتی که به ما عرضه میشود دقت کنیم. «در اخلاق باور به ما گفته میشود که تو باید میزان دلبستگی و پایبندی خود را به یک عقیده، با میزان قوت ادله و شواهدی که آن عقیده را تأیید میکنند، متناسب کنی. هرچه قرائن و شواهدی که یک عقیده را تأیید میکنند بیشتر و قویتر شدند، میزان دلبستگی و پایبندی تو هم به آن عقیده باید بیشتر شود؛ و هرچه قرائن و شواهدی که به سود یک قضیه وجود دارند ضعیفتر بودند، میزان دلبستگی و پایبندی تو هم نسبت به آن عقیده باید ضعیفتر شود؛ و این اصل اخلاق باور است.» [۳]
میتوان صورت بندی دیگری از وظایف و تکالیف ارائه داد. از خود پرسش کنیم که ما واجد چه تکالیف اخلاقی هستیم و چه وظایف اخلاقی بر عهدهی ما است؟ در این صورت میتوانیم از دسته بندی «دیوید راس» (فیلسوف انگلیسی قرن بیستم) در نشان دادن مصادیق وظایف اخلاقی استفاده نماییم. دیوید راس با طرح «اخلاق در نگاه نخست» (اخلاق فی بادی النظر)، وظایف اخلاقی را به دو ساحت «اخلاق در مقام نظر» و «اخلاق در مقام عمل» تقسیم میکند. تمایز میان اخلاق در مقام نظر و اخلاق در مقام عمل، از آن رو مهم است که آدمی در مییابد در برخی شرایط و موقعیتها، وظایف اخلاقی در تعارض با یکدیگر قرار میگیرند و نتیجتا در وضعیت تراژیک انتخاب میان دو وظیفهی اخلاقی قرار میگیرد. به نحوی که مجبور میشود یکی از وظایف را به نفع دیگری، نادیده بگیرد. به عنوان مثال، عدم بدکاری و زیان نزدن به دیگران، یکی از وظایف اخلاقی است. از سوی دیگر نجات جان فرزند نیز یک دیگر از وظایف اخلاقی محسوب میگردد. اما گاهی ممکن است انسان فقیری برای تهیهی داروی گران قیمتی برای نجات فرزند بیمارش، مجبور شود یک اصل اخلاقی را زیر پا بگذارد.
«دیوید راس» تکالیف اخلاقی را در شش مقوله دسته بندی کرده و معتقد است که همهی مصادیق اخلاقی به یکی از موارد شش گانه، قابل تحویل است. مقولات شش گانهی اخلاق از نظر «دیوید راس» عبارت است از: «
اول؛ وفاداری و ترمیم حقوق.
دوم؛ حقشناسی.
سوم؛ عدالت.
چهارم؛ نیکوکاری.
پنجم؛ اصلاح نفس.
ششم؛ بیآزاری.» [۴]
در برخی اوضاع و احوال و شرایط، میان وظایف مختلف تعارض ایجاد میشود و نمیتوان این وظایف را به عنوان وظایف قطعی اجرا کرد. به همین دلیل «دیوید راس پیشنهاد کرد که آنها را فقط به صورت تکالیف اولیه در نظر بگیریم.» و در هنگام تعارض میان آنها، به وظیفهای عمل شود که سنگینتر و مهمتر است. مصطفی ملکیان وظایف شش گانهی دیوید راس را در دو دستهی بزرگ وظایف گذشته نگر و وظایف آینده نگر تقسیم میکند. وظایف گذشته نگر در دو دسته جای میگیرند: [۵]
«۱) وظایف گذشته نگر ناشی از افعال قبلی خود شخص عامل.» این وظایف عبارتند از: التزام به وعدهها و تعهدات و قراردادهایی که در گذشته با دیگران بستهام. هم چنین جبران افعال نادرستی که در نسبت با دیگران داشتهام.
