قصد دارم نکته مهمی را توضیح دهم که اکثراً در ذهن بسیاری از مردم ـ به خصوص مسلمانان ـ دارای ابهام و پیچیدگی است. اسرائیل هم از این موضوع برای جلب افکار عمومی جهانیان ـ به ویژه افکار عمومی غرب ـ استفاده میکند.
بیان این امر چون با علل درگیری ما با یهودیها و با ماهیت واقعی آن نبرد پیوند اساسی دارد، ضروری است. باید روشن شود که چه اسبابی باعث شعلهور شدن آتش نبرد میان ما و یهودیها در فلسطین ـ قبل از روی کار آمدن دولت اسرائیل در سال 1948 و بعد از آن ـ شده است.آیا نبرد با اسرائیلیها به علت سامی بودن آنان است؟
آیا نبرد خوینن میان ما مسلمانان، و اسرائیل به این سبب است که اسرائیل یک دولت سامی است؟
در جواب باید گفت: این امر به حدی از اندیشهی مسلمانان دور است که حتی بعید به نظر میرسد به ذهنشان هم خطور کند. آن هم به دو علت:
1- ما عربها نیز سامی هستیم و نسبت خویشاوندی ما با اسرائیلیها نسبت پسر عمویی است. چون آنها فرزندان یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم (علیه السلام) هستند و ما هم فرزندان اسماعیل بن ابراهیم (علیهما السلام) هستیم.
و اسرائیل نمیتواند در این زمینه علیه ما ادعایی داشته باشد و هم چنین نمیتواند ما را به عنوان کالایی در غرب استفاده کرده و آن را چون شمشیری به روی تمام کسانی که با سیاستش مخالفت کند و از رفتارهای ستیزهجویانه و دور از اخلاقش انتقاد کند؛ بکشد.
برخلاف اعتقاد یهودیها در این زمینه قرآن همه را فرزندان ابراهیم به حساب آورده است:
«هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملة أبیکم إبراهیم: اوست که شما را [برای خود] برگزیده و در دین برای شما سختی قرار نداده است. آئین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است]» [حج/ 78]
2- مسلمانان با توجه به ساختار عقیدتی و فکریشان جهانی و انسانی میاندیشند و با هیچ نسل و نژادی از بشریت دشمنی و ستیزهای ندارند. دینشان به آنها آموخته است که بندگی خداوند و فرزندی آدم، انسانها را گرد هم آورده است:
«یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عندالله أتقاکم إن الله علیکم خبیر: ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست، خدا، دانای آگاه است» [حجرات/ 13]
پیامبر گرامی آنها هم فرموده است: «یا أیها الناس إن ربکم واحد و إن اباکم واحد کلکم لآدم و آدم من تراب: ای مردم پروردگار شما یکی و پدر شما هم یکی است همهی شما از نسل آدم هستید و آدم هم از خاک است»[2].
علاوه بر آن چه گفتیم باید اضافه کنیم که یهودیها امروزه دیگر سامی محسوب نمیشوند چون نژادهای مختلفی از سایر مردمان کرهی زمین با آنها درآمیختهاند. همچنان که این امر از یهودیهای «مملکت خزر» هم آشکار است. البته این یک امر کاملاً طبیعی است چون یهودیت دین است نه نژاد.
