گفتوگو با دكتر سعید معیدفر درباره كنكاشهای مفهومی «ایران»
ایران چیست؟ چه كسانی ایرانی هستند؟ ویژگیها و خصایص جامعه ایران كداماند؟ چه فرقی با سایر جوامع دارند؟ اشتراكاتشان كدام است؟ تاثیر تاریخ و جغرافیای ایران در شكلگیری این خصایص چیست و چگونه است؟ آیا میتوان از نظریهها و مفاهیمی كه در سایر جوامع پدید آمدهاند، برای فهم ایران و معضلاتش بهره گرفت؟ پاسخ به این پرسشها شاید ساده و بدیهی به نظر برسد، اما اهل نظر در علوم انسانی و بهویژه علوماجتماعی میدانند كه به محض تلاش برای جواب دادن به هر یك از این سوالها، موانع و دشواریهای فراوان پدید میآید. ایشان آگاهند كه فهم نظری جامعه و دراختیار داشتنِ ابزارهای مفهومی، از ضرورتهای فهم جامعه است. انجمن جامعهشناسی ایران چند سالی است كه هر دو سال، همایش «كنكاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» را برگزار میكند. تأمل انتقادی در مفهومپردازی و نظریهسازی در بابِ جامعه ایرانی یكی از اصلیترین اهداف این همایش است كه ششمین دوره آن، سال دیگر در خرداد ماه برگزار خواهد شد. به این مناسبت، با دكتر سعید معیدفر، رییس انجمن جامعهشناسی ایران، گفتوگویی كردیم كه از نظر میگذرد:
همه ما، به خصوص ایرانیان، دركی اجمالی و كلی از ایران و چیستی آن داریم. وقتی از تأمل نظری و مفهومسازی درباره ایران صحبت میكنیم، منظورمان چیست و چه فرقی با آن درك كلی دارد؟
یك مقدمهای را باید عرض كنم. جهان انسان، جهانی تعریفشده است و ما اساسا از همه اموری كه در اطرافمان است و با آنها زندگی میكنیم و نیز حتی از جامعه و بسیاری از دیگر پدیدهها، ادراكی داریم و براساس آن ادراكمان است كه طبقهبندیای از پدیدهها میكنیم و مفاهیمی را برایشان درنظر میگیریم و نهایتا تحلیلی از رخدادها و شرایط موجود ارایه میكنیم. این چیزی است كه مختص دنیای مدرن هم نیست. بشر از آغاز همواره تلاش میكرد آنچه را كه پیرامونش میگذشت، بفهمد، صورتبندی و طبقهبندیشان كند و حتی تحلیلی از پیرامونش، چه طبیعت و چه جامعهاش، ارایه كند. ما امروزه ذخایر بسیار بزرگی از تاریخ گذشته و تلاش پیشینیانمان برای صورتبندی و طبقهبندی و تحلیل طبیعت و جامعه و حتی ماوراءالطبیعه دراختیار داریم. مثلا ما مفاهیمی در ارتباط با طبقهبندی پدیدهها داریم؛ مانند «درخت»، «كوه» و بسیاری از دیگر پدیدهها و شاید این مفاهیم در میان بسیاری از موجودات وجود نداشته باشد. ما بسیاری از اشیا را «درخت» یا «گیاه» مینامیم؛ اما این اشیا یكی نیستند و این ماییم كه آن اشیا را مفهومپردازی كردهایم و مفهوم «درخت» را به گیاهانی كه دارای این ویژگی باشند، اطلاق كردهایم. قسعلیهذا.
