در پی وقایعی که در مصر رخ داد و به سرکوب شدید اخوان منجر شد، می‌توان این سؤال را مطرح کرد که آیا می‌توان از شکست کامل اخوان‌المسلمین سخن گفت؟ و آیا پایان گرفتن عمر دولت اخوانی به منزله‌ی شکست اسلام سیاسی و شکست اسلام تلقی خواهد شد و شاهد حذف اسلام از صحنه‌ی سیاسی-اجتماعی مصر خواهیم بود؟ 

 شاید گروهی با بدبینی تمام سقوط دولت مرسی و سرکوب شدید طرفداران آن را پایان کار تلقی نمایند. در حقیقت چنانچه مأموریت و هدف اصلی اخوان‌المسلمین را برپایی دولت اسلامی تصویر و تصور نماییم، می‌توانیم از شکست کامل اخوان سخن بگوییم. حتی اگر پا را از این‌هم فرا‌تر بگذاریم و همچون یک طرفدار افراطی، اخوان را نه یک دعوت اسلامی بلکه عین اسلام تلقی کنیم، می‌توان از شکست اسلام و بویژه اسلام سیاسی در مصر سخن گفت. 

 در واقع کسانی که هدف نهایی اخوان را صرفاً تأسیس دولت اسلامی دانسته و آن‌را در یک حزب سیاسی خلاصه می‌کنند و یا اینکه حضور دین در صحنه‌ی اجتماع را مساوی با حضور یک دولت اسلامی فرض می‌کنند، می‌توانند شکست اخوان و اسلام سیاسی را نتیجه بگیرند. آنان که دین را به یک نهاد سیاسی تنزل می‌دهند، می‌توانند از عدم حضور آن در رأس حاکمیت، به عدم حضور اسلام در جامعه برسند. درعین حال افرادی نیز هستند که حضور اجتماعی دین را به اجرای احکام جزایی آن در جامعه فرو می‌کاهند، و اخوان را به دلیل نداشتن چنین نگاهی به دین، منحرف و بیش از حد لیبرال فرض کرده و از شکست آن خوشحال خواهند شد. 

 اما در برابر همه‌ی این‌ها، معتقدم که هدف غایی حرکت اسلامی قبل از هر چیز، دعوت به سوی خدا و دین اوست. هدف آن تربیت است؛ تربیت امتی مؤمن و متعهد به اسلام. و لذا شکست یا پیروزی آن را باید در این عرصه جست و ملاک قرار داد. پس هدف اخوان قبل از برپایی دولت اسلامی، تربیت امتی مؤمن است. و‌‌ همانگونه که مرحوم حسن الهضیبی عنوان داشته است باید اول حکومت اسلام را در قلب‌ها برپا نمود، تا حکومت اسلامی در جوامعمان برپا گردد. [۱] 

 باید توجه داشت که‌‌ همانگونه که از آیه‌ی ۵۵ سوره‌ی نور [۲] برداشت می‌شود، حکومت و دولت اسلامی، نه هدف غایی است و نه وسیله‌ی رسیدن به هدف؛ که دعوتگر آن را به عنوان هدف نهایی دعوتگری معرفی کرده و یا سعی کند با برپایی آن دعوتش را به پیش ببرد. بلکه برپایی حکومت اسلام نتیجه است: نتیجه‌ی ایمان و عمل صالح. خداوند به کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام می‌دهند وعده‌ی خلافت در زمین را می‌دهد که موجب تمکین یافتن دین آنان در زمین شده و جامعه‌ای صالح را وعده می‌دهد که در آن ترس‌ها به امنیت برای پیمودن راه خدا و عبادت پروردگار بدل خواهد شد. 

 به نظر می‌رسد این رویکرد که هدف غایی و علت پدیدآورنده‌ی دعوت اسلامی را برپایی دولت اسلامی قرار داده و معرفی می‌کند، سبب فروکاستن اسلام و دعوت اسلامی به امر سیاسی برپایی حکومت خواهد شد و گاهی حتی این فروکاهش تا آنجا ادامه می‌یابد که اسلام محدود به چند حکم جزایی آن شده و عدم اجرای آن‌ها در جامعه موجب فتوا دادن به جاهلی بودن جامعه و حتی تکفیر آن می‌شود. در پاره‌ای موارد نیز نرسیدن به این هدف و همچنین خشونت‌ها و شکنجه‌هایی که دعوتگران با آن مواجه می‌شوند، چنان سرخوردگی را ایجاد می‌نماید که دعوتگران را به سمت موضعگیری‌های خشونت‌بار سوق داده و تشکیل گروه‌های به اصطلاح جهادی با خط مشی خشونت و ترور را سبب می‌شود. [۳] و [۴] 

 و این در حالی است که دولت و حکومت اسلامی در صورتی بنا به وعده‌ی الهی ایجاد خواهد شد و پایدار خواهد ماند که مردمان یک اجتماع مسلمان، ایمان و عمل صالح را سرلوحه‌ی اندیشه و عمل خویش قرار دهند. و نه اینکه هم چون برخی ابتدا به تشکیل حکومت اسلامی بیندیشند که از رهگذر آن بتوانند جامعه‌ای ایمانی و صالح بسازند. 

