نویسنده: یاسین احمدی
سیر و حرکت مسلمانان و دعوتگران بیهدف و بیبرنامه نیست، بلکه هر حرکت و سکونی که از آنان نمایش داده میشود، جلوهگر زیبایی و حقیقت اسلام است. بینشانهی راه، مسیر را نمیپیماید، کوهِ سختیها در مقابل ارادهی آهنیناش موم میگردد و با ثبات و پایداری او متلاشی میشود، جانفشانی در ره دوست شیرین و گوارا است، جمال و صفات جلال خالق هستی، او را بهسوی خویش میکشاند و راهی جز عاشق شدن در این سراچهی هستی ندارد و خردهگیران، گر خرد خویش را حاکم و داور میکردند، بر عاشقان زندهدل طمع کننده در زیبا رویان، خرده نمیگرفتند بهقول حافظ شیرین زبان: برغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست جمال و زیبایی، تمام زندگیش فرا گرفته، او غریق خوشی و عیش و نوش دریای عشق است، از خاک و گل است اما نگاهش، آرزوهایش آسمانی است.
بنا بر همان جمالی که وجودش را عشقباران نمود، باران رحمت و مهر از ابر پاک قلبش میبارد، به بهانه عشق و محبت، نمیتوان مهربانی را، محصور و مقصور بر خویش کرد، بی رهروان عشق قدم بر نمیدارد، چرا که با لبخند و سعادت همراهان، وحشت ره، زدوده میشود و ستارگان هدایت و خورشید همیشه تابان حقیقت، شبهای ظلمت را میشکنند و پرتو تجلی آنان به اعماق قلبها نفوذ میکند و از وجد و نوید فرحبخش خود، عالم و آدم را به رقص میآورند و امید را در وجود ما زنده میکنند. آری این همه خوبی روا نیست که فقط مرحله جنینی را طی نماید و سپس بعد از زایش و متبلور گشتنش، راکد و ساکن ماند و کولهبار خیر و خوبی او به دیگران نرسد، متاع خوب و دُرّ گران در دست دعوتگران است، و در زیبایی و مرغوبیت آن شکّی نیست، اما این ماند که چگونه آن بر خریداران محبت و زیبایی در بازار سوداگری پر از رنگ و تزویر زندگی، عرضه شود. انصاف این است به آنچه ما را مزیّن ساخته جور و ستم نداشته باشیم و با حُلّه و لباس زیبا آنرا به نمایش بگذاریم «إدفع بالتی هی أحسن» را به ضعف و سرخوردگی تعبیر نکنیم، ما جلوگاه نور و محبتیم، ابر پر بارانیم که میان تشنگان محبت فرقی نمینهیم و با صدای ناکسان از باریدن نمیایستیم، بار امانت، حقیقت و رسالت بر دوش و در دل داریم، تا به مقصد نرسد آرام نگیریم، آرامش ما با نقش گرفتن لبخند بر لعل محرومان است. چگونه میتوان پیک نامور و چشمهسار مهربانی گشت در حالی که مهر و زیبایی این هستی به کام ما نرسیده، دعوتگران و منادیان جمال و خوشرویی هستیم، لیکن از فقر خمر بهشتی در این گسترهی عالم، خانهنشین گشتهایم و خود گدایان گوشهنشین هستیم. با اینهمه ناکامی و بدنامی «فاقد الشّیء لا یعطیه» را قبول و باور نکردهایم، با آن توشهی ناچیز، سرانجام ما به بدنامی خواهد رسید. گلدان کفاف و کفایت بلبلان سرگشته و غزلخوان نخواهد کرد، به گلشن و گلزار باید رسید، چرا که بلبلان عشوهگر یکی نیستند، هر کدام از آنها هوایی و نخوهای بهسر دارند، تا در گل خیال و مراد خویش عشوه کنند. اخلاق، سرشت، خوی خوب و خوش داشتن، نردبان و پل رسیدن به دلهاست، اگر در دل جای گرفتی و بر مسند آن تکیه کردی آنجاست هرچه خواهی فرمان ده، که علیالدوام و بینقص، دستورت اطاعت خواهد شد، و مهمان و میزبان، عزیز دلنشینی میگردی، عجیب