حتی در ارتباط با جامعه نیز دركی كه ما از جامعه و وقایع پیرامونمان داشتهایم و تحلیلمان از آنها همگی تفسیرشدهو نیز ماحصل تلاشیاند كه پیشینیانمان درراستای تعریف و تفسیر جهان پیرامون خود و جهان ماوراء خود، جهان انسانی و جامعهشان، داشتهاند؛ مثلا مفاهیم «سعد و نحس» كه با توجه به كائنات داشتهایم، یا حتی آنچه كه با عناوین «معنویات و الهیات» داشتهایم، همگی از مصادیق چنین تفسیریاند. مبنای زیست ابنای بشر نیز از آغاز، همین تعاریف و طبقهبندیها و مفهومپردازیها و تحلیلها بوده است؛ كمااینكه امروزه میبینیم در جهان، ادیان، فرهنگها و باورهای مختلفی وجود دارند و همگی تا حد زیادی بر افكار، اندیشهها و حتی كنشهای آدمیان اثرگذار است و بنابراین، ضروری است كه به مفهومپردازی، تحلیل و نظریهپردازی در باب جامعهمان و تحولات آن همت گماریم.
در جهان معاصر، فلاسفه بزرگِ عصر روشنگری احساس كردند كه لازم است در جهان امروز بازتعریفی از طبیعت، جهان پیرامون خود، ماوراءالطبیعه و نیز از آنچه در ذهن میگذرد، ارایه كنند. آنها از تمامی این امور تعریف و مفهوم تازهای ارایه كردند. مثلا همین مساله مركزیت زمین: اینكه آیا زمین مركز عالم است یا خورشید و اساسا آیا كهكشان راه شیری مركز عالم است و...؟ اینها مواردی است كه محصول تلاشهای بزرگ فلاسفه و اندیشمندان است و جهان ما را برایناساس، تغییر دادهاند. بعد از آن، با بههمریختگیای كه بهموجب تحولات صنعتی و فنی و در ادامه آن، با انقلابهای اجتماعی پیش آمد، جامعهشناسان تلاش كردند مجددا تعاریف و مفاهیمی از جامعه جدید ارایه كنند و اینها خود مبنای وضعیتی است كه امروز برای ما به وجود آمده است. امروزه دنیای توسعهیافته محصول تلاش فلاسفه و اندیشمندان بزرگ است كه مفاهیم تازهای درانداختند و تمایزی قائل شدند میان «اجتماع» (گماینشافت) و «جامعه» (گزلشافت) و به تفاوتهای آنها پرداختند. مثلا گروههای دوتایی، سهتایی و چندتایی تونیس. از طرف دیگر، دستگاههای نظری و پارادایمهای فكریای شكل گرفت كه هریك، خود، مبدا تحولات و بازتعریف جامعه و رخدادهای آن بوده و تاثیر تعیینكنندهای در زیست بشر داشته است؛ بنابراین، اینها ضرورتهایی است كه ایجاب میكند ما هم در جامعه خودمان تلاش كنیم باتوجه به پیشینه، ادراكات، باورها، فرهنگ و هویتهای پیشین و گذشتهمان، فهمی به دست دهیم و در عین حال تحلیلی از جامعهمان در دنیای امروز ارایه كنیم. شاید یكی از دلایل توسعهنیافتگی یا بحرانهای امروزه جامعه ما، ناشی از همین خلأ نظری و مفهومیای است كه امروز با آن مواجهیم و لازم است جامعهشناسان تلاش كنند تا این خلأ را جبران كنند. یكی از كارهایی كه انجمن جامعهشناسی طی چندین سال و در پنج دوره همایش «كنكاشهای مفهومی و نظری» داشته، همین بوده كه جامعهشناسان را فرابخواند تا با تلاش درزمینه مفهومسازی و نظریهپردازی در باب جامعه ایران این خلأ نظری را پُر كنند.
