یكی از مجموعههای تجاری-تفریحی تهران، ورود شهروندان افغانستانی در ایام نوروز 1402 را ممنوع و علت آن را راحتی شهروندان ایرانی اعلام كرده است. با مرور اخبار گذشته و همچنین بررسی دلنوشتههای برخی افغانستانیهایی كه ساكن ایران بودند یا هستند، متوجه میشویم كه البته این بیمهری به مهاجران افغانستانی، محدود به این مورد نمیشود و اغلب در گوشه و كناری از كشور ناملایمتی به این گروه دیده میشود. افغانستانیها در ایران معاصر، متحمل زحمات زیادی شدهاند. در بسیاری از بناهای شهرهای بزرگ ایران، رد دستهای زحمتكش آنها را میتوان دید. نقش آنها در فضای مدرن شهری در دهههای اخیر غیرقابل چشمپوشی است. از دیگر سو، تاریخ ایران و افغانستان در دورههای مختلفی اشتراكات عمیقی خصوصا در تاریخ ادبیات این دو كشور دارد. اصولا نباید نگاه منفی یا كینهتوزانه نسبت به این جماعت وجود داشته باشد. اما با این حال، همواره مورد غضب بعضی مردم قرار میگیرند. «دكتر ناصر فكوهی» استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ پیش از این گفته بود آیا نمیدانند چطور در اروپا، در قرن بیستم میلیونها نفر به دلیل همین گونه لودگیها و توهینهای نژادی و زیادهخواهیهای برتریجویانه ملی و قومی به كام مرگ كشیده شدند و بخش بزرگی از این قاره با خاك یكسان شد؟ آیا آنها نمیدانند ما در منطقهای زندگی میكنیم كه بیش از نیمی از آن تاكنون با سوءاستفاده قدرتهای بزرگ از همین گرایشهای ملی، نژادی، قبیلهای و قومی با خاك یكسان شده و همین امروز نیز این قدرتها برای دستیابی به منابع انرژی ارزان و مطمئن باكی از آن ندارند كه كشور ما را نیز درون یك جنگ خانمانبرانداز بكشانند؟ در گفتوگوی پیش رو در نظر داریم عوامل عواطف منفی ایرانیان به بعضی جماعتها را مورد بررسی قرار دهیم. اینكه چرا جامعه نسبت به دیگریای كه گذشته مشتركی با آن داشته، به این مرحله از كینه یا نفرت برسد.
ایرانیها با همسایگان خود، اعم از افغانستانیها در شرق، تركمنها در شمال، تركها در شمال غرب، كردها در غرب و عربها در جنوب، غرب و جنوب غرب و بلوچها در جنوب شرقی، دارای قرابتهای زیادی در زبان، دین، سابقه فرهنگی، پیشینه تاریخی و... هستند. هرگونه تنشزایی در قبال این همسایگان چه تبعاتی در سطح سیاست خارج و فضای اجتماعی داخل میتواند داشته باشد؟
تنشزدایی با كل جهان، مگر پهنههایی كه رسما و عملا متجاوز، دیكتاتورمنش و سلطهگر هستند و نمیتوان به صورت مسالمتآمیز با آنها كنار آمد، بهترین روش است. حتی به نظر من با آن كشورها نیز تا جایی كه منافع ملی ایجاب میكند و تهدیدی جدی و عملی علیه ما نكرده باشند، نباید سر جنگ و نزاع داشت. تنش و درگیری همیشه باید آخرین انتخاب باشد و همیشه باید به این امر واقف بود كه ولو این آخرین انتخابمان و انتخابی ناگزیر باشد، با ویرانیهای بسیاری برای ما همراه خواهد بود و باید در اولین فرصت از موقعیت تنش بیرون بیاییم. البته ممكن است گفته شود آیا بدینترتیب گاه دچار تناقض و تضاد میان منافع ملی و اخلاق و وجدان اجتماعی و خط مشیهای سیاسی استراتژیك خود نخواهیم شد؟ پاسخ بدون شك مثبت است، اما سیاست در جهان كنونی و تا چشماندازی قابل تصور همین است، یعنی سیاستی واقعبینانه كه به سود شهروندان یك كشور باشد. ما در جهانی زندگی میكنیم كه در چارچوب دولتهای ملی (یا دولت- ملتها) تعریف شده و چشماندازی برای خروج كوتاه یا میانمدت آن از این وضعیت وجود ندارد. بنابراین این قاعده مشاركت در جهان است و خارج از این قاعده هیچ كشوری نمیتواند در هیچ جهتی جز انفراد و تخریب خودش، چیزی را تغییر دهد. بنابراین نظر من آن است كه باید همچون اكثریت قریب به اتفاق كشورهای جهان، منافع ملی را مدنظر قرار داد. این به آن معنا نیست كه در سطح ملی، منطقهای و بینالمللی نباید به دنبال آرمانهایی چون حقوق بشر، حقوق اقلیتها، برابری و توازن بیشتر و بهتر میان كشورها و مردمانشان و دفاع از حقوق مردم و مبارزه با تجاوز زورمندان به ملل ضعیف و تلاش برای گسترش صلح و خاموش كردن تنشها و جنگها در همه جا بود، اما بدون آنكه ابتدا خانه آرام و بدون تنشی داشته باشیم، چنین كاری محال است و برای داشتن این خانه آرام و صلح مدنی در آن باید از سیاست اولویت داشتن منافع ملی و سیاست بینالمللی براساس آنها پیروی كنیم. دستكم این چیزی است كه تاریخ یك صد ساله جهان نشان میدهد. كشورهایی كه به این ترتیب پیش رفتند، اغلب وضعیت بهتری از گذشته خود دارند و كشورهایی كه خواستهاند به هر دلیلی (چه برتریجویی و خودخواهی قومی، نژادی یا ملی، چه حتی به دلایل ایدئولوژیك و ولو با حُسننیت) كاری جز این بكنند، خود را بدل به ویرانههایی كردند كه نمونههایش در خاورمیانه زیاد است.
آیا چنین رفتاری با مهاجران افغانستانی مصداق تولید نفرت محسوب میشود؟ ممكن است این تولید نفرت به خشونت نیز ختم شود؟
چنین رفتاری با هر كسی بشود به نظر من مخالف انسانیت و شرف و اخلاق است و البته ممكن است به خشم و نفرت و خشونت منجر شود. اما چنین رفتاری با افغانستانیها كه تا قرن نوزده جزئی از خاك ایران بودند، با ما همزبان و همفرهنگ هستند و جزئی از فرهنگ ایران محسوب میشوند، به نظرم همان اندازه نفرتآور است كه چنین كاری را مثلا با یكی از اقوام ایرانی همچون بلوچها و كردها بكنند. من همیشه گفتهام تنها به حقیقت فرهنگها باور دارم و نه دولتها كه ابزارهای حاكمیت هستند. با این رویكرد، افغانستانیها با ما پیوندی عمیق و تفكیكناپذیر دارند و این رفتارهای نژادپرستانه، دو چندان زشتتر است. اما اینكه به خشم منجر شود یا نه، عقل حكم میكند كه اینطور بیندیشیم، اما نه لزوما به خشم و خشونت در آن كسانی كه تصور میكنیم.
در واقع افعانستانیها همیشه با مظلومیت، موقعیت زیر سلطه نژادپرستی بودن خود را در ایران با صبوری تحمل كردهاند و بهرغم تمام ظلم و تبعیضی كه علیه آنها روا شده، ایران را بهشدت دوست دارند. اما كسانی كه ممكن است به خشم و انزجار كشیده شوند، خود ایرانیان هستند، دستكم بخشی از ایرانیانی كه با خواندن و دیدن این رفتارها، احساس شرم و سرافكندگی به آنها دست میدهد. گستره نژادپرستی و ضدیت با افغانستانیها در ایران هرگز كم نبوده و نیست، اما دوستداران افغانستانیها نیز كم نبوده و نیستند كه از این رفتارها به خشم میآیند. به خصوص كه مساله فقط افعانستانیها نیستند. من مسلم میدانم كه اگر فردا روزی گروههای بزرگی بخواهند با لباس بلوچ یا كردی یا منطقهای هم وارد چنین مكانهایی بشوند، از ورودشان جلوگیری خواهد شد و شكی نیست كه كسانی كه با این رفتارها مخالفند، به خشم بیایند. مساله آن است كه تبعیض همیشه قابل گسترش و بدتر شدن است و كسانی كه در این قبیل مكانها -كه بیشتر با آدمهای تازه به دوران رسیده روبهرو میشویم- جمع هستند، دوست دارند ببینند همه مثل آنها لباس میپوشند، یا سر و وضعشان مثل آنهاست. غافل از آنكه در واقعیت آن افراد تازه به دوران رسیده صرفا با پولهای بادآوردهشان این سر و وضع را برای خود درست كردهاند و در حقیقت افرادی بسیار عقبمانده و به دور از فرهنگ و مدنیت هستند.
