اشارە: محمد شوقی زین استاد دانشگاه و تحلیل‌گر الجزایری دارای مدرک دکترا در رشته‌ی مطالعات عربی اسلامی و متخصّص‌ فلسفه و تصوّف‌ از دانشگاه پروفونس است. او دکترای دوم خود را درباره «میشل دوسارتو» اندیشمند فرانسوی از دانشگاه آکس مرسیلیا دریافت کرد. از آثار او می‌توان به «تأویلات وتفکیکات»، «سیاسه العقل» و «الثقاف فی الأزمنه العجاف» اشاره کرد. «فلسفه التأویل» گادامیر و «ابتکار الحیاه الیومی» میشل دوسارتو مهم‌ترین کتاب‌هایی که تاکنون ترجمه کرده است. در زیر گفت‌وگویی داریم با وی در باب دگرپذیری و امکان‌سنجی آن در جهان اسلام که توجّه‌تان را به آن جلب می‌کنیم:


- یکی از ویژگی‌های جهانی که در آن زندگی می‌کنیم گونه‌گونی و تفاوت‌های فراوان است، چیزی که از آن در زبان دینی به «سنّت‌ اختلاف» تعبیر می‌شود. تلقّی‌ شما از سنّت‌ اختلاف چیست؟

«سنت اختلاف یکی از ثوابت تاریخ بشری است یعنی بشر همواره بر وجود اختلاف فیما‌ بین خودشان اتفاق‌نظر دارند؛ آنان در وحدت عقل بشری به معنی گرایش به فضای طبیعی و متنوّع‌ عقلی فکر می‌کنند. من در برخی از مناسبت‌ها از آن با عنوان «یک‌نواختی» یاد کرده‌ام. بشر در اشکال انسان‌شناسی مشترک هستند با این که در صفات، رنگ‌ها و زبان‌ها متفاوتند.»

 

- برخی این اشکال را مطرح می‌کنند که نمی‌شود از سنت‌های الهی، رفتاری عملی را نتیجه گرفت. مثلاً‌ یکی از سنن الهی این است که دنیا دارالإمتحان باشد و انسان‌ها با انواع بیماری‌ و فقر و مرگ، دست و پنجه نرم کنند. امّا‌ از این وضعیت که خواست و اراده‌ی تکوینی خداوند است نمی‌شود نتیجه‌ی تشریعی گرفت. یعنی نمی‌شود نتیجه گرفت حالا که خداوند اراده کرده است جهان محل امتحان و ابتلا باشد و فقر و بیماری باشد، ما نیز کوششی در زدودن فقر و بیماری نکنیم. آیا از اینکه خداوند اراده کرده است انسان‌ها متفاوت باشند، می‌شود نتیجه گرفت که ما در جهت یک‌دست‌سازی انسان‌ها نباید کوشش کنیم؟

«گاهی در برجسته کردن نصی که باید تفسیر شود تفاسیر اشتباهی را می‌بینیم؛ وجود سنّت‌‌ها و نوامیس هستی، آزادی عمل در تأثیرگذاری بر اشیاء را انکار نمی‌کند؛ در جایی عملاً‌ بیماری و فقر و بلا وجود دارد اما می‌توان با یک کاوش علمی بر این زیان‌ها فائق آمد مثلاً‌ برای برخی بیماری‌ها دارو بیابیم یا این که با تقسیم عادلانه‌ی ثروت و کاستن از طبقات اجتماعی از فقر جلوگیری کنیم. دوگانگی و استبداد در قالب اراده‌ی الهی و ناتوانی بشری ممکن است تحقیر و تعصّب‌ را به دنبال داشته باشد. در نصوص دینی آمده است که خداوند انسان را بر سیمای خود آفریده است و حکمت اقتضا می‌کند که انسان در کارهای خود در راستای اهداف هستی خود را به معبود خود شبیه سازد؛ بدین معنی که در جهانی که زندگی می‌کند اثرگذار باشد چیزهایی را تولید کند و شخصیّت‌‌هایی بسازد و با سایر هم‌نوعان خود ارتباط داشته باشد.»