۲) وظایف گذشته نگر ناشی از افعال قبلی اشخاص دیگر، یعنی حقشناسی و سپاس گزاری
اما وظایف آینده نگر چهار دستهاند:
۱) نیکوکاری یا احسان
۲) عدم بدکاری، یعنی اجتناب از ازار و آسیب رساندن به دیگران
۳) دادگری یا عدالت،
۴) اصلاح نفس
امام محمد غزالی کتاب خود را (کیمیای سعادت)، به گونهای سامان داده است که در جلد اول به تکالیف عبادی و دینی آمده است و در جلد دوم به تکالیفی پرداخته است که بیش از هر چیزی ماهیتی اخلاقی دارد. غزالی نیز تلاش نموده است مسئولیتهایی که از نظر دینی و اخلاقی مهم و اساسی هستند، مورد شرح و بسط قرار دهد و ابعاد و اضلاع هر یک را واکاوی نماید. کیمیای سعادت، مجموعهای است از باید و نبایدهای اخلاقی دینی است که هر دین دار را به رعایت آنها دعوت میکند. غزالی در ربع سوم (مهلکات) به ده مورد عمل ناصواب را شمار کرده است و معتقد است که این ده مورد آدمی را به ورطهی هلاکت پرتاب میکند. هم چنین باور دارد که ده اصل دیگر به منزلهی منجیات وجود دارد که آدمی تکلیف دارد به آنها عمل نماید.
معنای دوم انسان مسئول: مسئولیت در برابر نتایج اعمال و رفتار
معنای دیگر اینکه انسان مسئول است، این است که آدمی در برابر اعمال پیشین خود و نتایجی که از آن افعال جاری شده، مسئول است و باید پاسخگوی رفتار خویش باشد. مسولیت اخلاقی، دینی و حقوقی رفتارهای هر شخصی، دقیقا بر دوش همان شخصی است که مرتکب آن شده است. انسان مسئول، پاسخگوی رفتارهای خود و نتایج آن است و از آثار و نتایج رفتارهای خود نمیگریزد و آنها را بر دوش دیگری نمیاندازند. خطای خود را به دیگران نسبت نمیدهد و دیگران را مقصر جلوه نمیدهد.
در اینجا است که یکی از معانی تنهایی انسان شکل میگیرد. یکی از معناهای تنهایی آدمی این است که به تنهایی، بار گذشتهی خود را بر دوش میکشد ودر کشیدن این بار، هیچ کس نمیتواند او را یاری کند. میداند که هرگاه دست به کاری بزند و فعلی از او صادر شود عواقب ناشی از آن، تماما برعهدهی اوست و او به تنهایی باید آن بار را بر دوش بکشد. تاسف، پشیمانی و شرمساری ناشی از افعالش بر دوش او خواهد بود و کسی دیگر حتی اگر بخواهد، نمیتواند بخشی از این مسئولیت را برعهده گیرد.
هر یک از ما در ساعات و آنات زندگی بر هستی اثر میگذاریم. رفتار ما زندگی کسی یا کسانی را تحت تاثیر قرار میدهد. هر فعل ما در جایی نقش میبندد و نتایجی بدنبال دارد. تفاوت بنیادین انسان مسئول از انسان غیر مسئول این است که انسان مسئول به ردپایی که بر هستی میگذارد توجه میکند و نتایج فعل خود را رصد میکند. بر رفتارهای خود از آن جهت که چه اثراتی بر طبیعت و بر دیگران میگذارد، آگاهی دارد و میخواهد بداند از ناحیهی او چه آثاری بر دیگران بار میشود. بنابر این، اهل محاسبهی خویش و مراقبت از افعال خویش است. رفتار خود را با نتایج محتمل ناشی از آن محاسبه میکند و همواره دلنگران رفتار خویش است. اما انسان غیر مسئول، پروای رفتار و نحوهی کنش خود را ندارد و در ابراز هر گونه رفتار، بدون محاسبه و بدون نگرانی عمل میکند. انسان غیر مسئول، انسانی است که زندگی سنجیدهای ندارد. خود را سوژهی مطالعه و بررسی نمیداند و در برابر آیینهی واقعیت نما، به تماشای خود نمینشیند
بسیاری از کسانی که در رفتارهای خود بیبند و بار هستند، هیچ به عواقب رفتار خود نگاه نمیکنند. این گروه به دو دستهی کوچکتر تقسیم میشوند: گروه اول؛ کسانی هستند که محاسبهی رفتار و نتایج افعالشان، هنوز برای آنها به منزلهی مسئله در نیامده است و در بیخبری و جهل مرکب به سر میبرند. به تعبیری دیگر، خودشان و اعمالشان را به عنوان مسئلهای برای اندیشیدن نمیدانند. ثانیا، گروه دوم کسانی هستند که گرچه کم و بیش به نتایج رفتار خود توجه میکنند و در بارهی آنها میاندیشند، اما در هنگام محاسبهی نتایج و آثار اعمالشان دچار اشتباه میشوند. گویی ترازویی که رفتار خود را با آن میسنجند درست کار نمیکند و دچار خطای سیستماتیک میشوند. خطای ترازوی داوری و سنجشگری آنان، در کم نمایی و یا پر نمایی، بزرگ نمایی و کوچک نمایی است. وقتی کاری نیک انجام میدهند آن ترازو، رفتار نیکشان را به چند برابر نشان میدهد و اگر رفتار قبیحی از آنان سربزند، ترازو بار دیگر آنها را گمراه میکند. زیرا نتایج آن رفتار را کمتر از آن نشان میدهد که در واقع هست. این دو گروه نسبت به نتایج رفتارشان، جاهل و غافلند. نمیدانند که چه آثاری بر رفتارشان بار میشود.
