خداوند متعال، معجزهی جاودان خود، قرآن را به نامها و اوصاف متعددی خوانده است که هیچ یک از آنها مرادف دیگری نیست؛ بلکه هر یک جلوهای از این کتاب را به نمایش میگذارد. هر نام یا وصفی از قرآن در حقیقت، گواه و دلیلی بر کمال و جمالی از این کتاب آسمانی است و نشان از مرتبهای از مراتب بیشمار آن دارد. بازشناسی وجه تسمیهی این نامها و اوصاف قرآن کریم میتواند گوشهای از ظرفیت گنجینهی بیپایان آن را آشکار کند و اهداف هدایتی و تربیتی تعالیمش را نمایان سازد و به تَبَع، بر میزان شناخت و بهرهمندی از آن بیفزاید. بدینرو، از دیرباز بسیاری از مفسّران و قرآنپژوهان در کنار پرداختن به تفسیر قرآن و علوم قرآنی بحث پیرامون اسامی و صفات قرآن را مورد توجّه قرار داده و اهداف و علل آنرا در حد توان کاویدهاند، بنابراین بر آنیم تا در این نوشتار سبب نامگذاری قرآن به «کتاب» را از دیدگاه مفسّر بزرگ قرآن استاد ناصر سبحانی بیان کنیم. امید است در بعد تربیتی و قرآن شناسی مورد استفاده قرار گیرد.
استاد میفرماید: اصل کلمهی کتاب از «کَتب» است به معنای چسباندن دو قطعهی چرم به وسیلهی دوختن آنها به یکدیگر و در اصل برای مشک آب بهکار رفته است، زمانی که با دو قطعه چرم به هم دوخته شود، در معنای اصلی این کلمه دو عمل مدّ نظر بوده است: ١- چسباندن دو قطعه ٢- دوختن آنها به یکدیگر به گونهای که بههمپیوسته شده و از هم جدا نگردند، این معنای اصلی این کلمه است. امّا بعداً معنای دیگری بر آن حمل گردیده، به این صورت که اگر چند نقش بر روی کاغذ یا وسیلهی نوشتاری دیگری به هم متصل شوند مثل حاء، کاف، یاء، میم که از به هم پیوستن آنها نقش حکیم درست شود به آن هم کتاب گویند. یعنی اتّصال حروف به یکدیگر. همینطور به هر لفظی که از به هم پیوستن چند لفظ بسیط به وجود میآید نیز کتاب گفته میشود، امّا کتاب به عنوان صفتی به جای قرآن، معنای وسیعتری دارد، روشن است که آنچه خداوند بر پیامبر نازل فرمود، به صورت نوشتاری نبود تا از آن، این معنا گرفته شود یعنی الفاظ آن بههمپیوسته و متّصل نبودند بلکه در مدّت بیست وسه سال نازل گردیدند. پس نمیتوان به هم پیوستگی الفاظ قرآن را مرتبط با وجه تسمیهی آن به کتاب دانست، پس کتاب به کدام جهت با قرآن مرتبط است؟
پاسخ این است که پیوستگی این کلام که خداوند نازل فرموده است از جهت معناست، یعنی این مجموعهای که خداوند به عنوان قرآن فرستاده است طوری است که صحیح نیست برخی از آن را از برخی دیگر جدا نمود، چون طوری بههمپیوسته و دوخته شدهاند که همهی آن با هم، باعث اهتداء و راهنمایی بشریّت میگردد و طبیعت این مجموعه بهگونهای است که از جدا کردن قسمتی از آن، از قسمت دیگرش، ابا دارد. در زمینهی بینش بخشیدن به انسان، قرآن برای او تببین میکند که عالم را چگونه تصور نماید یعنی قرآن برای انسان، حقیقت رابطهی خدا با عالم، رابطهی خدا با انسان و رابطهی انسان با این جهان هستی را آنگونه که هست و صحیح است به او نشان میدهد. همچنین قرآن در کنار بینش توحیدی که به انسان میدهد، دربارهی نبوّت، هم بینش صحیحی به او میبخشد که اگر یکی از آنها از دیگری جدا گردد، فایدهای در بر نخواهد داشت، مثلاً وقتی قرآن چنین شناختی به انسان میدهد که گردانندهی جهان هستی و آمِر و فرمانروای آن، فقط یک ذات وآن الله میباشد، پس این سؤال پیش میآید که چه کسی فرمان و امر او را خواهد آورد که در اینجا مسئلهی نبوّت پیش میآید که باید ملائکهای این فرمان را به صورت یک مجموعه، به فردی به عنوان رسول بدهد و او هم آن را به سایر