 

- دگرپذیری چه اقتضائات و لوازمی دارد؟ به عبارت دیگر ما با دیگران چگونه رفتار کنیم، دگرپذیر بوده‌ایم؟

«الزامات دگرپذیری آن است که انسان احساس کند در جهانی که زندگی می‌کند، در کنار او هم‌نوعانی هستند که در برخی از صفات با او مشترک هستند اگر چه در تصوّرات‌ و رویکردها با او مخالفت‌هایی دارند. در این‌جا می‌توان به برخی از نصوص بدیهی اشاره کرد که می‌گوید انسان باید با دیگری چنان رفتار کند که انتظار دارد با او رفتار شود. شایسته است خود را در آینه‌ی دیگری ببیند و دیگری را در مجموع رفتارها و تصوّرات‌ مشاهده کند. نخست انسان با خود احساس غیریت می‌کند یعنی در تمام احوالی که بر او می‌گذرد غیر آن چیزی می‌شود که وجود دارد. سپس این غیریت را با دیگری احساس می‌کند یعنی او را مشابه خود و در عین حال مخالف خود می‌بیند.»

 

- میان تعابیر تحمّل‌ و مدارا و تسامح و نیز دگرپذیری، چه تفاوتی است؟ آیا همه دلالت بر معنایی واحد می‌کنند؟

«این مفاهیم هم‌بسته هستند و غالباً‌ بر موضوع خاصی در مفاهیم دیگر دلالت نمی‌کند اما از جهت ارتباطی که ناگزیز باید با دیگری ایجاد شود با هم مشترک هستند ارتباطی که عمق انسانی را از جهت ادراک و ارتباط و تعامل نشان می‌دهد.»

 

- ضرورت التزام به مدارا و دگرپذیری، از کجا ناشی می‌شود؟ آیا از ناتوانی ما نشأت می‌گیرد؟ یعنی چون عاجزیم از شبیه‌خود کردن دیگران، به ناچار تحمل‌شان می‌کنیم؟ آیا دگرپذیری از سرِ ناچاری است؟

«مدارا به هیچ وجه به معنی شبیه‌سازی دیگری نبوده است و شبیه‌سازی هرگز نشان نمی‌دهد که ما اهل مدارا هستیم. مدارا یعنی رابطه‌ای که باید در حوزه‌ی ارتباطات انسانی ایجاد شود رابطه‌ای که بر مجموعه‌ای از پذیرش‌ها (پذیرش دیگری) بنا شده است و به قول فیلسوف آمانویل کانت در رأس آن انسان به عنوان یک هدف قرار دارد نه وسیله. باید با دیگری به عنوان ذاتی تعامل شود که می‌تواند به انسانیّت‌ جامع و مشترک بپردازد.»

 

- در تعابیری چون دگرپذیری و مدارا، همیشه از نوعی تعامل با «دیگری» حرف زده می‌شود. سوال اینجاست که آیا برای «دیگری» که باید دگرپذیر و مداراآمیز با او رفتار کرد، حد و مرزی هست؟ مثلاً آیا با کسانی که مروّج دگرناپذیری و نارواداری هستند هم می‌شود دگرپذیر و روادار بود؟

«نباید در برابر نامدارایی مقابله به مثل صورت گیرد؛ اگر به بخشی از واجبات یا الزامات اخلاقی تعدّی‌ شود این قانون است که باید این مشکل را حل کند. مدارا در حوزه‌ی اندیشه‌ی دیگران هستاری انسانی مستقل و غیر قابل تجزیه یا تبعیض است یعنی ما نمی‌توانیم خشونت و تنفر را بر آن روا داریم یا این که آن را از حقوق و وحدت انسانی‌اش جدا کنیم.»

 

- تعبیر «پذیرش» دیگری نیاز به تبیین بیشتری دارد. خصوصاً وقتی از تعابیر دیگری نظیر تحمّل‌ و مدارا استفاده کنیم، ممکن است پذیرش دیگری بیشتر جنبه‌ی سلبی داشته باشد. به این معنا که مانعش نمی‌شویم و در پی طرد و حذف او بر نمی‌آییم. اما می‌شود از تعبیر «پذیرش» معنایی ایجابی‌تر هم برداشت کرد. اینکه دیگری نیز باید فرصت برابر با ما داشته باشد. دیگری هم حق دارد آیین و مرام خود را تبلیغ کند. دیگری در بهره‌مندی از حقوق و مزایای اجتماعی و سیاسی، برابر با من است. در تلقّی‌ شما، دگرپذیری و مدارا، کدامیک از این دو معناست؟