اما آیا جهل نسبت به نتایج عمل، فرد را از زیر بار مسئولیت بیرون میکشد؟ آیا جهل رافع مسئولیت اخلاقی و حقوقی است؟ به تعبیر دیگر، آیا جهل همیشه موجب برائت است؟ «اتکینسون با در میان آوردن مفهوم» مسئولیت ذهنی «و» مسئولیت عینی «، موضوع جهل نسبت به نتیجه و یا نتایج رفتار را بررسی میکند. [۶]» مقصود از اصطلاح «مسئولیت ذهنی» این است که ما در مفهوم مسئولیت، عوامل ذهنی یعنی معتقدات و تمایلات شخصی را نیز در نظر بگیریم و اصطلاح «مسئولیت عینی»، بدین معنی است که شخصی که خطا میکند یا فعل حرامی مرتکب میشود، صرف نظر از آنچه در ذهن او میگذرد مسئول است. «گرچه ارسطو بسیاری از فلاسفه از دوران او تا کنون،» جهل «را یک از عوامل برائت تلقی کردهاند، اما چنین به نظر میرسد که جهلی سبب برائت میشود که رفع آن ممکن نباشد. در این منظر، ما با دو گونه جهل روبرو هستیم. اولا، جهلی که با مقدورات فعلی قابل رفع شدن است. یعنی میتوانیم جهل را به علم تبدیل نماییم. به همین دلیل، اظهار جهل به قانون از سوی متهمین در دادگاهها مسموع نیست. به عنوان مثال؛ متهم نمیتواند ادعا کند که علم نداشته است که رشوه گرفتن، خلاف قانون است. جهل به قانون موجب برائت نمیگردد زیرا برای فرد امکان رفع جهل به قانون مهیا بوده است و بلکه وظیفه داشته است که جهل را به علم تبدیل کند. به تعبیر دیگر او مسئولیت دارد که علم خود را نسبت به قانون افزایش دهد تا از فرو غلتیدن در خطا بر حذر باشد. و ثانیا، جهلی که با مقدورات فعلی، قابل رفع شدن نباشد. منظور، مقدورات علمی و محدودیتهای ذاتی برای شناخت است.
سنخشناسی نتایج ناشی از رفتار
یکی از مهارتهای لازم برای اخلاقی زیستن، مطالعهی عمیق ویژگیهای آدمی، سرشت و سرنوشت انسانها در ادوار تاریخی است. داشتن حساست معرفتشناختی و عاطفی نسبت به آثار و نتایج رفتارمان نسبت به انسانها و بلکه نسبت به همه چیز است. به تعبیر دیگر، دغدغهی همیشگی نسبت به تبعات ناشی از افعال، دغدغهی میمونی است و از این رو باید تلاش کنیم چنین نگرانیمان در ما جوانه بزند و سپس حساسیتهای عاطفی و معرفت شناختیمان را افزایش بدهیم. به همین دلیل است برای اخلاقی زیستن،» انسانشناسی «ضرورتی اجتناب ناپذیر میگردد. باید همواره از خود بپرسیم که رفتار من بر انسانها و سایر موجودات و حتی بر طبیعت چه تاثیراتی دارد؟
کاوش در اثرات محتمل و شناخت (در حد امکان)، نسبت به رفتارها، ما را در کنشهایمان به کنجکاوی بیشتر و رعایت ملاحظات، دعوت میکند و پس از آن است که هر گونه رفتار را با ملاحظه و مقتضیات آن انجام میدهیم. حساسیت در برابر نتایج و آثار افعال که مبتنی است بر انسانشناسی، حساسیتی اخلاقی است. زیرا شخصی که واجد حساسیت لازم برای محاسبهی نتایج رفتار خود است همواره دلنگران نتایجی است که بر عمل او بار میشود. با کمی تامل و دقت در وضعیت پیچیدهی انسانی و آثار و نتایج افعال پیشین، در مییابیم که افعال آدمی در همه حال واجد نتایج یکسان و قابل پیش بینی نیست. تا جایی که یک عمل واحد در دو وضع و احوال، ممکن است دو نتیجهی متضاد در بر داشته باشد.