 هنگامی که جامعه‌ای بر اساس ایمان شکل می‌گیرد، دولت آن سروسامان‌دهنده‌ی امور مؤمنان و حافظ کیان و منافع جامعه‌ی ایشان خواهد بود. پس بدست گرفتن حکومت برای اسلامی کردن جامعه، قبل از اینکه اجتماع از نظر ایمانی آماده شده باشد، نه هدف نهایی و نه وسیله‌ی رسیدن به آن است. شکل‌گیری چنین حکومتی تنها از طریق زور امکانپذیر خواهد بود، حتی اگر به انتخاب مردم (به علت مبهم بودن ماهیتش برای آنان) بر سر کار آید، تداوم آن جز با استفاده از زور ممکن نخواهد بود. تحمیل ایمان به جامعه، ناقض خود ایمان خواهد بود. 

 این امر از بدفهمیدن رابطه‌ی دین و سیاست نشأت می‌گیرد. جایی که تشکیل حکومت به عنوان اصل و هدف در نظر گرفته می‌شود و تمام امکانات دعوت در جهت آن بسیج می‌شود. حاکم کردن دین به عنوان امری سیاسی درک می‌شود که به هر طریقی از راه کسب قدرت باید به آن دست یافت. در این تفکر با مشارکت سیاسی و کسب قدرت، سعی در نهادینه کردن دین و ارزش‌های دینی در جامعه می‌شود در حالی که درست در خلاف جهت آن، تربیت ایمانی در دعوت اسلامی، مقدم بر مشارکت سیاسی یا کسب قدرت است. [۵] 

 حال با همه‌ی آنچه گفته شد، باید پرسید که چگونه می‌توان از شکست اخوان یا اسلام سیاسی سخن گفت در حالی که میلیون‌ها نفر، نه تنها در خود مصر بلکه در دیگر نقاط جهان، به این دعوت گردن نهاده و با آن همسو بوده و در جهت آن تلاش می‌کنند؟! هنگامی که صدها هزار نفر توسط دعوتگران حرکت اسلامی به سوی زندگی ایمانی و اسلامی سوق یافته و می‌یابند؟! وقتی که میلیون‌ها نفر در سراسر جهان سرکوب خشونت‌بار آن را محکوم می‌نمایند؟! و چه بسا که این طلیعه‌ی شروعی دیگر است. چگونه می‌توان از شکست آن سخن گفت وقتی ده‌ها ریشه و شاخه در بیرون مصر و حتی خارج از جهان اسلام براساس ایده‌ی اخوان رسته‌اند؟! وقتی صد‌ها متفکر و اندیشمند اسلامی پرورده است که ایده‌ی آن را در جهان می‌پراکنند و هزاران مسلمان مؤمنی را که با آن همر‌أی و همسو هستند و در جهت اهداف آن تلاش می‌کنند، تربیت کرده و خواهد کرد؟! آیا به صرف از دست رفتن حکومت (که آن هم نتیجه‌ی پاره‌ای اشتباهات استراتژیک و برخی فعالیت‌های داخلی و خارجی علیه آن و نیز یک کودتای نظامی است) باید دعوت اسلامی را شکست خورده تلقی کرد؟! 

 اخوان تنها یک گروه یا حزب سیاسی نیست که با از دست رفتن دولت بتوان از شکست کامل آن سخن گفت. بلکه اخوان یک جمعیت و جماعت است. یک دعوت است. در حقیقت کسانی تصور شکست همه‌جانبه را پدید می‌آورند که هدف غایی دعوت اسلامی و حرکت جهانی آن را تشکیل دولت اسلامی ترسیم می‌کنند. و حال آنکه هدف و علت پدیدآورنده‌ی این دعوت، تربیت امتی خداگراست و رواج خداگرایی آگاهانه. امتی که فکر و عمل مردمانش نشأت‌گرفته از ایمان به خدا و تسلیم در برابر اوست. و فعالیت و مشارکت سیاسی تنها جزیی از فعالیت آن را تشکیل می‌دهد. فروکاستن اسلام و دعوت اسلامی به هویتی سیاسی، مخدوش کردن چهره‌ی آن و ظلم به آن است.

