کنیه‌اش أم سلمة و نامش هند دختر أميَّة بن المغيرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بن يقظة بن مُرَّة المخزومية و نام مادرش عاتکه دختر عامِرِ ابنِ ربيعةَ، است او دختر عموی خالد بن ولید و دختر عمه‌ی ابو جهل است. پدرش معروف به زات الرکب است چرا که هرگاه به مسافرت می‌رفت اجازه نمی‌داد همراهانش با خود وسیله‌ای ببرند و خود تمام هزینه آسایش و راحتی همسفرانش را تأمین می‌کرد.

ایشان هفت سال قبل از بعثت پیامبر( صلی الله علیه وسلم) در مکه متولد شد و قریب 90سال زندگی کردند و دو بار ازدواج کرد که از ازدواج اولش صاحب دو پسر به نام‌های سلمه، عمر و دو دختر به نام‌های دره و زینب شد و بعد از وفات همسرش ابو سلمه که برادر رضاعی پیامبر اسلام( صلی الله علیه و سلم) بودند، با ایشان ازدواج نمود.

شخصیت متمایز ام المؤمنین ام سلمه

ایشان بانویی که فضیلت‌های بسیاری برای خود کسب نموده است از جمله اینکه در پذیرش دعوت پیامبر جزء سابقین اولین هستند، هم به حبشه و هم به مدینه مهاجرت نموده است و او اولین بانویی است که به مدینه مهاجرت کرده است به سبب ازدواج با پیامبر احادیث فراوانی از ایشان نقل شده است و ایشان در این غزوات شرکت کرده‌اند: غزوه خيبر وصلح حدیبیه، فتح مكة و محاصره طائف، و در غزوه هوازن و ثقيف، بعد از آن پیامبر بزرگوارمان را حجة الوداع همراهی نمود. افراد بسیاری از جمله : سعيد بن مسَيَّب و شَّعْبِي و مُجَاهِد و عطاء بن أَبِي رَبَاح از ایشان حدیث روایت کرده‌اند که تعداد احادیث روایت شده از ایشان در مجموع به 378 می‌رسد.

ایشان از جمله معدود زنان با دانش عصر خود بودند، کیاست و فراستش باعث شد در صلح حدیبیه پیامبر اکرم( صلی الله علیه و سلم) با او مشورت کند و به این ترتیب مؤمنین از امتحانی سخت بیرون آمدند.

مشورت گرفتن پیامبر خدا( صلی الله علیه و سلم) از ام سلمه در صلح حدیبیه 

ماجرا از این قرار بود که پس از آنکه پیامبر( صلی الله علیه و سلم در رویای صادقانه خود دیدند که خود و اصحابشان وارد مسجدالحرام شده‌اند و خود کلید کعبه را در دست گرفته‌اند و همگی طواف کردند و عمره به جای آوردند و بعضی سرها را تراشیدند و بعضی به جای تراشیدن تقصیر کردند. پیامبر( صلی الله علیه و سلم) این خواب را با اصحاب در میان گذاشتند و همه‌ی آنان اینگونه برداشت کردند که سال آینده وارد مکه خواهند شد. پیامبر خود نیز فرمودند که قصد دارند که عمره به جای بیاورند.و اصحاب نیز آماده سفر شدند. اما بعد از حرکت و رسیدن به ذی‌الحلیفه و نشانه گذاری حیوانات قربانی و بستن احرام به نشان عدم تصمیم بر جنگ، اهل مکه از ورود آنان به مکه جلوگیری کردند و پس از آن عهد نامه‌ای امضا گردید که بسیاری از اصحاب از بستن آن ناخشنود بودند و دلیل همه تردیدهای آنان شاید این دو دلیل بود: یکی اینکه پیامبر اکرم( صلی الله علیه و سلم) به آنان عده داده بودند که به خانه‌ی خدا خواهیم رفت و طواف خانه‌ی خدا را به جای خواهیم آورد، دوم آنکه رسول خدا بر حق‌اند و خداوند وعده داده است که دین خودش را به بر همگان سیطره بخشد،پس چرا فشارهای قریش را پذیرا شدند؟!

وقتی پیامبر از نوشتن صلحنامه فراغت یافتند، فرمود:" قوموا فانحروا " یعنی برخیزید و قربانی‌هایتان را ذبح کنید،[ راوی می‌گوید:] به خدا هیچ یک از آنان از جای برنخاست. آن حضرت سه بار فرمانشان را تکرار کردند، وقتی هیچ یک از آنان از جای برنخواست بر أم سلمه وارد شدند و رفتاری را که جماعت با آن حضرت داشتند برای او باز گفتند.