صورت بندی زیر کمک میکند تا به نتایج رفتارمان به نحو روشمند و مشخص بیندیشیم و معلوم کنیم که نتایج رفتار را از کدام بعد زیر ذره بین سنجش بردهایم:
۱) رفتارهای ما واجد نتایج مستقیم و غیر مستقیم است.
هر گونه کنش ما واجد نتایج مستقیم و غیر مستقیم است. این سخن بدان معنا است که افعال ما در یک پهنهی گستردهای اثر میگذارد. همهی پیامدهای کنش، به صورت مستقیم با خود کنش مرتبط نمیشوند بلکه برخی از پیامدهای ناشی از کنش ما به نحو غیر مستقیم با فعل ما ارتباط مییابد. به عنوان مثال، در یک نزاع لفظی میان دو نفر، طرفین را در همان زمان درگیری، عصبانی میشوند و دچار برافروختگی عاطفی میگردند و حتی ممکن است دست به خشونت ببرند (اثر مستقیم). وقتی صحنهی درگیری تمام میشود و افراد هر یک به خانه برمی گردند، ممکن است در برابر رفتار فرزند و همسر خود واکنش غیر معمول نشان دهند، بر سر هر امر ناچیزی خرده گیری و تند خویی و پرخاشگری نمایند. (اثر غیر مستقیم) اخراج دانش آموز از مدرسه، دارای نتایج غیر مستقیم بسی بیشتر از تبعات مستقیم است. تا جایی که ممکن است سرنوشت شخص اخراج شده به کلی تغییر یابد.
۲) اعمال ما واجد نتایج کوتاه مدت و بلند مدت است.
آثار برخی از رفتارها به سرعت خود را نشان میدهند و برخی دیگر در بلند مدت معلوم میشوند. درست مانند سنگی است که در آب رها میکنیم. موجی پردامنه را آغاز میشود. دایرهی اول پرشتاب، اما با قطر کمتر و هر چه از مرکز فرود سنگ به آن سوتر میرویم موج کاهش مییابد اما قطر موج بسی بیشتر از اول شده است. تحقیر کردن یکی از رفتارهای است که نتایج دراز دامنه دارد. رنج روانیشناختی تحقیر، تا مدتهایی مدیدی و گاهی تا پایان عمر، هم چون خار، روح را آزار میدهد. روانکاوان با کاوش در ژرفای روان آدمی، تلاش میکنند رنجهای دراز دامنهای را در یابند که در رویدادهای تلخ از سوی کسانی در زمانهای گذشته بر جان بیمار ریخته شده است. رنجهایی که حتی خود بیمار هم نمیتواند آن را فهم کند و منشا آن را به دقت بیان نماید.
معنای دیگر کوتاه و یا بلند مدت نتایج، ناظر به مدت ماندگاری و زمان پایداری پیامدها است. برخی از نتایج کنش ما عمری کوتاه دارند و برخی دیگر، عمری طولانی و در برخی موارد، تا زمان نامعلوم باقی میمانند. مدت اثر بخشی هر یک از نتایج کنشها، به دلایل متعدد بستگی دارد و چندان نمیتوان به قطعیت دریافت که پیامد کدام تا چه مدتی دوام میآورد.
