«جهان را نوازش کن!» تعبیرِ دلاویز و رسالت شاعرانهای است که سهراب سپهری در یکی از نامههای خود عنوان کرده است [۱]. در این آموزه، آیینِ مهربانی به تمام قد، حضور دارد. «جهان رانوازش کن!» ضرباهنگِ تمامِ جویبارهایِ آرام و مهربان و نرمایِ همهی نسیمهای ملایم و خوشبو را تداعی میکند. نوازش طبیعت را میتوان از سلیمانِ نبی آموخت. داستانی که در قرآن به اجمال بیان شده است. سلیمان، محبت چشمگیری به اسبان تیزپا و چابک خود داشت. در وهلهی نخست با آنان ارتباط بصری برقرار میکند و حرکت آنان را عاشقانه به نظاره مینشیند. اما، آتشِ محبت و گرمایِ شوق او با نگریستن فرو نمینشیند و او این بار ازطریق حسِّ بساوایی و با دستان خود، گردن و ساق اسبها را نوازش میکند. برای او نوازش طبیعت همان نوازش خالق طبیعت است:
«إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَی فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ (ص: ۳۱ تا ۳۳) به خاطر بیاور هنگامی را که عصرگاهان اسبان چابک ِتندرو رابراو [سلیمان] عرضه داشتند، گفت: من این اسبان را به خاطرپرورگارم دوست میدارم (اوهمچنان به آنهانگاه میکرد) تاازدیدگانش پنهان شدند. (آنها به قدری جالب بودند که گفت:) باردیگر آنها رانزد من بازگردانید ودست به ساقها وگردنهای آنها کشید (وآنهارانوازش داد)»
فرانسیس آسیزی، عارف مسیحیِ سدهی دوازده میلادی، که به سببِ منازعهای که با دولت روم بر سر کشتار پرندگان داشت به او لقب حامیِ طبیعت داده بودند؛ نیایشی با خداوند دارد که در آن نگاهی یگانه و منحصر به فرد نسبت به طبیعت به چشم میخورد. او عناصر هستی را غریبه و بیگانه نمیانگارد. در منظر او خورشید و ماه و ستارگان و زمین و باد و آب، جملگی، خانوادهی او هستند و هر یک در شأن مادر و برادر و خواهر ویاند.
«ستایش تراست،ای خداوند من، با جملهی آفریدگانت،
بالخاصه حضرت برادر خورشید،
که بدان، بر ما روشنایی ونور عطا میکنی؛
ستایش تراست ای خداوند من، بهر خواهر ماه،
ستایش تراست ای خداوند من، بهر برادر باد،
ستایش تراست، ای خدای من، بهر خواهرمان آب،
که بس سودمند است و بسی فروتن،
گرانبها و پاکیزه.
ستایش تراست،ای خداوند من، بهر مادرمان خواهر زمین،
که ما را در خود دارد ومی پرورد،....» [۲]
در فرهنگ پرمایهی عرفانی و ادبی ما رگههای جدی و تأمل برانگیزی در این باب به چشم میخورد. از باب مثال میتوان به نگرش عطوفانه و حتا توأم با فروتنی نسبت به سگان نام بُرد. در فرهنگ اسلامی، سگ جانداری حرام گوشت است و بسیاری او را حیوانی نجس و پلید میشمارند. اخباری وارده شده که پیامبر اسلام، حضور سگ در منزل را مانع و حاجبِ رفت و آمد فرشتگان دانسته است و موجب کاهش اجر و پاداش فرد میداند [۳]. در روایت دیگری که مبنای یک حکم غالب فقهی است، ظرفی که زبان سگ بدان خورده باشد، تنها زمانی تطهیر میشود که شش بار با آب و یک بار با خاک شسته شود [۴]. اما هیچ یک از این اوصاف، محدودکنندهی شفقت و مهر به اینجاندار نیست. سعدی شیرین سخن، یکی از داستانهایی را که پیامبر اسلام نقل کرده است [۵] به زیبایی تصویر میکند:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت
کُلَه دَلو کرد آن پسندیده کیش
چو حبل اندر آن بست دستار خویش
به خدمت میان بست و بازوگشاد
سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد
که داور گناهان از او عفو کرد [بوستان سعدی، باب دوم: در احسان]
در حکایت دیگری میخوانیم که بایزید بسطامی در تنگنای معبری، راه بر سگی ایثار میکند.