است حال و احوال نااهلان و خردهفروشان که نام دعوتگر به خویش نسبت دادهاند و هنوز در کنج دل مردمان جای و خانه نکردهاند، امر و فرمان میدهند و بر هر چه هست و نیست خرده میگیرند و آرزو و امید دستبوسی و اطاعت دارند، آنها بسان افرادیاند که هنوز وارد حریم خانه نشده، از خارج حریم نقص و نواقص را برای صاحب منزل میشمارد و انتظار قبول در خیال خاطر خویش میپروراند، و در نتیجه دینزدگی در میان تمام اقشار دعوتشدگان بسوی زیبایی، غوغا میکند، با این شیوه، شیرازهی خیر و صلاح کشیده میشود، جمع و جامعه و مصلحان در رکود و سکون بسر خواهند برد و زبان حال آنها اینگونه خواهد گفت:
کردار اهل صومعهام کرد میپرست
این دود بین که نامه میشد سیاه از او
راه بسی طولانی و دراز و لحظه به لحظه قلب و دل و آشیانه از وحشت وادی فرو میریزد، با توشهی ناکارآمد و نامناسب، این همه راه، نمیتوان پیمود، باید فکر دگر کرد و چشمها را با زندگانی پیامآوران حق شست، و جوری دیگر نگاه کرد، و در این جنگل هستی، بیسلاح نباید حرکت کرد، زیرا دَد صفتان بر دل و دین یورش میبرند. روشن نمودن شمع بدست شما را تحمل ندارند، نکند پروانهها را بسوی خویش مجذوب و مجنون کند، و آن هنگام قدرت و توان خاموش کردنش نخواهید داشت. پیامبران، پیک مشتاقان هستند، که پیام صلح و آزادی و زیبایی و علم و معرفت را با خود میآورند. بی علم و معرفت یعنی بی نور و قبس موسی، در راه بی نشانه و بسوی مجهول قدم برداشتن است، خود و دیگران به طرف صحرای برهوت و یا به لب پرتگاه کشاندن است، کسی که چراغ بدست تاریکی شب را میشکند با کسی که مسیر را بی نور و مشعل میپیماید، قابل مقایسه نیستند. «هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون» را داور کنیم. با در دست گرفتن کلید سحرآمیز، همان لبخندی که بر گونهها بسته میشود، درهای بسته را باید گشود، و سبکبال در میان دعوتشدگان پرواز زد و آنها را نسبت به خویش، از خود بیخود کرد، گِلهها و شکایت و عتاب، شیر و شکر میشود و بین آنها تفاوتی قائل نمیشوند.
طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید آری اینگونه باشیم و از امروز کمر همت ببندیم و توشهی راه را کسب کنیم و مشعل هدایت بدست، از مسیر بگذریم و کار امروز را به فردا ننهیم، چرا که فردا آبستن کارها است، و حتماً هم کاری جدید و نو میزاید. آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجـت هیچ استخاره نیسـت.
نظرات
امید است اینگونه باشیم که شما نوشته اید!
به جای انکه اینقدر خود و مسلمانان را تحویل بگیری، اندکی به ضعفها ومشکلات خو مسلمانان بیندیش. تعصب کورکورانه آنچنان آنان را کور کرده است که حتی از ضعف خود نیز آگاه نیستند. هرگاه شخصی در یکی از نقاط جهان به خاطر وجود آزادیهای مذهبی به اسلام می گرود در بوق و کرنا می کنید که جهان دارد به سمت اسلام می آید. غافل از اینکه روزانه هزاران نفر از مردو کشورهایمان،دوستانمان، افراد خانواده مان و ... حتی بی دین می شوند و قید هر چی دین است را می زنند. گاهی به اطرافت نگاه کن و اندکی از آسمان بیا پایین تا حقیقت زمیننان را دریابی.
اگر امکان دارد اندکی هم به نقد اسلام و مسلمانان بپردازید!