ام سلمه گفت: ای رسول خدا دوست دارید که چنان کنند؟ بیرون شوید، آنگاه با هیچ کس حتی یک کلمه هم حرف نزنید و شتر خودتان را قربانی کنید و سلمانی خودتان را صدا بزنید تا سرتان را بتراشد رسول اکرم برخواستند و بیرون شدند و با احدی صحبت نکردند و آنگونه عمل نمودند مرد که چنین دیدند همگی برخواستند و قربانی کردند و... به این ترتیب مسلمانان از این امتحان سخت بیرون آمدند.

از جمله ویژگی‌های منحصر به فرد این بانوی بزرگوار این است که پروردگار به او توفیق داد تا در ادای وظایفش موفق باشد؛ او دو بار ازدواج کرد و در هر دو ازدواجش همسری نمونه بود، علاوه بر آن مادری صبور و شاگردی با تدبیر و عاقل بود و اینگونه پروردگار را بندگی کرد تا روزی که به دیدار پروردگارش شتافت.

او از جمله زنانی است که دو بار به خاطر خدا هجرت کرده است یک بار به حبشه و یک بار به مدینه، تا به این ترتیب هم دینش را حفظ کرده باشد و هم همسرش را در این راه نیکو اما پر مشقت همراهی کرده باشد. پروردگار می‌فرماید:" فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ" آنان که در راه خدا هجرت کردند، و از خانه‌های خود بیرون رانده شدند و در راه من آزار دیدند، و جنگ کردند و کشته شدند، بیقین گناهانشان را می‌بخشم و آنان را در باغ‌های بهشتی، که از زیر درختانش نهرها جاری است، وارد می‌کنم. این پاداشی است از طرف خداوند و بهترین پاداش‌ها نزد پروردگار است.( آل عمران/195)

چه بسیار زنانی که در میان جامعه ما هدفی برای خود ندارند. و چه فراوانند آنان که روزها را با این بهانه که کاری از دستم بر نمی‌آید، مشکلات فراوان است، من نیز مانند دیگران و... به سر می‌برند و حاضر نیستند ذره‌ای از خوشی‌های زودگذر دنیا چشم بپوشند و برای اعتلای دین و پرورش شخصیت خود و به دست آوردن رضایت پروردگار تلاش کنند. آری عصر ما عصر رخوت و خاموشی است. عصر ماهواره و هدر رفتن عمر گرانمایه است. عصر افتخار به نداشته‌هاست، عصری است که هر روزمان در حسرت دیروزمان و آرزوی فردایمان می‌سوزد. اما ام سلمه با ما زنان امروزی بسیار فرق داشت او صاحب همتی عالی و ضمیری روشن بود که هدف‌هایش را پیدا کرده بود و برای دست‌یابی به رضایت پروردگارش محنت‌های سفر در آن زمان به حبشه را پذیرفت و هجرت کرد.

 ابن هشام می‌گوید: از بنی مخزوم اولین کسی که هجرت کرد ابو سلمه پسر عبدالاسد بود که همسرش هم( ام سلمه) با او همراه شد و دخترشان زینب را در حبشه به دنیا آورد.

زندگی در آنجا سختی‌های فراوانی داشت امام بزرگترینشان شاید تلاش اهل مکه برای بازگرداندن آنان به مکه بود، مشرکان مکه با فرستادن هدایای گرانبها برای نجاشی سعی در قانع نمودن او برای بیرون نمودن مسلمانان از خاک حبشه نمودند اما پروردگار دست آنان را از رسیدن به این هدف کوتاه کرده بود نجاشی انسانی با خرد و عادل بود و با شنیدن سخنان جعفر بن ابی‌طالب هدایا را پس فرستاد و اعلام کرد که نه تنها آنان را تحویل نمی‌دهد بلکه مسلمانان تا هر زمان که بخواهند می‌توانند در سرزمین او بمانند.

( خدای بزرگ تصور استرس‌ها وحشت‌هایی که بر آن بزرگواران گذشته دل را به درد می‌آورد.) پس از مدتی اقامت در حبشه به مسلمان مهاجر خبری دروغین رسید که تمام اهل مکه اسلام را پذیرفته‌اند! که به سبب آن مهاجرین خوشحال و شاد حبشه را ترک کردند؛ اما هنگامی که به نزدیک مکه رسیدند به آنان خبر رسید که اسلام آوردن اهل مکه صحت ندارد. در این ماجرا ام‌سلمه و همسرش مخفیانه وارد مکه شدند و روزهای زیادی را در نهایت صبر و بردباری با هم در آنجا سپری کردند. روزها گذشت به سبب مشقت‌های فراوان در مکه پیامبر( صلی الله علیه و سلم) به مسلمانان دستور هجرت به مدینه دادند، ابو سلمه نیز آهنگ هجرت کرد.