«[بایزید بسطامی] یک روز میگذشت، با جماعتی در تنگنای راهی افتاد و سگی آمد. بایزید بازگشت و راه بر سگ ایثار کرد تا سگ را باز نباید گشت. مگر این خاطر به طریقِ انکار بر مردی گذشت که حق تعالی آدمی را مکرّم گردانیده است و بایزید سلطان العارفین است با این همه پایگاه و جماعتی مریدان راه را بر سگی ایثار کند و باز گردد! این چگونه بُوَد؟» شیخ گفت: «ای جوانمرد! این سگ به زبان حال با بایزید گفت: «در سبق السبق [عهد ازل] از من چه تقصیر در وجود آمده است؟ و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین در سر تو افگندند؟» این اندیشه بر سَرِ ما در آمد، راه بر او ایثار کردم.» [۶]
در حکایات عارفی نامدار، معروف کرخی آمده است که:
«معروف را خالی [دایی] بود که والی شهر بود. روزی به جایی خراب میگذشت، معروف را دید آنجا نشسته و نان میخورد، وسگی در پیش وی. و وی یک لقمه در دهانِ خود مینهاد، ویک لقمه در دهان سگ. خال گفت: «شرم نمیداری که با سگ نان میخوری؟» گفت: «از شرم نان میدهم به درویش» [۷]
این عارف بزرگ، شرم میکند که تنهایی غذا بخورد، بنابراین یک لقمه به سگ میدهد و لقمهی دیگر خود میخورد. یا حکایت مشهوری که در آن غلام سیاهی، همهی سهم روزانهی خود را از غذا به یک سگ میبخشد چرا که او را به شدت غریب و گرسنه مییابد.
«عبدالله بن جعفر (رض) به روستایی رفت وبه باغ خرمایی رسید، درآنجا غلامی سیاه دید که مشغول کاربود. سگی درآن حوالی بود که نزدیک آن غلام آمد. غلام یک قرص نان به سگ داد. سگ نان راتمام کرد. دوقرص نان دیگررا هم که دردست داشت به آن سگ داد وسگ همه را خورد. عبدالله ماجرارادید وبه سراغ غلام رفته وبه اوگفت: غذای هرروز تو چقدراست؟ غلام گفت: همین سه قرص نان که دیدی. گفت چرا قوت روزانهات را همگی به سگ دادی؟ غلام گفت: دراین محل سگی نیست، این سگ ازراه دورآمده وگرسنه بود، زشت دانستم که نانش ندهم. عبدالله به غلام گفت پس خودت امروز چه میخوری؟ غلام گفت امروز را صبروتحمل میکنم. عبدالله بن جعفر آن غلام راخرید وآزاد کرد وآن باغ راهم خرید وبه او بخشید.» [۸]
در مثنوی، مولانا داستانی از مهربانی موسای پیامبر نقل میکند:
گوسفندی از کلیم الله گریخت
پای موسی آبله شد نعل ریخت
در پی ِ او تا به شب در جُست و جو
وان رمه غایب شده از چشم او
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند
پس کلیم الله گَرد از وی فشاند
کف همی مالید بر پشت و سرش
مینواخت از مهر همچون مادرش
نیم ذره طیرگی و خشم نی
غیر مهر و رحم و آب چشم نی
گفت گیرم بر مَنَت رحمی نبود
طبع تو بر خود چرا اِستم نمود [مثنوی، دفتر ششم]
در منابع عرفانی حکایتهای درس آموز فراوانی در این باب میتوان مشاهده کرد:
یعقوب (ع) مناجات میکرد – از پس آنکه یوسف را بازیافته بود- گفت: الهی، این بلا که بر من آمد به چه سبب آمد؟ چواب آمد که: یعقوب! فلان وقت ترا مهمانی بیامد و اندر خانهی تو گوسپندکی بود با بچّگک. آن بچه را پیش مادر بکشتی و بریان کردی و پیشم همان نهادی. دل آن مادر بریان گشت، به ما بنالید، ما دلِ ترا به فراق فرزند بسوختیم تا بدانی که درد فرزند چگونه باشد! [۹]
عیسی علیه السلام در صحرایی میگردید، باران عظیم فرو گرفت. رفت در خانهی سیه گوش در کنج غاری پناه گرفت لحظهای تا باران قطع گردد. وحی آمد که: از خانهی سیه گوش بیرون رو که بچگان او بسبب تو نمیآسایند. [۱۰]
وگویند که [شیخ ابوسعید ابوالخیر] یک روز قصّابی را دید که گوسفندی کشته بود. گوسفند دست میزد و آخه میکرد. شیخ نیز گوشت نخورد. گفت «ما ندانستیم که ازین آخه میخوردیم.» [۱۱]
وقتی شیخ [ابوسعید ابوالخیر] در قحط با مریدی به صحرا بیرون شد در آن صحرا گرگِ مردم خوار بود. ناگاه گرگ آهنگِ شیخ کرد. شاگرد سنگ برداشت و در گرگ انداخت. شیخ گفت «چه میکنی؟ای سلیم دل! تو ندانی که از بهر جانی با جانوری مضایقت نتوان کرد؟» [۱۲]
در بابِ مولانا جلال الدین رومی و عطوفتش با سایر جانداران حکایتهای نغزی وجود دارد. عبدالحسین زرین کوب مینویسد:
«شفقت او [مولانا] شامل حیوانات هم میشد ویاران را از آزار جانوران مانع میآمد. یک بار حتی از کسی که یک سگِ کوچه گرد را از سر راه وی دور کرد رنجید که چرا حیوان را آزرد و از وقت خویش باز آورد. به شهاب الدین قوّال که یک روز خر خود را بدان سبب که در حضور مولانا بانگ برآورده بود رنجانید اعتراض کرد که این زدن برای چیست؟ بانگ او هم برای همان کام هاست که سایر خلق طالب آناند. نه آیا باید شکر کنی که باز تو راکبی و او مرکوب؟» [۱۳]
فرزانگان فرهنگ ما حتا از آزار موریانه پرهیز میکردند و جهان را بیمقدارتر از آن میدانستند که آدمی موری را بیازارد:
فردوسی میگفت:
به نزد کهان و به نزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان
و اسدی طوی نیز:
چنان زی که مور از تو نبوَد به درد
نه بر کس نشیند ز بادِ تو گرد
در حکایتی میخوانیم که بایزید بسطامی مسافتی طولانی را باز میگردد تنها به این خاطر که موریانهای را که به باور خود از منزل خویش آواره کرده به خانهاش باز گرداند:
«نقل است که چون [بایزید بسطامی] از مکه میآمد به همدان رسید. تخم مُعَصفر [گلی بنفش] خریده بود. اندکی از او به سرآمد، بر خرقه بست. چون به بسطام رسید یادش آمد، خرقه بگشاد، مورچه یی از آنجا به در آمد، گفت: ایشان را از جایگاه خویش آواره کردم. برخاست و ایشان را به همدان برد، آنجا که خانهی ایشان بود بنهاد. تا کسی که در «التعظیم لأمرالله» [بزرگداشتِ فرمان خدا] بغایت نبُوَد «الشفقة علی خلق الله» [شفقت بر آفریدگان خدا] تا بدین حد نَبُود.» [۱۴]
سعدی، این حکایت را به شبلی نسبت میدهد:
یکی سیرت نیک مردان شنو
اگر نیک بختی و مردانه رو
که شبلی ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم به دوش
نگه کرد و موری در آن غلّه دید
که سرگشته هر گوشهای میدوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت
مروّت نباشد که این مور ریش
پراکنده گردانم از جای خویش
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل [بوستان سعدی، باب دوم: در احسان]
در میان شاعران معاصر کمتر کسی به اندازهی سهراب سپهری نگاه نوازشگرانه به هستی داشته است. قدری در شعر مشهور او: «آب را گِل نکنیم» درنگ کنیم. در این شعر کراراً سفارش میکند و نهیب میزند که آب را تیره و آلوده نکنیم. اما چرا؟ به چه خاطر؟ سهراب پاسخ میدهد و علت این سفارش را عنوان میکند: «در فرودست انگار، کفتری میخورَد آب. یا که دربیشهی دور، سیرهای پر میشوید.» شاعر دلنگران آب خوردن کفتری است و بیمناک از آنکه آب تیره بنوشد و حواسش به سیرهای است که در جنگلِ دور میخواهد پرهایش را در آب بشوید و باید مراقب بود تا آب کِدِر به بالهایش نرسد.
«آب را گل نکنیم:
در فرودست انگار، کفتری میخورَد آب.
یا که دربیشهی دور، سیرهای پر میشوید.
یا که در آبادی، کوزهای پُر میگردد.
آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فروشوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید، نان خشکیده فروبرده در آب.»
محسن مخملباف میگوید:
«ما شاعری داریم به نام سهراب سپهری... شعرهای او نه مداحیهای حاکم پسند است نه فحاشیهای مخالف پسند. در آن سوی این درگیریها به توسعه مهرورزی مشغول است. طوری که حالا هر کس به گونهای از خشونت خسته میشود سری هم به شعرهای سپهری میزند و خودش را آرام میکند و یا تلطیف میکند. او شعری دارد درباره آب خوردن یک پرنده:
«آب را گل نکنیم
در فرو دست انگار
کفتری میخورد آب»
یک منتقد مشهور ایرانی نقدی پر سر و صدا بر آثار او مینویسید که «در شرایطی که آمریکا در ویتنام ناپالم میریزد و آدم میکشد، تو نگران آب خوردن یک کبوتری؟»
سپهری در یک مجلس دوستانه به او پاسخ میدهد:
«دوست عزیز، ریشه قضیه در همین جاست. برای مردمی که از شعرها نمیآموزند که نگران آب خوردن یک کبوتر باشند، آدم کشی در ویتنام یا هر جای دیگر، امری بدیهی است.»