انسانها ابلاغ نماید، یا پس از قضیهی نبوت که متضمّن بایدها و نبایدهاست، مطلب دیگری جلوه میکند که چون خداوند کار بیهوده انجام نمیدهد، بنابراین باید نسبت به اطاعت یا سرپیچی از فرامینش، رسیدگی نماید که مسئلهی معاد مطرح میگردد و همینطور سایر مطالب مربوط به جهان بینی –آنچه هست و آنچه نیست- که از قرآن گرفته میشود بهگونهای که باید تمام این مطالب طوری در قلب انسان رسوخ نماید که همراه مطالب دیگر باشد وگرنه مطلبی تنها، به درد نمیخورد و بلکه حتّی اگر در میان همهی مسائل، مربوط به جهانبینی، تنها یکی از آنها حذف گردد، مقرون به فایده نخواهد بود یا مثلاً در مورد صفات خداوند که در قرآن بیان شدهاست که در میان آنها صفاتی هستند که امیدآفرین بوده و صفات دیگری نیز هستند که ترس و رهبت آفرین میباشند، در میان تمامی این موارد، اگر یکی از آنها حذف گردد و در دل انسان مؤمن نباشد به کلّ برنامه، لطمه میزند، یا در تمام بینشی که دربارهی بهشت و جهنم آمده و دربارهی محاسبه و مجازات وارد شده، اگر موردی از آنها در دل انسان مومن حذف شود لطمه و صدمهای، در این بخش وارد شده است، بنابراین، تمام مطالب مربوط به بینش انسان، در قرآن طوری در کنار هم و پیوسته نهاده شدهاست که به هیچ وجه تجزیهبردار نمیباشند. یا باید مجموعهی آنها را پذیرفت و یا اگر انسان بخواهد بخشی از آن را قبول کند
و برخی را نپذیرد، فایدهای برایش ندارد. این در مورد بینش و جهانبینی، در مورد چگونگی موضعگیری در برابر این جهان و چگونه زندگی کردن و یا به تعبیر امروزی ایدئولوژی -به معنای خاصّ آن- یعنی انسان چه کند و چه نکند، باید گفت که، تمام احکام قرآن که مبتنی بر بایدها و نبایدها میباشد و تفصیل و بیان تمامی موارد مباح، واجب، مستحب، حرام و مکروه، تمام این احکام به هم پیوسته و متّصل هستند و اگر برخی یا حتّی یکی از آنها از آن برنامهی کلّی حذف گردد مثلاً در هزار احکام، ٩٩٩عدد آن اجرا گردد و تنها اجرای یکی از آنها نادیده گرفته شود به بقیه لطمه میزند. بنابراین زمانی این کتاب، مایهی خوشبختی انسان است که همهی مطالب آن اخذ شده و بدان عمل گردد امّا این نکته را هم باید در نظر داشت که در برخی ظروف و شرایط، امکان اجرای عملی برخی احکام وجود ندارد به طور مثال برای مسلمانان امروزی امکان اجرای بسیاری از احکام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که در قرآن وجود دارد، نیست در اینجا این اصل به وجود میآید که خود قرآن میفرماید: «لاَ يُکَلِّفُ اللَّه نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا .....» (بقره/ ٢٨٦) یعنی اگر توان باشد، تکلیف میگردد، و مادامیکه شرایط مهیّا نبوده و امکان عمل فراهم نشده باشد، در آن صورت انسان مخاطب قرار نمیگیرد که به او گفته شود، این کار را انجام بده و این کار را انجام نده، امّا باید در ذهن و قلبش این احکام باشد و تصویر آنها در او نقش بسته باشد تا در صورت مساعد شدن شرایط، آنها را انجام دهد، در سورهی بقره میفرماید: «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ .....» (بقره/٨٥) که بیانگر این مطلب مهمّ است که قرآن مجموعهای بههمپیوسته است که به هم دوخته شده و از هم جدا نمیگردد، میفرماید: آیا به برخی از این کتاب ایمان میآورید و برخی دیگر را از پیش چشم میاندازید، «فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ»، یعنی کسی که چنین کند جز خواری و سرافکندگی در زندگی دنیوی، نتیجهای ندارد و در روز قیامت، به سختترین عذاب برگردانده میشود.
نظرات