مادرمان ام‌سلمه خود ماجرای هجرتشان را اینگونه بیان می‌کند:

"بعد از اینکه ابو سلمه بار سفر بر شتری پیر بست و من و پسرم سلمه را برآن سوار کرد و خود آن را می‌کشید، مردانی از بنی مغیره( خانواده ام سلمه) او را مشاهده کردند، به سوی او آمدند و گفتند: ما بر خود تو تسلط نداریم تا از رفتنت بازداریمت اما این فامیل ماست و اجازه نمی‌دهیم او را به دیار غربت ببری و به این ترتیب افسار شتر را از او ستاندند و مرا با خود بردند. نا اینکه بنی عبدالاسد( فامیل‌های ابو سلمه) هم از این کار بنی مغیره به خشم آمدند و سلمه را در حالی که دستش( در این کشمکش) شکست، از من گرفتند و گفتند: والله که اجازه نمی‌دهیم فرزندمان نزد او بماند مادامی که این زن را از همراهی همسرش بازداشته‌اید. اینگونه شد که بنی عبدالاسد سلمه را بردند و ابو سلمه هم به راهش به سمت یثرب ادامه داد و بنی مغیره هم مرا با خود بردند و زندانی کردند پس بین ما سه نفر جدایی افتاد و من تا یک سال هر روز صبح از خانه بیرون مى‏آمدم و در محله أبطح مى‌‏نشستم و تا غروب در فراق همسر و فرزندم گریه مى‏‌کردم تا یک روز یکى از عمو زادگانم از آنجا گذشت و چون وضع رقت‌بار مرا دید، نزد بنى مغیره رفت و به آنان گفت: این چه رفتار است؟ چرا این زن بیچاره را آزاد نمى‏کنید، شما که میان او و شوهر و فرزندش جدیى انداخته‌‏ید؟ به سبب سخن او مرا رها کرده، گفتند: اگر مى‌‏خواهى نزد همسرت بروى آزادى!

خبر به بنى عبد الاسد رسید و آنها نیز سلمه را به من برگرداندند، و من هم سلمه را برداشتم و با شترى که داشتم تنها به سوى مدینه حرکت کردم وقتی به تنعیم(دو فرسخی مکه) رسیدم به عثمان بن طلحه، برادر بنی عبدالدار برخوردم و او از من پرسید: اى دختر ابی امیه به کجا می‌‏روى؟

گفتم: به یثرب نزد شوهرم! پرسید: کسى همراه تو هست؟ گفتم: جز خداى بزرگ و این فرزندم سلمه، کسى دیگر همراهم نیست. عثمان فکرى کرد و گفت: به خدا نمی‌‏‌شود تو را به این حال رها کرد و مهار شتر مرا گرفت و به سوى مدینه به راه افتاد؛ به خدا سوگند تا به امروز همراه مردى جوانمردتر و کریم‌تر از او مسافرت نکرده بودم، چرا که هر وقت‏ به منزلگاهى مى‌‏رسیدیم، شترم را مى‌‏خواباند و خود به سویى مى‏‌رفت تا من پیاده شوم و بعد از پیاده ‏شدنم مى‏آمد و افسار شتر را به درختى مى‏‌بست و خودش زیر درختى استراحت می‌کرد تا دوباره هنگام سوار شدن که مى‏شد مى‏‌آمد و آن را آماده مى‌‏کرد و نزد من مى‌‏آورد و مى‌‏خواباند و باز خود به یک طرف مى‌‏رفت تا من بر شتر سوار شوم و بعد از آن نزدیک مى‌‏آمد و مهار شتر را مى‌‏گرفت و به راه مى‌‏افتاد، و تا رسیدن به مدینه این‌گونه عمل کرد و چون به‏« آبادی بنی عبد عوف در قباء» رسیدیم به من گفت: همسرت ابو سلمه در اینجاست. بعد از گفتن این سخن خودش از همان راهى که آمده بود به مکه بازگشت."- ایشان تقریبا 12 روز در راه بود و این نشان از عفت این بانوی بزرگ دارد هر چند که عثمان بن طلحه نیز با وجود اینکه در آن زمان مشرک بود ثابت کرد برای عفت داشتن بایستی علاوه بر همت عالی، تمهیداتی حکیمانه داشت-. ابو سلمه از آمدن همسر و فرزندش به آنجا با خبر شد و با خوشحالی فراوان به استقبال آنان آمد و به این ترتیب خانواده ابو سلمه در نهایت شادی و  آرامش در مدینه مستقر شدند.