ضرورت و اهمیت این تأمل انتقادی و صورتبندی مفهومی در چیست و چه فایدهای دارد؟
باید گفت ما طی ورودمان به دوران مدرن، ازطریق اندیشمندانمان به دركی از جامعه خود رسیدیم؛ ازجمله كسانی كه در عصر پیشامشروطه و مشروطه به كشورهای دیگر رفتند و در آنجا در زمینههای مختلف تحصیل كردند؛ اما آنان از آنجا كه احساس میكردند تفاوت عمیقی میان جامعه خودشان با جوامع توسعهیافته وجود دارد، تلاش میكردند با مقایسه جامعه خود و جامعه محل تحصیل یا سفارتشان، دركی از جامعه خود و جامعه دوم به دست آورند. یكی از كارهایی كه معمولا براساس آن میتوان شناختی از پدیدهها و واقعیتها حاصل كرد، مقایسه است. شاید لازم باشد ما در این بحث «كنكاشهای مفهومی و نظری»، به این نگاههای تطبیقی یا مقایسهای نیز اشارهداشته باشیم. گاهی ما برای شناخت هر پدیدهای از بررسی تطبیقی یا مقایسهای استفاده میكنیم. سعی میكنیم آن پدیده را با پدیده مشابه، اما درعینحال متفاوت با آن، مقایسه كنیم و ازخلال این مقایسه به مختصات پدیده مدنظرمان پی ببریم. شاید بتوان گفت اولین كارهایی كه در ارتباط با جامعه ما انجام میشده، همین كارهای مقایسهای بوده كه یا ازسوی ایرانیانی صورت گرفته كه برای تحصیل یا اموری دیگر به خارج از كشور میرفتند یا ازسوی سفرا یا كسانی كه از خارج از كشور، بهمنظور اموری چون سفارت و دیگر موارد به ایران میآمدند. مثلا فردی بهنام كنت دو گوبینو كه در دوران قاجار، از فرانسه به ایران آمد و مدتها در وزارت امور خارجه ایران فعالیت كرد، كتاب «سه سال در ایران» را نگاشته و در آنجا ایران و فرهنگ ایرانی را با فرهنگ خودشان مقایسه كرده و استدلالهایی آورده. مشابهِ آن نیز كسانیاند كه به خارج رفتند و به ایران بازگشتند و كتابهایی خاص را تحت عنوان سفرنامه نوشتند و در این سفرنامهها بعضا آنچه را كه در آنجا دیدند و خلأش را در اینجا احساس میكردند، توضیح دادند. گاهی اوقات همین سفرنامهها و همین مقایسهها، مبنای شناخت دیگران بوده و ما خود را با همین مقایسهها و بهعبارتی انگزدنها شناختهایم و براساس همینها خود را ارزیابی كردهایم و دست به كنش زدهایم و هماكنون نیز در زندگی روزمرهمان چنین موضوعی وجود دارد؛ بنابراین، این شناختها تعیینكنندهاند و بهطور خاص، علوماجتماعی و جامعهشناسی نیز از بدو فعالیتشان در ایران، كه گفته میشود همزمان با تاسیس دانشگاه تهران و نیز پشتگرمِ اهتمام شخصیتهایی چون دكتر غلامحسین صدیقی، دكتر احسان نراقی، احمد اشرف، بهنام، شاپور راسخ و جمع كثیری از جامعهشناسان نسل اول، بوده، مفاهیم و تحلیلهایی را ارایه كرده است. این افراد، در كارهای خود بعضا از مفاهیم و تحلیلهایی استفاده كردند و نیز كتابهایی نوشتهاند؛ ازجمله كتاب «جامعهشناسی ایران» كه تلاش كرده وضعیت خانواده در ایران را توضیح بدهد؛ یا مثلا كتابهایی در زمینه مطالعه وضعیت روستا در ایران كه تلاش كردهاند اشكالی از زندگی روستایی را توضیح دهند و مثلا بعدها مفهومی مانند «بُنه» را خلق كردهاند كه در ارتباط با نوع و شیوهآبیاری است؛ همچنین است مثلا آثاری كه دكتر فرهادی تحت عنوان «یاریگری» صورتبندی كردهاند.
