قضاوت نمودن دربارۀ اینکه آیا یک شخص به لحاظ اخلاقی مسئول رفتار خود است و یا دیگران و ما را مسئول کنشها و پیامدهای آنها میداند یا خیر، بخشی بنیادین و آشنا در اعمال اخلاقی و روابط میانفردی ما است.
این قضاوت که یک شخص به لحاظ اخلاقی، مسئول رفتار خود است، حداقل در تقریبی اولیه شامل انتساب برخی توانمندیها و ظرفیتها به شخص و مشاهده رفتارش (به روش صحیح) ناشی از این واقعیت که فرد این توانمندیها و ظرفیتها را دارد و اعمال کرده است، میباشد. اگر بررسی صحیح توانمندیها و ظرفیتها موردبحث باشد (و بررسی گزارشهای مختلف، هدف این مقاله است)، دارا بودن آنها، یک عامل را به لحاظ اخلاقی واجد شرایط مسئولیت به معنای عام آن میکند: یعنی چنین فردی میتواند به لحاظ اخلاقی مسئول اعمال خاص خود طبق اختیاری که دارد، باشد. انسانهای بالغ عادی میتوانند از توانمندیها و ظرفیتهای موردنظر برخوردار باشند و حیوانات غیرانسانی، کودکان بسیار خردسال و افرادی که از ناتوانیهای شدید رشدی یا زوال عقل رنج میبرند (چند مثال واضح)، به طور کلی فاقد آنها هستند.
پذیرش مسئولیت کسی با تقریبی اولیه شامل واکنش آن شخص به روشهایی است که با قضاوت دربارۀ مسئولیت اخلاقی وی هماهنگ است. این واکنشها غالباً تشکیلدهندۀ مواردی از ستایش یا سرزنش اخلاقی هستند (با اینکه ممکن است دلیلی وجود داشته باشد که اجازه دهد رفتار مسئولانهای که نه ستودنی و نه قابل سرزنش است را به لحاظ اخلاقی بپذیریم: به مککنا 2012: 16–17 و م.زیمرمن 1988: 61–62 مراجعه کنید) سرزنش، واکنشی است که میتواند در پی این قضاوت باشد که شخص به لحاظ اخلاقی مسئول رفتار نادرست یا بد است و ستایش واکنشی است که میتواند در پی این قضاوت باشد که شخص به لحاظ اخلاقی مسئول رفتار درست یا خوب است.
در ابتدا لازم به ذکر است با اینکه مطلب فوق مفید است، اما میتواند از جنبههای خاصی گمراهکننده باشد. اولاً، این امر یک سازگاری و تقارن بین ستایش و سرزنش را نشان میدهد که میتواند وجود نداشته باشد. این دو قطعاً نامتقارن هستند، از آنجایی که توجه به سرزنش بسیار بیشتر از ستایش است. یکی از دلایل این امر این است که سرزنش برخلاف ستایش، اغلب شامل الزام به بازدارندگی است. بنابراین، بیان شرایط شایستگی سرزنش میتواند از منظر نظریهپردازان مسأله مهمتری باشد. شاید به دلایل مرتبط، زبانی غنیتری برای ابراز سرزنش نسبت به ستایش وجود داشته باشد (واتسون، 1996 [2004: 283]) و «سرزنش» به اصطلاحاتی راه پیدا میکند که هیچ مشابۀ در دسترسی برای کاربرد «ستایش» وجود ندارد: دو عبارت «اس به خاطر ایکس سرزنش میشود» و «اس به خاطر ایکس ستایش میشود» را مقایسه کنید. همچنین توجه داشته باشید که «مسئولیتپذیری» بهخودیخود عبارتی بیطرف نیست و معمولاً از زمینههای سرزنش به وجود میآید (واتسون، 1996 [2004: 284]). علاوه بر این، ممکن است در زمینههایی که ستایش و سرزنش مناسب هستند، عدم تقارن وجود داشته باشد: سرزنش خصوصی پدیدهای آشناتر از ستایش خصوصی است (کوتس و توگنازینی، 2013a) و در حالیکه اشتباهات جزئی میتواند به لحاظ منطقی موجب سرزنش شود، رفتار کمتر شایسته به نظر میرسد اغلب برای ستایش کافی نباشد (برای این تفاوت و تفاوتهای دیگر بین ستایش و سرزنش به اشلمان، 2014 مراجعه کنید). سرانجام این فرضیه گسترده که شایستگیستایش و شایستگیسرزنش به لحاظ ظرفیتهای مورد نیاز حداقل متقارن هستند نیز مورد تردید قرار گرفته است (نلکدین، 2008، 2011؛ ولف، 1980، 1990). مانند بیشتر آثار مربوط به مسئولیت اخلاقی، این مقاله بر جنبۀ منفی پدیده تمرکز خواهد داشت؛ برای اطلاعات بیشتر، مقالۀ دربارۀ سرزنش را مشاهده کنید.