آیا نبرد با اسرائیل به علت یهوی بودن آنان است؟
همچنان که سامی بودن به عنوان علت نبرد و دشمنی ما با اسرائیل محسوب نمیشود، یهودیت هم به عنوان یک دین، علت آن به حساب نمیآید. به نظر مسلمانان یهودیت دینی از ادیان آسمانی است که پیامبر خدا، موسی ـ که خداوند او را به وسیلهی پیامها و کلام خود برگزید و تورات را که دربردارندهی هدایت و نور بود بر او نازل کرد ـ به مردم ابلاغ کرد. او پیامبری از پیامبران اولوالعزم بود، ما در قرآن میخوانیم که:
«قال یا موسی إنی اصطفیتک علی الناس برسالاتی و بکلامی فخذ ما آتیتک و کن من الشاکرین و کتبنا له فی الّألواح من کل شیء موعظة و تفصیلاً لکل شیء فخذها بقوة و أمر قومک یأخذوا بأحسنها: فرمود ای موسی تو را با رسالتها و با سخن گفتنم [با تو] بر مردم [روزگار] برگزیدم؛ پس آن چه را به تو دادم بگیر و از سپاسگزاران باش. و در الواح [تورات] برای او در هر موردی پندی، و برای هر چیزی تفصیلی نگاشتیم پس [فرمودیم:] آن را به جد و جهد بگیر و قوم خود را وادار کن که بهترین آن را فرا گیرند...» [اعراف/ 145-1445]
قرآن برای یهود و نصاری لقب «اهل کتاب» را انتخاب کرده است و الهام بخش الفت و نزدیکی است و آنها را «یا اهل الکتاب» خطاب میکند. در این جا منظور از کتاب، تورات و انجیل است. خداوند با این خطاب میخواهد این امر را به آنها بفهماند که در اصل پیرو دینی آسمانی بودهاند هر چند که بعدها در آن تحریف و تبدیل ایجاد کردهاند.
یهودیها از مسیحیها به دین ابراهیم نزدیکترند.
حتی میتوانیم پا را فراتر نهاده و بگوییم که یهودیها ـ از نظر دینی ـ در بسیاری از مسایل بیشتر از مسیحیها به مسلمانان نزدیکاند چون آنها چه از نظر عقیده و چه از نظر شریعت بیشتر به دین حضرت ابراهیم نزدیکند.
مسیحیها بسیاری از اصول و فروع دینشان را دگرگون ساختند در حالی که یهودیها بعضی از این اصول و فروع را ـ که از دین حضرت ابراهیم (ع) بدیشان رسیده بود ـ پاس داشتند. برای نمونه یهودیها مانند مسیحیها معتقد به تثلیث نیستند و هم چون آنها که عیسی را خدا میدانند، موسی را خدا به حساب نمیآورند.
هر چند که یهودیها در تشبیه کردن آفریننده به آفریدهها راه خطا پیمودهاند و این امر برای هر کسی که اسفار تورات و سخنش دربارهی الوهیت را بخواند آشکار میشود و هر چند که مسیحیها به تمام چیزهای مرتبط با الوهیت و نبوت که مورد اعتقاد یهودیها است ایمان دارند چون به نظر ایشان تورات و ملحقاتش «کتاب مقدس» به حساب میآید. فقط با این اختلاف که آنها به تثلیث (سه گانه بودن خداوند» و خدا بودن عیسی معتقدند.
شباهت دیگر یهودیها با مسلمانان در این است که آنها بر طبق سنت ابراهیم (علیه السلام) فرزندانشان را همچون مسلمانان ختنه میکنند در حالی که مسیحیها ختنه نمیکنند. یهودیها همچون مسلمانان، ذبح را شرط حلال شدن گوشت حیوانات میدانند در حالی که مسیحیها ذبح را شرط حلال شدن نمیدانند چون «پولس» به آنها گفته است: «هر چیزی برای پاکان، پاک است».
یهودیها همچون مسلمانان گوشت خوک را حرام میدانند در حالی که مسیحیها آن را حلال به حساب میآورند.
یهودیها به مانند مسلمانان ساختن تصویر و مجسمه از ملائکه و انبیا و پاکان را حرام میدانند در حالی که مسیحیها آن را حرام نمیدانند به همین سبب است که کلیساها و معالدشان را آکنده از این تصویرها و مجسمهها در حجمها و رنگهای گوناگون است.
پس اگر ما بر سر عقیده، با یهودیها در نبردیم باید با مسیحیها هم وارد نبرد شویم.
