وقتی ایدئولوژی کار نمیکند؛ مانند دستگاه رنگپاش سوراخی عمل میکند که به همهجا رنگ میپاشد، بهجز جایی که قرار است رنگ کند. ایدئولوژی اشکال پیچیدهای دارد؛ اما کار ایدئولوژی اساسا این است که مردم را وادارد تا خلاف میل خود عمل کنند. این برهه، برههای است که میتوان گفت ماشین ایدئولوژی خوب کار میکند. درواقع وقتی این ماشین خوب کار میکند، زمانی است که مردم تحت تأثیر جاذبه یک ایده یا یک تفکر سرخوشانه علیه خود و دیگران حاضرند دست به کارهایی بزنند که چندان به آن باور ندارند. بدون استثنا همه جوامع در معرض ایدئولوژیها قرار دارند. با تبلیغات گسترده است که یک ایده یا یک تفکر میتواند میل مردم را جهت بدهد و آنان را به سمت کارها و علایقی بکشاند که گویا خودشان آن ایده یا تفکر را انتخاب کردهاند؛ اما اینگونه نیست؛ چراکه میل آنان دستکاری شده است و آنچه این وضعیت را برایشان قابل پذیرش یا جذاب میکند، تصور یا توهمی است که آنان از خود در قامت انتخابگر دارند. در چنین وضعیتی است که مفاهیم و ایدهها بر تجربه اولویت پیدا میکند؛ یعنی ایدهها از دل مفاهیم بیرون نمیآیند؛ بلکه این ایدهها و مفاهیم هستند که تجربه ما را شکل میدهند. اگر لحظهای بر این نکته درنگ کنیم که تجربیات ما حاصل میل دیگری است و درصدد برآییم که از این وضعیت سرپیچی کنیم، رخدادی شکل خواهد گرفت که براساس به فعل درآمدن توان برای تغییر است. با این تغییرات مفاهیم تازهای هم خلق شده که با اتصال به بدنهای دیگر سامان اجتماعی تازهای را به وجود خواهند آورد. دولوز و گوتاری بر این باورند که میل ما از فقدان یعنی نداشتن و طلب چیزی را داشتن به وجود نمیآید؛ بلکه میل از اتصال به چیزهای دیگر به وجود میآید. کلر کولبروک میگوید: «مسیر میل مسیری از فقدان به سوی میلکردن به چیزی که نداریم نیست. میل از اتصال آغاز میشود. حیات تلاش میکند که خود را حفظ کند و گسترش دهد و این کار را با ایجاد اتصال با دیگر امیال انجام میدهد. این اتصالات و تولیدات در نهایت به کلیتهای اجتماعی شکل میدهند. هنگامی که بدنها برای افزودن به قدرتشان به بدنهای دیگر متصل میشوند، در نهایت اجتماعات و جوامع را شکل میدهند؛ بنابراین قدرت نه سرکوب میل بلکه گسترش میل است. دولوز در ضدیت با این تصور که کلیتهای اجتماعی از طریق ایدئولوژیها شکل گرفتهاند (ایدههایی که ما مطیعشان هستیم) در باب کلیتهای اجتماعی ایجابی و مولد بحث میکند. کلیتهای اجتماعی، امیال (یا اتصالاتی که حیات را توسعه میدهند) را گرفته و از آنها برای پدیدآوردن علایق (interests)، اشکال رمزگذاریشده، قاعدهمند، جمعی و سازمانیافته میل استفاده میکنند»1
دولوز فیلسوف دشواری است؛ اما راه گشودگی به حیات را پیشروی بشر امروز میگذارد. جهانی را که دولوز درصدد است آن را ترسیم کند، جهانی در حالِ «شُدن» است. حیاتی وسیع از صیرورتهاست که انسان نیز بخش کوچکی از آن است. این آدمی نیست که جهان را میسازد و این جهان نیست که آدمی را میسازد؛ جهان مجموعهای از اتصالات است که هدفش بیشینهسازی توان حیات است. این نگاه دولوز به حیات وجه تازهای به سیاست میبخشد و از این رو است که در سیاست باید جانب دولوز را گرفت. آنچه این فیلسوف فرانسوی به ما میآموزد، این است که هیچ مفهومی خارج از مواجهه ما با جهان یا تجربیات ما شکل نخواهد گرفت. در این وضعیت است که ماشینهای مفهومساز کارایی خود را از دست خواهند داد. در غیاب این ماشینهای ایدئولوژیساز است