چندین بار خواستم درباره مسمومیت دانشآموزان بنویسم ولی همیشه بیم داشتم كه مادر بودنم باعث بشود به موضوع احساسی نگاه كنم. نمیدانم شاید هم چون در عمق وجودم آرزو میكنم واقعا این موضوع همانقدر كه مسوولان درباره آن صحبت میكنند، جدی نباشد، نتوانستم بنویسم. الان هم سعی میكنم فقط در چند جمله و ذكر یك مثال حس و حال این روزها را بیان كنم. نوزادی كه تازه متولد شده یا در دوران طفولیت است از بیان مشكلاتش عاجز است. والدین بنا بر تجربه و كمك گرفتن از پزشك، تمام تلاش خود را میكنند كه مشكلات احتمالی را به درستی متوجه شوند و راهحل پیدا كنند. دائم شرایط بالینی نوزاد را بررسی میكنند و كوچكترین تغییری را با پزشك، در میان میگذارند تا از مهم یا بیاهمیت بودن و چگونگی مواجهه آن اطلاع كسب كنند. یعنی بهطور مستمر در حال پیگیری علل هر گونه تغییر و تحولی هستند تا خوب یا بد بودن آن قابل بررسی باشد. اما گاهی میشود كه نمیدانیم چرا كودكمان بیقرار است. آن موقع به هر چیزی چنگ میزنیم تا علت ناراحتی را بفهمیم؛ از چك كردن وضعیت جسمی كودك، تغذیه، دفع، تحرك و... گرفته تا هر نشانهای ولو كوچك، همه موارد را بررسی میكنیم و خیلی سریع به پزشك گزارش میدهیم یا كودك خود را نزد او میبریم تا از كنترل بودن شرایط، اطمینان حاصل كنیم. در چنین شرایطی، تجربیات مشابه دیگران را هم میشنویم و اگر شباهتی به اوضاع فعلی كودك داشت از پیشنهاداتشان، البته تحت نظارت پزشك، استفاده میكنیم. اما بدترین شرایط زمانی است كه نمیتوانیم علت ناراحتی را پیدا كنیم و در این اوقات استیصال حاكم میشود. اولین آرزویی كه با خود مرور میكنیم؛ «كاش بدانم كه كودكم چه مشكلی دارد تا از زیر سنگ هم كه شده راهحلش را پیدا كنم، اصلا كاش من جای فرزندم مریض شده بودم و…» و تمام اینها فقط به یك علت است حس گنگی از ندانستن آنچه در جریان است! چون تا ندانیم مشكل چیست؛ نمیتوانیم راهحلش را هم پیدا كنیم و بنا بر عشق و محبت و مسوولیتی كه نسبت به فرزندمان داریم خود را به آب و آتش میزنیم تا منشا ناراحتی كودكمان را پیدا كنیم. داستان این روزهای مسمومیت دانشآموزان هم دقیقا همین روایت است، ترسی گنگ از آنچه نمیدانیم! ترسی كه با شنیدن اینكه شیطنت كودكان است التیام پیدا نمیكند، چون هر چند كه آرزو میكنیم كه همین باشد، اما میدانیم كه نیست. واقعیت این است كه ما روزهاست كه با ترس زندگی میكنیم و فقط تلاش میكنیم بر خود مسلط باشیم. چند روزی فرزند خود را در خانه نگه میداریم تا از او محافظت كنیم بعد از خودمان میپرسیم: خب تا كی باید در خانه بماند؟ كی این شرایط تمام میشود و اصلا علت شروعش چه بود و جوابی پیدا نمیكنیم و در حالی كه سایه همان ترس گنگ از آنچه نمیدانیم بر سرمان آوار شده، دوباره تصمیم میگیریم به مدرسه بفرستیمش تا از درس و مدرسه هم عقب نیفتد، اما آن ترس گنگ هنوز بر تمام وجودمان حاكم است كه اگر... و تنها راه رهایی از اگرهایمان این است كه كسی بیاید و بگوید علت این اتفاقات چه بوده و ادلهای تخصصی بیاورد. مگر میشود در این چند ماه، هر ماده شیمیایی كه بوده، اصلا كاملا هم بیخطر! هیچ نام و نشانی نداشته باشد یا در آزمایشهای پزشكی تشخیص داده نشده باشد! اگر به همین یك ادعا منطقی نگاه كنیم به جای اینكه آرامشدهنده باشد؛ كل سیستم پزشكی و درمانی كشور را زیر سوال میبرد و وحشتی چندین برابر القا میكند. شما قضاوت كنید چطور من به عنوان مادر باید باور كنم در تمام این ماهها دانشآموزانی در بسیاری از مدارس كشور، یكباره تصمیم گرفتهاند بهطور هماهنگ، همه با هم شیطنت كنند!
بیاهمیت جلوه دادن این اتفاق، كمكی به آرامش اجتماعی نخواهد كرد، چون اولین نشان از مسوولیتپذیری در این مقوله كشف علت و بیان شفاف آن است نه پاك كردن صورت مساله! همین. برای یك مجموعه علل ناشناخته كه به غلط هم تفسیر میشوند امكان نسخهپیچی صحیحی وجود ندارد و هر نسخهای هم كه پیچیده شود، چون تشخیص صحیحی پشت آن نیست، راه علاج نخواهد بود. پس ابتدا باید كسی بیاید و بگوید چه اتفاقی در حال وقوع است تا بعد همه دست در دست هم به حل مشكل كمك كنیم.
از روزهایی كه مدرسه خانه دوم بود و بدون هیچ دلواپسی فرزندمان را به آنجا میسپردیم، رسیدیم به روزهایی كه فقط میگوییم خدا را شكر امروز هم به خیر گذشت!
نظرات