 اگر هم بتوان از شکست اخوان سخن گفت، تنها در عرصه‌ی سیاسی است و نه دعوتگری دینی که کار اصلی و علت پدید آمدن آن است. این شکست نیز یادآور لزوم بازنگری در پاره‌ای از اندیشه‌ها، رویکرد‌ها و استراتژیهاست. اما موجبات یأس و ناامیدی نسبت به حرکت و دعوت اسلامی را پدید نخواهد آورد؛ تجربه‌ی تاریخی این امر را به خوبی نشان داده است. در این میان اما، باید نگاه‌ها را تصحیح نمود و هدف‌ها را بازبینی و بازتعریف کرد و از طرفی استراتژی‌ها را درست و واقع‌بینانه و به دور از شتاب‌آلودگی، طراحی نمود. 

پانوشت‌ها:

 [۱]. شاید عباراتی از این دست «خداوند قیام جماعت اخوان‌المسلمین را به عنوان سرآغازی جدید برای مبارزه جهت برپایی مجدد دولت اسلامی در میان ملل مسلمان به پیروزی رساند.» (مصطفی مشهور، روش دعوت، ترجمه عبدالواحد لشکرزهی، ص۱۵۴، نشر احسان، ۱۳۷۲)؛ سبب شکل‌گیری این ایده‌ی نادرست شده باشد که تشکیل دولت اسلامی هدف اساسی و نهایی دعوت و حرکت اسلامی و حتی علت پدیدآورنده‌ی دعوت اسلامی است و هرگاه که دعوت اسلامی در رسیدن به این آرمان ناکام مانده است، آن را شکستی برای دعوت تلقی نموده‌اند. و یا در ص۱۶۳: «اکنون ما در مرحله‌ی تکمیل زیربنای محکم و با صلابتی هستیم که بنای دولت اسلامی برآن ساخته خواهد شد. و ساختن این زیربنا بوسیله‌ی اسلامی نمودن فرد، خانواده و جامعه‌ی مسلمین انجام می‌شود و اکنون باید جدیت به خرج داده و با کوشش بی‌وقفه این زیربنا را برای بنای عظیم دولت اسلامی آماده نماییم. و شعار ما در این مرحله خودسازی و دعوت دیگران است». و لذا به نظر می‌رسد که با توجه به این هدفگذاری این سؤال (که البته استاد آن را سطحی خوانده‌اند) طبیعی باشد که «چرا با وجود سپری شدن زمان‌های طویل (از عمر دعوت اسلامی) به نتیجه‌ی ایده‌آلی در خصوص تغییر وضعیت فاسد اجتماع و اجرای قوانین اسلامی نرسیده‌ایم؟ و این مرحله‌ی تربیت و آماده‌سازی تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟ و اگر انحرافی در استراتژی ما رخ نداده است چرا تاکنون به آرزوهای خود نایل نیامده‌ایم؟» (‌همان، ص۱۵۳) 

 در این نگاه به نظر می‌رسد که مرحله‌ی دعوت و خودسازی به عنوان مرحله‌ی گذار فرض شده است در حالی که هدف نهایی‌‌ همان دعوت و تربیت است. در نگاه دینی، هر فرد به تنهایی هدف است و سعادت او خواست دعوتگر. زیرا هر فرد به تنهایی در پیشگاه الهی حاضر شده و پاسخگوی اعمال خویش است و ساختن همین افراد است که خانواده و جامعه‌ی صالح را پدید می‌آورد (البته قصد کمرنگ کردن نقش محیط سالم و صالح را در پرورش فرد ندارم، اما نباید فرد را فدای آرمانهای اجتماعی نمود که ممکن است نه خود فرد و نه نسل‌ها پس از او به آن دست نیابند). دعوتگر می‌خواهد این نکته را به فرد تذکر دهد و او را نسبت به تکالیفش آگاه سازد. هدف ساختن افرادی برای آینده‌ای نامعلوم نیست که روزی به ثمر بنشینند و حکومتی دینی بنا کنند؛ بلکه هدف ساختن همین افرادی است که اکنون ساخته می‌شوند و به عنوان مؤمن و مسلمان راستین به تعامل با محیط اجتماعی-سیاسی خویش می‌پردازند. نمی‌شود گفت ما اکنون خود را فدا می‌کنیم تا جایی در آینده‌ای نامعلوم را بسازیم. 