مجموعا تلاشهای متعدد و كثیری از جانب جامعهشناسان درراستای مفهومپردازی و طبقهبندی و تحلیل صورت گرفته است و طبیعتا این تلاشها به طور پراكنده رخ داده. هدفی كه در این همایش از آغاز مدنظر بوده، این است كه در یك رویداد و هر سه سال یكبار، جامعهشناسان را فرا بخوانیم تا تلاش منفردشان را دررابطه با مفاهیمی كه وضع كردهاند یا تحلیلهای نظریای كه ارایهكردهاند، با یكدیگر به اشتراك بگذارند. میدانیم كه بهاشتراك گذاشتن این تلاشهاست كه میتواند منجر به استحكام این مفاهیم و نظریات بشود؛ زیرا یكی از ضرورتهای تعیینكنندگی این مفاهیم، نظریات و مقایسهها و نیز تاثیرگذاریشان بر واقعیتهای زندگی روزمره و بنانهادنِ فرآیندهای توسعه كشور، همین اشتراك میان جامعهشناسان، اندیشمندان و نظریهپردازان حوزه علوماجتماعی است. به هر حال اجتماع علمی پیرامون این مفاهیم و نظریات در چارچوب یك همایش، میتواند مقوّم تحولات آینده كشور باشد؛ بنابراین، ضروری است كه هرازگاهی مجموعه این تلاشها در مفهومپردازی، نظریهپردازیو بررسیهای تطبیقی برای جامعه ایران در ابعاد مختلف آن را به اشتراك بگذاریم تا بتوانیم بهواسطه نوعی تلاش انتقادی و برهمافزایی، جایگاه این تلاشها را تثبیت كنیم تا جامعهشناسی ایران شكل بگیرد و بنیانهای توسعه اجتماعی كشور بر آن، استوار شود.
آیا این تاكید بر نظریهپردازی و مفهومسازی، باز ما را دچار این خطا نمیكند كه از واقعیتهای عینی دور شویم و به گرداب نظریهها و ایدههای انتزاعی فروغلتیم؟
همانطور كه در سوال اول گفتم، جهان انسانی، جهانی تعریف شده و تفسیر شده است. ما اساسا عینیت، در معنای خالص آن، را در جهان انسانی نداریم. عینیتِ مستقل از ذهن اجتماعی یا ذهن اندیشمند یا ذهن مردم از اساس مورد تردید است. شاید ما بهطور ملموس اشیایی را پیرامون خود ببینیم؛ اما مهم این است كه نسبتِ ما با این شیء و پدیده چیست؛ بنابراین، منِ انسانی هیچگاه مستقل از ذهن خود با واقعیت بیرونی سروكار ندارم. ما یك پدیده داریم و یك امری كه ذاتی است؛ یا بهقول پدیدارشناسها، یك نومن و یك فنومن. نومن درواقع ذات امور است كه مستقل از ماست و ما هرگز بدان راه نمییابیم. آنچه در ارتباط با امور، در دسترس ماست، فنومن است؛ یعنی پدیده و آنچه كه به ذهن ما میآید. چشم ما امور را میبیند، اما نهایتا ذهن باید مشاهدات آن را تایید كند. با این اوصاف، ما اساسا چیزی به نام واقعیت مستقل از ذهن نداریم و هم از این رو، جهان انسانها ازجمله جامعه، امری تعریف شده و تفسیر شده است و نیاكان ما این تعاریف و تفاسیر را پیشتر انجام دادهاند و ما نیز امروزه انجامش میدهیم.