از اینجا اشتباه بعضی از متدینین عوام برایمان روشن میشود که گمان میبرند نبرد ما با یهودیها بر سر عقیده است. این دیدگاه بیانگر این مسأله است که ما با یهودیها مبارزه میکنیم چون به رسالت محمد (ص) کفر ورزیدند و کلام خداوند را تحریف کردند و ماهیت الوهیت را در کتابشان تغییر دادند و خالق را به مخلوق تشبیه کردند همچنان که مسیحیها مخلوق را به خالق تشبیه کردند و چهرهی پیامبران و انبیا را آلوده کردند و سایر چیزهای یگری که قرآن سرگذشتشان را نقل کرده است مانند کشتن پیامبران خداوند به باطل و گردنکشی در مقابل او تا جایی که گفتند: «یدالله مغلولة: دست خداوند در بند شده است» یا «إن الله فقر و نحن أغنیاء: خداوند تهی دست است و ما بینیازیم».
این دیدگاه که ممکن است به ذهن بعضیها خطور کند کاملاً اشتباه است چون تا جایی که ما میدانیم اسلام آنها را اهل کتاب به حساب آورده است و غذا خوردن با آنها و خویشاوند شدن با ایشان را مباح شمره است. آنها قرنهای متمادی با مسلمانان زندگی کردهاند. آنها «اهل ذمه» محسوب میشوند و پناه خداوند و پیامبر و مسلمانان بودند. دنیا آنها را از خود راند و همانند شخصی که بعد از خوردن میوه هستهی آن را دور میاندازد آنها را از اسپانیا و جاهای دیگر بیرون انداختند. و آنها نیز جایی آرامبخشتر از سرزمین اسلام و وطن مسلمانان نیافتند و مسلمانان هیچگاه در این اندیشه نبودند که روزی فرا خواهد رسید که با یهودیها وارد جنگ شوند. حتی در بعضی از سرزمینهای اسلامی به اندازهای نفوذ و ثروت و نزدیکی به خلفا دست یافتند که بعضی از مسلمانان به حالشان غبطه میخوردند و نسبت به آنها حسادت میورزیدند.
حسن بن خاقان، شاعر مصری با حالتی (لحنی) تمسخرآمیز در این باره میگوید:
«یهود هذا الزمان قد بلغوا غایة آمالهم و قد ملکوا المجد فیهم و المال عندهم و فیهم المستشار و الملک یا أهل مصر إنی نصحت لکم تهوّد و اقد تهوّد الفلک: یهودیهای این زمانه به نهایت آرزوهایشان دست یافتند و سروری نصیبشان گردید. بزرگی و عظمت و ثروت و دارایی از آن آنهاست و پادشاه و صاحبنظر از میان ایشان برمیخیزد. ای مصریها! من شما را پند دادم که یهودی شوید چون هستی یهودی شده است[3]»
موضعگیری ناصواب یهودیها در مقابل دعوت اسلامی
چه بسا آنچه که موجب پدید آمدن این اعتقاد ـ که یهودیها از مسیحیها بدترند ـ در میان مسلمانان شد؛ موضعگیری ناصواب آنها در مقابل دعوت اسلامی و در مقابل پیامبر بود. موضعی که در رفتار یعودیهای مدینه یعنی بنی قینقاع، بنی نضیر و بنی قریظه متجلی است.