«مدارا تنها یک ارزش اخلاقی نیست که از اعتباراتی همانند قوانین یا تکالیف تهی باشد؛ به عنوان مثال قانون در برابر نامدارایی مداخله می‌کند. زمانی که دیگری را از آزادی بیان و انتخاب باور مناسب او منع کنیم قانون برای حمایت از آزادی و رهایی از تعصّب‌ و خشونت اقدام می‌کند. گاهی مدارا بر اساس سعه‌ی صدر افراد بر آنان صدق می‌کند اما در برخی از جوامع بشری یا در برخی از گرایش‌های عقیدتی یا مذهبی، مدارا با دشواری روبرو می‌شود زیرا طبیعت جوامع این چنین است یا این که همه افراد را در بر می‌گیرد و می‌خواهد رویکرد یا رفتار مشخصی را تحمیل‌ کند.»

 

- به نظر می‌رسد برای پذیرفتن دیگری، ضرورتی ندارد باور کنیم که عقاید او نیز بر حق‌اند و دیگری در بهره‌مندی از حقّانیّت‌ معرفتی با من برابر است. همین کافی است که بپذیریم او از حقوق و فرصت‌های برابر با من باید بهره‌مند باشد. اما سؤال دیگر این است که آیا دگرپذیری به این معناست که با از جهت عاطفی و ارتباطی نیز، با همگان یکسان رفتار کنیم؟

«دگرپذیری قابل تجزیه و تفکیک نیست زیرا بر ذاتی انسانی صدق می‌کند که در برقراری ارتباط با دیگری، حقوق و واجباتی دارد.»

 

- سؤال‌ دیگری که طرح می‌شود این است که آیا جریان‌ها و طیف‌هایی که در موضع اقلّیّت‌ و ضعف و محرومیّت‌ از قدرت سیاسی هستند، به دلیل این اقلّیّت‌‌بودگی است که از دگرپذیری حرف می‌زنند، یا دگرپذیری به عنوان یک استرتژی ماندگار آنهاست که اگر در موضع قدرت و مسند مدیریت هم بودند، به لوازم آن پایبند خواهند بود؟ به تبعیر دیگر، آیا تأکید بر دگرپذیری به دلیل شرایط ویژه‌ی خود آن‌هاست، یا برآمده از نگاهی است که به آن قناعت فکری و استراتژیک پیدا کرده‌اند؟

«دگرپذیری تابع تاکتیک‌ها یا محاسبات و مانورهای خاصی نیست؛ زیرا انسان در وحدت جسمی و روحی غیر قابل تجزیه است. باید حقوقی در بیان آراء، تفکر و اعتقاد خود داشته باشد و باید تکالیفی داشته باشد که بر اساس آن تابع قانون باشد و به دیگران احترام بگذارد و این اصل مسأله است.»

 

- به نظر شما عواملی که باعث تقویت دگرپذیری در سطح جامعه می‌شود کدامند؟ تبعات و زیان‌های آن کدامند؟ برونداد دگرناپذیری در روابط اجتماعی در صورت وجود کدامند؟

«تقویت فرهنگ دگرپذیری غالبا به انتقال انسان از وسیله به هدف بستگی دارد و هدف او در ذات او نهفته است. وقتی این قاعده را به عنوان رفتار منظم و فلسفه‌ی زندگی اجتماعی خود قرار می‌دهیم، سؤال از دگرپذیری به یکی از ضروریات جامعه‌ی بشری و ارتباط میان افراد تبدیل می‌شود. برخی از اختلافات هم‌زمان با شرکت در یک حزب یا تیم یا گرایش به یک اعتقاد یا فرهنگ آشکار می‌شود اما مرز این اختلافات است که درجه‌ی ارتباط نرم یا سخت میان افراد و گروه‌ها را مشخص می‌کند. در جوامع دموکراتیک دگرپذیری در رأس فرهنگ سیاسی و اجتماعی قرار دارد ولی در جوامع بسته با گرایش‌های فرقه‌ای یا عقیدتی، دگرپذیری به لحاظ اخلاقی و قانونی بسیار مشکل به دست می‌آید.»

