در قرآن،بر خلاف پنداره رایج، اله و خدا یکی نیست!خدایان فراوانند و دین برای انسان ها، به ویژه مؤمنان،توضیح می دهد که از میان این خدایان متعدّد،فقط یکی از آنها حقانیّت و شایستگی خدایی دارد و بقیه به ناحق و به سبب شبهت یا شهوت خدا گشته اند! نشانی آن خدای راستین این است که خالق و آفریدگار بشر و هستی است؛سپس از انسان ها می خواهد طی معامله و قراردادی به نام ایمان، در اخذ سبک زندگی و چگونگی بهره گیری از اعضا،امکانات و مهارت های خویش،این خالق را توحید و یکتاسازی کنند؛یعنی فقط از سفارش و فرمان او پیروی کنند و در فرمان پذیری برای به کارگیری نعمات،او را توحید و یگانه کنند و به دیگر خدایان، «نه !» بگویند و اعلام کنند: لا إله إلا الله! خالقیّت در قرآن، نه معادل و مترادف خدایی بلکه صرفاً شرط خدایی و نشانۀ خدای راستین است و این که قرآن،در آیاتی چون« إقرأ باسم ربّک الّذی خلق»، «اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم» و « سبّح اسم ربّک الأعلی الذی خلق فسوّی» خالقیت را نشانۀ ربّ حقیقی می داند و یا با عباراتی چون«لا یخلقون شیئاً» و «أفمن یخلق کمن لایخلق» از خدایان مشرکان ایراد می گیرد که شرط خالقیت را ندارند،مؤیّد همین ادّعاست. امّا دریغا که ما تحت تأثیر اندیشۀ یونانی در گذشته و ضرورت ردّ ماتریالیسم معاصر،قبول خالق برای جهان را مساوی مسلمانی و توحید گرفتیم و خدا را از محبوبی نازنین و صمیمی و دلربا،که نباید ناخوشنود گردد، به علت العلل یا واجب الوجود تبدیل نمودیم و تعلیم و تربیت دینی را نیز به همین سمت و سو،یعنی باوراندن وجود یک خالق، سوق دادیم!طبیعی است که این خطا در شناخت و شناساندن خدا،با توجه به وابستگی بنیادین اخلاق جوامع اسلامی به دین،آشفتگی و سستی اخلاق را نیز به دنبال خواهد داشت و بهره مندی از اخلاق قرآنی فقط با داشتن خدای قرآنی میسّر خواهد بود و اساساً چنان که جان لاک انگلیسی(۱۶۳۲-۱۷۰۴م) به درستی گفته است،برای ایجاد فضایل اخلاقی،نخست باید مفهوم درستی از خدا و پرستش و نیایش او را به کودک آموخت.(کاردان،۱۳۸۱،ص۱۲۱).

در همین زمینه و برای توضیح بیشتر،نکات زیر قابل توجّه است:

1)توحید،قرارداد است نه علم؛می دانیم که علم،توصیف واقعیت ها و نوع ارتباط پدیده ها و گزارش طرز کار جهان است.یعنی گزاره های علمی از نوع اِخباری و گزارشگرانه هستند و هست ها و نیست ها را به اطلاع مردم می رسانند.در واقعیات علمی،اختیار آدمی و خوشایند یا بدآیند او نقشی ندارد؛وقتی یک شیمیدان اعلام می کند که آب از اکسیژن و هیدروژن ترکیب شده است،این ترکیب شیمیایی ، یک واقعیتِ مستقل از انتخاب و ارادۀ آن شیمیدان است.یعنی یکی از عوامل محدود کننده و اساساً رافع آزادی بشر،علم و دلایل علمی است!شما آزاد نیستید که مس را به ترکیب آب بیفزایید یا نادرشاه را مؤسس زندیه بدانید یا روانسر را از توابع استان همدان بدانید و. . . !

امّا توحید چنین نیست وملاحظۀ نوع گفتمان به کار رفته در قرآن،که گفتمان بازرگانی است، و کثرت تعابیر بیع و شری و تجارت و بیعت و . . . در لسان شرع،نشان می دهد که توحید نوعی معامله و قرارداد است که بنا به آموزه های حقوقی و فقهی،حدوث و صحّت آن،نه مستقل از خواست و پسند انسان ها بلکه مشروط به خواست و رضایت طرفین است:«أن تکون تجارة عن تراض منکم»؛اگر توحید را پذیرش یک خالق برای هستی بدانیم،در واقع ناخواسته و ندانسته با تبدیل آن به یک موضوع علمی/فلسفی،وجهِ اختیاری بودن آن را،که از قضا گوهر و مزۀ دین ورزی است، سلب کرده ایم و ایمان را از یک معاملۀ داوطلبانه وآزادانه به تعهّدی اجباری و ناشی از اضطرار منطقی،تبدیل کرده ایم:

عاقلان اشکسته اش از اضطرار عاشقان اشکسته اش از اختیار

 همین ستاندن وجه عاشقانه و اختیاری بودن تدیّن و بی مزه کردن ایمان بود که عارفانی چون عبدالرحمن جامی(رح) را از فیلسوفان گوهررُبا و جان ستان از ایمان،گله مند و دلخور ساخته بود:

چـون فلسـفـیانِ دیـن بـرانـداز از فلسفه کـــار دین مــکن ساز

 گرحرف شناس دین،زبون نیست از سور مدینه،دین برون نیست!