 اینکه در برخی مواقع مشاهده می‌شود که افراد جزیی از یک سازمان اجتماعی در نظر گرفته می‌شوند که قرار است آن‌ها یا جانشینانشان برپاکننده‌ی دولت اسلامی باشند و لذا افراد فدای اهداف سازمانی می‌گردند، در حقیقت تداوم نگاه سکولار به قدرت و سهم‌خواهی از آن است که اسلامیزه شده است. یعنی رسیدن به قدرت هدف قرار می‌گیرد و افراد فدای خواست سازمان می‌شوند و تمام همت افراد صرف برآوردن این هدف دنیوی سازمان می‌گردد ولی به نام اسلام. باید مواظب بود که در دام چنین مهلکه‌ای گرفتار نیاییم. توجه بیش از حد ما در یک دعوت دینی به پدیده‌ی حکومت و سیاست نتیجه‌ی تأثیر رویکرد سکولار در نگاه دینی است. نباید از حکومت هدفی ساخت که مردم باید برای رسیدن به آن باید ایمان آورده و تربیت شوند. 

  [۲]. «وَعَدَ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿النور: ٥٥﴾ » 

  [۳]. در تبار‌شناسی این نوع تفکر که هدف دعوتگری اسلامی را تلاش برای تشکیل دولت اسلامی فرض می‌کند، می‌توان آن را محصول قرن بیستم و عکس‌العملی در قبال حذف نهاد خلافت از صحنه‌ی سیاسی و از بین رفتن خلافت اسلامی به عنوان یک واحد متشکل و نماد وحدت امت اسلامی و تکه‌تکه شدن سرزمین‌های تحت سیطره‌ی آن به دست غربیان و نیز متعاقب آن استعمار کشورهای مسلمان و اشاعه‌ی فرهنگ غربی یا غیراسلامی در جوامع مسلمان دانست. تفکری که بازگشت عزت اسلامی و وحدت امت را از مجرای تجدید خلافت و تشکیل حکومت دینی خواستار بوده است، به دعوت به اسلام به عنوان عنصر هویت‌بخش روی آورده و دعوت اسلامی را مقدمه‌ی بیداری مسلمین و شکل‌گیری مجدد هویت دینی جوامع آنان و بازیابی قدرت ازدست رفته قلمداد کرده و به نوعی دعوت اسلامی را به عنوان ابزار و زمینه و مقدمه‌ی رسیدن به آن هدف تلقی نموده است. 

  [۴]. ایمان و اسلام شعار اصلی هر مسلمان است که دادن امنیت و سلامت را ندا می‌دهد. امنیت و سلامت نهفته در ایمان و اسلام از طریق خشونت مستقر نخواهد شد بلکه برعکس، خشونت بازتولیدکننده‌ی خشونت است. حکومتی که از راه قانون و پلیس و اجبار بخواهد ارزش‌ها را ترویج و حفظ کند، جز خشونت و زشت جلوه دادن ارزش‌ها و از بین بردن ارزش‌ها و تبدیل آن‌ها به مجسمه‌های توخالی کار دیگری صورت نخواهد داد. حکومت و استفاده از خشونت برای رسیدن به حکومت و حاکمیت ارزش‌ها، چیزی نیست که مؤمنان با چشمداشت به آنها، فعالیت‌های خود را جهت دهند و چهره‌ای زشت و خشونت‌بار از دین و ارزش‌های دینی را به جهانیان عرضه کنند؛ بلکه در نتیجه‌ی صبر، استقامت و مجاهدت برای ترویج ارزش‌های الهی و تحمل ناملایمات این مسیر و پشت سر گذاردن امتحانات الهی با موفقیت که سبب ریزش‌ها و رویش‌ها در میان دعوتگران خواهد شد، خداوند-چنانچه مشیتش اقتضا کند- حکومت بر زمین را به آنان پاداش خواهد داد. 

 [۵]. در حقیقت می‌توان تشکیل حکومت اسلامی را یک هدف مرحله‌ای یا مقطعی در نظر گرفت که می‌تواند در جهت هدف نهایی (دعوت الی الله و اصلاح نفوس یا خودسازی) عمل کند. اما طرح آن به عنوان هدف نهایی دعوت، اشتباه است. در واقع در ذهن برخی افراد تشکیل حکومت یا دولت اسلامی به عنوان یک مدینه‌ی فاضله و یا حتی بهشت زمینی تصویر می‌شود که نتیجه‌ی فعالیت فرد و گروه باید به آن ختم شود. در حالی که تشکیل یک حکومت اسلامی یک نقطه‌ی شروع است و نه نقطه‌ی پایان. بنا نیست با تشکیل حکومت اسلامی بهشت بر روی زمین تحقق یابد، بلکه یک حکومت اسلامی در جامعه‌ای که اکثریت آن را مسلمانان تشکیل می‌دهند برای حفظ منافع مادی و معنوی آنان تشکیل می‌شود. این حکومت سعی می‌کند در چارچوب ارزش‌های دینی به تعامل با ملل دیگر و اتباع خویش بپردازد.