برخی نگرشهای کلی دیگر دربارۀ مفهوم مسئولیت اخلاقی پیش از ارائۀ برداشتهای خاص از آن وجود دارد. در گفتار روزمره، اغلب اشاراتی به «مسئولیت اخلاقی» افراد شنیده میشود كه هدف آن این است كه نشان دهد یك شخص برخی وظایف یا الزامات یا مسئولیتهایی دارد كه طبق برخی معیارها، ملزم به رعایت آنها است. در این راستا، به عنوان مثال میگوییم که یک وکیل در قبال موکل خود مسئولیت دارد (تا مطابق معیارهای خاص، با شیوههای خاصی رفتار کند). با این وجود، این مقاله مربوط به بررسیهایی نیست که مسئولیتهای افراد را به لحاظ وظایف و الزامات مشخص میکند، بلکه بیشتر مربوط به این است که آیا یک فرد رابطۀ مناسبی با اعمال خود و پیامدهای آنها، به طوری که به درستی در مقابل آنها پاسخگو باشد، دارد یا خیر؟ متأسفانه این مقاله شامل بحث پیرامون برخی موضوعات مهم مرتبط با مسئولیت اخلاقی همانند مسئولیت در برابر قصورات (به کلارک، 2014؛ فیشر و راویتزا، 1998 و نلکین و ریکلس، 2017a مراجعه کنید) یا مسئولیت جمعی (به مقالۀ مسئولیت جمعی و جلد 30 و 38 مطالعات قرون وسطی در فلسفه بنگرید) نیست.
همچنین مسئولیت اخلاقی را باید از مسئولیت علی متمایز کرد. علیت موضوعی پیچیده است، اما اغلب کاملاً واضح است که شخص مسئولیت علی دارد، یعنی او عامل اصلی برخی از رویدادها یا پیامدها است. با این وجود، توانمندیها و ظرفیتهایی که برای مسئولیت اخلاقی موردنیاز است، با اختیارات علی عامل یکسان نیست، بنابراین نمیتوانیم مسئولیت اخلاقی را از انتساب مسئولیت علی استنباط کنیم. به عنوان مثال، در حالی که کودکان خردسال نمیتوانند الزامات مربوط به مسئولیت عمومی اخلاقی را برآورده کنند، اما میتوانند منجر به نتایج شوند، در این صورت قضاوت دربارۀ مسئولیت اخلاقی آنها در قبال اقدامات یا دربارۀ نتایجی که ممکن است به لحاظ علی مسئول آن باشند، میتواند مناسب نباشد. به طور کلی، عوامل اخلاقی مسئول میتوانند رفتار خود را به شیوههایی توضیح دهند یا از آن دفاع کنند که مسئولیت اخلاقی آنها در قبال پیامدهایی که به لحاظ علمی مسئول آن هستند، زیرسوال رود. فرض کنید «اس» با چرخاندن یک دکمه باعث انفجار میشود: این واقعیت که «اس» دلیلی برای انتظار چنین نتیجهای از چرخاندن دکمه ندارد، میتواند مسئولیت اخلاقی او (یا حداقل شایستگی سرزنش او) را در مورد انفجار بدون اینکه نقش علی او را در این زمینه تغییر دهد، زیرسوال ببرد. با دارا بودن معانی متمایز مسئولیت، مگر اینکه خلاف آن مشخص شود، «مسئولیت» به «مسئولیت اخلاقی» (به معنای تعریف شده در اینجا) در سایر بخشهای این مقاله تعبیر خواهد شد.
تا همین اواخر، بخش عمدهای از آثار فلسفی دربارۀ مسئولیت اخلاقی در چارچوب مباحث مربوط به اختیار صورت میگرفت که بر اساس آن، عمدتاً انواع مختلف جبرگرایی میتوانند اختیار و مسئولیت اخلاقی را تهدید کند. یک فرض عمدتاً بدونتردید این بود که برای مسئولیت اخلاقی، اختیار لازم است و پرسشهای اصلی باید با عناصر اختیار و اینکه آیا داشتن آنها با جبرگرایی سازگار است یا خیر، مطرح شود. با این وجود، اخیراً در آثار مربوط به مسئولیت اخلاقی، موضوعاتی مورد توجه قرار گرفتهاند که فارغ از توجهات در زمینۀ جبرگرایی هستند. بیشتر این مقاله به جنبههای بعدی بحث مسئولیت اخلاقی میپردازد. با این وجود، مفید خواهد بود که بحث را با موضوعاتی که در فصل مشترک نگرانیهای مربوط به اختیار و مسئولیت اخلاقی وجود دارند، آغاز کنیم.
