نگاه عارفانِ نامبردارِ ما به تعالیمِ دینی، رنگ و بوی ویژه و متمایز خود را دارد. از این دست است نگاهی که گرمتازان عرصهی تجرید و پاکبازان عالم توحید به مفهوم «توحید» به عنوان اسِّ اساسِ آموزههای دین و مضمونِ اصلی و اصیل و مشترکِ جمیعِ ادیانِ ابراهیمی دارند.
اگر در نظرگاه عالمان کلام، توحید چیزی از جنس باور و معرفت و سپس اقرار زبانی و اعتراف گفتاری است و اگر در چشمانداز فقیهانه و اهل ظاهر، نمودهای خارجی و موضعگیریهای عملی بیانگر محتوای توحید است؛ در منظر عارفان مسلمان، توحید در واقع نوعی تبدّلِ وجودی و سیر و سلوکِ معنوی و درگیر شدنِ تمام عیارِ روح و روانِ آدمی قلمداد میشود. میگویند: «نقش بر دل معنی توحید کن». زیر و رو شدنی بنیادین و دگردیسیای اصیل و همهجانبه که در منش و شخصیت آدمی روی میدهد و او را به موجودی یک دست و یکدله و یکپارچه بدل میکند.
عارفان ما میگفتند که توحید یکی دانستن خدا نیست. در واقع توحید چیزی از مقولهی معرفت و باور نیست. گرچه مستلزم آن هست. میگفتند خداوند، جمعِ فراوان انبیاء را روانه نداشته تا مردمان، تنها در صحنهی ذهن و باور به یگانگی خداوند قائل شوند. این باور ذهنی که نمیتواند میزِ مایزِ یک موحّد اهل نجات و یک مشرک اهل شقاوت به شمار آید.
مطابق آیات قرآن، دعوت و فراخوانِ پیامبرِ اسلام، رهنمونی جهت سوق دادن آدمیان به سوی زیستنی یکسره متفاوت بوده است. زیستنی که قرآن از آن با عنوان «حیات طیبه» یاد میکند.[نحل: 97] دعوتی که استجابت آن، آدمی را از صفِ مردگان به زمرهی اهل حیات و زندگان میکشاند.[انفال:24]
شمس تبریزی، یکی از عارفانی است که به این موضوع به دقت و عمق هر چه تمام نظر داشته و در عباراتی سلیس و نغز عنوان داشته که توحید نه یکی دانستن خدا بلکه یکی شدن و یکپارچه شدن برای خداست:
«گفت: خدا یکی است، گفتم: اکنون ترا چه؟ چون تو در عالم تفرقهای: صد هزاران ذره، هر ذره درعالمها پراکنده، پژمرده، فروفسرده. او خود هست. وجود او قدیم است. تو را چه؟ چون تو نیستی.»[1]
«ازعالم توحید، ترا چه؟ ازآن که او واحد است، ترا چه؟ چون تو صدهزار بیشی: هر جزوت به طرفی، هر جزوت به عالمی_ تا تو این اجزا را در واحدی او درنبازی و خرج نکنی. تا او ترا از واحدی خود همرنگ کند، سرت بماند و سِرّت.»[2]
«مال قبلهی اغلب خلق است. یک پول عزیزتر است نزد دنیاپرست از جان شیرینش. والله که یک پول پیش دنیا پرست قبله است.»[3]
«لا إاله إلا الله کار زبان نیست، کار معامله است.»[4]
ابوالحسن خرقانی میگوید: «روز قیامت من نگویم که: من عالم بودم یا عابد بودم. گویم تو یکیای من زان یکی تو یکی بودم.»[5]
خواجه عبدالله انصاری میگوید: «توحید آن نیست که او را یگانه خوانی، توحید آن است که او را یگانه دانی. توحید آن نیست که او را بر سر زبان داری، توحید آن است که او را در میان جان داری. توحید نه همه آن است که یکبار گویی و یگانه باشی، توحید حقیقی آن است که از غیر او بیگانه باشی.»[6]
«توحید در دلهای مؤمنان، بر قدر دلها بود. هر آن دلی که سوختهتر و درد وی تمامتر، با توحید آشناتر و به حق نزدیکتر.»[7]
«توحید عام یکی شنیدن است، توحید عام یکی دانستن. توحید خاص الخاص یکی دیدن است، توحید درویش یکی بودن و نابودن است. دوست مدار آنچه او دوست ندارد. بگذار آنچه او تو را بر نگاهداشت آن ثنا نمیگوید. نظر بر او دار و بر امر و فرمان او، نه بر خود و خلق. میل از غیر ببر، یک دل باش. اگر طالب این کاری، با کسی که نه طالب این کار است منشین. این کار عزیز است و گرانمایه، دو عالم در جنب این به پر پشه ای بر نیاید. این کار را غیرتی است که به غیر خود بر نپذیرد، هر که این را خواهد، مگر که دل از خود و دوگیتی برگیرد. بکوش تا پیش از مرگ از این بحر طیّبه چاشنیی برگیری تا به وقت مرگ مردار نمیری.»[8]
«یکی گو و یکی دان و یکی بین؛ و در وقت طلبِ این کار یکتا گرد.»[9]
«در آن کوش که در دل خود از میل به دوگیتی هیچ نیابی. دل از همه برکن، در یکی بند. از همه در نومید باش، بر یک در مقیم باش. چشم از خود فراز کن، به دوست باز کن. ازهمه تبرّا کن، به یکی تولّی کن. عنایت او بین برخویش پیش از کفایت خویش.»[10]
«بندهی آنی که در بند آنی»[11]
اساساً عارفان در صدد بوده??
نظرات
بدوننام حم شادكام
14 آبان 1390 - 12:59از توحيد كن اين ممكن چون او شوی ای مؤمن گر بنمائيش عبادت ممكن سازد وصالت خّلاق بود چون خدای خلّاقيت دار بپای الله بود چون رحمان بخشش نما بر انسان رحيم بود چون ربّت آغوش گشا پر شفقت خدا كرده خود گزين جانشينی در زمين خلافتست بس خطير اين رسالت كم مگير