زبان كه به عقیده بسیاری، بنیان شناخت است و نیز من از طریق آن، اطلاعاتی را به شما انتقال میدهم، مفاهیم، الفاظ و واژگانی متغیرند. فقط كسانیكه در این حوزه فرهنگی هستند، مفاهیمی را كه من به كار میبرم، میفهمند و این زبان در جایی دیگر، به شكلی دیگر است و ما تنوعی از زبانها و مفاهیم را داریم؛ لذا چنانكه ملاحظه میكنید، این سوال كه «آیا مفهومسازی و نظریهپردازی ما را از واقعیتهای روزمره دور میسازد؟»، سوال اشتباهی است؛ بهعبارتدیگر، اگر ما امروز دچار مشكل شدهایم، ازآنجهت است كه علیرغم آنكه پیشینیانمان درك خود را از واقعیتهای عصر خود ارایه كردند، ما تا مدتها براساس هماندرك پیشینیانمان زندگی كردهایم. مشكل امروزه ما این است كه نتوانستهایم بهقدر كافی، آنچه را كه در دنیای جدید با آن مواجهیم، مفهومپردازی و نظریهپردازی و طبقهبندی كنیم تا بر این مبنا، زندگی خود را سامان دهیم؛ لذا به نظر میرسد مفهومسازی، نظریهپردازی، طبقهبندی و حتی بررسی تطبیقی، كاری بنیادی برای شناخت جامعه و تحولات آن است و بدون اینها، ما همانند فردی بیسواد و عامی هستیم؛ بنابراین، برای خروج از این وضعیت، نیازمند این موارد مهم هستیم كه همت اندیشمندان، متفكران و دانشمندانِ حوزههای مختلفِ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دیگر حوزهها را میطلبد.
آیا ایران با سایر جوامع فرق دارد؟
مسلما ایران با جوامع دیگر تفاوت دارد؛ چراكه اساسا ما در جهانی زندگی میكنیم كه، براساس آنچه یونسكو تاكنون تشخیص داده، بیش از چهار هزار فرهنگ در آن وجود دارد و به هر حال برخی از این فرهنگها ممكن است دچار مشكلاتی شده باشند و ایران هم كشوری است كه دارای فرهنگ و تمدن ویژه خود بوده. ایران آداب و رسوم، باورها، آیینها، ارزشها و هنجارهای بهخصوصی را دارد و بنابراین، طبیعی است كه متفاوت باشد. البته در خود ایران هم فرهنگها، اجتماعات و جوامع مختلفی داریم كه در عین اینكه در وجوهی با یكدیگر اشتراكاتی دارند، در وجوهی دیگر، متمایزند و این موضوعی است كه تقریبا نیازی به استدلال ندارد؛ بنابراین، طبعا هر یك از این اجتماعات و فرهنگها نیاز به شناخت مختصِ خود را دارند. اگرچه كه ممكن است بعضا تجربهای كه ما از مطالعه جامعهای دیگر به دست میآوریم، بتواند برای آنكه ما نیز به جامعه خود نظر افكنیم، مفید واقع شود، اما این تجربه كفایت نمیكند. ما بهمنظور شناخت جامعه مدنظرمان، نیازمند آن هستیم كه از شناختِ دیگر جوامع و بررسی تطبیقی جامعه خود با آنها بهره بجوییم؛ اما تجربه دوران گذشتهمان بهكرّات نشان میدهد كه تلاشمان بر همین بوده و مثلا برخی متفكران ما در آغاز قرن، معتقد بودند ما بایستی كاملا مشابه یك جامعه غربی یا توسعهیافته باشیم؛ اما چنین امری، علیرغم تلاشهای فراوان، تاكنون محقق نشده است و ما همچنان با چالشها و مشكلاتی برای ورود به دنیای مدرن و تبیین این جامعه و زیرجامعههای ذیل آن مواجهیم؛ لذا طبیعی است كه تفاوتها جدی است.