یکی از دوستان من شبی نزد سپهری میهمان بوده، موقع گفتگو سوسکی وارد اتاق میشود و دوست من قصد داشته آن را با دمپایی بکشد. سپهری جلوی او را میگیرد و میگوید: «تو فقط میتوانی به او بگویی که به اتاقت نیاید.» دوست ما سوسک را با دمپایی میگیرد و به بیرون پرتاب میکند. سپهری گریهاش میگیرد که صاحب جانی در این جهان مجروح شد، و از دوست من میپرسد که «نیندیشیدی اگر در این نیمه شب پای این سوسک بشکند و با توجه به اینکه سوسکها به اندازه ما آن قدر متمدن نیستند که بیمارستان داشته باشند، چه خواهد شد؟ و از کجا معلوم که این سوسک مادر بچه سوسکی نباشد که منتظر بازگشت مادرش به خانه است؟»
شما به این نگاه شاعرانه دقت کنید. اگر طبع بشر به این لطافت برسد که نگران آب خوردن یک کبوتر از آب نازلال باشد، یا نگران مجروح شدن یک سوسک، طبیعتاً این همه به خشونت دامن نمیزند و به راحتی در هر جا آدم نمیکشد.
مردم آلمان اول به سگ کشی در خیابانها دست زدند با این توجیه که بهداشت عمومی به خطر افتاده، اما فراموش کردند که این اولین تمرین برای روشن کردن شعله در کورههای آدم سوزی است. مورخان فراموش کردند این سگ کشی را به عنوان یک واقعیت تاریخی ثبت کنند و روانشناسان فراموش کردند، تأثیر آن را بر روان مردم آلمان بسنجند. چرا که عصر پزشکان بود و دوران نجات جنس انسان از بیماری هاری.» [۱۵]
پریدخت سپهری دربارهی برادرش مینویسد:
«همهی آشنایان بارها او راکنارِ حوض یا جوی آب در حالی دیدهاند که برگ یا چوب کوچکی در دست دارد و مورچهای یا پروانهای را نجات میدهد. «یاد من باشد، هر چه پروانه که میافتد در آب، زود از آب در آرَم.» [۱۶]
سپهری میگفت:
«خواهم آمد، پیشِ اسبان، گاوان، علفِ سبزِ نوازش خواهم ریخت.
مادیانی تشنه، سطلِ شبنم را خواهم آورد.
خرِ فرتوتی در راه، من مگسهایش را خواهم زد.»
همو گفته است:
«هر که با مرغِ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خوابِ جهان خواهد بود.»
اگر بتوانیم وقتی به درخت میرسیم، به پاس حرمتِ سبزش بوسهای بر تنهاش بزنیم و با نرمای انگشتمان ساقهی گلی را لمس و نوازش کنیم، اگر بتوانیم با جانداران و طبیعت از در صلح و آشتی پایدار درآییم و آیین خود را در رابطه با هستی بر اساس «نوازشگری» بنیان نهیم، تنها در این صورت است شاید، که غلغلههای پر تشویش درونمان لختی فروکش کنند و روزنی به سوی «باغِ سبزِ عشق» به رویمان گشوده شود. با خود تکرار کنیم و از یاد نبریم:
«یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد» [۱۷].
****
ارجاعات:
[۱]. هنوز در سفرم (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده)، به کوشش پریدخت سپهری، تهران، فرزان، ۱۳۸۸
«بر بلندیِ خود بالا رو. و سپیده دمِ خود را چشم به راه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. و پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زبالهها رو مگردان، که پارههای حقیقتاند. جوانه بزن....»
[۲]. رفیق اعلی، کریستیان بوبن، ترجمه پیروز سیار، نشر طرح نو، ۱۳۸۴
[۳]. «لا تدخل الملائکة بیتاً فیه کلب» (مسلم ۳/۱۱۷۹)؛ «من اتخذ کلباً إلا کلب ماشیة أو صید أو زرع انتقص من أجره کل یوم قیراط» (مسلم ۳/۱۲۰۱)
[۴]. «طُهُورُ إِنَاءِ أحَدِکُمْ إِذَا وَلَغَ فِیهِ الکَلْبُ أنْ یَغْسِلَهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ أُولاَهُنَّ بِالتُّرَابِ.» (مسلم ۳/۱۸۳.)