موضعگیری آنها در مقابل دین جدید در نهایت دشمنی بود. در حالی که آنها قبلاً از آمدن پیامبری خبر میدادند و همسایههای عرب خود (اوس و خزرج) را به این که از او تبعیت خواهند کرد و به او خواهند پیوست و همراه او به نبرد با ایشان خواهند پرداخت و همراه او آنها را همچون عاد و ارم خواهند کشت، تهدید میکردند. از این امر چنین برمیآید که آنها گمان میکردند آن پیامبر از بنیاسرائیل خواهد بود اما وقتی دیدند او از بنی اسماعیل است، دشمنی و حسادت مانع از ایمان آوردنشان شد. این امر در قرآن هم آمده است، آنجا که میفرماید:
«و لما جاءهم کتاب من عندالله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین. بئسما اشتروا به أنفسهم أن یکفروا بما أنزل الله بغیا أن یترل الله من فضله علی من یشاء من عباده فباؤا بغضب علی غضب و للکافرین عذاب مهین. و إذا قبل لهم آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أنزل علینا و یکفرون بما وراءه و هو الحق مصدقاً لما معهم: و هنگامی که از جانب خداوند کتابی که مؤید آنچه نزد آنان است برایشان آمد و از دیرباز [در انتظارش] بر کسانی که کافر شده بودند پیروزی میجستند، ولی همین که آنچه [که اوصافش] را میشناختند برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خدا بر کافران باد. وه که به چه بد بهایی خود را فروختند که به آنچه خدا نازل کرده بود از سر رشک انکار آوردند، که چرا خداوند از فضل خویش بر هر کس از بندگانش که بخواهد [آیاتی] فرو میفرستد. پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند و برای کافران عذابی خفتآور است. و چون به آنان گفته شود: «به آنچه خدا نازل کرده ایمان آورید» میگویند: «ما به آنچه بر [پیامبر] خودمان نازل شده ایمان میآوریم» و غیر آن را ـ با آن که [کاملاً] حق و مؤید همان چیزی است که با آنان است ـ انکار میکنند...» [بقره/ 91-89]
اما با وجود کفرشان، پیامبر (ص) بعد از هجرتش با آنها پیمان همیاری و همزیستی مسالمتآمیز بست و همراه آنها صحیفهی مشهوری را نوشت که بسیاری آن را قانون اساسی به حساب میآورند که رابطهی آنها با مسلمانان و مسلمانان با هم دیگر را معین کرده است. اما سرشت پیمانشکنی و پا از گلیم فراتر نهادن و دسیسهبافی علیه پیامبر و اصحاب و پیوستن به صف بتپرستان بر آنها چیره شد تا جایی که بنیقریظه با مشرکینی که به مدینه تجاوز کرده بودند، یعنی با کسانی که به قصد ریشهکن کردن دعوت و خشکاندنش آمده بودند همپیمان شدند.
تا بالاخره درگیری میان دو گروه درگرفت که منجر به اخراج بنیقینقاع و بنینضیر و کشتن جنگاوران بنی قریظه و جنگ با اهل خیبر شد.
به همین سبب آیاتی از قرآن در سورههای بقره، آل عمران، نساء، مائده، حشر و سایر سورهها نازل شد و موضعگیری یهودیها و شدت دشمنی آنها با مسلمانان را مورد نکوهش قرار داد:
«لتجدن أشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین أشرکوا: مسلماً یهودیان و کسانی را که شرک ورزیدهاند، دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت» [مائده/ 82]
در حالی که همین آیه دوستی مسیحیها با مسلمانان را بیان میکند: «و لتجدن أقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا إنا نصاری ذلک بأن منهم قسیسین و رهبانا و أنهم لا یستکبرون: و قطعاً کسانی را که گفتند: ما نصرانی هستیم، نزدیکترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت، زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانیاند که تکبر نمیورزند» [مائده/ 82]
لذا مشاهده میکنیم که به علت تعصب و غرورشان و به علت این که پندار قوم برگزیده را در سر میپروراندند از میان آنها افراد بسیار معدودی اسلام آوردهاند. در حالی که در نقطهی مقابل آنها مسیحیها را میبینیم که ملتهای متعددی که دارای دین مسیحیت بودند به طور کامل وارد اسلام شدهاند. مللی همچون اهل شام، مصر، شمال آفریقا، آناتولی و...
از این گذشته یهودیها در طول تاریخ توطئههایی علیه مسلمانان چیدهاند که تاریخ آنها را در حافظهی خود نگه داشته است و اثر ژرف آنها همچنان بر دل و درون مسلمانان باقی مانده است.
