احتمالاً بارها و بارها در مناسبتهای مختلف با این سؤال مواجه شده‌ایم و کسانی با این سؤال ما را به چالش کشیده‌‌اند. نگارنده هم به عمد این سؤال چالشی را به‌عنوان تیتر مطلب انتخاب کردم تا از آغاز خواننده محترم را با درون‌مایه و عمق مطلب درگیر نمایم.

فحوای این سؤال چالشی این‌ است: از دیدگاه ما مسلمانان و دین‌داران، چه کسانی مستحق بهشت و چه کسانی مستحق جهنّم‌اند؟ 

آیا بهشتی که پهنای آن به پهنای آسمان و زمین است فقط برای مسلمانان مهیّا شده است؟

تکلیف انسان‌هایی که مسلمان نیستند چیست؟ آیا آنان همگی روانه جهنّم می‌شوند؟

اصولاً تکلیف انسانهایی همچون ادیسون و امثال وی که خدمات شایانی به بشریت کرده‌اند چیست؟

برای پاسخ دادن به این پرسش‌ها لازم است ابتدا به دو اصل متفقٌ‌علیه اشاره‌ کنیم سپس به اصل مطلب بپردازیم:

اصل اوّل: جهنّمی و بهشتی شدن انسان‌ها در حوزه‌ی صلاحیت و اختیارات خداوند جهانیان است و هیچ‌کس جز پیامبران -آن‌هم با استمداد از وحی- توانایی تشخیص جهنّمی یا بهشتی بودن کسی را ندارد.

امام طبری در تفسیر گران‌سنگِ «جامع البيان في تأويل القرآن» در تفسیر آیه‌ی «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ»[التوبة:101] از قول قتاده نقل می‌کند که گفت: «چرا عده‌ای خود را درباره دانستن سرنوشت مردم به‌زحمت می‌اندازند و می‌گویند فلانی در بهشت و فلانی در جهنّم است، اما وقتی از خودش می‌پرسی که تو اهل بهشت یا جهنّمی؛ خواهد گفت: «نمی‌دانم» سوگند به عمرم، تو نسبت به اعمال مردم از حال خود داناتری! تو در مورد چیزی خود را به‌زحمت انداخته‌ای که پیامبران قبل از تو چنین نکرده‌اند؛ پیامبر خدا نوح علیه‌السلام گفت: «وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون» (به آنچه مى‏كرده‏اند چه آگاهى دارم) [الشعراء: 112] و پیامبر خدا شعيب علیه‌السلام گفت: «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ» اگر مؤمن باشيد باقيمانده خدا براى شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نيستم. [هود: 86]، و خداوند به پیامبرش علیه‌السلام فرمود: «لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»(تو آنان را نمى‏شناسى ما آنان را مى‏شناسيم) (١)

اصل دوّم: اصل تفکیک بین تکفیر مطلق و تکفیر معیّن یا كفر فعل و كفر عين است، مفاد این اصل آن است که ممکن است انجام کاری یا گفتن سخنی در ذات خود کفر باشد (تکفیر مطلق یا كفرِ فعل) ولی شخصی که آن کار را انجام دهد یا آن سخن را بگوید، کافر نشود،(تکفیر معیَّن یا كفرِ عين) مگر بعد از این‌که حجّت بر او تمام شود و شروط تکفیر در مورد او تحقّق یابد و موانع تکفیر، منتفی گردد. مثلاً گفتن سخن کفر، حرام است ولی شاید گوینده‌ی آن کافر نباشد، چراکه ممکن است حجّت بر او تمام نشده یا تحت تأثیر اجبار، جهل، فراموشی و اشتباه آن سخن را بر زبان آورده باشد.

یا مثلاً در حدیث آمده که اگر کسی خودکشی کند از اهل جهنّم است، اما نمی‌توان در مورد فرد معینی که خودکشی کرده، قضاوت کرد و او را جهنّمی نامید، چراکه ما واقعاً نمی‌دانیم آیا شروط جهنّمی بودن درباره‌ی آن شخص خاص، صدق می‌کند یا نه؟ 

این مسئله در متون آیات و احادیثِ وعید، در نزد اهل سنّت رایج است که نمی‌توان در مورد فردی از اهل قبله گواهی به جهنّمی بودن داد، چراکه ممکن است به خاطر عدم تحقّق شروط و وجود موانع، وعید شامل حال او نشود.(٢)

