«من در جنگ بزرگ شدم و شاهد این بودم که سازمان ملل متحد به کشورم کمک کرد تا بازسازی شود و بهبود یابد. آن تجربه، بخشی عمده از چیزی بود که مرا به اشتغال در خدمات عمومی واداشت. به عنوان دبیرکل، مصمم هستم شاهد ارائه نتایج معنادار و محسوسی باشیم که صلح، توسعه و حقوق بشر را ارتقاء دهد.» 

 

جناب آقای‌ بان کی مون 

دبیر کل محترم سازمان ملل متحد

سلام و درودتان باد

شاید پاراگراف فوق برایتان آشنا باشد! 

اجازه دهید یارتان شوم تا زیاد به مغزتان فشار نیاورید! 

این نقل قولی است از شما که از سایت http://unic-ir.org/ استخراج کرده‌ام! 

شما در این چند سطر از چند بستر سخن گفته‌اید که با مطالعهٔ آن‌ها، با بسیاری از واژه‌‌هایتان همزادپنداری کرده و احساس کردم، می‌توانیم همدلان خوبی برای هم باشیم: 

١.جملهٔ «من در جنگ بزرگ شدم»تان به مصداق روحی است در کالبد من و مای همنوعم در شهر سردشت! 

دبیرکل محترم، نگارنده تا هفتم تیر سال جاری حدود ۴۲ سال از عمرش را سپری می‌کند... 

در این ۴۲ سال من و هم سن و سال‌هایم در سردشت، روزی را به یاد نداریم که در جنگ سپری نشده باشد! 

یا در بطن جنگ بودیم و گلوله‌های سربی از بیخ گوشمان رد می‌شد و‌گاه تنمان را نیز نوازش می‌داد یا در پشت جبهه بودیم و با لطف باد، گاز خردل نفس می‌زدیم و در دوران صلح نیز، می‌ن‌های کاشته شده را درو می‌کردیم! 

پس این اولین بستری شد برای همدلی بیشترمان باهم! 

٢.عبارت «اشتغال در خدمات عمومی»تان عجیب با روح من و مردمان سرزمینم عجین است! 

از کودکی یاد دارم هرگاه در روستایمان عزیزی بیمار می‌شد یا از سر کهولت و بی‌کسی، در فصل برداشت، برداشت محصولش به تأخیر می‌افتاد، جمعی از بزرگسالان و می‌انسالان و جوانان دست در دست هم قلاب می‌کردند و با ترانه و شعر و سرود انگیزه بخش، در یک روز محصول آن وامانده را سرخرمن می‌بردند! 

بار‌ها بوده که شاهد عملیات «هەرەوەز» در مراسمات ملی، مذهبی و... بوده و خود نیز بخشی از آن شده‌ام. «هەرەوەز» ‌‌همان سازمان مردمی برای کار عام المنفعه است و شاید همدلیمان در این بند، بسیار بیشتر از قبل شده باشد! 

٣.این چند سطر انتهایی نقل قولتان «به عنوان دبیرکل، مصمم هستم شاهد ارائه نتایج معنادار و محسوسی باشیم که صلح، توسعه و حقوق بشر را ارتقاء دهد» 

عجیب مسیر همدلیمان را به هم گره می‌زند! 

باور کنید از نخستین روزهای بعد از بمباران شیمیایی سردشت، آنگاه که من و همشهریانمان به دلایل متعدد که اینجا مجال شرحشان نیست، مجبور بودیم به قول خودمانی، در «کوله که شه قه باغی» - کدو- ندایمان را سردهیم، شعاراصلیمان «صلح» و «واکاوی حقوق بشر» بوده است! 

ما همواره تلاش کرده‌ایم با کلام و نوشتار و آثار هنریمان، ضمن توجه دادن دیگران به حقوق ابتدایی بشر، منادی صلح جهانی باشیم و این زیبا قدممان را با اولین خواست مبنی بر «جهانی عاری از سلاح‌های کشتار جمعی» برداشته‌ایم که ان را یکی از محوری‌ترین خواست جنابعالی در اسناد بالادستی سازمان تحت امرتان یافتم... 

با این سه نکته از ده‌ها نکتهٔ اشتراکی در خواست، اراده و عمل با حضرتعالی، اما می‌خواهم یک نکته را محضرتان بیشتر بشکافم و آن اینکه، شما در‌‌ همان نقل قول بالاییتان اشاره فرموده‌اید که: 

 «شاهد این بودم که سازمان ملل متحد به کشورم کمک کرد تا بازسازی شود و بهبود یابد. آن تجربه، بخشی عمده از چیزی بود که مرا به اشتغال در خدمات عمومی واداشت.» 

