امام اعظم که با طرح بزرگ‌ترین انقلاب فکری و فقهی توانست بر دنیای اسلام سیطره‌ی شگفت‌انگیزی بیابد و در فَتره‌ی بسیار کوتاهی مشکلات عملی شرعی مسلمانان را حل نماید، از پذیرفتن احادیث خودداری می‌کرد، در حالی که در همان زمان امام مالک و پس از او، امام احمد حنبل در جمع‌آوری و فراگیری حدیث نبوی زحمت‌ها کشیدند و رنج‌ها بردند.

علامه محمد لاهوری شاعر و نویسنده‌ی آزاده‌ی مسلمان در کتاب «احیای فکر دینی در اسلام» درباره‌ی چگونگی پذیرفتن احادیث، نظر تحقیقی «شاه ولی‌الله» را چنین می‌نگارد:

«روش آموزش پیغمبرانه به عقیده‌ی شاه ولی‌الله، عبارت از این است که، به صورت کلی در شریعتی که به وسیله‌ی پیغمبری وضع می‌شود، توجه خاصی به عادات و آداب و خصوصیات مردمی که پیغمبر بر آنان مبعوث شده است، دیده می‌شود؛ ولی، پیغمبری که برای آوردن اصول کلی و جهانگیر فرستاده شده نه می‌تواند اصول گوناگون برای ملت‌های گوناگون وضع کند و نه می‌تواند مردمان را واگذارد که خود قواعد رفتار و کردار وضع کنند. روش وی آن است که قوم خاصی را تربیت کند و تعلیم دهد؛ و آن قوم را مانند هسته‌ای برای  بنای یک شریعت کلی قرار دهد. با این عمل، پیامبر اصولی را که شالوده‌ی زندگی اجتماعی است، تشکیل داده و برجسته می‌سازد و آن‌ها را با در نظر گرفتن رسم و عادت خاص قومی که بلافاصله در برابر وی قرار دارند، در حالات خاص مورد استعمال قرار می‌دهد. احکام دینی که از این راه فراهم می‌شود (مثلاً حدود شرعی که در مقابل جرایم معین می‌شود)، از لحاظی، مخصوص آن قوم است؛ زیرا مراعات آن‌ها به خودی خود هدف نیست، نباید منحصراً آنان همان‌ها را عیناً در نسل‌های آینده مورد عمل قرار دهند[1] شاید از همین لحاظ بوده است که ابوحنیفه، با بصیرت کاملی که نسبت به کلیِّت تعالیم اسلامی داشت، عملاً از این‌گونه احادیث استفاده نمی‌کرد. این حقیقت که وی اصل «استحسان»[2] را به کار می‌برد که مستلزم تفحص دقیق و کامل در اوضاع و احوال فعلی و در نظر گرفتن آن‌ها در تفکر فقهی و دادن فتوا است، روشن می‌سازد که در نتیجه‌ی چه انگیزه‌هایی وی به موضع فقهی خاص خویش رسیده بوده است. بعضی گفته‌اند که ابوحنیفه به این‌خاطر از تمسک به حدیث خودداری می‌کرد که در زمان وی مجموعه‌ی مدوّنی از احادیث وجود نداشت. البته باید دانست که این ادعا درست نیست؛ زیرا مجموعه‌ی‌ حدیث عبدالملک و زَهری در زمانی تدوین شده که کمتر از سی سال پیش از مرگ ابوحنیفه نبوده است؛ و دیگر اینکه، اگر هم فرض کنیم که این مجموعه‌های حدیث، به ابوحنیفه نرسیده بود، در صورتی که وی داشتن چنین مدرکی را ضروری می‌دانست، می‌توانست مانند مالک و ابن‌حنبل که پس از وی برای خود مجموعه‌ی حدیثی فراهم آورده بودند، وی نیز چنین کند. روی هم رفته، موضعی که ابوحنیفه در برابر اعتبار فقهی حدیث داشته، به نظر من کاملاً درست بوده است؛ و اگر آزادی‌گری جدید همچنان مصلحت بداند که دست از حدیث بردارد، کاری جز این نکرده است که تابع یکی از بزرگترین نمایندگان فقه در جهان تسنن شده است. ولی انکار این امر هم ممکن نیست که علمای حدیث، با اصراری که به توجه دادن مردم به حالات خاص عینی داشته و در مقابل تفکر فقهی مجرد از آن به دفاع برخاسته‌اند، خدمت بزرگی به فقه اسلامی کرده‌اند. با پژوهش بیشتری که عاقلانه، درباره احادیث صورت بگیرد، با همان روحی که پیامبر اسلام-صلی الله علیه وسلم-  وحی خود را تفسیر می‌کرده است، عمل شود، هنوز امکان آن هست که کمک بزرگی به فهم ارزش حیاتی اصول حقوقی مندرج در قرآن بشود. تنها فهمِ ارزش حیاتی آن است که ما را در کوششی که برای تفسیر مجدد اصول اساسی می‌کنیم، مجهز‌تر خواهد کرد.»[3]

ارجاعات:

[1]. این موضوع یکی از مسایل مهم و مورد اختلاف بین مسلمانان سنت‌گرا و نواندیش است.

[2] . استحسان: معنی ظاهری آن انتخاب راه‌حل نیکوتر است. در نزد حنفی‌ها و کسانی که آن را دلیل و حجت می‌دانند، به عبارات مختلفی تعبیر و تفسیر شده است از این قرار که: بعضی گفته‌اند استحسان دلیلی است که به قلب مجتهد القاء شده ولی بیان او قاصر از تعبیر آن است. بعضی دیگر برآن هستند که عدول از قیاسی به قیاس قوی‌تر می‌باشد. جماعتی گفته‌اند عدول از مقتضای قاعده و دلیل، به مقضای عادت و رسوم است. [اصول فقه شافعی]

[3] . احیای فکری دین در اسلام: اقبال لاهوری، ترجمه‌ی احمد آرام، صص196-197