مهربانم!" مهر" نفسهای آخرش را دارد میکشد. با تمام بیمهریهایی که از پاییز شنیده بود خود را در دل اون جای داد. میدانست طبیعتش خشک و زرد کردن و نابودی است اما هر صبح با صدای زنگ مدرسه جانی تازه میگرفت.
گویی اکسیری حیات بخش برایش بود صدای قلب کودکی که دوان دوان مدرسهاش دیر شده بود... برایش نبض زندگی بود.
چه سر و صدایی داشت...!
آمدنش را میگویم؛
همه را به تکاپو واداشته بود...
پیر و جوان...
اما مثل همه ماهها آرام و بیصدا عمرش به پایان نزدیک میشود.
نمیدانم این رسم زیستن را کدام از دیگری آموخته است؟
کرم ابریشم از او یا او از کرم ابریشم؟
هر دو میروند تا با رفتن و نابودیشان به دیگران حیات ببخشند.
نظرات
بدوننام
30 مهر 1395 - 01:00عالی