[۵]. «بَیْنَا رَجُلٌ یَمْشِی فَاشْتَدَّ عَلَیْهِ الْعَطَشُ فَنَزَلَ بِئْرًا فَشَرِبَ مِنْهَا، ثُمَّ خَرَجَ فَإِذَا هُوَ بِکَلْبٍ یَلْهَثُ یَأْکُلُ الثَّرَى مِنَ الْعَطَشِ، فَقَالَ: لَقَدْ بَلَغَ هَذَا مِثْلُ الَّذِی بَلَغَ بِی، فَمَلأَ خُفَّهُ، ثُمَّ أَمْسَکَهُ بِفِیهِ، ثُمَّ رَقِیَ، فَسَقَى الْکَلْبَ، فَشَکَرَ اللَّهُ لَهُ، فَغَفَرَ لَهُ» قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَإِنَّ لَنَا فِی الْبَهَائِمِ أَجْرًا؟ قَالَ: «فِی کُلِّ کَبِدٍ رَطْبَةٍ أَجْرٌ». (بخارى: ۲۳۶۳)
«روزی، مردی در مسیر راه، بشدت تشنه شد. وارد چاهی شد و از آن آب، نوشید. سپس، بیرون آمد و ناگهان، سگی را دید که از شدت تشنگی، زبانش بیرون آمده است و خاک میخورد. (با خود) گفت: این سگ، به همان اندازه، تشنه است که من تشته بودم. (دوباره، وارد چاه شد)، موزهاش را پر از آب کرد و بدهان گرفت و از چاه بالا آمد و به سگ آب داد. خداوند از او راضی شد و گناهانش را بخشید». صحابه گفتند:ای رسول خدا! خداوند برای نیکی به حیوانات هم به ما پاداش میدهد؟ رسول خدا فرمود: «نیکی کردن به هر موجود ذی روحی، ثواب دارد».
[۶] و [۷]. تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری، به تصحیح رینولدآلن نیکلسون، نشراساطیر، چاپ دوم ۱۳۸۳
[۸]. رسالهی قشیریه، عبدالکریم بن هوازن قشیری، ترجمهی ابوعلی حسن بن احمد عثمانی، با تصحیحات و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم، ۱۳۸۵
[۹]. شرح تعرّف: ابوابراهیم اسماعیل بن محمد مستملی بخاری، با مقدمهی محمد روشن، تهران، اساطیر، ۱۳۶۳
[۱۰]. فیه ما فیه، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، نشر نامک، چاپ سوم، ۱۳۸۴
[۱۱] و [۱۲]. چشیدن طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، مقدمه تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، چاپ اول، ۱۳۸۵
[۱۳]. پله پله تا ملاقات خدا، دکتر عبدالحسین زرین کوب، انتشارات علمی، چاپ بیست و ششم، ۱۳۸۴
[۱۴]. تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری، به تصحیح رینولدآلن نیکلسون، نشراساطیر، چاپ دوم ۱۳۸۳
[۱۵]. زندگی رنگ است: گزیدهی گفتار و نوشتار، محسن مخملباف، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۷۷
[۱۶]. سهراب، مرغ مهاجر، پریدخت سپهری، انتشارات طهوری، چاپ نهم، ۱۳۸۹
[۱۷]. هشت کتاب، سهراب سپهری، تهران، انتشارات مجید، ۱۳۸۹
نظرات
ایثار
08 دی 1391 - 11:27آقای قطبی، نفستون گرم. نوشته هاتون تو این سرمای زمستانی، گرمابخشه. روح ما رو شعله ور می کنید... همچنان بنویسید...
بدوننام
08 دی 1391 - 02:23کاک محمد صدیق جزاک الله خیرا استفاده کردیم
احمدی
09 دی 1391 - 11:30"یعقوب (ع) مناجات میکرد – از پس آنکه یوسف را بازیافته بود- گفت: الهی، این بلا که بر من آمد به چه سبب آمد؟ چواب آمد که: یعقوب! فلان وقت ترا مهمانی بیامد و اندر خانهی تو گوسپندکی بود با بچّگک. آن بچه را پیش مادر بکشتی و بریان کردی و پیشم همان نهادی. دل آن مادر بریان گشت، به ما بنالید، ما دلِ ترا به فراق فرزند بسوختیم تا بدانی که درد فرزند چگونه باشد! " همیشه فکر می کردم خداوند عزوجل، یعقوب علیه السلام را با مصیبت دوری یوسف امتحان نمود اما به لطف تحقیقات آقای قطبی در کتاب های صوفیان مانند "شرح تعرف" فهمیدم که آزمایش الهی نبوده بلکه به خاطر دعای گوسفند وکباب بره بوده !!!!!!!!!! و...... امان از این قوم صوفی مآب که در دین یا راه تفریط پیش میگیرند یا افراط ضمنا دست نگیرید بنویسید آی صوفیان چنین و چنان بودند منظورم کسانی چون عبدالقادر گیلانی یا امام محمد غزالی و..... نیست بلکه آن کسانی است که خانقاه را در کنار مسجد برای سماع و رقص ساختند و آنانکه این قبیل شطحیات را در کتابهای چون شرح تعرف و تدکره الاولیا و غیره به صالحان نسبت دادند و کسانی که امروز بی توجه به قرآن وسنت با آب و تاب آن را می نویسند و تحلیل می کنند