سبب اصلی مبارزهی ما با یهودیها
در حقیقت جنگ میان ما و یهودیها تنها به سبب اشغال سرزمین ما، سرزمین اسلام، سرزمین فلسطین، از جانب آنها آغاز شد. آنها اهل ما یعنی صاحبخانهها را آواره کردند وجود اضافی خود را با آهن، آتش، خون و خشونت بر آنها تحمیل کردند. شمشیر خون میریزد اما تو ای قلم! ساکت باش! و تا زمانی که علتهای درگیری همچنان برقرار باشد نبرد ما هم ادامه دارد و تا زمانی که آنها ادعا کنند در اراضی اشغال شده دارای حق هستند، صلح بیمعنی خواهد بود. چون هیچ کس این حق را ندارد که از سرزمین اسلام چشمپوشی کند. ممکن است در برههای از زمان ـ کوتاه یا بلند ـ صلحی میان ما و اسرائیل حاکم شود که در خلال آن دو طرف دست از جنگ بردارند و آرامش مدتی حاکم شود و روابطی میان دو طرف برقرار شود، اما اصل «زمین در مقابل صلح» جداً شگفتآور است. که تنها منطق زور دشمن آن را تحمیل میکند نه چیز دیگر. چون سرزمین، سرزمین ماست نه او تا لطف کرده در مقابل صلح از آن صرفنظر کند. حتی این صلح نارسا و ننگی هم که بالاخره اسرائیل توانست آن را تحمیل کند فقط به این نیت است که به وسیله آن همه چیز را از آن خود کرده و چیزی نبخشد.
دینی بودن این مبارزه
البته آنچه که تا اینجا بیان شد با رنگ دینی داشتن مبارزه منافاتی ندارد. این جنگ هر چند از بهر زمین اما انگیزهها و اهداف دینی هم ورای آن نهفتهاند. چون هر زمان مسلمان به هدف دفاع از حق یا مقاومت در برابر باطل یا برپاداشتن عدالت یا شورش علیه ظلم وارد جنگ شود آن جنگ دینی است چون در راه خداست. خداوند میفرماید:
«الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت: کسانی که ایمان آوردند در راه خدا کارزار میکنند و کسانی که کافر شدهاند در راه طاغوت میجنگند؟» [نساء/ 76]
اسلام، دفاع از سرزمین اسلام را بر مسلمانانی که توانایی دارند واجب کرده است. این دفاع از مقدسترین انواع جهاد است و هر کس در خلال آن کشته شود جزو بزرگترین شهدا به حساب میآید. جهاد برای دفاع از سرزمین تا زمان آزاد شدنش از دست متجاوزان بر اهل آن سرزمین فرض عین است. و هرگاه اهل آن برای دفاع کفایت نکنند بر همسایگانشان واجب میشود تا جایی که امکان دارد در نهایت همه مسلمانان آن عصر را شامل شود. دین اسلام اجازه نمیدهد که مسلمانان حتی در مقابل یک وجب از خاک اسلام کوتاهی کنند چه برسد به این که آن سرزمین، اولین قبله و سومین مسجد بزرگ دین اسلام باشد که در این صورت جهاد در راه آزاد سازیش واجبتر و بزرگتر و نزد خداوند از ارزش والاتری برخوردار است.
اگر اشغالکنندهی آن با انگیزههای دینی و رؤیاهای دینی با ما بجنگد بر ما واجبتر است که با وسیلهای مشابه آن با ایشان نبرد کنیم: اگر به وسیله تورات میجنگد ما هم به وسیله قرآن میجنگیم، اگر به آموزشهای «تلمود» مراجعه میکند به «بخاری» و «مسلم» رجوع میکنیم و اگر گفتند ما روز شنبه را گرامی میداریم، ما هر روز جمعه را تعظیم میکنیم. اگر گفتند: معبد، میگوییم اقصی. خلاصه اگر در زیر پرچم اسلام با آنها میجنگیم و اگر به نام موسی سربازانشان را مسلح کردند ما هم به اسم موسی، عیسی و محمد سربازانمان را مجهز میکنیم چرا که ما از آنها به موسی سزاوارتریم.
پینوشتها
--------------------------------------------
[1]- دکتر یوسف قرضاوی، القدس قضیة کل مسلم، مؤسسة الرسالة، الطبعة الاولی، 2001، صص 43-35
[2]- رواه احمد
[3]- ن.ک: الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری لادم متز، ترجمة ابوریدة
نظرات