که تغییرات بنیادی صورت خواهد گرفت. در غیراینصورت هر رخداد یا تغییری باز گرفتار همان چیزی خواهد شد که زمانی علیهاش جنگیده است. بعید است کسی با این گفته که جامعه ایران تغییر کرده است، مخالفت جدی داشته باشد. اختلافنظرها بیش از هر چیز بر سر عمر و شکل این تغییرات است. تغییرات عمیق تغییراتیاند که جامعه در کوتاهمدت بعید است به آنان بازگردد؛ اما تغییرات سطحی قابل دستکاری است. تغییرات عمیق مفاهیم و اتصالات تازهای را به وجود میآورد که منجر به ساماندهی دوباره اجتماعی میشود. یعنی جامعه پیش را از ریخت انداخته و جامعهای نو با قواعد و اتصالات دیگری به وجود میآورد. در این جامعه است که میلها (بدنها) با اتصال با یکدیگر چنان توانمند شدهاند که قادرند با توان خود دنیای تازهای را خلق کنند. آنچه ما به آن رخداد میگوییم، غیر از این نیست. البته هرگونه تغییرات اجتنابناپذیر در جامعه را نمیتوان رخداد قلمداد کرد و به این وسیله معنای رخداد را قلب کرد. میخواهم بگویم تغییرات اجتنابناپذیری که بهتازگی در جامعه کنونی ایران رخ داده، معنای رخداد ندارد و الصاق آن به این مفهوم دسیسهای برای بهرهبرداری از میلها و اتصالاتی است که هنوز به مرحله بلوغ نرسیده است. درواقع کسانی که درصددند معنای رخداد را به اعتراضات اخیر ایران الصاق کنند، در پی انحراف آن هستند. آنان کدگذاران ضد رخدادند، پوپولیستهای در راهاند که به قولی هنوز نه به دار است و نه به بار، فرصت را مغتنم شمرده تا تندیس خود را پیش از دیگران در میادین بکارند. آنچه از جریانهای سیاسیِ درصدد تغییر صیانت میکند، سیاستورزی به شیوه دولوز است. سیاستی که متوقف نشده و اسیر کدگذاریهای هویتی شاهانه و غیرشاهانه نمیشود.
از اینرو است که دولوز هر وقت درباره مردم حرف میزند، از «مردمی در راه» سخن میگوید؛ مردمی رها و گشوده به سیاست. مردم در راه را اتصالات نو رقم میزند؛ اتصالاتی که مبنای آن صرفا میل است. هرجا مردمی هست پوپولیستها هم در کمین آن نشستهاند. پوپولیستها کارشان سیاستسازی و شکلدادن به جریانهای خودانگیخته است که از میلهای جمعی شکل گرفته است. پس هرجا مردمی هست، پوپولیستها نیز حضور دارند. در برهههای کوتاهی از تاریخ بوده است که آنان حضور نداشتهاند یا زمینه مستعد برای حضورشان فراهم نبوده است. اغلب جریانهای خودانگیخته سیاسی را مخالفان آنان محدود کرده یا پوپولیستهای منتقد آن را دستکاری کرده و به انحراف میکشانند. بعید است این جریانات بهراحتی دست از سر مردم بردارند؛ چراکه متکی به همان مردمیاند که از مسیر خودانگیختگی خارج و با آنان همداستان شدهاند. در این وضعیت است که مردم علیه مردم شکل میگیرند. آموزههای دولوز در برابر هر چفتوبستی که قرار است مردم را به انقیاد درآورد، مقاومت میکند. از اینرو است که مقاومت و قدرت در فلسفه دولوز معنای جدی و عمیقی دارد؛ معنایی که مانعی در برابر برداشتهای پوپولیستی از این مفهوم میشود. در اعتراضات اخیر به دلیل جنس مطالبات مردم، پوپولیستهای بیشتری دست به کار بودند تا این اعتراضات را مصادره کنند و با اینکه به خواسته خود دست پیدا نکردند اما خودانگیختگی این اعتراضات را کدگذاری کرده و آن را به انزوا کشاندند. از این منظر نتایج عملکرد پوپولیستها و مخالفان آنان به نقطه مشترکی رسیده است: تداوم وضعیت موجود با وجود شعارهایی که علیه وضعیت موجود سر میدهند.
1. «ژیل دولوز»، کلر کولبروک، ترجمه رضا سیروان، نشر مرکز
نظرات