۳) برخی نتایج افعال، آشکار و برخی دیگر پنهاناند. نتایج یک فعل، از سه زاویه میتواند آشکار یا پنهان باشد:
الف) از چشم ناظر بیرونی فعل
ب) از چشم فاعل فعل
ج) از چشم کسی که فعل بر او واقع شده است. (از چشم مفعول)
این گونه نیست که همهی آثار افعال من بر من هویدا باشد. آثاری که از فعل ما بر روان دیگری مینشیند، عموما پنهانتر از آن است که قابل مشاهده باشد. نتایج تلخ اما پنهان کنش غیر اخلاقی بر دیوارهی روان چنگ میزند و رنجی بزرگ بر شخص وارد میکند. به گونهای که بیحوصله است اما نمیداند چرا کم حوصله است. عصبی است، مایوس است، حالش بد است اما حتی نمیداند چرا وضعیتاش به تیرگی نهاده است. اثر رفتار آن هنگام که در ساحت روان اتفاق میافتد، به ویژه بر فاعل فعل و ناظر بیرونی، پوشیده است. اثری که تحقیر و یا اهانت بر روان فرد مقابل میگذارد بسیار عمیق، اما نادیدنی است. رنج ناشی از چنین برخوردهایی شکنندهای قابل رویت نیست.
۴) هر فعلی که از ما سر میزند، واجد نتایج خواسته و نتایج ناخواسته است.
نتیجهی هر فعل، الزاما با نیت و خواستهی ما هماهنگ و سازگار نیست. گاهی نتیجه، همان است که ما از همان ابتدا، قصد آن کردهایم و گاهی نتایجی که بر فعل ما بار میشود، خواستهی ما نبوده است. این نکته نشان میدهد که همواره این گونه نیست که بتوانیم نتایج رفتارمان را خودمان تعیین کنیم. ما نمیتوانیم همه چیز را مدیریت کنیم و بسیاری از امور از توانایی و کنترل ما خارج است.
در اینجا باید دو مفهوم هدف و نتیجه را از یکدیگر تفکیک کنیم. تمایز میان هدف و نتیجه از آن جهت مهم است که بدانیم هر فعلی که از ما به نیت و مقصود خاصی سر میزند، ممکن است به نتایجی منتهی گردد که ما در ابتدا خواهان آن نبودهایم.» هدف «، آن چیزی است که میخواهیم به آن برسیم. (که عملا ممکن است به آن برسیم و ممکن است به آن نرسیم). اما نتیجه، آن چیزی است که به آن میرسیم (چه این نتیجه را خواسته باشیم و چه مورد رضایت ما نبوده است). آنچه در واقعیت زندگی انسانی رخ میدهد این است که هدف و نتیجه، همواره با یک دیگر سازگار نیستند و بر هم منطبق نمیشوند. گاهی نتیجه، همان هدفی است که از قبل داشتهایم و گاهی نتیجه، خلاف انتظار و خواستهی ما اتفاق میافتد. مقصود و نیت خیر، الزاما به خیر عینی و بیرونی بینجامد.
۵ – تناسب میزان اثرگزاری فعل با خود فعل و یا عدم تناسب میزان اثر با عمل.
اثر یک فعل واحد بر روی هر یک از آدمیانی که در ساختار روانی، سن، خاطرات، تجربیات، نیازها و شرایط عینی زندگیشان با یکدیگر متفاوتند، مختلف است. یک اخم ممکن است کمترین اثر را بر روی کسی بگذارد اما همان اخم، واکنشی عمیق در روان دیگری برانگیزد. از این رو اثر یک فعل صرفا به خود فعل ختم نمیشود بلکه اثر یک فعل در یک رابطهی دو سویهی میان فعل و فردی که در معرض آن فعل قرار گرفته است، شکل میگیرد. گاهی اوضاع و احوال به گونهای میشود که یک عمل ساده، به نتیجهای بسیار ناگوار ختم میگردد. درست مانند وقتی است که معلم، به قصد تادیب دانش آموز خود را تنبیه میکند. اما از بخت بد او سیلی که بر صورت دانش آموز مینوازد باعث مرگ دانش آموز میشود. عمل سیلی زدن (گرچه کاری غیر اخلاقی است)، با نتیجهای که از آن عاید میشود (یعنی مرگ) همخوانی و تناسب ندارد. اما گاهی چنین میشود. این فاعل فعل نیست که میزان و نوع اثر فعل خود را مشخص میکند. بلکه بسیاری عوامل دیگر دست اندکار آن است که نتیجهی یک فعل را رقم بزنند.