سابقه تاریخی ایران همواره چند فرهنگی بوده و هست، چه شد كه وضعیت اجتماعی به این مرحله رسید؟
در جهان پیشصنعتی بهرغم آنكه افراد به زبانها، اقوام و گروههای اجتماعی بسیار متفاوتی تعلق داشتند، اما تماسهای آنها با یكدیگر، محلهای تجمع و گذار آنها، شیوههای ارتباط و حتی سخن گفتنشان با هم براساس عرف اجتماعی كه در دنیای باستان مثلا عرف كاستهای سهتایی (در تمدنهای هندو اروپایی) بود، انجام میگرفت، بسیار محدود بود. تا صد سال پیش در كشوری مثل ایران، كمتر از ده درصد از جمعیت در شهرها زندگی میكردند. در روستاها، هم روابط اجتماعی و شبكه آنها محدود بود و هم از ضوابط جماعتهای خویشاوندی و عرف روشنی تبعیت میكردند كه اسباب مزاحمت برای دیگران نمیشد. اما با شروع گسترش شهرنشینی در جهان از قرن نوزدهم به بعد و از ابتدای قرن بیستم و انقلاب مشروطه در ایران، تراكم جمعیتها در مكانهای محدود بهشدت افزایش یافت. در ایران به دلیل افزایش درآمدهای نفتی در فاصله 1330 تا 1360 جمعیت روستایی به سرعت كاهش و به سوی شهرها سرازیر شدند؛ به صورتی كه اگر در ابتدای انقلاب ما با شهرنشینی در حد متوسط 20 درصد در برابر 80درصد روستایی روبهرو بودیم، 40 سال بعد، این ارقام دقیقا معكوس شده بودند. نگاهی به شهر تهران، ما را به سرعت با صورت وضعیت آشنا میكند: میلیونها نفر با زبانها، قومیتها، سبكهای زندگی و مشاغل و زندگیهای مختلف زندگی میكنند. بنابراین آن مدیریت تكثر فرهنگی پیشصنعتی كه در مقیاس كوچك و محدود انجام میشد، دیگر قابل اجرا نبود. عرف و اخلاق دینی و سنتی از میان میرفت اما جای خود را آنطور كه لازم بود به اخلاق مدنی كه باید ایجاد میشد، نمیداد. نتیجه آن بود كه ما امروز در شهرهای میلیونیمان با آدمهایی سروكار داریم كه بسیاری از آنها همان روحیه روستایی اما یك روستایی بیریشه را دارند؛ حال یا با توسل به هر عملی خود را به پولی بادآورده میرسانند یا در پی فرصتی هستند كه موقعیت پیشین و فرودست خود را ترك كنند و در موقعیت برتر قرار بگیرند. این امر سبب میشود كه در پی «هویتی» باشند كه تصور میكنند كلید به دست آوردنش در نفی «دیگری» است و البته هر چه این دیگری ضعیفتر باشد، امكان بیشتری هست كه بخواهند خود را نسبت به او بالاتر و فرادستتر نشان بدهند. راه ندادن افراد به یك محیط یا محروم كردن كسی از این و آن امتیاز اجتماعی یك روش خشونت نمادین است برای آنكه كسی هر اندازه هم كه خودش حقیر باشد، احساس كند وضعیت او بهتر و بالاتر از كسی است كه در حقش تبعیض قایل شده: به عبارت دیگر آدمهای بیارزشی كه افغانستانیها را از آن محل تازه به دوران رسیدهها محروم میكنند احساسشان این است كه چون آنها نمیتوانند به این محل وارد شوند، پس آنها (یعنی خودشان) ارزش و جایگاه بالاتری دارند.
