بدیهی است كه رژیم صهیونیستی اشغالگر، متجاوز و قصابِ بیرحم ملت مظلوم فلسطین است. شكی نیست كه تولدش ظالمانه و غیر قانونی بوده و از آنزمان تاكنون تمام قوانین بینالمللی و حقوق بشری دربارهی لزوم و ضرورت رعایت حقوق ملت فلسطین را زیر پا گذاشته است. در مدت این 75 سال علاوه بر اشغالگری، زندانی كردن و اخراج فلسطینیها و كشتار روزانهی آنها، مرتكب چندین كشتار و قتل عام دستهجمعی ازجمله در دیریاسین، طنطوره، كفرقاسم، قانا، صبرا، شتیلا، غزه و... شده است.
تازهترین جنایت و نسلكشی صهیونیستها، آمریكا و حامیان غربی آنها علیه ملت زندانی و دربندِ غزه است كه در برابر دیدگان جهانیان كودكان، زنان، افراد مسن و غیر نظامیان را با وحشیانهترین روشها قتل عام میكنند. تاسیسات آب و برق، منازل مسكونی، مدارس، مساجد، كلیساها، مراكز درمانی، بیمارستانها، آمبولانسها، امدادگران، خبرنگاران و... را مستقیم و بیرحمانه هدف قرار میدهند. از ورود آب، غذا، سوخت، وسایل پزشكی و دارو و هرنوع كمك انسان دوستانه به غزه جلوگیری میكنند. رژیم صهیونیستی كارش به جایی رسیده كه با وقاحت تمام اقدام دبیركل سازمان ملل و دولتهایی را كه خواهان پایان نسلكشی فلسطینیها هستند را شرمآور خوانده و خواهان عذرخواهی و استعفای دبیر كل سازمان ملل شده است. بیتفاوتی یا احساس رضایت در برابر این حجم وسیع از نسلكشی و جنایات سبعانهی صهیونیستها و عدم حمایت ـ حداقل قلبی و زبانی ـ از ملت مظلوم فلسطین، فارغ از تبعات بسیار منفی آن، چیزی جز انحراف از فطرت سلیم انسانی و دور شدن از خصال والای اخلاقی نمیباشد.
در این باره تمثیل زیبای مولوی در «مثنویِ معنوی، دفتر چهارم، از بیت ۲۵۷ تا بیت ۲۹۳» گویای امكانِ انحراف فطرت سلیم و علّتِ آن است. داستان چنین است كه روزی دبّاغی از بازار عطرفروشان میگذشت. هنگامیکه بوی عطر به مشامش خورد، بر زمین افتاد و بیهوش شد. او نیمی از روز در میان بازار بیهوش بود و مردم دور او جمع شده و برای درمانش کردند. هركس هرچه میدانست و در توان داشت برای نجاتش انجام داد اما تاثیری نداشت. اما این کارها هیچ سودی نداشت و او همچنان بیهوش در میان بازار افتاده بود. بالاخره آنها مجبور شدند خانواده دبّاغ را از ماجرا آگاه کنند. آن دبّاغ برادری دانا و زیرک داشت. او، در حالیکه اندکی سرگینِ سگ در آستین خود گذاشته بود، با سرعت به بازار عطاران آمد. او مردم را از کنار برادرش دور کرد، تا کسی روشِ درمانش را نبیند، بعد، مانندِ کسی که میخواهد رازی را در گوش کسی زمزمه کند، سرش را کنار گوش او آورد و طوری که مردم نبینند آن سرگینِ سگ را جلو بینیاش گرفت. پس از مدتِ کوتاهی، مرد دباغ تکانی خورد و به هوش آمد.
مولانا میگوید: از آنجا که مشامِ دلِ حقستیزان با بویِ روحنواز، حقیقت اُنس ندارد؛ آن روایح دلنواز را برنتافته و از آن گریزاناند؛ و دل در گروِ افکار پست، مبتذل و دلآزار دارند. فطرت سلیم انسانی طالب خیر و نیكی و گریزان از ظلم و بدی است؛ اما اگر این فطرت با افكار و مطالب والا تقویت نشده و در معرض افكار و مسائل پست و مبتذل قرار داده شود، از حقیقت خود منحرف شده؛ و بوی دباغی و سرگین سگ را به بوی بازار عطاران و عطر ترجیح خواهد داد.
اللهم یا من یجیب المضطر اذا دعاه! إلیك نشكو ضعف قوتنا وقلة حیلتنا وهوانا على الناس، یا أرحم الراحمین، أنت رب المستضعفین وأنت ربنا، اللهم إلى من تكلنا؟ إلى بعید یتجهمنا أم إلى عدو ملكته أمرنا؟ إن لم یكن بك غضب علینا فلا نبالی، غیر أن عافیتك أوسع لنا؛ نعوذ بنور وجهك الذی أشرقت به الظلمات وصلح علیه أمر الدنیا والآخرة، أن ینزل بنا سخطك أو یحل علینا غضبك، لك العتبى حتى ترضى ولا حول ولا قوة إلا بالله.
نظرات
قبادی
07 آبان 1402 - 08:56سلام واقعا حقیقتی را عنوان فرمودید که عین حقیقت صهیونیست هست .