حسن قاضی مرادی*

در پاسخ به این پرسش که در جامعه پرتحرک ما و در سالی که گذشت، مهمترین تحرکات اجتماعی از منظر تاثیرشان در جهت پیشبرد جامعه به سوی جامعه متجدد، یا در مسیر انحراف از جامعه متجدد یا در طریق بازگشت جامعه به عقب چه بوده اند می خواهم فقط به یک واقعیت اجتماعی اشاره کنم که می باید آن را به عنوان تحرکی در مسیر انحراف از جامعه متجدد به حساب آورد، آنچه که سنگین شدن و گستردن فضای خشونت اجتماعی می خوانم.

پیش از تعریف خشونت می خواهم به دو نکته اشاره کنم؛ اول، اینکه جامعه ما به عنوان جامعه یی در حال گذار بسیار نامتعادل و به همین دلیل، بحران زاست. به همین علت است که جامعه از آغاز دوره گذار در مرحله تدارک انقلاب مشروطه تاکنون تحرکات و افت و خیزهای مکرر و پردامنه سیاسی - اجتماعی را به خود دیده است. ممکن بوده است این تحرکات سیاسی - اجتماعی مسالمت آمیز یا خشونت آمیز بوده باشد. مرحله نخست انقلاب مشروطیت که به صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه انجامید، به عنوان تثبیت شروع روند گذار در جامعه ما، در اساس به صورت مسالمت آمیز طی شد که این خود، معرف عنصری متجددانه و نو در تحولات سیاسی - اجتماعی ایران بود. بعداً محمدعلی شاه برای سرکوب نهضت مشروطه به خشونت متوسل شد و در پی این تحرک مرتجعانه بود که ایرانیان با توسل به خشونت انقلابی به دفاع از دستاوردهای مشروطیت پرداختند. پس از همان آغاز دوره گذار دو عنصر اندیشه و کردار مسالمت آمیز و خشونت آمیز در تحرکات سیاسی - اجتماعی مان نقش داشته است. دوم، اینکه دست بردن به خشونت فقط در شرایطی می تواند نقش مثبتی در پیشبرد روند گذار به جامعه متجدد داشته باشد که اولاً تلاش ها و اعتراضات مسالمت آمیز به بن بست رسیده باشد و ثانیاً خشونت در پی رفع مانع ایجاد شده در مسیر گذار خود را نفی و نقض کند. اتفاقاً در تداوم نهضت مشروطه همین شد. نهضت که با توسل اجتناب ناپذیر به مبارزه خشونت آمیز، ارتجاع محمدعلی شاه را حذف کرد خشونت را تا نابودی قاجاریه ادامه نداد. بلکه با به سلطنت نشاندن احمدشاه به نفی و نقض خشونت و مبارزه قهرآمیز پرداخت. حرکتی که باز هم گامی در جهت پیشبرد جامعه در مسیر گذار بود و از جمله، با دخالت تجاوزات و دسیسه های استعماری به بن بست کشانده شد. در کلی ترین معنا می توان خشونت را تحمیل اراده خویش بر دیگری از طریق فشار و آسیب جسمانی یا روانی در نظر گرفت. عنصر اصلی چنین تحمیلی زور است که از طریق به کار بردن ابزار بر دیگری اعمال می شود.اما خشونت اجتماعی خشونتی است که ممکن است از سوی فرد به فرد دیگری (مثلاً از سوی پدر به فرزند)، از سوی یک گروه به فرد (خشونت باندهای شرور در مثلاً اخاذی از یک فرد) یا از سوی یک گروه در برابر گروه دیگر (مثلاً در منازعات قبیله یی) روی دهد. حتی می باید حوزه خشونت اجتماعی را تا آسیبی که فرد به خود می زند (مثلاً در اعتیاد) گسترش داد. خشونتی که فرد به خویشتن اعمال می کند مساله یی اجتماعی است. خشونت اجتماعی را نمی توان منفک از خشونت فرهنگی یا اوضاع و احوال اقتصادی در نظر گرفت. در عین حال، تحولات تاریخی هر جامعه یی نیز بر کمیت و کیفیت خشونت اجتماعی در هر مقطع زمانی تاثیر می گذارد. در ایران به ویژه خشونت سیاسی بود که زمینه ساز خشونت اجتماعی قرار می گرفت. دو عامل مهم تداوم و سنگینی بسیار خشونت سیاسی در ایران، حکومت استبدادی و تسخیرشدگی های مکرر از سقوط ساسانیان تا برافتادن قاجاریان آن هم از سوی اقوام بیگانه یی بود که اولاً به دلیل خاستگاه قبیله یی (اعراب) و ایلی (ایلات ترک و ترکمان و مغول و...) به شدت خشن بودند و ثانیاً از نظر فرهنگ و تمدن در مرتبه یی پایین تر از ایرانیان قرار داشتند و از جمله به همین دو دلیل انقیاد ایرانیان را از طریق اعمال خشونتی بی مرز پیش می بردند. با تاکید بر اینکه ایرانیان در مناسبات و فرهنگ اجتماعی مدارا و تساهلی را پیش می گرفتند تا به اتکای آن، به هر اندازه بیش و کم، خشونت سیاسی مسلط را تعدیل کنند، اما به خاطر تداوم خشونت سیاسی و سنگینی آن، مناسبات و فرهنگ اجتماعی ما، به مرور، چندان از خشونت سیاسی تاثیر پذیرفت تا خشونت اجتماعی در ایران بگسترد. برای تبیین این نظر می توان گفت حکومت اقتدارگرا حکومتی است که اصلاً بر ترس مردم از دم و دستگاه حکومت متکی است. تا مردم حامل ترسی درونی شده از حکومت اند، حکومت می تواند امیدوار به حفظ قدرت باشد اما به محض اینکه این ترس بشکند حکومت در مخاطره سقوط قرار می گیرد. به ویژه، عامل ترس در حفظ حکومت استبدادی در دوران معاصر اهمیت بیشتری می یابد و پیچیده تر می شود. از جمله به این دلیل که ترس، نامشخص می شود، هر یک از مردم می ترسد بی که برانداز چه می ترسد، بی که بداند کی آوار بر او فرو خواهد ریخت. این ترسی است که انسان را در بر می گیرد و فلج می کند و دقیقاً اگر انسان نتواند علیه این ترس بشورد ترس او عاملی می شود برای دست یازیدن به خشونت نسبت به همنوعان خود. خشونت او واکنشی منفعلانه است نسبت به ترسیدگی اش. در پس سنگر خشونت ورزی اش موضع می گیرد تا از خود در برابر ترسیدگی دفاع کند یا ماهیت ساز و کار قدرت در حکومت استبدادی به گونه یی است که خشونت را در سامان دهی وضع سیاسی در اولویت قرار می دهد. در نظریه سیاسی استبداد پذیرفته می شود که؛ «الحق لمن غلب» (حق با زور و غلبه است) از جمله به واسطه چنین ادراکاتی است که در فرهنگ سیاسی خود به خشونت بسیار اهمیت داده ایم. از نظر ما قدرت اساساً با سرکوبگر بودن اش قدرت شناخته می شود و بالطبع این سرکوبگری باید بروز خشونت آمیزی داشته باشد تا به دیده آید. زوری که درهم نشکند و از پای نیندازد و تحقیر نکند از نظر ما قدرت دانسته نمی شده است. ما حتی «سیاست» را با «سرکوب خشونت آمیز» با زدن و کشتن تعریف کرده ایم. چنین وضعی به طور اجتناب ناپذیری، از جمله به بسط خشونت اجتماعی در جامعه ما منجر می شده است. این چنین وضع سیاسی و ادراک هایی از جمله زمینه های تاریخی بوده است که در ایجاد، گسترش و تداوم خشونت اجتماعی در میان ما موثر افتاده است. خشونت اجتماعی چنان ویژگی ها و گستره یی دارد که به نظر می رسد هرگز نتوان آمار و اطلاعات دقیقی از کمیت و کیفیت همه انواع آن (مثلاً در مورد خشونت خانگی یا کودک آزاری) در هیچ جامعه یی به دست داد. بالطبع در میان ما، که تقریباً در هیچ زمینه یی دسترسی به آمار و اطلاعات نسبتاً دقیق به آسانی -یا اصلاً - ممکن نیست، نیز نمی توان میزان و گستره خشونت اجتماعی