اما دلایل به این امر خلاصه نمیشوند. از ابتدای قرن با رضا شاه، سیاستهای ملیگرایانه مبتنی بر تبعیض مطرح شدند یعنی اینكه ما اگر بخواهیم «وطن» داشته باشیم؛ این وطن باید حتما زبانش این باشد؛ دینش این باشد و مردمش هم این و آن لباس را بپوشند. البته هیچ كدام اینها در كشوری مثل ایران كه زبان مادری نیمی از ساكنانش فارسی نیست، اقوام متعددی دارد، سبكهای زندگی حتی در میان كسانی كه زبان و قوم یكسانی دارند، به شدت متفاوت است، به صورت ساختگی و بدون برنامهریزیهای دقیق امكانپذیر نبود و نیست. اما از آن زمان، در دورههای مختلف، بارها سعی شد كه به سوی سیاستهای پانایرانیستی بروند كه اخیرا نام «ایرانشهری» بر آن گذاشته بودند و چیزی جز فاشیسم ملیگرایانه و پوپولیستی راستگرایی نبود و نیست كه در همه جای دنیا از امریكا (ترامپیسم) تا فرانسه (لوپنیسم)، آلمان، ایتالیا، چك، تركیه و كشورهای عربی و غیره میبینیم. این گرایشها نیز هر چند رشد كردهاند، خوشبختانه همیشه شكست خورده و خواهند خورد زیرا ایران تنها در همین شكلی كه همیشه داشته، یعنی تنوع بالای زبانی و فرهنگی و قومی و در همان حال وحدت سیاسی، معنا داشته و حفظ شده است و هر بار گروهی خواسته از این منطق خارج شود، كشور را به باد داده و از هم پاشیده است. خوشبختانه در چند سال اخیر آخرین تلاشها برای دامن زدن به اینگونه ملیگراییهای فاشیستی نیز با شكست روبهرو شدند و دیگر كسی جز گروهی كوچك و بیارزش و اغلب لومپنهایی كه طرفدار سلطنت مطلقه هستند، كسی از آن سخن نمیگوید. در این مدت اما، بسیاری از انگها بر كسانی كه از ایران متكثر اما واحد و تفكیكناپذیر دفاع میكردند، خورده شد كه خوشبختانه درنهایت همه دیدند كه خود مدافعان فاشیست نژادپرستی به اصطلاح «آریایی»، محور اصلی تجزیهطلبی در ایران هستند. اما حركاتی نظیر آنچه به آن اشاره كردید ناشی از بیفرهنگی و لومپنیسم حاكم و ناآگاهیهایی هم میشود كه تا زمانی كه فضای باز سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و باثبات نداشته باشیم، نمیتوان با آن مقابله كرد، زیرا رشد فرهنگ و شناخت، جز در این شرایط باز ممكن نیست و به خصوص از بسیاری از به اصطلاح «روشنفكران» نمیتوان چنین انتظاری داشت كه مردم را هدایت كنند، چون خودشان پایه و محور این فاشیسم پوپولیستی و دروغپراكنیهایی هستند كه از یكسو از «ایران بزرگ فرهنگی» صحبت میكنند و از سوی دیگر، از مشروعترین واحدهای این ایران بزرگ فرهنگی در برابر چنین تبعیضهای آشكاری دفاع نمیكنند.
دلایلِ عواطف منفی موجود بین شهرهای مختلف، استانهای مختلف، گروههای مذهبی، سیاسی، علمی، قومی و نژادی متفاوت و درنهایت نسبت به مهاجران افغانستانی چیست؟
ابتدا بگوییم در آنچه «ولایتمنشی» (provincialism) نامیده میشود، یا میتوان نام «قبیلهگرایی» (tribalism) هم به آن داد، هر كسی كه جزو ولایت و روستا و قبیله تو نباشد، «غریب» است و غریب هم یعنی دشمن و با دشمن هم هر كار زشتی میتوانی انجام بدهی و به خودی خود مشروعیت دارد. این منطق حاكم بر جوامع باستانی و پیشصنعتی بوده. مشكل اما اینجاست كه در قرن بیست و یكم و در شهرهای چند میلیونی نمیتوان با این منطق زندگی كرد، چون در این صورت همه اطرافیان ما به نوعی «دشمن» محسوب خواهند شد و زندگیمان را باید در نفرت سپری كنیم. ریشه اصلی اینگونه كینهورزی نسبت به افغانستانیها هم همین است. اما دو دلیل دیگر هم وجود دارد؛ نخست آنكه گروههای فاشیست ایرانی از بعد از انقلاب كه همراه با بحران افغانستان و جنگ داخلی در آنجا همراه بودند، این گروه را هدف گرفتند، زیرا حمله به آنها به عنوان «غیر ایرانی» سادهتر بود (هر چند گروههای دیگری چون «عرب»های ایران و «ترك»ها و «كرد»ها را هم مصون نگذاشتند). مساله در حقیقت خود افغانستانیها نبود بلكه آن بود كه از طریق آنها یك هویت كاذب ناسیونالیستی ایرانی را تقویت كنند، زیرا همین كار را با كسانی كه «ایرانستیز» مینامیدند، كردند، زیرا در برابر رویكردهای فاشیستی آنها میایستادند، یا همه قومیتهایی كه تقاضای اجرای اصل پانزده قانون اساسی (یعنی تدریس علمی زبانهای محلی در مدارس مربوط به هر منطقه) بود، انجام داده و آنها را متهم به تجزیهطلبی، خیانت، قومگرایی میكردند. اینها روشهایی بسیار رایج در همه فاشیسمها در همه كشورهای جهان بوده است. كافی است تاریخ فاشیسم را در چند كشور بهشدت متفاوت یا در دورههای متفاوت در یك كشور مطالعه كنید. روزگاری در امریكا، نقطه و هدف اصلی كینهورزی، سیاهان بودند، ولی امروز عربها و مسلمانان هستند، روزگاری در اروپا یهودیان مورد نفرت بودند، اما امروز باز هم مسلمانان، هدف ملیگرایان هستند. بنابراین اینكه این نفرت، افغانستانیها را هدف گرفته به خود آنها بستگی ندارد؛ همانطور كه نه یهودیان در دوره جنگ جهانی دوم، نه مسلمانان امروز در اروپا و امریكا، گناهی مرتكب نشدهاند كه چنین با آنها بدرفتاری میشد و میشود. حتی خود این فاشیستهای وطنی اگر سری به اروپا یا امریكا بزنند، كسی از آنها نمیپرسد نظرشان درباره افغانستانیها چیست و با آنها همان رفتاری را میكنند كه با همه مسلمانان خاور میانهای. اما اینكه این یا آن تبعه افغانستانی، در اینجا، یا این و آن تبعه مسلمان در اروپا و امریكا، جرمی مرتكب میشود و حتی به نسبت جمعیت، میزان جرایمشان، كمی بیشتر از بومیان است كه اغلب هم اینطور نیست، این امر ناشی از فقر و فشار بیشتر است و نه ناشی از خون و ژنتیك آنها. مگر ظلمی كه امروز بسیاری از مردم ما تحمل میكنند را افعانستانیها دارند بر سرشان میآورند یا عربها؟ ولی تبلیغاتی را كه در رسانهها و شبكههای اجتماعی میشود، نگاه كنید، تصور میكنید هر بلایی بر سر ما میآید، از اتاق فرمان كشورهای عربی بیرون آمده.
