سال رفت و دی گذشت، به برخی شادمانی نقش بست و به دیگری غبار پریشانی نشست؛ آن یکی از تلاش بسیار و این یکی از خواب بیشمار. کم نبودند آنانی که غمی غمناک و شبی نمناک داشتند، چه بسا روز اندر روز تخم نا امیدی کاشتند و از خرمن سال پار، چنگی هم بر نداشتند.
اکنون نمیخواهم از سردی زمستان و زردی خزان بگویم چرا که بزم گلستان، شور بلبلان و شعور شاعران به من اجازه نمیدهند تا چشم فرو بگیرم و از بهار نگویم و بر سایهی سیاه سرکش زمستان خیره شوم و از گلایهها و شکایتها دم زنم.
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل