آتش می‌بارد
بی‌رحمانه،
و دود آه مادران 
بلند است 
از سر در هر ویرانه!
داغ خشکسالی
بر جگر دجله افتاده است 
و تشنگی
سر به تلاطم می‌گذارد!
نان،
تاول زده
در قحطی عشق و عاطفه!
اما... 
ضحاک مار به دوش 
طبل هلهله می‌کوبد 
در وادی ایمان و کفر!
آتش می‌بارد...
و بشر 
زخمه می‌زند 
بر پاره‌های قلب تو!
باران سوخت...
باغ درو شد...
پروانه مرد...
میان پندهای پوسیده!
با نام تو 
چه کردند، 
تنهای سر به زیر؟
جنگل از اره بیزار است 
چونان که 
بره از گرگ!
افسوس...
تنها کلمه مدرن 
این روزهایت 
جنگ است 
جنگ...!