1. آزادی، مسئولیتپذیری و جبرگرایی
2. برخی از رویکردهای مسئولیت اخلاقی
2.1 رویکردهای آیندهنگر
2.2 رهیافت رویکردهای واکنشگرا
2.2.1 «آزادی و رنجش»
2.2.2 انتقادها از رهیافت استراسون
2.3 دیدگاههای متأثر از دلایل
3. مباحث معاصر
3.1 «چهرههای» مسئولیتپذیری
3.1.1 قابلیت انتساب در مقابل پاسخگویی
3.1.2 انتسابگرایی
3.1.3 جوابدهی
3.2 صلاحیت اخلاقی
3.2.1 شرط صلاحیت اخلاقی در زمینۀ مسئولیتپذیری
3.2.2 رویکردهای گفتگویی به مسئولیت
3.2.3 روانپریشی
3.3 شکگرایی و موضوعات مرتبط
3.3.1 شانس اخلاقی
3.3.2 مسئولیت نهایی
3.3.3 پیشینۀ شخصی و دستکاری
3.3.4 شرط معرفتی در مورد مسئولیت
کتابشناسی
ابزارهای دانشگاهی
سایر منابع اینترنتی
مطالب مرتبط
1. آزادی، مسئولیتپذیری و جبرگرایی
چگونه عامل مسئول با اقدامات خود ارتباط دارد؛ چه قدرتی بر آنها اعمال میکند؟ یک پاسخ (ناقص) این است که قدرت مربوطه نوعی کنترل است و به ویژه نوعی کنترل به گونهای است که عامل بتواند عملی غیر از انجام عمل موردنظر را انجام دهد. این امر مفهوم عامی از اختیار را به تصویر میکشد و یکی از موضوعات اصلی در بحث پیرامون اختیار این بوده است که آیا داشتن آن (اختیار به مفهوم توانایی انجام کاری در غیر این صورت) با جبرگرایی علی (به عنوان مثال، علم غیب الهی: به مقالۀ دربارۀ علم غیب و اختیار مراجعه کنید) سازگار است یا خیر؟
اگر جبرگرایی علی صحیح باشد، وقوع هر رخدادی (شامل رخدادهای مربوط به تعمق، انتخاب و عمل انسان) که در واقع رخ میدهد، به دلیل واقعیتهایی دربارۀ گذشته (و قوانین طبیعی) پیش از وقوع رخداد به دلیل ضرورت علی آن اجتنابناپذیر است. تحت این شرایط، وقایع مربوط به حال و آینده به طور منحصر به فردی با وقایع مربوط به گذشته (و دربارۀ قوانین طبیعی) تثبیت میشوند: با توجه به این وقایع پیشین، حال و آینده تنها به یک طریق میتوانند آشکار شوند. برای اطلاعات بیشتر به مقالۀ جبرگرایی علی مراجعه کنید.
اگر داشتن اختیار مستلزم توانایی عملی غیر از آنچه در واقع انجام میشود باشد، پس درک اینکه چرا اختیار غالباً با جبر علی ناسازگار تلقی میشود، کاملاً آسان است. یکی از راههای دستیابی به این دغدغۀ ناسازگارانه تمرکز بر روشی است که در آن، انجام یک عمل معین از سوی عامل، اگر دارای نوعی اختیار موردنیاز مسئولیت اخلاقی باشد، باید برعهده وی باشد. طبق استدلال پیامد تأثیرگذار (گینت، 1966؛ وناینواگن 1983: 55–105؛ ویگینس، 1973)، به نظر میرسد حقیقت جبرگرایی مستلزم آن است که اقدامات یک عامل به او بستگی ندارد، زیرا آنها پیامدهای اجتنابناپذیر اموری هستند که عامل کنترلی بر آنها ندارد. در اینجا مختصری از این استدلال از کتاب مهم پیتر وناینواگن با عنوان «پژوهشی دربارۀ اختیار» (1983) ذکر میشود:
اگر جبرگرایی درست باشد، اعمال ما پیامدهای قوانین طبیعی و حوادث گذشتۀ دور است. اما آنچه پیش از تولد ما اتفاق افتاده و نیز قوانین طبیعی نیز به ما ارتباطی ندارد. ازاینرو، پیامدهای این امور (شامل اقدامات کنونی ما) برعهدۀ ما نیست. (1983: 16)
برای یک استدلال مهم که نشان میدهد استدلال پیامد مفاهیم مختلفی را تلفیق میکند که در آنها قوانین طبیعی ارتباطی به ما ندارد، به دیوید لوئیس (1981) مراجعه کنید. برای اطلاعات بیشتر در مورد استدلالهای ناسازگارگرایانه و ناسازگارگرایان به مطالب مربوط به اختیار، همچنین استدلالهایی برای ناسازگارگرایی و نظریههای ناسازگارگرایانۀ اختیار به راندولف کلارک (2003) مراجعه کنید.