همانطور كه میدانید تاریخ ادبیات مشترك ایران و افغانستان بسیار عمیق است و باعث نزدیكی فرهنگی این دو كشور شده است، بهطوریكه دیدیم در ماجرای ورود طالبان بسیاری با مردم پنجشیر همدلی میكردند. اما در زمانی دیگر شاهد برخورد تند با مردم افغانستان میشوید. دلیل این عواطف متناقض را در چه میبینید؟
دلیل این امر روشن است: نداشتن شناخت از فرهنگهای دیگر و نشاختن حتی تاریخ خود ایران و تن دادن به گروهی از شعارهای سخیف و پیش پا افتاده ناسیونالیستی، پوپولیستی و پان ایرانیستی. این كار بسیار سادهتری است كه از یك «ایران» موهوم كه هیچ چیز از آن نمیدانند، سخن بگویند و آن را «بپرستند»؛ كاری بسیار سادهتر تا آنكه آستین بالا بزنند و هزاران سال تاریخ ایران را بخوانند و بفهمند كه چگونه افغانستان بخشی همواره حاضر در آن بوده است. ما امروز هزاران هزار پانایرانیست داریم و هزاران هزار پانترك و پانكرد و غیره، اما چه تعداد از اینها حاضر بودهاند یا هستند به جای اینگونه شعارهای توخالی شروع به فعالیتهای فرهنگی جدی كنند تا زبان و تاریخ خود و این كشور را بهتر بشناسند. سر دادن آن شعارهای توخالی و قهرمان ساختن از این و آن در میان روشنفكران دیروز یا امروز كار سادهای است اما كار و مطالعه و شناخت فرهنگ كاری بسیار سخت. بنابراین در موقعیت ایران از این لحاظ تفاوت چندانی با سایر موارد فاشیسمهای ملیگرا و پوپولیستی نمیبینم. اما همانطور كه گفتم بعد از موج شدیدی كه در چند سال اخیر با ایدئولوژی موسوم به ایرانشهری داشتیم، خوشبختانه شاهد آن هستیم كه تعداد افراد تندرویی كه به اینگونه ایدئولوژیها دامن میزنند و از وحدت در تكثر دفاع میكنند هر روز بیشتر میشود، البته به جز آنها كه مامور هستند و معذور كه داستان دیگری است و تحلیل آن به این مباحث ربطی ندارد.
گاهی دنبال كردن اخباری درخصوص مسائل جهانی ازجمله انتخابات در پنسیلوانیا را بین مردم بسیار میشنیدیم، اما متوجه میشویم در عین اینكه درباره مسائل جهانی سعی میكنند اطلاعات بهروزی داشته باشند اما از كشورهای همسایه و جوامع پیرامونشان شدیدا بیاطلاع هستند و شناخت پایینی دارند. علت این بیاطلاعی چیست؟
فكر نمیكنم حتی «انتخابات پنسیلوانیا» مورد علاقه اكثر آدمهای پیشپاافتاده و ناآگاهی باشد كه روی محیط مجازی فعال هستند. در طول سالهای اخیر ترامپ كه فردی فاسد، كلاهبردار و زنستیز است در امریكا بهشدت مورد نفرت مردم شده، جز یك اقلیت 30 تا 35درصدی از كمسوادترین مردم مناطق روستانشین و بیخبر امریكا. همین الان در امریكا چندین پرونده بزرگ قضایی علیه او در جریان است و در این حال ما چه میبینیم: اینكه برخی از به اصطلاح «روشنفكران» و «كارشناسان» ایرانی با استناد به «فاكس نیوز» یعنی یك دستگاه تبلیغاتی كه هماكنون در امریكا دو پرونده بزرگ چند میلیارد دلاری علیهاش در دادگاه به جرم دروغگویی به مردم در جریان است، به میدان میآیند كه از ترامپ دفاع كنند. معنای «در جریان اخبار جهان» بودن، این نیست. آنچه اغلب میبینیم كه افراد تازه به دوران رسیده در اخبار كشورهای غربی دنبال میكنند، خبر «موفقیتهای این و آن «ایرانی» است كه نماینده مجلس یا رییس این و آن شركت شده و این را به حساب «هوش ذاتی» ایرانیها میگذارند. سیاستمداران غربی هم كه این نقطه ضعف بسیاری از ایرانیان را میدانند از یك طرف به سیاستهای ضد دموكراتیك خود كه خاورمیانه را به یك منطقه جنگی تبدیل كرده، ادامه میدهند و از طرف دیگر دایم میگویند «شما ملت بسیار باهوش و بزرگی» هستید. اگر این باهوشی و بزرگی بخواهد سرنوشتی مثل عراق و افغانستان، سوریه و لبنان برای ما رقم بزند، بهتر است كه اینطور نباشیم. اما آنچه درباره عدم اطلاع ایرانیان از جهان پیرامونشان گفتید، كاملا درست است اما آن هم ناشی از پایین بودن عمومی فرهنگ است. چند روز پیش من نواری از یكی از برنامههای پربیننده تلویزیون را گذاشتم كه در آن سلبریتیهای محبوب، نویسندگان را به سخره گرفتند و قاهقاه خندیدند. البته این نوار مربوط به سال گذشته است. از آن زمان خیلی از همین آدمها به صورت اپورتونیستی موضع خود را تغییر دادهاند. اما مساله پایین بودن فرهنگ است و این امر هم نیاز به یك برنامه درازمدت تربیتی دارد، ولی در كوتاهمدت بیش و پیش از هر چیز نیاز به آرامش، تنشزدایی و افزایش آزادیهای مدنی، سیاسی و اجتماعی دارد. هر اقدامی خلاف این انجام شد، وضعیت را هم در كوتاه و هم در درازمدت، هم برای مردم و هم برای حاكمیت بدتر میكند.