نمی‌دانم آن موقع که کشور شما درگیر جنگ بوده، چه کسی دبیرکل سازمان ملل بوده که چنین بزرگوارانه و نوعدوستانه کمک کرده تا کشور شما بازسازی شود و تغییر سیما دهد و بهبود یابد! و این عملش چنان انگیزه بخش شما شده که در پاسخ به این مهرورزی دبیرکل وقت سازمان، ترغیب شده‌اید که «اشتغال در خدمات عمومی» اختیار کنید! 

ولی هر که بوده، شخصاً دست‌بوسش هستم و اگر در قید حیات نباشد، دعاگویش خواهیم شد! 

بله، جناب ‌بان کی مون عزیز

شاید علی رغم همهٔ همدلی‌‌هایمان، ما فقط در این یک نکتهٔ حساس تفاوت داشته باشیم! 

شما در مقابل مساعدت سازمان ملل به بهبودی کشورتان به» خدمات عمومی «ترغیب شده‌اید ولی من و همشهریانم بدون کوچک‌ترین توجه و نگاه مسئولانهٔ سازمان تحت امر جنابعالی در طول ۲۹سال بعد از بمباران شیمیایی نیز، عامل به خدمات عمومی بوده و شاید اغراق نباشد که بگویم یک پای ثابت سازمان در کمک به آوارگان (سال ۱۹۹۰ کوردهای شمال عراق و...) بوده‌ایم و همواره چون صلیب سرخ جهانی یار و یاور درماندگان بوده‌ایم که این را باید تصاویر دوران قبل، حین و بعد از جنگ ایران و عراق و نیز آمریکا و چند ملیتی هاعلیه صدام و نیز داعش علیه کوردهای اقلیم و... اثبات کند! 

اما غرض از ذکر چند نمونه همدلی از لابه لای خروار‌ها مصداق عینی، و نیز آن یک تفاوت اما با نتیجه و کارکردی باز همدلانه، اینست که؛ 

اینک شما برای بار دوم و تا دسامبر ۲۰۱۶مسئولیت دبیرکلی سازمانی را برعهده دارید که هیچ خواست و اراده‌ای در آن برای کمک به بازسازی و بهبود اوضاع اولین شهر قربانی سلاح‌های شیمیایی در جهان (شهر من) مشاهده نشده است! 

آیا اگر همین بی‌توجهی یا کم توجهی در دوران کودکی یا جوانی شما به نسبت کشورتان از سوی سازمان ملل اتفاق می‌افتاد، دلخور نمی‌شدید و از» اشتغال به خدمات عمومی «سرخورده و دلزده نمی‌شدید؟! 

آیا اگر این بی‌توجهی از طرف سازمان ملل بعد از یک ربع قرن و بیشتر به نسبت کشورتان ادامه می‌داشت، معترض به آن سازمان نمی‌شدید؟! 

آیا اگر بعد از ۲۹ سال آن سازمان باز همچنان کم توجهی به نسبت دیارتان را تداوم می‌بخشید، با مشت‌های گره کرده بر درب بستهٔ آن سازمان نمی‌کوبیدید و یا از سر عصبانیت با سر بر دیوارش زیدان وار کله نمی‌زدید؟! 

من و همشهریانم اما، ۲۹ سال طاقت آوردیم چون احساس می‌کردیم شاید مستحق‌تر از ما نیز باشند که در اولویت قرار گرفته‌اند! 

ولی اینک چه؟! 

جناب ‌بان کی مون عزیز؛ 

باور کنید شخصاً آن قدر مهربانم که حتی محتوای نام اصلی‌ام نیز مفهوم مهربانی در خود دارد! 

راه اندازی اولین مرکز مشاوره، اولین دانشگاه آزاد در شهرم و نیز راه اندازی و فعالیت در چالش جهانی بلوط، شبکه فعالان مدنی، بالویزانی ئاشتی، کمپین مهربانی‌های کوچک، جهانشهر اسوه‌های شهروندی، و نیز هم سفرگی با ده‌ها انجمن و بنیاد عام المنفعه و خیریه تنها بخشی از مهرورزی‌ها من نوعی و همشهریان مهربانم است و چه بجاست که یادی از جماعت دعوت و اصلاح، مکتب قرآن، جمعیت صوفی‌ها و... در حوزه مذهبی و نیز انجمن‌های دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی، ادبی، فرهنگ و ادب، ندای فرهنگیان، اخلاص، بیماران خاص، قرآن، ققنوس، سبز، تیروژ، لاوانی هه‌تاو و... کنم که هریک بخشی از فعالیت «خدمات عمومی» را بر دوش کشیده و می‌کشند و مهربانی خود را در عمل نشان داده یا از آن محروم شده و یا همچنان تداوم دارند! 