یکی از مستندات این اصل، حدیثی است در صحيح بخاري از عبدالله بن عمر رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُما در مورد قصه‌‌ی مردی بنام عبدالله بن حمار كه چندین بار مرتكب شرب خمر شده بود و پيامبر صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هر بار درباره او حكم اجراي حدِّ شراب را صادر كرده بود، بعضي از اصحاب پيامبر صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ گفتند: خدا او را لعنت كند، چقدر زیاد او را –برای شلاق خوردن- می‌آورند. پيامبر صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ آن‌ها را از این کار نهی کرد و فرمود: «لا تَلعَنهُ، فإنه يُحِبُّ اللهَ ورسوله؛ او را لعنت نكنيد، چراکه او خدا و رسولش را دوست دارد.»(٣)

در این واقعه پیامبر بین فعل و فاعل تفکیک قائل شد، آن حضرت در حالی از لعنت کردن این مرد نهی کرد که در حدیث دیگری(٤) ده نفر را در رابطه با شرب خمر لعنت کرده است و یکی از آن‌ها نوشنده‌ی شراب است، ولی در اینجا به صحابه اجازه نداد آن مرد شراب‌خوار را لعنت کنند. 

علت نهی پیامبر، علیرغم اصرار آن مرد بر شرب خمر، این بود که آن مرد به شهادت پیامبر، خدا و رسول را دوست داشت، لذا لعن و تکفیر مطلق به معنای لعن و تکفیر شخص معین نیست و كفرِ فعل به معنای كفرِ عين نیست.(٥)

نکته‌ای که در اینجا قابل‌ ذکر است این است که گرچه دروازه‌ی تکفیر –به‌عنوان مرزی بین اسلام و کفر- به‌طورکلی بسته نیست، ولی این بدان معنا نیست که این دروازه برای همه باز است و هر کس حق دارد چوب تکفیر را بر سر هر که خواست فرود آورد و او را از دایره‌ی اسلام خارج کند و جان و مال او را حلال بداند، بلکه این امر در حوزه‌ی صلاحیات و اختیارات قاضی شرعی است. به‌عبارتی‌دیگر، تکفیر یک مسئله‌ی قضایی است و مرجع تصمیم‌گیری درباره‌ی آن قوه‌ی قضائیه و قضات هستند نه اشخاص و افراد. اگر قرار باشد دروازه تکفیر برای هر فرد باز باشد به قول معروف«سنگ روی سنگ بند نمی‌‌شود.»

بعد از بیان این دو اصل، به سؤالی که در آغاز بحث مطرح کردیم می‌پردازیم:

اصولاً برای اینکه یک پیام‌‌رسانی مؤثّر باشد باید سه عامل یا فاکتور وجود داشته باشد:

عامل اوّل: رساننده یا حامل پیام است، که باید واضح و روشن و کامل پیام را بیان کند. از این‌رو از دیدگاه قرآن، یکی از وظایف پیامبران و حاملان پیام خدا، رساندن پیام به‌صورت روشن و آشکار است: «وَمَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ»[يس: 17][ و بر ما [وظيفه‏اى] جز رسانيدن آشكار [پيام] نيست.]

و از حاملان پیام پیمان گرفته تا از ایجاد ابهام در پیام، یا کتمان و نقصان آن بپرهیزند: «وَإِذَ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ»[آل عمران: 187][و [ياد كن] هنگامى را كه خداوند از كسانى كه به آنان كتاب داده‌شده پيمان گرفت كه حتماً بايد آن را [به‌وضوح] براى مردم بيان نماييد و كتمانش مكنيد پس آن [عهد] را پشت سر خود انداختند و در برابر آن بهايى ناچيز به دست آوردند و چه بدمعامله‌ای كردند]

از این روست که خداوند پیام‌‌آوران الهی را به عنوان حجّت بر مردم معرّفی می‌‌کند و می‌‌فرمايد: «رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً»[النساء : 165] پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم پس از [فرستادن] پيامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتى نباشد و خدا توانا و حكيم است.

این بدان معناست که اگر پیامبران پیام خدا را نمی‌‌آوردند مردم برای عدم پذیرش دین خدا ، در نزد خداوند حجت و بهانه داشتند، و تا زمانی که حجت بر مردم تمام نشود خداوند آن‌ها را عذاب نمی‌دهد: «...وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً»[الإسراء : 15] ..و ما تا پيامبرى برنینگیزیم به عذاب نمى‏پردازيم

عامل دوم: متن و ذات پیام است، که باید واضح و شفاف و روشن باشد و در آن ابهام و پیچیدگی وجود نداشته باشد، تا مخاطب بتواند آن را به خوبی درک کند. لذا خداوند در قرآن کريم از پیام خود برای پیامبرش به «بيِّنات» تعبیر می‌کند: «هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ»[الحديد:9] او همان كسى است كه بر بنده خود آيات روشنى فرو مى‏فرستد تا شمارا از تاریکی‌ها به‌سوی نور بيرون كشاند و در حقیقت خدا [نسبت] به شما سخت رئوف و مهربان است.

