بالاخره جنگ اوکراین بامداد پنجشنبه آغاز شد و این نشان داد که هشدارها و اظهارنظرهای مقامات آمریکایی و اروپایی علی رغم تکذیب مکرر روسیه مبتنی بر گزارش‌های اطلاعاتی دقیقی بوده است. کشورهایی چون اوکراین قربانی درگیری و نزاع قدرت‌های بزرگ و توسعه‌طلبی‌های آن‌ها هستند؛ چه غرب و ناتو، چه شرق و روسیه. سرزمین‌های ثالث با موقعیت ژئواستراتژیک و ژئوپلتیکی مهم چون اوکراین در این نزاع مطمح نظر این قدرت‌ها بوده و همواره تلاش کرده‌اند آن‌ها را تیول خود کنند. در این میان، اوکراین که حد فاصل ناتو و روسیه در شرق اروپاست، پس از فروپاشی شوروی همواره نظرگاه شرق و غرب بوده که همین یکی از دلایل مهم بی‌ثباتی سیاسی آن از سال ١٩٩١ شده است؛ گاهی دولت‌های طرفدار روسیه سرکار بوده‌اند و از سال ٢٠١٤ نیز طرفداران غرب در نتیجه کاهش محسوس نفوذ روسیه بر کرسی قدرت نشسته‌اند. 

جدا از آن جنگ ریشه‌ای تاریخی نیز دارد. هویت اوکراینی از دیرباز از زمان تزارها قبل از انقلاب ١٩١٧ با وجود اشتراکات دینی و فرهنگی خود را به ویژه در یک سده اخیر مستقل از روسیه تعریف کرده و حتی کییف به دلیل قرار گرفتن در مسیر خطوط تجاری صدها سال قبل از مسکو تاسیس شده است. در این میان، سخنرانی پوتین در ٢١ فوریه درباره اوکراین متضمن مغالطه‌های تاریخی نیز بود. وی در حالی از لنین برای دادن استقلال به اوکراین انتقاد کرد که لنین در اصل دولت نوپای اوکراین را که در سال ١٩١٧ اعلام استقلال کرد، در سال ١٩٢١ سرکوب کرد و آن را به زیر سلطه دولت بلشویکی برآمده از انقلاب درآورد. پس از آن هر چند در نتیجه سیاست‌های لنین، اوکراین عملا یک جمهوری نیمه مستقل با مرزهای تقریبا تعریف شده بود، اما بخشی از اتحاد شوروی سابق بود تا این که اوکراینی‌ها در سال ١٩٩١ طی یک همه پرسی رای به خروج از شوروی دادند. در کل اوکراینی‌ها به ویژه ساکنان غرب آن که از سال ١٨٦٧ تا ١٩١٨تحت سلطه امپراتوری اتریش مجارستان بوده‌اند، با جهان غرب و انگاره‌های آن تعلق خاطر دارند تا روسیه و تاریخ مشترک پر فراز و نشیب با آن. اما روس‌ها که اوکراین را برادر کوچک خود می‌پندارند، جدایی کییف همواره ناخودآگاه آن‌ها را آزار داده است و نسبت به آن متحسر بوده و هستند. به هر حال، حتی اگر کل گزارهای تاریخی سخنرانی پوتین درست باشد، برای اصلاح "اشتباه" لنین نمی‌توان به یک کشور مستقل رسمیت یافته حمله کرد. 

اما عامل سوم دکترین احیاگری بلندپروازانه ولادیمیر پوتین برای بازسازی "شکوه" تاریخی روسیه است. این گزاره احیاگری در سخنان اخیر پوتین و تاکیدش بر این که اوکراین بخشی از تاریخ روسیه است و انتقادات وی از لنین نمایان بود. او ابتدا تلاش می‌کند سرزمین‌های استقلال یافته از شوروی را تحت الحمایه سیاسی مسکو قرار دهد. در این راستا، پس از تحولات قزاقستان و تثبیت موقعیت توقایف اوکراین به علت جایگاه ویژه آن در تقابل با غرب و ناتو و به تبع آن اهمیت مساله در برانگیختن احساسات ناسیونالیستی روس‌ها، مهم‌ترین نقطه عزیمت وی در مسیر این احیاگری تاریخی به شمار می‌رود. از این رو، اشتباه است اگر جنگ اوکراین صرفا در قاب تقابل ناتو و روسیه و حمایت از روس‌تبارهای شرق این کشور نگریسته شود؛ حمایت از روس‌تبارها که صرفا بهانه است، اما نگرانی از توسعه ناتو و جذب اوکراین در این پیمان نیز با وجود اهمیت آن تنها انگیزه پوتین از این لشکرکشی نیست. حتی اگر این نگرانی را تنها عامل بپنداریم، باز توجیهی منطقی برای جنگ نیست و به همان اندازه که جنگ آمریکا علیه عراق و افغانستان به بهانه نگرانی‌های اتمی و تروریستی، حمله صدام به ایران به بهانه نگرانی از صدور انقلاب و تهاجم عربستان و امارات به یمن توجیه ناپذیر است، جنگ روسیه علیه اوکراین نیز به دلیل نگرانی از توسعه ناتو پذیرفتنی نیست. جدا از این که بخش قابل توجهی از خود سیاستمداران اوکراینی منهای طیفی خاص، با وجود غربگرا بودن به دلیل پیامدهای سنگین، مخالف پیوستن کشورشان به ناتو هستند، در میان خود اعضای این پیمان نیز برخی با این عضویت مخالفت کرده و می‌کنند. در واقع، آمریکا و اروپا که به دلایلی اوکراین را به عضویت ناتو درنیاوردند، امروز در حقیقت آن را سپر و قربانی تقابل خود با روسیه برای زمین گیر کردن آن می‌کنند. در این سو نیز به نظر می‌رسد که پوتین دچار اشتباه محاسباتی شد و می‌توان گفت که جنگی بی‌نتیجه (در میان مدت و درازمدت) را شروع کرده است. در قسمت بعدی به چشم انداز جنگ اوکراین می‌پردازم.