صدیق قطبی
09 دی 1391 - 05:11یکی را از دوستان گفتم امتناع سخن گفتنم به علت آن اختیار آمده است در غالب اوقات که در سخن نیک و بد اتفاق افتد و دیده دشمنان جز بر بدی نمی آید گفت دشمن آن به که نیکی نبیند.[گلستان سعدی] آقای احمدی عزیز دیروز داشتم الأذکار امام نووی رو می خوندم، دیدم در باب قرائت قرآن نقل کرده که برخی از امامان اهل سنت روزی 8 بار قرآن را ختم کرده اند. با خودم گفتم آخه این چه حرفیه که امام نووی زده و حتا نباید این حرف غیرمعقول رو نقل می کرد. با این حال شأن امام نووی همیشه بین ما محفوظه. تو نوشته ی من خیلی چیزا بود که خوب بود و درس آموز بود، شما گشتی و گشتی و یه چیزی پیدا کردی که به زعم شما میشه تعارضی با قرآن داشته باشه. البته خوبه آدم یه مخاطب مچ گیر و نکته بینی چون شما داشته باشه که بگرده دنبال نکات گیر و اشکال! اما... اگر ما با زبان عارفان آشنا نباشیم و قواعد حاکم بر سخنشون رو ندونیم نمی تونیم درست درمورد آثارشون قضاوت کنیم. اینکه یعقوب پیغمبر به سبب ترک اولای اخلاقی (یا مسامحة : خطای اخلاقی) به فراق یوسف مجازات میشه، تعارضی با هیچ یک از آیات قرآنی نداره و اگه داره ذکر کنید لطفا. باقی حرفهاتون به نظر من از سر دقت نیست و بیشتر مثل هوار کشیدن وسط یه میدون شلوغه. نوعی رجز خونی. جالب اینه که من از سوی صوفیان همیشه به سلفی گری متهمم و از سوی سلفی ها به صوفی گری. متون عرفانی رو خیلی دوست دارم و خیلی چیزها ازش آموختم ولی بی هیچ تعارف و مسامحه ای هر سخنی که با ترازوی کتاب و سنت، صحیح نباشه نقل نکردم و ازش تحاشی کردم. در رساله ی قشیریه، سخنی هست که من به جد به آن باور دارم و می کوشم به آن ملتزم باشم: جنید می گوید ازابوسلیمان دارانی شنیدم كه: بسیار بود كه چیزی اندردلم افتد ازنكته ی این قوم به چندروز فرانپذیرم الا به دوگواه عدل ازكتاب وسنت. برادر عزیز! هر جا اگه تعارض و تصادم صریحی بین نقل قول ها یا نوشته های من با کتاب و سنت پیدا کردید حتما متذکر بشید، اما بی خود و بی جهت وبه صِرف ادبی وعارفانه بودن، درست نیست که ارزش نوشته ای رو بکاهید. با این حال من نمی تونم همه ی مخاطبانم رو راضی کنم ولی این حقو به خودم نمی دم که تو یه سایت اسلامی مطلبی بنویسم که با کتاب و سنت در تعارض باشه. به استهزا و استخفاف نوشتید علت مصیبت وارده بر یعقوب پیامبر به زعم من دعای گوسفند و کباب بره بوده. آخه این چه طرز سخن گفتنه؟ شما به حدیث زیر توجه کنید و ببینید که دلرحمی حتا درباب یک گوسفند چقدر از سوی رسول گرامی اسلام تشویق شده و اون وقت ببیند که هیچ هم غیر منطقی نیست که عارفی سبب رنج یعقوب (ع) را بی اعتنایی به رنج یک گوسفند قلمداد کنه: حَدَّثَنَا ابْنُ عُلَيَّةَ ، عَنْ زِيَادِ بْنِ مِخْرَاقٍ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ قُرَّةَ ، عَنْ أَبِيهِ ، أَنَّ رَجُلا قَالَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : إِنِّي لَأَذْبَحُ الشَّاةَ وَإِنِّي أَرْحَمُهَا, أَوْ قَالَ : إِنِّي لَأَرْحَمُ الشَّاةَ إِذَا ذَبَحْتهَا , فَقَالَ : " إِنَّ الشَّاةَ إِنْ رَحِمْتهَا رَحِمَكَ اللَّهُ مَرَّتَيْنِ. [المستدرك على الصحيحين، شعب الإيمان للبيهقي، تاريخ دمشق لابن عساكر ، مصنف ابن أبي شيبة] متأسفانه واژه های کتاب و سنت در طرز استعمال شما به چَکُشی تبدیل شده که با آن بر سر هر نوشته ای که همسو با ذائقه ی شما نیست و با نحوه ی گفتمانش انس ندارید می کوبید. قدری هم به این دو آیه دقت و عمل کنید.... وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ (انعام/ 152) : و آنگاه که سخن می گویید، عدالت و انصاف را رعایت کنید. وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ (مائده/8) : و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است و از خدا پروا داريد خدا به همه مون قدری انصاف بده.
