مادر از دست پسرش خیلی عصبانی بود و پسر میخواست مادرش را بخنداند و ناراحتی و عصبانیتش را از یادش ببرد، تا بدینوسیلە با وی آشتی کند،..
برای همین بە شیوە بچەگانەای مادرش را صدا زد و گفت: مادر جان، مامانی! برای افطار چی داریم؟
مادرش با عصبانیت پاسخ داد: زهر مار!
پسر با خندە و آرامش خاصی گفت: تو زهر مار هم بپزی خوشمزە میشود؛ چرا که دست پخت مادرم حرف ندارد!
مادرش با برافروختگی و عصبانیت فراوانی خطاب به او گفت: برو از جلو چشمانم دور شو...