عامل سوّم: گیرنده‌‌ی پیام یا مخاطب است، که باید پیام به او برسد، و بتواند آن را فهم و درک کند، تا در مقابل آن واکنش نشان دهد.

این بدان معناست که اگر گیرنده ، پیام را اصلاً دریافت نکند، یا گیرنده، پیام را دریافت کند اما به خاطر عدم برخورداری کلی یا جزئی از عقل، آنرا درک نکند، در پیشگاه باریتعالی مورد بازخواست و سرزنش واقع نمی‌‌شود.

از این رو است که وقتی در روز قیامت، نگهبانان جهنّم از جهنّمیان می‌پرسند مگر برای شما بیم‌‌دهنده‌ای نيامد؟ گويند: چرا هشداردهنده‌ای به‌سوی ما آمد ولى ما آن‌‌ها را تكذيب كرديم و گفتيم خدا چيزى فرو نفرستاده است شما جز در گمراهى بزرگ نيستيد. آنگاه می‌‌گویند: «وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ»[الملک:10] یعنی و گويند اگر شنيده بوديم يا تعقل كرده بوديم در [ميان] دوزخيان نبوديم.

از این آیه چنین برداشت می‌شود که آنان پیام را دریافت کرده، از ابزار شنیدن و درک و فهم را هم برخوردار بودند اما بااین‌وجود، پیام را تکذیب کرده و در مقابل آن موضع منفی گرفتند، و بدین خاطر مستوجب جهنّم شدند.

با توجّه به سه عامل فوق، می توان انسان‌ها را در قبال پیام خداوند به چندین دسته تقسیم کرد، که هر کدام به‌تناسب حال خود مورد بازخواست خداوند واقع می‌شوند برای نمونه:

گروه اوّل: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، آن‌ را به‌درستی فهم و درک کرده‌اند، به حقانیت آن پی برده‌ و به آن ایمان آورده‌‌اند، و در راستای عمل و خدمت به آن، از هیچ کوششی فروگذار نکرده‌اند.(مؤمنان واقعی)

گروه دوّم: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، آن‌ را به‌درستی فهم و درک کرده‌اند، به حقّانیّت آن پی برده‌ و به آن ایمان آورده‌‌اند، ولی به خاطر سهل‌انگاری، تنبلی، غفلت و.... در راستای آن، عمل‌نکرده و مرتکب گناه و معصیت شده‌اند.(مؤمنان گُنَه‌کار)

گروه سوّم: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، آن‌ را به‌درستی فهم و درک کرده‌اند، به حقانیت آن پی برده‌اند، ولی به خاطر تکبر، لجاجت، منافع دنیوی و... نه‌تنها حاضر به پذیرش آن نشده‌اند، بلکه در مقابل آن جبهه گرفته و با دست و زبان و قلم با آن جنگیده‌اند.

گروه چهارم: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، آن‌ را به‌درستی فهم و درک کرده‌اند، به حقّانیّت آن پی برده‌اند، ولی به خاطر تکبّر، لجاجت، منافع دنیوی و...حاضر به پذیرش آن نشده‌اند، امّا در مقابل آن جبهه نگرفته و با آن نجنگیده‌‌اند.

به دو حالت اخیر کفر عناد «لجبازی» می‌گویند.

گروه پنجم: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، امّا نخواسته‌اند آن را بشنوند و درک و فهم کنند، تا به حقّانیّت آن پی ببرند. نه آن را تصدیق و نه آن را تکذیب می‌کنند، نه طرفدار آن هستند و نه با آن دشمنی می‌کنند و به‌طورکلی موضع‌گیری خنثایی دارند. 

 به این حالت كفر إعراض «رویگردانی» می‌گویند

گروه ششم: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، آن‌ را به‌درستی فهم و درک کرده‌اند، به حقانیت آن پی برده‌اند، و در ظاهر حاضر به پذیرش آن شده و به دستورات آن عمل کرده‌اند، ولی قلباً و در باطن آن را انکار کرده و در مقابل آن جبهه گرفته و علیه آن توطئه کرده‌‌اند.

