سال ١٣٩٤ بود که با مجلهی «اندیشه اصلاح» همکاری میکردم و آن زمان دبیر سرویس «گلگشت و تماشا» بودم و از طرف سردبیری برای بررسی و پیگیری پروندهی «ابوالاعلی مودودی» در شماره شش مجله و انجام برخی مصاحبهها با شخصیتها و طلّاب ایرانی تحصیلکرده آن زمان در پاکستان که با مودودی دیدارهایی داشته و یا در جلسات درس وی شرکت کرده بودند راهی استان سیستان و بلوچستان شدم؛ البته دلیل دیگر این سفر نیز دیدار با برخی دیگر از علمای آن دیار بود که به دلیل برخی مواضع تابوشکن ابوالاعلی، رویخوشی به وی و افکار وی نداشتند که این هم خالی از لطف نبود.
از این حواشی که بگذریم، در مشورتها و استعلامهایی که از پیش گرفته بودم قرار بود به ایرانشهر و روستای دامن و به دیدار مولانا نظرمحمد دیدگاه بروم. به همراه یکی از دوستانم راهی دامن شدیم و به خدمت ایشان رسیدیم؛ سیمایی نورانی و مهربان با سر و زبانی شیرین به ما خوشآمد گفت؛ آن زمان نیز خیلی توان بلند شدن از جایشان را نداشتند و نشسته با او دست دادیم و به پای سخنان شیرین ایشان نشستیم. بعد از معارفهای که شد من شروع به پرسیدن کردم و ایشان هم از خاطرات پاکستان و اندیشههای مودودی و دلیل مخالفتها گفتند. سراپا گوش بودم و از آن همه دانایی، ظرافت در اندیشه و نکته سنجیهایشان لذت میبردم؛ شجاعت در اظهارنظر و دفاع از میانهروی و نگاه نوگرایانه ایشان برایم بسیار جالب و مثال زدنی بود و تعجب بیشترم در این بود که این پیرمرد در این روستای دورافتاده ایرانشهر چقدر به روز و دقیق سخن می گوید، حرکتهای بیداری اسلامی هند و پاکستان و ایران را چه عالمانه تحلیل و بررسی میکند.
پرسشهای مصاحبه که تمام شد دنبال بهانه بودم که گفتوگوی با ایشان را ادامه دهم و تصمیم گرفتم از دوران نمایندگیشان بپرسم و خاطراتشان را با دیگر بزرگان اهل سنت آن زمان جویا شوم؛ چه خاطرات به یاد ماندنی و تعریفشدنی داشتند! در اثنای مصاحبه مهمانانی از مردم روستا و اطراف برای دیدار ایشان میآمدند و عرض ارادتی میکردند و یا مشورتی میگرفتند و میرفتند و ایشان با آن روی خوش و سیمای خندان همه را تحویل میگرفت و پس از آنها مجدد رشتهی سخن را به دست میگرفت، دُر میسفت و از گذشتههای دور و نزدیک به زیبایی و بدون کوچکترین فراموشی و توقفی ادامه میداد؛ من که سراپا گوش و هوش بودم و مایل به تمامی این جلسه مبارک نبودم. در هر صورت نزدیک به سه ساعت این گفتوگو به درازا انجامید و برای اینکه ایشان را اذیت نکنم به جلسه خاتمه دادم. در این فاصله یک بار هم احساس خستگی در تن این پیر بُرنا ندیدم و نشاط و سرزندگیشان هر لحظه فزونی میگرفت. تا به عمرم پیری خردمند، فاضل و دانا بسان ایشان ندیده بودم. وجودشان سراسر ایمان و اخلاص و امید و نشاط بود؛ کمترین شکایت و گلهای از زبانشان نشنیدم؛ راضی و عزتمند و با وقار و متواضع بود. خانواده محترمشان به ویژه فرزند ارشد ایشان جناب مولوی ظفراحمد دیدگاه ما را بسیار اکرام کردند و پس از صرف شام از ایشان خداحافظی کردیم.
آن دیدار برای من یکی از بهترین دیدارهای عمرم بود و آن روز یکی از بهترین روزهای زندگیم. برای مولانا نظر محمد دیدگاه بهشت برین خداوند را آرزومندم.
یادش گرامی
۱۷ خرداد ۱۴۰۰
نظرات
رشیدآهنی حسن آباد
20 خرداد 1400 - 12:19خداوندبه شما عمر پربرکت وبه عالم بزرگوار بهشت رانصیب گرداند
بدوننام
23 خرداد 1400 - 07:10خداوند متعال این مردبزرگ رادرجواررحمت خود باصالحان وصدیقان محشورفرماید وامثال ایشان رادرجامعه اهل سنت بیافزاید.