گفته شد که ام‌سلمه اولین بانوی مسلمان بود که به مدینه هجرت نمود و ابو سلمه هم از اولین اصحابی بود که به آنجا هجرت کرد و این صحابی بزرگوار در مدت اقامتش در مدینه در خدمت پیامبر خدا ( صلی الله علیه و سلم) بسی فداکاری و مجاهدت از خود برای پاسداری از این دین مبین اسلام ارائه داد. او هنگامی که پیامبر( صلی الله علیه و سلم) در غزوة ذوالعشیره شرکت کرد به عنوان جانشین پیامبر بزرگوارمان( صلی الله علیه و سلم) در مدینه ماند. او در غزوات بدر و احد شرکت داشت و در احد بود که مجروح شد و پس از بازگشت به مدینه، رسول خدا( صلی الله علیه و سلم ) در آغاز محرم سال چهارم هجرت، سریه ای متشکل از یکصدوپنجاه تن از رزمندگان مهاجرین و انصار به منظور سرکوبی طایفه بنی أسدبن خزیمه و أعوان و انصارشان فرستادند که فرماندهی این سریه را به ابوسلمه( رضی الله عنه) دادند و برای او لوایی ویژه‌ای بستند.

ابو سلمه غافلگیرانه بر سر بنی اسد در دیارشان تاخت و پیش از آنکه بتوانند دست به غارت بزنند صفوف آنان را در هم شکست و مسلمانان بر اشتران و گوسفندان فراوانی دست یافتند و با خود بردند و به سلامت و با غنیمت به مدینه بازگشتند. ابو سلمه بر اثر عفونت زخمش که در احد برداشته بود و به ظاهر بهبود پیدا کرده بود و در این سریه مجددا سر باز کرده بود، در بستر بیماری افتاد. پیامبر( صلی الله علیه و سلم) به بالینش رفتند . ابو سلمه کمی قبل از اینکه به جوار رحمت پروردگار بپیوندد مرتب این دعا را تکرار می‌کرد: (اللهمَّ اخلفن في أهلي بخير).

ابن سعد از ام‌سلمه روایت می‌کند که به ابو سلمه گفتم: شنیده‌ام که اگر زنی همسرش را از دست بدهد و او از اهل بهشت باشد و زن پس از مرگ همسرش ازدواج نکند روز قیامت خداوند بار دیگر آنان را به هم می‌رساند. پس بیا با تو پیمان ببندم که بعد از من ازدواج نکن و بعد از تو ازدواج نخواهم کرد! ابو سلمه گفت: آیا از من اطاعت می‌کنی؟! گفت: بله، گفت: پس از مرگ من ازدواج کن، خداوندا بعد از مرگ من همسری نیکوتر از من نصیب ام‌سلمه بفرما که نه او را ناراحت کند نه بیازارد. ام‌سلمه گفت وقتی همسرم وفات کرد با خود گفتم کسی بهتر از او پیدا نمی‌شود. بعد از پایان یافتن عده‌اش پیامبر( صلی الله علیه و سلم) با ایشان ازدواج کردند و فرزندانش را سرپرستی نمود. از ابن عمر بن ابی سلمه از پدرش نقل شده که بعد از اتمام عده مادرم ابوبکر( رضی الله عنه) و بعد از او عمر( رضی الله عنه) از او خواستگاری کردند که مادرم به آنان یکی بعد از دیگری پاسخ رد داد و چندی نگذشت که پیامبر از ایشان خواستگاری فرمود و او نیز پذیرفت.

ایشان عمری طولانی داشتند و واقعه کربلا و شهادت حضرت حسین را درک کردند، هنطامي كه خبر شهادتش را شنیدند بر اثر آن بسیار اندوهگین شدند ایشان آخرین نفر از امهات‌المؤمنین هستد که دار فانی را وداع گفته‌اند. برخی وفاتش را در سال 59 هجری و عده‌ای آن را در سال 61هجری ثبت کرده‌اند. این بانوی بزرگوار هنگام وفات 84 سال سن داشت و ابو هریره( رضی الله عنه) بر او نماز خواند و در بقیع به خاک سپرده شد.

خدای مهربان قرین رحمتش کند

منابع:

مادران مؤمنان تألیف عبدالمنعم هاشمی

زنان پیغمبر  مؤلف: دکتر س  بنت الشاطی ترجمه محمد علی خلیلی

سيره ابن هشام: جلد 1 صفحه 468-470

خورشید نبوت از صفی الرحمن مبارکفوری، مترجم دکتر محمد علی لسانی فشارکی صفحه550 - 551 و647-648

صحيح‌الاثر و جميل العبرمن سيره الخير البشر(صلي الله عليه و سلم)/صلح حدیبیه

رحمةللعالمین از قاضی محمد سلیمان سلمان المنصور فوری

مقاله أمهات المؤمنين.. لسن مجرد نساء في بيت الرسول  از احمد علیمی و محمود صلاح