از نق‌زدن‌های بی‌سرانجام که صِرفاً اسباب تلخ‌کامی‌اند چه سود؟ از هر حادثه‌ای برای کوفتن دولت و ملت و حاکمیت و دادخواهی استفاده کردن جز ابتذال چه فرجامی دارد؟ معلمی با جان‌نثاری خود، از انسانیت اعاده‌ی حیثیت می‌کند، ما را که با مشاهده‌ی اینهمه فجایع جهانی ناشی از قتل و استبداد و تروریسم از آدمی سیر و ملول آمده‌ایم، به بقای شرافت و مروّت دلگرم می‌کند. اینهمه باید اسباب تأمل، اعتبار و به خود آمدن باشد نه دستمایه‌ی اعتراض سیاسی و تکرار ملال‌آور حرف‌های لاطائل. 

 من در برابر جان‌نثاری و شرافت آن معلم دلیر سر خم می‌کنم و در عین تأسف و اندوه از وقوع این حادثه، مسرّتی نیز دارم. چرا که تنها وقایعی این چنینی می‌توانند در وجدان‌های خواب‌آلود ما رعشه‌ای بیفکنند و جان‌های ملول‌مان را به سودای افق‌های متعالی رهسپار کنند.

 به گمان من چنین اتفاقی را باید مایه‌ی بیداری وجدان اخلاقی و شرافت‌‌‌‌‌آموزی تلقی کرد و به نق‌زدن‌ها، گلایه‌ها و صدور بیانیه‌های سیاسی ملال‌آور فرونکاست. انصاف نیست توجه به ابعاد اخلاقی و انسانی این قضیه، تحت‌الشعاع بیان مطالبات سیاسی و حقوقی قرار گیرد. آنهم در این حجم و این گستره. چرا  هر اتفاق ناگواری که روی دهد، بی‌درنگ سُراغ وزارت مربوطه و حاکمیت و دولت می‌رویم؟ 

 معلمی از جان خویش می‌گذرد تا حیات کودکانی را نجات دهد و برای ما تبدیل به یک قهرمان می‌شود. تلنگری است که بگویدمان تا چه پایه این مروّت و فتوّت و احسان، ستودنی و اثرگذار است و دریغا از ما اگر جان خویش به ثمن بخش بفروشیم و خود را قربانی ارزش‌های والا و متعالی نسازیم.

 به گنگوزهی درون‌مان مجال پرواز دهیم. 

 آسمان فرصت پرواز بلند است ولی

قصه این است چه اندازه کبوتر باشی