ولی جناب دبیر کل عزیز؛ 

باور کنید علی رغم آن همه ظرفیت مهربانی و دارندگی «ژن خدمات عمومی»، چنان چه کارکرد سازمان تحت اشراف شما، همچنان جز نامی لاقبا چیزی دیگر برای «بازسازی و بهبود» شهرم نداشته باشد و مستدام بر اسب بی‌توجهی خود بتازد، به حکم انسان بودن و ممکن الخطا بودنم و بودنمان، شاید روزی بر علیه آن سازمان به خیابان‌ها آمدیم و انحلال آن را خواستار شدیم... 

جناب ‌بان کی مون بزرگوار؛ 

چند روز دیگر، بعد از هفتم تیرماه ۱۳۹۵وارد ۳۰سالگی فاجعهٔ بمباران شیمیایی سردشت خواهیم شد و از آن سو، شما نیز فرصت بسیاری در کسوت آن سمت مبارک نخواهی داشت... 

اجازه دهید در آخرین جملاتم خواهش نمایم، دستی از آستین به در آرید و در کنار تمام طرح‌ها و ایده‌های ارزنده و اقدامات عام المنفعه و علاقه و عملتان به خدمات عمومی، نیم نگاهی به «سردشت شهید» من و ما نیز اندازید و بخشی از بودجه‌های کلان آن سازمان را که با حمایت دولت‌ها تأمین می‌شود به «بازسازی سردشت و بهبود شاخص زندگی» دراین شهر اختصاص دهید و حداقل در حوزه عمومی؛ 

 

١.با سفارش یونیپ و تخصیص بودجه ویژه، هزاران هکتار خاک پاکی که برایش از جان گذشتیم از «می‌ن» این آفت بشری دوران صلح بزدایید. 

ده‌ها هزار هکتار جنگل بلوط، آن ریه‌های تنفسی من و جانبازان شهرم را از آفت جوانه خوار و جنگل خوار حیوانی و بشری برهانید! 

و با برنامه‌های آن حوزه، شر ریزگرد‌ها را نیز از دامان ریه‌های ۸ هزار جانباز شیمیایی بردارید! 

٢.با توصیه به حوزه عمران و آبادانی آن سازمان و برآورد خسارات وارده ناشی از جنگ، و تخصیص بودجه‌های جبرانی، تغییری شایسته و بایسته این مردمان مهربان و صبور در سیمای فیزیکی معماری و مبلمان آن بردارید که متأسفانه بعد از ۲۹ سال، هنوز در قاب فراموشی خفته است! 

٣.دفتر یونسکو را ترغیب فرمایید تا نام سردشت و شهروندانش را ذیل عنوان «شهر صلح و صلح جویان» در اسناد فرهنگی و جهانی خود، ثبت و ضبط نماید! 

٤.با پذیرش و مشارکت فرهیختگان وفعالان مدنی شهر سردشت در ساختار اداری و سازمانی و نیز در مؤسسات و نهادهای بین المللی تحت امر و نیز تسهیل‌گری شرکت آنان در کنگره‌ها و سیمینار‌ها و فعالیت‌های جهانی عام المنفعه، در رشد و نمو این «ژن خدمت گر» شهروندان سردشت، یارمان باشید. 

٥.برای وقوف بیشتر بر میزان صبوری شهروندان این شهر و حقوق تضییع شده‌شان در عرصهٔ ملی و بین المللی،‌گاه گاهی در ایام فراغت نیز که شده، بازدیدی و دیداری حضوری ترتیب دهید، شاید بر میزان فهم و ادراک جهانیمان از هم و مسئولیت‌های هم و جغرافیای هم، ونیز همدلی‌‌هایمان، افزوده‌تر شود... 

 

با تشکر از حوصله و مدارای شما؛ 

رئوف آذری، شهروندی از سردشت

پنجم تیرماه ۱۳۹۵ (دو روز قبل از ۲۹مین سالیاد بمباران شیمیایی سردشت)