کیومرث اشتریان

ما در زندگی سیاسی خود اخبار را به درون طبقه‌بندی جناحی، حزبی یا فرقه‌ای خود می‌بریم و آن را طبقه‌بندی می‌کنیم. از همان جا «معضل جهالت» آغاز می‌شود. یعنی اطلاعات را به خدمت «دانش خودی» درمی‌آوریم. پژوهشگران نسبت به چنین صافی‌های ذهنی توصیه‌هایی دارند و افراد را از گرفتارشدن در چنین «دام‌های شناختی» برحذر می‌دارند. بر اثر تکرار و تکرار و تکرار نوعی «خِرَد تصنعی» پدید می‌آید و دیگر حتی فرایند تبدیل داده به اطلاعات و سپس تبدیل آن به دانش طی نمی‌شود. از همان ابتدا یک خردِ خودیِ غرورآمیز و جاهلانه دنیای ما را تاریک می‌کند؛ ... و به تعبیر «ایوان اولبراخت»، تاریک‌ترین زندان شکل می‌گیرد. در سیاست، این چارچوب‌های متصلب ذهنی راه را بر همه چیز می‌بندد. نظریه سیستم‌ها از مؤلفه‌هایی همچون ورودی، خروجی، بازخورد، جعبه سیاه و... در یک سیستم خبر می‌دهد. در چنین رویکردی، از یک سیستم، تنها «جعبه سیاهش» می‌ماند ... و دیگر هیچ.

امان از روزی که یک گروه یا یک سازمان گرفتار «مسئله جهالت» و رژیم شناختیِ ناشی از آن شود. چنین «رژیم شناختی» خط تولید جهالت به راه می‌اندازد و خود را در چرخه‌ای بسته بازتولید می‌‌کند. در سطح کلان، مسئله جهالت، سرمایه انسانی- را به کلی از چرخه تصمیم‌گیری ‌کنار می‌گذارد یا آن را نابود می‌کند. چون نظام انگیزشی و آموزشی را به دامان افسوس و افسردگی می‌کشاند. البته پیش از هر چیز خودِ سیستم را دچار فلج فکری می‌کند. «مسائل و مشکلاتی که حاصل یک نحوه اندیشه و کارند را نمی‌توان با همان اندیشه و کار، حل‌وفصل کرد». چه می‌توان کرد؟ ... هیچ.

جهالت، بی‌سوادی نیست؛ بلکه یک «رژیم شناختی» است. «رژیم شناختی» یعنی مجموعه‌ای از قواعد و هنجارهای از پیش تعیین‌شده که «شناخت» ما را متصلب می‌کند. همه ما، از بی‌سواد و کم‌سواد و تحصیل‌کرده ممکن است گرفتار «مسئله جهالت» شویم. حماقت، گاهی تدریجی است. یک نمود مهم در «مسئله جهالت» به این قرار است: «خبری» را که می‌شنوید از صافی از پیش ساخته جناحی-سیاسی گذر می‌دهید و آن را براساس گرایش‌های خود تفسیر می‌کنید. در چنین حالتی ذهن شما هیچ چیز جدیدی یاد نمی‌گیرد. هر موضوعی را که به درون هاضمه فکری شما بیاید، در راستای تمایلات پیشین تغییر جهت می‌دهد. اگر هم نتوانید تغییرش دهید آن را «پس» می‌زنید و هاضمه گوارشی شما آن را «بیرون می‌ریزد»؛ یک روان‌شناس در پاسخ به این پرسش که «چرا هر محبتی که در حق برخی بیماران روانی می‌کنیم بی‌اثر است؟» می‌گوید روان آدمی مانند یک ظرف است، آن‌گاه که پر شود، دیگر هیچ چیزی، نه خشونت و نه محبت را برنمی‌تابد و همه را «پس می‌زند»؛ نگران نباشید مشکل از محبت شما نیست. مشکل از آن ظرف است که پر شده و دیگر جا ندارد. مسئله جهالت نیز می‌تواند چنین باشد. یک سیستم «روانی-معنایی» است که در گذار زمان روان را پر می‌کند و اندک‌اندک «برساخته» و فربه می‌شود.

جهالت گاه با هراس نیز درمی‌آمیزد و عقل انسان را ورطه تاریکی فرومی‌برد. روان‌شناسی هراس به ما می‌آموزد که در روانِ انسانِ ترسو، خطرات کوچک بزرگ جلوه داده می‌شود؛ قدرت مقایسه از انسان سلب می‌شود و انسان هرچه بیشتر به خطا می‌افتد. هدف جنگ‌های روانی دقیقا همین است و با هدف ترساندن و ایجاد هراس دنبال می‌شود تا رقیبان را به اشتباه بیندازند. جاهل می‌هراسد و می‌هراساند. به همین‌سان از اندیشیدن می‌هراسد. ازاین‌رو به لطایف‌الحیل و گاه شاید ناخواسته، سعی می‌کند که دیگران را نیز از اندیشیدن بهراساند. مثلا اینکه شما تغییر رفتار را، نه به رخدادها و نابسامانی‌ها و ناکارآمدی‌ها، بلکه به نیروهای موهوم فرازمینی احاله دهید. این، در بطن خود ترس از اندیشیدن و هراس از به‌کارگیری عقل خدادادی را در بر دارد؛ یعنی در برابر هر فعالیت عقلی از این نگرانید که مبادا این فکر و اندیشه من ناشی از وسوسه فرازمینیان باشد. عقل به‌تدریج و به‌کلی زایل می‌شود و سرنوشت خود را به دیگری می‌سپارید. یکی از روش‌های نفوذ همین است شما را می‌ترسانند و در دستگاه فکری شما نفوذ می‌کنند. ترساندن نوعی فریبکاری‌ست. در واقع هراسی که در شما ایجاد می‌شود تبدیل به بندِ بردگی شما به دیگری می‌شود. بترس و بپذیر. بهراس و فرمان ببر. از دیگران بترس و به من گوش کن. چنین روان‌پریشانی، نیروهای مرموز را در شکل‌گیری ایده‌ها و گرایش‌ها بیش از عقل خدادادی تأثیرگذار می‌نمایاند. افراط در این رویکرد در بطن خود نوعی بدبینی به هستی و خدا را حمل می‌کند. گویی همه مخلوقات ارضی و سماوی خداوند در پی فریب شما هستند. اندیشه، بیش از آنکه نعمتی الهی باشد، دامی شیطانی است. در این سیستم، گفت و نگفت یکی است. هر اندرزی بی‌تأثیر شده و راه امر به معروف و نهی از منکر بسته می‌شود. هر سیستم اداری یا سازمانی ممکن است به چنین سرنوشتی گرفتار آید. 
از همین روست که تلاش‌های اساسی مدیران مصروف این می‌شود که در حوزه مدیریتی خود سازمان یادگیرنده (learning organization) و «نوآوری باز» (open innovation) را ترویج کنند. با بهره‌گیری از نظریه سیستم‌ها می‌توان گفت که «مسئله جهالت» در درون «سیستم»های انسانی-اجتماعی به همین سان بازتولید می‌شود و حتی گاه سیستم، سازمان یا گروه را به تباهی می‌کشاند. ارتباط این سیستم با محیط اطراف خود قطع می‌شود، از اطراف خود بی‌خبر شده و انحطاط و افول آغاز می‌شود.

«مسائل و مشکلاتی که حاصل یک نحوه اندیشه و کارند را نمی‌توان با همان اندیشه و کار، حل‌وفصل کرد».

چه می‌توان کرد؟ ... هیچ.