وقتی ما به سبب برابرپنداری خالقیت با خدایی،مسلمانی و موحّدبودن را باورداشتن یک خالق برای جهان و اقرار به یک واقعیت فلسفی تعریف کنیم و تمام تلاشمان در تفهیم این توحید نسنجیده،معطوف و مصروف القای وجود و وحدانیّت خالق جهان با توسّل به دلایلی چون برهان نظم و امتناع دور و تسلسل در زنجیرۀ علل گردد،حتّی در صورت نادرموفّقیت،تازه فراگیران و متربّیان را از مقصد اصلی دور ساخته و باور آنان را در حدّ باورهای شیطان و مشرکانِ معترف به وجود خالق نگاه داشته ایم!یعنی خطا در فهم وشناخت،در تفهیم و شناساندن نیز تکرار می شود و نتیجه را نیز به خطا می برد!

2)مطالعۀ کاربرد واژه های خدا و خداوند در فرهنگ فارسی و کُردی نشان می دهد که این واژه ها نه به معنای آفریدگار،بلکه به معنای مالک و صاحب الامر بوده اند؛حکایت مشهور عبید زاکانی(رح) که شخصی ادّعای خدایی خود را نزد حاکم شهر توجیه می کند،شاهد درستی این ادّعاست:شخص مذکور با رندی تمام می گوید:جناب حاکم،بنده دهخدا،خانه خدا و باغ خدا بودم! مأموران شما ده ، خانه و باغ مرا غصب کرده اند و اکنون فقط«خدا» مانده است که در خدمت شماست! حافظ-علیه الرحمة-نیز سروده اند:

بر من کبر مفروش ای ملک الحاج که تو

 خانه می بینی و من، خانةخدا می بینم!

مولوی نیز در کلیات شمس ، با چنین نوازشی به پیشواز محبوب خویش رفته است:

ای در ما را زده ، شمع سرایی در آ

 خانۀ دل آنِ توست،خانةخدایی در آ !

چنان که می بینیم خدا و خداوند،به معنای مالک و صاحب اختیارند؛توحید به این معناست که ما انسانها، که مالک، خدا وخداوند خود هستیم و اختیار تعیین سبک زندگی خویش و استفادۀ دلخواه از اعضا،امکانات و مهارت های خود را داریم،در اجرای آیاتی چون:« هل أدلّکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم ...»،طی معامله ای به نام ایمان و در برابر دریافت کالایی به نام حیات طیّبه دنیوی و بهشت اخروی، این اختیار را با «لا»ی نفی از خود و دیگرمخلوقات سلب کنیم و آن را کاملاً و دربست به آن کسی بسپاریم که خالق ماست و به عبارت دقیق تر و رساتر،او را در تعیین سبک زندگی خویش، تنها و یکتا سازیم و به اواعلام کنیم چون فقط تو ربّ العالمین و رحمان و رحیم و مالک یوم الدّین هستی،پس ما نیز اختیار تعیین سبک زندگی را فقط به تو می سپاریم و در بهره گیری از نعماتی که داریم فقط و فقط از تو فرمان می بریم:« إیّاک نعبد و إیّاک نستعین »! آری،توحید نوعی واگذاری وخودفروشی است:فروختن اختیار تعیین سبک زندگی به خالق:«من یشری نفسه ...»؛چنان که اسلام نیز معنایی مشابه دارد: اسلام از باب اِفعال است و، چنان که اهل لغت از جمله جوهری در الصّحاح فی اللغة و فیروزآبادی در القاموس المحیط گفته اند، به معنای تسلیم کردن،تحویل دادن و واگذاری است،واگذاری اختیار تعیین سبک زندگی به خالق:« مَن یُسلِم وجهَهُ إلی الله...».یا در آیه ۷۱ سوره انعام،آمده است:«قل انّ هُدَی الله هو الهدی و اُمِرنا لِنُسلِمَ لربّ العالمین»:بگو فقط زیست روش خدای متعال،رهنمود نجات است و به ما فرمان داده شده که (تعیین رهنمود نجات و سبک زندگی سعادتمندانه را)به پروردگار جهانیان واگذاریم.

اگر به ضابطۀ معناشناختی ملاحظۀ سابقۀ کاربرد واژۀ خدا و خداوند در فرهنگ ایرانی و تناسب معنای لغوی با مدلول اصطلاحی واژه ها پایبند باشیم،خواهیم پذیرفت که الله-جلّ جلاله-گرچه خالق ماست و خالقیّتش، چونان یک واقعیّت علمی/فلسفی، ربطی به قبول و ردّ ما ندارد؛بر عکس، تا ما نخواهیم و تا حقّ انحصاری او برای الوهیّت و خدایی را عملاً رعایت نکنیم،او نه خدای ما خواهد شد و نه در خدایی یکتا خواهد بود! این ماییم که با توحید و تنهاسازی او از میان مجموعۀ خدایان،او را خدای خویش یا تنهاخدای خویش خواهیم ساخت ! در غیر این صورت،حتّی اگر زبده ترین فیلسوفان نیز با تبیین و تفهیم موفّق براهینی چون وجوب و امکان، بطلان دور و تسلسل،امتناع تعدّد واجب الوجود و لزوم وجود ناظم برای هستی منتظم،وجود آفریدگار و یکتایی او را اثبات کنند،نه ما موحّد خواهیم شد و نه او، که در خالقیّت و لیاقت الوهیّت یکتاست ،درخدایی یکتا خواهد شد!