آیا نمیتوان از نظریهها و مفاهیم عامی كه در جامعهشناسی هست، برای فهم ایران و معضلات و مشكلات آن بهرهمند شد؟
در پاسخ به این سوال باید گفت نظریات و شناخت ما از دیگر جوامع و حتی جامعهشناسانی كه نظریهپردازی و تحلیل كردهاند، میتواند به ما برای ساماندهی ذهنمان یاری رساند كه تاحدی بتوانیم با مولفههای عصر روشنگری و دوران مدرن، تأملی عمیقتر و جدیتر در باب جامعه خود داشته باشیم. دانش ما از جوامع جدید و توسعهیافته و نیز نظریات و مفاهیمی كه جامعهشناسان طی دو قرن اخیر، مطرح كردهاند، همگی میتوانند به عنوان لوازم شناخت، موثر باشند؛ اما كفایت نمیكنند. بهقول معروف، شرط لازماند؛ اما شرط كافینیستند. ما بایستی تلاش جداگانهای صورت دهیم تا حتی با بررسیهای تطبیقی و حتی با ارزیابی اولیه همان نظریات و مفاهیم و تكمیلشان، درك و فهمی از جامعه خود به دست دهیم؛ اما چنانكه گفتم، هم جامعه ما متفاوت است و هم آن دانش بیرونی بهخودیخود، كفایت نمیكند. میتوانیم این موضوع را در صحنه زیستِ خودمان نیز ببینیم: اگرچه دهههای متمادی است كه این نظریات و مفاهیم جامعهشناختی از غرب به ایران آمدهاند و در كتابهای متعددی ترجمه شدهاند و بعدها منبع تألیف واقع شدهاند، اما این نظریات و مفاهیم، همچنان نتوانستهاند مشكلات ما را حل كنند. جامعهشناسی و ما جامعهشناسان در ایران، لازم است در كنار آن شناختهای جامعهشناسان غربی، مجددا جامعه خود را مفهومسازی و نظریهپردازی كنیم و به شناخت دقیقتری از آن برسیم تا زمینه را برای تحول كشور فراهم كنیم.
سابقه نظریهپردازی در ایران چیست و تا پیشازاین، چه كارهایی در این زمینه صورت گرفته است؟
در این رابطه، گمان میكنم تاحدی در سوال دوم پاسخ دادم. شاید بتوان گفت اولین كارها در ارتباط با جامعه ایران، تعدادی بررسی تطبیقی است كه توسط مستشرقین و سفرنامهنویسان صورت گرفت؛ چه كسانی كه از خارج به ایران آمدهاند و چه كسانی كه به خارج از ایران رفته و دوباره بازگشتهاند. آنان تشبیهات و مقایسههایی صورت دادند كه میتوان گفت جزوِ اولین كارهایی بوده كه در دوران معاصر، تلاش كردهایم از خلال نگاه به جامعهای دیگر، به جامعه خود نیز نگاه كنیم و به شناختی از واقعیتهای آن دست بیابیم؛ آثاری چون سفرنامه حاجیبابای اصفهانی و دیگر آثار، ازجمله كارهایی است كه به نظر میرسد آغازگاه دریافتها و محصولات شناختی كسانی بوده كه تلاش كردهاند در دوران معاصر، جامعه ایران را بشناسند. در عصر مشروطه، ما بهكرات در نشستها و محافل مختلف، این مقایسهها را داشتهایم و حتی بعضا وقوع انقلاب مشروطه در ایران، ناشی از همین تحلیلها و ادراكات اندیشمندان ایرانی بوده كه ازطریق سفر به كشور عثمانی یا كشورهای اروپایی یا روسیه به دست آوردهاند و براساس آنها انتظاراتی را ایجاد كرده و زمینه شكلگیری تغییراتی را رقم زدهاند؛ اما در دورانی كه علوم اجتماعی به ایران ورود یافته، ما به طور پراكنده شاهد خصوصا مفهومسازیهایی هستیم. مثلا مطلبی كه احمد اشرف در ارتباط با مساله طبقات در ایران نوشتهو در آن، شناختی از طبقات در ایران ارایه میكند؛ یا مطالعات فراوانی كه در دهه چهل در باب روستاها انجام میشود و براساس شیوههای آبیاری و كشاورزی، مفاهیمی چون «بُنه» ساخته شد؛ یا كاری كه آقای فرهادی كردهاند تحت عنوان «یاریگری»؛ یا بههرحال افرادی كه مفاهیم متعدد دیگری داشتهاند. خود بنده در كتاب «مسائل اجتماعی ایران»، شیوه بهخصوصی در ایران را تحت عنوان «سازگاری عرفی» پرداختهام. نیز بودهاند جامعهشناسانی كه به طور پراكنده تلاش كردهاند از جامعه ایران در حوزههای مختلف مفاهیمی بسازند و تحلیلهایی ارایه كنند. البته این خود مستلزم یك مطالعه جدی است كه تمامی این تلاشهای ارزنده جامعهشناسان یا اصحاب علوماجتماعی در مفهومسازی و طبقهبندی و نظریهپردازی را بشناسیم و به نظر میرسد این خود، ذخیره مهمی است برای دانش علوماجتماعی ما و ذخیرهای برای فهم این جامعه و ضرورتهایی كه برای توسعه آن وجود دارد.