۶- جبران پذیر بودن و یا جبران ناپذیر بودن نتایج ناشی از افعال.
جبران پذیر بودن و هم جبران ناپذیر بودن صرفا به خود فعل ختم نمیشود بلکه وضعیت و شرایط شخصی که در معرض رفتار و فعل قرار میگیرند نیز مدخلیت دارد. به این معنا که ممکن است اثر سوء یک فعل بر روی فردی چنین باشد که بتوان در آینده آن اثر را از میان برد و به جبران آن پرداخت، اما اثر همان فعل بر روی فرد دیگر، به گونهای باشد که فرصت و امکان جبران باقی نماند.
به عنوان مثال: وقتی سارقی کیف دستی حاوی مقادیری پول را از کسی به سرقت میبرد، میتواند در آینده و در صورت پشیمانی، همان وجوه سرقتی را بازگرداند و عمل غیر اخلاقی خود را دست کم با عودت به مال باخته، تا حدودی جبران نماید. اما اگر سارق در هنگام عودت وجوه سرقتی، دریابد که شخص مال باخته باید با آن وجوه و در کمترین وقت، داروی حیاتی را برای فرزندش که روی تخته بیمارستان با مرگ روبرو بوده است، تهیه میکرده است و از این رو که نتوانسته دارو را تهیه کند، فرزندش را از دست داه است. آنگاه است که سارق متوجه میشود تحت هیچ شرایطی نمیتواند عمل سرقت خود را جبران نماید. هم چنین فرد سارق نمیتواند رفتار غیر اخلاقی خود را جبران کند زیرا شخص مال باخته را نمیشناسد و نمیتواند وجوه سرقتی را به او بازگرداند. مواردی از این دست نشان میهد که همیشه فرصت و امکان جبران تلخیهایی که بر جان و زندگی دیگران وارد میکنیم، نداریم. بلکه بخش کوچکی از این نتایج است که در حد امکان و ظرفیت جبران شدن قرار میگیرند.
۷) بهبود پذیر و بهبود ناپذیری آثار ناشی از کنش
برخی از پیامدهای دردناک ناشی از کنش را میتوان درمان کرد و آن را بهبود بخشید. اما برخی دیگر چنین نیستند و تلخی را نمیتوان زدود. به تعبیر دیگر، آب رفته را نمیتوان به جوی بازگرداند. مرگ و نقص عضو، از مثالهایی است که به روشنی میتوان نشان داد راه برگشتی وجود ندارد. گاهی با یادآوری تجربههای زیسته، به این نتیجه میرسیم که بخش بزرگ تری از آثار و نتایج منفی را نمیتوان بهبود بخشید و امکان بازسازی و مرمت روح مجروح از دست رفته است. زخمی که بر جان کسی میزنیم، گاهی چنان میشود که هیچگاه التیام نمییابد و همواره منشا رنج میگردد.
در بند پیشین، امکان جبران از منظر فاعل فعل مورد اشاره قرار گرفت. اما در این بخش، بهبود بخشیدن از سوی مفعول فعل است. به این معنا که قربانی کنش خشونت، آیا میتواند نتایج تلخ خشونت را درمان نماید یا خیر؟ آیا برای او امکان التیام و بهبود وجود دارد؟
پینوشتها:
[۱] - درسهای فلسفه اخلاق، ایمانوئل کانت، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی تهران، نقش و نگار، ۱۳۷۸
[۲] - http://neeloofar.org/mostafamalekian/lecture/582-critical-thinking.html
[۳] -http://neeloofar.org/mostafamalekian/lecture/582-critical-thinking.html
[۴] - درآمدی به فلسفه اخلاق، آر. اف. اتکینسون – ترجمه سهراب علوی نیا – تهران: مرکز ترجمه و نشر کتاب ۱۳۶۹
[۵] - راهی به رهایی – مصطفی ملکیان – تهران نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۱
[۶] - درآمدی به فلسفه اخلاق، آر. اف. اتکینسون – ترجمه سهراب علوی نیا – تهران: مرکز ترجمه و نشر کتاب ۱۳۶۹ – صفحه ۸۱ - ۸۲
نظرات