تولیدات فرهنگی و هنری برای تلطیف وضعیت دگرستیزی یا كاهش تنفر نقش موثری میتوانند داشته باشند. در این حوزه نیز شاهد كمترین تولیدات هستیم. گاهی نیز دیده میشود اخبار، منجر به نفرتپراكنی در رسانههای رسمی نیز منتشر میشود. برای بهبود این وضعیت پیشنهادتان چیست؟
بیتردید چنین است. در ایران و از سمت حاكمیت بسیار سخن از نگاه به شرق میشود اما این نگاه نه فرهنگی كه بیشتر سیاسی است و در همان حال كه در سمت شرق نگاه سیاسی است و به همكاری سیاسی با قدرتهای شرق تمایل دارد، وقتی به سمت غرب نگاه میشود نیز فرهنگ آن از یاد میرود و صرفا نگاه سخت و كینهتوزانه نسبت به سیاستهای غربی مطرح میشود. این امر سبب واكنشهایی از سوی همه مردم میشود. برای بسیاری این واكنشها در نگاه به غرب، سیاست و فرهنگ آن را یكی میكند و كسانی كه با سیاستهای حاكم مشكل دارند، گمان میكنند كه سیاست و فرهنگ در غرب یكی است و بیشتر از آنكه فرهنگ غرب را بشناسند، تمایل به سیاستهایش دارند. در شناخت فرهنگ غرب هم كاملا براساس مُد عمل میكنند و غیرنظاممند. میبینیم كه یك نویسنده نه چندان مهم به شهرتی عجیب در ایران دست مییابد و دهها نویسنده پراهمیت با ارزش اصولا شناخته شده نیستند. برعكس در شرق باز یكی گرفتن سیاست و فرهنگ سبب میشود كه نگاه مخالف نسبت به سیاستهای حاكم، شرق را مسبب مشكلات خود بپندارد و فرهنگ آن را پس بزند. ما چه اندازه با فرهنگهای عظیمی مثل چین و هند كه تنها همین دو كشور یكسوم جمعیت جهان را تشكیل میدهند آشنا هستیم؟ یا با ژاپن و شرق دور و حتی با خاورمیانه و كشورهای عربی؟ همین را میتوان درباره كشورهایی كه پیش از این در حوزه تمدن ایرانی بودند، نظیر افغانستان و كشورهای منطقه قفقاز نیز گفت. اما این تنها دلیل آن نیست كه در این حوزه كار مشتركی نمیشود، دلایل دیگری نیز مطرح هستند، از همه مهمتر اینكه در شرق مثلا در همین افغانستان سیستمهای استبدادی و اقتدارگرایانه حاكم است كه مانع از تبادل اندیشه و كار مشترك فرهنگی میشود، ولی از همه بدتر نگاه حقارتآمیز ما به شرق است، زیرا خود به وسیله استعمار غرب تحقیر شدهایم. این امری است كه در بسیاری از كشورهای جهان سوم وجود دارد یعنی برای مردم این كشورها «غربیها» الگوی همه مشخصات ارزشمند هستند و شرقیها تنها ضد الگوهایی كه باید از آنها پرهیز كرد. چنین روندهایی سبب میشود كه فرآیندهای فرهنگی به جای نزدیك كردن فرهنگهایی كه دارای موقعیت بالقوه نزدیك شدن به هم هستند، نفرت و نژادپرستی ایجاد كند. بسیاری از ایرانیان این نگاه تحقیرآمیز را كه از غربیها به عاریت گرفتهاند نسبت به آفریقا، آسیا و سایر كشورهای جهان سوم در خود حمل میكنند و چنان از خود سخن میگویند كه گویی خود یكی از این كشورها نیستند. اصولا مقایسه ایران با كشورهای غربی به دلیل فاصله عظیم فرهنگی و فناورانه كار نادرستی است. شكی نیست كه امروز