وضعیت فعلی علوم انسانی و بهویژه علوم اجتماعی بالفعلِ موجودِ ایران درزمینه فهم نظری جامعه ایران چگونه است؟
قطعا وضعیت ما در این حوزه مفهومسازی و نظریهپردازی، مطلوب نیست. تلاشهای گستردهای صورت گرفته و كارهای پراكندهای انجام شده است؛ اما كافی نیستند؛ زیرا هنگامی میتوانیم وضعیت را قابل قبول بدانیم كه بتوانیم تغییر و تحول را مشاهده كنیم. امروزه ما در حوزههای مختلفی، با چالشهایی عمیق مواجهیم و در فرآیند توسعه كشور نیز با موانعی اساسی روبهروییم. در تمامی ساختارهای كشور، ساختارهای مدیریتی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیمان، مشكلاتی جدی داریم و ریشه این مشكلات نیز بازمیگردد به همین ناتوانی و ضعفمان در مفهومسازی و نظریهپردازی. یك بحث دیگر، مساله اجماع است. ممكن است آثاری به طور پراكنده خلق شده باشند. هر متفكر و جامعهشناسی از زاویه بهخصوصی تلاش كرده در باب مساله روشنگری كند؛ اما این مستلزم نوعی همآوایی، همنظری، نقد و بررسی و مشاركت در امر مفهومسازی و نظریهپردازی است. قاعدتا هنگامی این تلاشها تعیینكننده و قابلقبول خواهند بود كه هم حجم زیادی از این آثار خلق شود و هم اینكه این آثار، مبادله بشوند. یعنی مثلا اثر من مورد نقد و بررسی جامعهشناسان و نظریهپردازانِ دیگر قرار گیرد و تا زمانی كه این امر صورت نگیرد، تكمیل و نیز مورد اجماع و اتفاقنظر واقع نخواهد شد. به میزانی كه این تلاشها بتواند ایجاد همافزایی كند و به اشتراك گذاشته شود و همنظریای پس از انتقاد و تكمیلشان صورت گیرد، به همان میزان میتواند به وضعیت مطلوبی منجر شود. شاید یكی از دلایل برگزاری این همایش هم همین است كه مجمع اندیشمندان و نظریهپردازان ما بتوانند آثار و دیدگاههای خود را در پنلها و نشستهای مشترك به اشتراك بگذارند و دیگران را نیز ترغیب به نقد و بررسی اثرشان كنند تا اجماعی در نظریهپردازی شكل بگیرد و نهایتا امكان بهكارگیریشان فراهم شود؛ بنابراین، وضعیت موجود، قطعا وضعیت مطلوبی نیست؛ اما تلاشهایی از قبیل برگزاری این همایش و دعوت جامعهشناسان و نظریهپردازان علوماجتماعی میتواند آغازگاه مسیری مهم پیش رویمان باشد.
نظرات