استفاده از این آیه در چنین متنی صحیح نیست زیرااين آیه مبارکه از سوره صاد در سیاق آیات ابتلا و استغفار انبیا آمده است. اگر آیات قبل و بعد مشاهده شود روشن می شود که حضرت سلیمان نیز از غفلت خویش و مشغول شدن به اموال دنیایی استغفار می نماید. در ادامه ذکر شده به نوازش کردن خالق طبیعت که صحیح نیست برای خالق اصطلاح نوازش بکار برد زیرا دلیل قرآنی برای آن نداریم. جزاک الله
سوته دل
09 دی 1391 - 03:24امیدوارم آقای قطبی عمدا مقاله را با سهراب سپهری آغاز نکرده باشند(به خاطر مقاله جنجالی قبلی ایشون) و جناب ایثار هم در تشوقشون خلوص نیت داشته باشند!!!
ایثار
10 دی 1391 - 08:12شما چرا اینقدر دلتون کوچیکه؟ چرا باید فکر کنید من تو تشویقم خلوص نیت ندارم؟ چرا اونا که تحقیر می کنن و بی خودی نق می زنن رو مخلص فرض کردین؟ هر کی یه خورده می درخش حسودیتون گل می کنه؟
نیکو صفت
10 دی 1391 - 02:59وقتی بعضی هجوم ها رو می بینم که با هوچی گری هم همراهه با خودم فکر می کنم که تو این سایت مقالاتی از روشنفکران دینی و غیر دینی هم بسیار گذاشته شده، مثلا نوشته های دکتر روش دباغ که اتفاقا شیفته ی سهراب سپهریه و نوشته هاش مملو از شعرای سهراب، ولی هیچ کدوم اینهمه عکس العمل عنادآمیز به دنبال نداشته!!! من حقیقتش وبی تعارف بگم در نقد عنیف دوستان، رگه هایی از کم بینی و تحکم و کمی حسادت می بینم. تو این سایت بعضی وقتها نوشته هایی نشر میشن که کمترین ارزش تحقیقی ندارن و هیچ نکته ی تازه ای هم در بر ندارن، اما هیشکی صداش بلند نمیشه. این تحلیلو تو یه وبلاگی دیدم، یه نگاه بهش بندازید: چه کم تجربه است آن کس که گمان می کند، نشان دادن عقل و هوش موجب محبوبیت درجامعه می شود! بر عکس، این دو خصوصیت نزد اکثریت غالب مردم خشم و نفرت ایجاد می کند. هراندازه که نتوانند این خشم و نفرت را ابراز کنند و حتی آن را از خود هم پنهان کنند، این احساس شدیدتر است. آنچه در واقع می گذرد این است: وقتی کسی برتری فکری مخاطب خود را درک و احساس می کند،در نهان و بی آنکه خود بداند، نتیجه می گیرد که مخاطب نیز به همان اندازه، حقارت و محدود بودن او را درک و احساس می کند. این قیاس ضمیر تلخترین نوع نفرت و خشم و کینه را دراو تحریک می کند... پس گراسیان به درستی می گوید که:تنها وسیله ای که موجب محبوبیت می شود این است که آدمی پوست کندذهن ترین حیوانات را بر تن خود بکشد نشان دادن هوش و عقل چیزی نیست جزشیوه ای غیر مستقیم برای سرزنش کسانی که ناتوان و کندذهن اند. به علاوه فرد عامی از دیدن کسی که در نقطه ی مقابل اوست برآشفته می شود و علت پنهان این برآشفتگی، حسد است. زیرا همان طور که مدام می بینیم، ارضای خودپسندی، لذتی است که برای انسان از هر لذت دیگر بالاتر است و این لذت فقط به وسیله ی مقایسه ی خویش با دیگران امکان پذیر است. اما انسان به هیچ یک از مزیت های خود، به قدر قابلیت های ذهنی مغرور نیست، زیرا برتری او بر حیوانات فقط بر این پایه است. از این رو نشان دادن برتری قطعی خود به او، آن هم در برابر دیگران، بزرگ ترین گستاخی است. دیگری ازاین طریق به انتقام جویی ترغیب می گردد و درجستجوی موقعیت مناسبی خواهد بود که با اهانت، انتقام خود را بگیرد... برای جبران این امتیاز هر کس در خفا می کوشد به نحوی او را تحقیر کند و بدین منظور فقط در انتظار فرصتی است. آدمی هر چند رفتاری فروتنانه داشته باشد، باز هم دیگران به سختی می توانند برتری قابلیت های ذهنی اش را به او ببخشایند. سعدی در گلستان می گوید: بدان که نادان از مصاحبت دانابیش تر در رنج است تا دانا از مصاحبت نادان. بنابراین درمیان مردان سفیهان و نادانان و در میان زنان زشترویان معمولاً محبوب ترند و طرفداران بیش تری دارند: اینها به آسانی ازبابت خوش قلبی شهرت پیدا می کنند، زیرا هر کس برای تمایلاتش به دیگران، هم در برابر خود و هم در برابر دیگران، به توجیهی نیاز دارد. درست به همین علت، برتری ذهنی از هر نوع، خصوصیتی است که آدمی را بسیار منزوی می کند. مردم از افرادی که بالاترند می گریزند و از آنها نفرت دارند و در توجیه این رفتار، برای آنان همه نوع عیب می تراشند.