بسیاری از حقوق و موقعیتها جهانشمول شدهاند. بدون تردید فكر میكنم حقوق بشر، آزادیهای دموكراتیك و فضای باز سیاسی از این رده هستند، اما اینها مواردی هستند كه به طور كلی صدق میكنند و برای اجراپذیرشدنشان باید كوشش و صبر داشت. تغییرات حكومتی و دستورالعملهایی كه از بالا صادر میشود، یا شعارهایی كه از پایین داده میشوند، نه اینكه تاثیری نداشته باشند، اما این تاثیر بسیار كمتر از آن چیزی است كه كنشگران سیاسی تصور میكنند. فرهنگ حاصل فرآیندهای طولانی تربیتی و كنشهای اجتماعی در مبادلات روزمره با ثبات است، نه حاصل شور و شوق و احساسات و هیجان و تنش و درگیری. اینها همچون خشونت، سمومی هستند كه هر اندازه از آنها فاصله بگیریم احتمال رسیدنمان به فرهنگ بیشتر میشود و این فرهنگ است كه فرآیندهایی چون نژادپرستی، نفرت قومی و قبیلهای، بیگانه ترسی و از این قبیل روحیات منفی را كاهش میدهد.
اغلب چه گروههایی از جامعه ایران به سمت نژادپرستی گرایش پیدا میكنند؟ این جماعت چه كسانی هستند و چرا با آنها برخورد جدی نمیشود؟
معمولا گروههایی كه در پایینترین سطح شناخت از تاریخ ایران و جهان قرار دارند و به سادگی تحتتاثیر سخنان عوامگرایانه احزاب و شخصیتهای نژادپرست قرار میگیرند. بسیاری البته ممكن است فكر كنند نژادپرستی، خاص گروه مركزی یعنی كسانی است كه زبان مادریشان فارسی است، اما ما در میان اقوام نیز افراد نژادپرست و خود محور و كمسواد داریم كه دقیقا مدل پانایرانیست را به صورت پاناتنیك به كار میبرند. نژادپرستی و نگاه تحقیرآمیز تركهای تركیه یا حتی آذربایجان نسبت به ایرانیان یا همینگونه برخورد ازسوی عربهای عراق یا كشورهای عربی جنوب خلیجفارس بسیار شناخته شده است، اما در میان هممیهنان خودمان نیز اقلیتی داریم كه بسیار به كسانی كه «فارس» مینامند، بدبین هستند و تصورشان این است كه همه باید نظرات سیاسی آنها یا سیستم سیاسی مورد نظر آنها را بپذیرند تا از اتهام نژادپرستی یا پانایرانیست بودن بر كنار باشند. اما هر اندازه افراد، تاریخ كشور خود و تاریخ منطقه و جهان را بهتر و بیشتر و عمیقتر درك كنند و به مسائل ظریف و پیچیده بین فرهنگی بیشتر اشراف یابند، از خطر ابتلا به ویروس نژادپرستی دورتر میشوند. به این نكته نهایی نیز تاكید كنیم كه وقتی نژادپرستی با سایر باورهای مربوط به داروینیسم اجتماعی پیوند میخورد، مثلا تحقیر افراد به دلیل فقر مادی یا فرهنگیشان، طبقه اجتماعی یا شغل و حرفهشان یا جنسیتشان، ما با موقعیتهای بدتری سر و كار داریم و اصولا تفكر سلسله مراتبی داشتن و باور به اولویت داشتن این و آن گروه اجتماعی بر دیگری و نیاز به هژمونی این و آن گروه بر دیگران برای حاكمیت و مدیریت یك نظام اجتماعی، خود به خود، آگاهانه یا ناخودآگاهانه افراد را به سوی پذیرش نژادپرستی یا اشكالی نزدیك به آن یا زیباسازی شده از آن سوق میدهد.
نظرات