به این حالت كفر نفاق می‌گویند

گروه هفتم: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، آن را به‌درستی فهم و درک کرده‌اند، ولی به خاطر برخی موانع، دچار شک و تردید شده و به حقّانیّت آن پی نبرده و به قناعت قلبی نرسیده‌اند.

گروه هشتم: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، اما آن را به‌صورت ناقص یا تحریف‌شده دریافت و فهم کرده‌اند، لذا در مقابل آن جبهه گرفته و با دست و زبان و قلم با آن جنگیده‌اند.

گروه نهم: کسانی که پیام خدا را دریافت کرده‌اند، ولی آن را به‌صورت ناقص یا تحریف‌شده و نادرست دریافت و فهم کرده‌اند، اما در مقابل آن بی‌تفاوتی را پیشه کرده و واکنشی را از خود نشان نداده‌اند بعلاوه در زندگی مانند یک انسان خوب زیسته و از دنیا رفته‌اند.

گروه دهم: کسانی که پیام خدا را اصلاً دریافت نکرده‌اند، اما حقیقت را دوست داشته و برای رسیدن به آن تلاش کرده‌اند، آرزو داشته‌اند که اگر روزی حقیقت را پیدا کنند به آن ایمان بیاورند، و در راستای عمل و خدمت به آن، از هیچ کوششی فروگذار نکنند.

گروه یازدهم: کسانی که پیام خدا را اصلاً دریافت نکرده‌اند، و برای رسیدن به حقیقت نیز تلاش نکرده و برای آن دغدغه نداشته‌‌اند، به‌طوری‌که پیدا کردن یا نکردن حقیقت برایشان یکسان بوده است، اما در زندگی مانند یک انسان خوب زیسته و از دنیا رفته‌اند.

گروه دوازدهم: کسانی که پیام خدا را اصلاً دریافت نکرده‌اند، و برای رسیدن به حقیقت نیز تلاش نکرده و برای آن دغدغه نداشته‌‌اند، به‌طوری‌که پیدا کردن یا نکردن حقیقت برایشان یکسان بوده است، اما در زندگی مرتکب جرم و جنایت و گناه‌های زیادی شده  و بدین‌سان نیز از دنیا رفته‌اند.

به سه حالت اخیر کفر جهل می‌گویند.

شکّی نیست که مراتب گروه‌های فوق برحسب درجات پاداش و کیفر باهم یکسان نیست و با توجه به دسته‌بندی فوق، از یک‌سو مطابق آیات قرآن شاید با قاطعیت و یقین بتوان گفت که برخی از این گروه‌ها یقیناً اهل بهشت، و برخی یقیناً اهل جهنّم‌اند اما درباره‌ی بهشتی یا جهنّمی بودن بخش عمده‌ای، نمی‌توان با قاطعیت اظهارنظر کرد زیرا قرآن کریم به‌صراحت درباره‌ی آن‌ها اظهارنظر نکرده لذا شایسته است علم آن را به خداوند بزرگ واگذار کنیم.

از سوی دیگر با توجه به اصل تفکیک بین تکفیر مطلق و تکفیر معیّن یا كفر فعل و كفر عين، به قطعیت و یقین نمی‌توان گفت که فلان انسان در زیر کدام‌یک از این گروه‌ها قرار می‌گیرد. 

ولی در مورد یک نکته، می‌توان با قطعیت و یقین اظهارنظر کرد و آن این است که در روز بازپسین خداوند متعال قطعاً به بندگان خود ظلم نخواهد کرد و در بین همه‌ی این گروه‌ها با عدل و فضل حکم خواهد کرد چون هم اوست که می‌فرماید: «فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَّ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ»[آل‌عمران : 25]یعنی: پس چگونه خواهد بود [حالشان] آنگاه‌که آنان را در روزى كه هيچ شكى در آن نيست گرد آوريم و به هر كس [پاداش] دستاوردش به تمام [و كمال] داده شود و به آنان ستم نرسد.

یا می‌فرماید: «إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً»[النساء:40]یعنی: در حقیقت خدا هم‏وزن ذره‏اى ستم نمى‏كند و اگر [آن ذره كار] نيكى باشد دوچندانش مى‏كند و از نزد خويش پاداشى بزرگ مى‏بخشد. 

یا می‌فرماید: «إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلَـكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»[يونس : 44]یعنی: خدا به‌هیچ‌وجه به مردم ستم نمى‏كند ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مى‏كنند.