رهگذر
10 دی 1391 - 08:20یاد شهاب الدین سهروردی و عین القضات همدانی و فضل الله حروفی می افتم. این تکرار همیشه ی تاریخه. لیكن ای عاشق بی گمان گنجای آوازی چنان را در جهان بیهوده می جستی آقای قطبی من انتقادی که به شما دارم اینه که لازم نیست پاسخ همه ی حواشی مطلبتون رو بدین. بعضیها طعنه می زنن و متلک میندازن. نقد که نمی کنن. مثل اینکه داری از یه کوچه رد میشی یکی بهت خودشو می زنه. مصداق بعضی نقدها همون چیزیه که تو قرآن بهش « لغو» می گن. شما کریمانه و در سکوت به راهت ادامه بده. إذا مرّوا باالغو مروا کراما... حتما این شعرو دیدید ولی بازم بخونیدش. از مولویه: تو جام عشق را بستان و میرو همان معشوق را میدان و میرو شرابی باش بیخاشاک صورت لطیف و صاف همچون جان و میرو یکی دیدار او صد جان به ارزد بده جان و بخر ارزان و میرو چو دیدی آن چنان سیمین بری را بده سیم و بنه همیان و میرو اگر عالم شود گریان تو را چه نظر کن در مه خندان و میرو اگر گویند رزاقی و خالی بگو هستم دو صد چندان و میرو کلوخی بر لب خود مال با خلق شکر را گیر در دندان و میرو بگو آن مه مرا باقی شما را نه سر خواهیم و نی سامان و میرو آقای قطبی. آرامشتون رو حفظ کنید. نفستون رو بلند کنید. این راه خیلی مشقات داره. خیلی ها سعی می کنن رمق شما رو بگیرن. قوی باشین. عیب شاعران ولطیف طبعان اینه که زود می شکنن. قوی باشین. ادامه بدین. به حواشی و حرف های طعنه آمیز بی اعتنا باشین.
صدیق قطبی
11 دی 1391 - 08:01ممنونم "رهگذر". من نمی خواهم مثل خیلی های دیگر بی توجه به مخاطبانم باشم. دوست دارم نقدهایشان را حتا اگر گاه رنگ طعن و تعریض می دهد، بی جواب نگذارم و تا جای ممکن آن حواشی را "لغو " نینگارم. با این حال ممنون از توصیه ی شما که مرا به شکیبیدن و صبوری و حلم سفارش کردید. می کوشم چنین باشم. اگر موافق تدبیر من فتد تقدیر. در ضمن چقدر شواهد شعری و ادبی گیرایی آوردید. وه که چقدر آن غزل فوار مولوی را دوست دارم.
نصرالدین
11 دی 1391 - 02:51اوه. نویسنده هوادار سینه چاک خیلی داره. ای ول. خوشا به سعادتت آقا.
دردمند
11 دی 1391 - 07:30نصرالدین جان! این جور جملات زیبنده این سایت پرمحتوا نیست بلاخره دوستان اگر انتقادی به آقای قطبی دارن حقشونه و صدیق هم برای شیوه ش دلیل داره متاع کفر و دین بی مشتری نیست اگرچه احساس می شود نویسنده به عنوان یک عضو از این جماعت کمی خارج می زند و انتظار جماعت از ایشان قدری با واقعیت قلم پرتوان ایشان متفاوت است اما ببینید در مقابل نقدها موضع کاملا منصفانه می گیرد
.......
11 دی 1391 - 05:57كسی به دیده انكار اگر نگاه كند نشان صورت یوسف دهد به ناخوبی وگر به چشم ارادت نگه كنی در دیو فرشته ایت نماید به چشم، كرّوبی
بدوننام
14 دی 1391 - 09:41سلام آقای قطبی سه هفته نشده که شروع به خوندن وبلاگتون کردم و هنوز چند پستی نخونده بودم که دیدم همه مطالبتون رو برداشتید آقای قطبی عزیز وبلاگتون مأمن امنی بود و کاش ما رو از داشتنش محروم نمی کردید
صدیق قطبی
16 دی 1391 - 09:17سلام دوست گرامی. متأسفم که با حذف وبلاگ مایه ی آزردگی شما را سبب شدم. امید که در آینده ای دور یا نزدیک، از نو بگشایمش.