را به دقت مشخص کرد. اما از یک سو، با تامل بر زمینه ها و علل بسط خشونت اجتماعی (مثلاً بالا بودن نرخ بیکاری در حال حاضر) و از سوی دیگر، از طریق مشاهدات، شنیده ها و اخبار مندرج در رسانه های جمعی می توان دریافت که خشونت اجتماعی در ایران کنونی رو به افزایش است. این امر را از جمله در خصوص موارد زیر می توان به طور عینی دریافت؛ افزایش خشونت خانگی و نیز افزایش همسرآزاری و همسرکشی (چه مرد، زن را بکشد یا زن، به دلیل درغلتیدن به مناسبات غیراجتماعی، مرد را)، افزایش کودک آزاری (چه از سوی والدین یا دیگران یا حتی کودک آزاری های زنجیره یی)، افزایش عملیات باندهای شرور دزدی، اخاذی، گروگانگیری و...، افزایش خشونت های فامیلی (مثلاً به دلیل اختلاف در تقسیم ارث)، افزایش بزهکاری های گوناگون جوانان (با توجه به هرم سنی جامعه و آرمان گرایی، تحریک پذیری، تعجیل، احساساتی گری و... تمرد جوانان، آنان در مواجهه با مشکلات فرا راه رسیدن به خواسته هایشان مستعدند که به سرعت رویکرد خشونت آمیزی نسبت به اطرافیان، جامعه و نیز خود- از جمله در خودکشی و اعتیاد- اتخاذ کنند. می باید تاکید کرد که سن بزهکاری های جنایی در ایران پایین آمده است)، گسترش فرار از خانه دختران و درغلتیدن به فساد، افزایش روسپیگری به عنوان خشونت علیه زنان، افزایش تجاوز به حریم خصوصی زندگی انسان ها و آزارهای جنسی، افزایش قتل در سرقت های مسلحانه، تشدید راهزنی جنایتکارانه از جمله در حمله به رانندگان مسافرکش، افزایش اوباشیگری در مسابقات فوتبال ،رشد بزهکاری های ناشی از گسترش اعتیاد و... اما افزایش خشونت اجتماعی را حتی در رفتارهای روزمره (مثلاً در ترافیک یا در صف ها) می توان دید. همچنان که رشد بی تفاوتی اجتماعی نیز معرف سنگین تر شدن فضای خشونت اجتماعی است. به ویژه باید بر افزایش خشونت اجتماعی به وسیله گفتارهای توهین آمیز، بی ادبانه، تحقیرآمیز، متهم کننده، ناسزاگویانه و... تخریبگرانه تاکید کرد.این افزایش خشونت اجتماعی را چگونه باید توضیح داد و فهمید؟ این افزایش خشونت اجتماعی معرف چه تغییرات و تحولات خاصی است که در ایران روی می دهد یا باید روی دهد اما روی دادن شان به تعویق می افتد؟ یا افزایش خشونت اجتماعی چه پیامدهایی برای مردم و نیز برای حکومت دارد؟ در هر حال فضای خشونت حریم ها و حرمت ها را می شکند. فضای خشونت معرف به بن بست رسیدن یا ناممکن شدن گفت وگو و فضای مدارا و مصالحه است. فضای افراط و تفریط است. قرار گرفتن در این قطبیت یکسان کار را به خشونت می کشاند. زبان خشونت وقتی باز می شود که انسان خود را هم در مقام مدعی، هم در مقام قاضی و هم در مقام مجری حکم قرار می دهد. و در عین حال که امکان دفاع را از دیگری سلب می کند. هر خشونتی ناگزیر است به توجیه خود. اما این توجیه عموماً با تحریف واقعیت همراه می شود. هر فرد یا گروه در خشونتی که بر فرد یا گروه دیگر اعمال می کند خود را در موقعیتی بسیار خاص - و باید گفت منحصر به فرد- می یابد که چاره یی جز انجام خشونت گری اش نداشته است. اما این توجیه واقعیت، وجه دادن به واقعیت یا تحریف واقعیت مطابق اراده دلخواهی است که فقط منافع شخصی یا گروهی بسیار خاص خود را دنبال می کند.

* محقق جامعه‌شناسی و تاریخ ایران