وقتی دانستیم که قاضی دادگاهی که در روز بازپسین انسان‌ها در محضر او حضور پیدا می‌کنند و به‌حساب آن‌ها رسیدگی می‌کند، به هیچ‌کس ظلم نمی‌کند دیگر جای هیچ نگرانی برای هیچ‌کسی باقی نمی‌ماند چراکه خداوند تا زمانی که حجت را بر کسی تمام نکند او را عذاب نمی‌دهد: «يَامَعْشَرَ الْجِنّ وَالإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مّنْكُمْ يَقُصّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُواْ شَهِدْنَا عَلَىَ أَنْفُسِنَا وَغَرّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدّنْيَا وَشَهِدُواْ عَلَىَ أَنْفُسِهِمْ أَنّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ»[الأنعام: 130] یعنی: اى گروه جن و انس آيا از ميان شما فرستادگانى براى شما نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند و از ديدار اين روزتان به شما هشدار دهند گفتند ما به زيان خود گواهى دهيم [كه آرى آمدند] و زندگى دنيا فريبشان داد و بر ضد خود گواهى دادند كه آنان كافر بوده‏اند.   

نکته‌ی بسیار مهمی که در اینجا باید به آن اشاره کرد این است که اتمام‌حجت امری نسبی است و به نسبت زمان‌ها، مکان‌ها و افراد مختلف تغییر می‌کنند؛ ممکن است در یک‌زمان مشخص پیام خدا اتمام‌حجت تلقی شود و در زمان دیگری اتمام‌حجت تلقی نشود یا پیام خدا، در یک مکان مشخص اتمام‌حجت تلقی شود و در مکان دیگری اتمام‌حجت تلقی نشود، یا پیام خدا به نسبت فردی اتمام‌حجت تلقی شود و به نسبت فردی دیگر، اتمام‌حجت تلقی نشود؛ زیرا که انسان‌ها ازلحاظ درک و فهم و عقل و شعور باهم تفاوت دارند.(٦)

پس ‌از این توضیحات فکر می‌کنم پاسخ این سؤال را دریافت کرده باشیم که آیا ادیسون و امثال وی جهنّمی هستند یا بهشتی؟

همان‌طور که گذشت دراین‌باره نمی‌توان به‌یقین اظهارنظر کرد چون:

1-    جهنّمی و بهشتی بودن انسان‌ها در حوزه‌ی صلاحیت و اختیارات خداوند جهانیان است و هیچ‌کس جز پیامبران -آن‌هم با استمداد از وحی- توانایی تشخیص جهنّمی یا بهشتی بودن کسی را ندارد.

2-    ما به‌یقین نمی‌دانیم که آیا بر ادیسون و امثال وی اتمام‌حجّت شده یا نه؟ اصولاً ما به‌یقین نمی‌دانیم که ادیسون و امثال وی زیرمجموعه‌ی کدام‌یک از گروه‌های دوازده‌گانه بالا هستند.

3-    و درنهایت آنچه مسلم است و ما به‌یقین می‌دانیم این است که در روز بازپسین خداوند متعال قطعاً به بندگان خود؛ من‌جمله ادیسون و امثال وی ظلم نخواهد کرد.

 

 پانوشت‌‌ها:

1- محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (ت:310 هـ)، جامع البيان في تأويل القرآن، المحقق: أحمد محمد شاكر، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى، 1420 هـ - 2000 م، 14/441

2- ر ک:ابن تیمیة، مجموع الفتاوى (23/ 345).

3- بخاري (6780 ) ابويعلي الموصلي در مسندش (176 ، 177 ) عبدالرزاق در مصنف خود »13552 ، 17082 ) بزار در مسندش (269) 

4- اشاره به این حدیث است: عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ:"لَعَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ وَشَارِبَهَا وَسَاقِيَهَا وَبَائِعَهَا وَمُبْتَاعَهَا وَعَاصِرَهَا وَمُعْتَصِرَهَا وَحَامِلَهَا وَالْمَحْمُولَة إِلَيْهِ"یعنی: "خداوند شراب را، نوشنده‌‌ی آن را، نوشاننده آن را، فروشندة آن را، خريدار آن را، شيره‌‌گير آن را، کسي را که به خاطر او شيره گرفته ميشود، حامل آن و کسي که براي او شراب حمل ميشود همه را لعنت فرمود".رواه الترمذي وابن ماجه

5- ن ک: ابن تیمیة، مجموع الفتاوى (10/330)

6 - ابن قيم الجوزية(المتوفى: 751هـ)، طريق الهجرتين وباب السعادتين، دار السلفية، القاهرة، مصر، ط/2، 1394هـ، ص414