 

- اگر تأمّلی‌ در منابع دینی داشته باشیم. می‌دانیم که قرائت‌های دگرستیزانه و افراط‌آمیزی از دین شکل گرفته و می‌گیرد. غفلت و بی‌توجهی به چه مواردی، سبب‌ساز چنین قرائت‌هایی است؟ به چه شیوه‌ای می‌شود قرائت‌های دگرستیزانه از متون دینی را نقد مؤثّر‌ کرد؟

«همان گونه که اشاره کردم مشکل در تعامل با منابع دینی مرتبط با بت‌سازی از نص و قرار ندادن آن در سیاق و معقول زمانی آن است. یعنی در زمان‌هایی که جنگ و دشمنی به قصد سلطه‌گری و اشغال یک سرزمین به الگوهای سیاسی و نظامی تبدیل می‌شود. در زمان‌های صلح فرهنگ دگرپذیری شکوفا می‌شود زیرا ارتباط، انعطاف بیشتری دارد و هم‌زیستی میان فرهنگ‌ها و فرقه‌ها راه را برای مدارای بیشتر میان افراد باز می‌کند.»

 

- کدام‌یک از آموزه‌های و نشانه‌های می‌تواند قاعده‌ی نظری دگرپذیری باشد؟ با نگاه به مقاصد دین و فلسفه‌ی احکام چگونه می‌توان دگرپذیری را توجیه کرد؟

«پیشتر به قاعده‌ی کانتی اشاره کردم و آن این که خود انسان هدف است؛ با توجه به این قاعده یا اصل، دگرپذیری معنا و مفهوم دیگری خواهد داشت. دشمنی و انزجار از این ایده ناشی می‌شود که دیگری عبارت است از وسیله نه هدف؛ یعنی حقارت نسبت به دیگری و رشد منیّت‌. غالباً‌ این ادراکات به قضاوت‌های اشتباه و بازنمایی‌های منحرف می‌انجامد که به نوبه‌ی خود رابطه‌ی سالم با دیگری را خدشه‌دار می‌سازد.»

 

- برخی از آموزه‌های دینی وجود دارند که به انگیزه‌ای برای دشمنی با دیگران تبدیل شده‌اند؛ مانند امر به معروف، نهی از منکر، جهاد به خاطر اعلای کلمة‌الله، رسالت الهی برای اصلاح جهان، رفع فساد، گمراهی اکثر مردم، گرایش‌های شهوانی آنان، سفارش دین مبنی بر پیروی نکردن از اکثر مردم… چگونه می‌توانیم این آموزه‌ها را با اصل مدارا وفق دهیم؟»

«پارادوکس آنجاست که کسانی که منادی اصلاح جهان و امر به معروف و نهی از منکر هستند وسایل غیر اخلاقی مانند خشونت و تروریسم را برای رسیدن به این اهداف به کار می‌گیرند. تا زمانی که درک دیگری تابع دوگانگی‌های عمیق مانند کافر و مسلمان، مؤمن و گمراه و... است نمی‌توان در این دیدگاه تحقیرگرایانه اساس مدارا را بنیان نهاد. مدارا به نوعی همانندی نیاز دارد یعنی این که همه‌ی اعتقادات از یک حقیقت سرچشمه می‌گیرند اما با اشکال گوناگون؛ بنابراین در اصل و اساس یعنی در توحید با هم مشترک هستند. در اینجا اصل مهم رواقی برجسته می‌شود که می‌گوید: همواره یک حقیقت و حق وجود دارد حقیقت یکی است و حق چند وجه دارد. مجموع معتقدات و ادیان حقوقی هستند که از یک حقیقت جدا شده‌اند. زمانی که این حقوق برای انحصار حقیقت با هم درگیر می‌شوند مدارا باطل می‌شود.»

 

- اگر بخواهیم از یک شهروند مداراگر سخن بگوییم چنین شخصی باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟

«ما به شهروندی نیاز داریم که به قانونی که مسؤولیت او را در قبال دیگری مشخص می‌کند پایبند است؛ ضرورت تعامل میان افراد در حوزه‌ی هم‌زیستی مشترک هم مهم است و رفتار ناشی از اخلاق مشترک که انسان را در کانون توجه قرار می‌دهد آن را تضمین می‌کند صرف‌نظر از گرایش‌ها و انتخاب‌های او. حوزه‌ی مشترک حوزه‌ای است که ارزش‌های زندگی مشترک و رفتار معقول بدون تعصّب‌ و تنفّر‌ در آن تقسیم می‌شود.»