به عقیدۀ سازگارگرایان، اختیار (و یا مسئولیت اخلاقی) حتی در یک جهان جبرگرایانه نیز ممکن است. برداشتهای سازگارگرایی از دوران باستان مورد تأیید است. به عنوان مثال، رواقیون و به ویژه كرایسپوس استدلال میكردند كه حقیقت جبر به این معنی نیست كه اعمال انسان كاملاً با مولفههای خارج از عوامل توضیح داده میشود؛ بنابراین اعمال انسان لزوماً به گونهای توضیح داده نمیشود که با ستایش و سرزنش ناسازگار باشد (برای دیدگاههای رواقی درباره آزادی و جبرگرایی به بابزین، 1998 و سالس، 2005 مراجعه کنید). به همین ترتیب، فیلسوفان دورۀ مدرن (همانند هابز و هیوم) به شیوهای کلی در فرض درست بودن جبرگرایی، اجباری بودن اعمال ما را از مصادیق خاص اجبار که برخی اوقات توسط محدودیتهای روزمره رفتاری به ما تحمیل میشود، متمایز میکنند (مثل موانع جسمی که مانع از عمل کردن به دلخواه خود میشود). تفاوت در این است که اجبار مربوط به جبرگرایی با عواملی که در هنگام انتخاب، تصمیم به عمل میگیرند، سازگار است: حتی اگر رفتار «اس» به لحاظ علی معین باشد، ممکن است رفتاری کند که وی برای انجام آن را انتخاب کرده است و شاید توانایی برای اختیار (و مسئولیتپذیری) فقط به معنی توانایی عمل طبق دلخواه فرد است که به نظر میرسد تنها به عدم وجود محدودیتهای خارجی (و نه به عدم وجود جبرگرایی) نیاز دارد.
این سنت سازگارگرایانه از سوی اثبات گرایان منطقی همانند ای.جی. میر (1954) و موریتس شیلک (1930 ]1966]) به قرن بیستم منتقل شد. در اینجا نحوه بیان بینش مهم سازگارگرایانه شلیک در سال 1930 (به ویژه با الهام از هیوم) آورده شده است:
آزادی به معنای مخالفت با اجبار است؛ اگر شخصی مجبور به عمل نباشد، آزاد است و هنگامی كه از بیرون مانع او میشوند، مجبور یا غیر آزاد است ... وقتی او را در بند یا زنجیر میكنند، یا وقتی كسی او را با اسلحه مجبور میكند کاری را انجام دهد که در غیر این صورت انجام نمیداد (1930 [1966: 59])
از آنجا که فشارهای علی جبرگرایانه همواره فرد را مجبور نمیکند «آنچه را که در غیر این صورت انجام نمیداد» انجام دهد، آزادی، حداقل از نوع بیانشده از سوی شلیک، با جبر سازگار است.
یک راهبرد سازگارگرایانۀ مرتبط جدید که در اوایل و اواسط قرن بیستم تأثیرگذار بود، ارائه تحلیلی شرطی از توانایی انجام کار در غیر این صورت بود (ایر، 1954؛ هوبرت، 1934؛ مور، 1912؛ برای عبارات پیشین به هابز، 1654 و هیوم، 1748 مراجعه کنید). همانطور که اشاره شد، حتی اگر جبرگرایی درست باشد، عوامل غالباً میتوانند همانطور که انتخاب میکنند، عمل کنند و این امر به همان اندازه با جبرگرایی سازگار است که ممکن است عاملی که عمل «ای» را انجام داد (بر اساس انتخاب خود برای انجام آن) عمل دیگری انجام دهد، مشروط بر اینکه او (برخلاف آنچه واقعاً اتفاق افتاده) عمل دیگری را انتخاب کرده بود. حتی اگر رفتار واقعی یک شخص به واسطۀ گذشته واقعی تعیین شود، میتواند اینگونه باشد که اگر گذشته به طور مناسب متفاوت بود (مثلاً اگر تمایلات، اهداف، انتخابها و سایر امور فرد متفاوت بود)، پس او رفتار دیگری میکرد. شاید این امر همان چیزی است که توانایی انجام کار دیگری در فرد پدیدار میکند: اگر این امر درست باشد که اگر کسی کار دیگری را انتخاب کند، میتواند انجام دهد، پس میتوانست کار دیگر را انجام دهد.
با این وجود، این تصویر سازگارگرایانه با ایرادهای جدی مواجه است. اولاً ممکن است پذیرفته شود که توانایی عمل به دلخواه شخصی، ارزشمند است و شاید مربوط به نوع آزادی موردبحث در بحث اختیار باشد، اما نتیجه نمیشود که این امر همان چیزی است که اختیار را به وجود آورده است. ممکن است شخصی که در اثر تلقین، شستشوی مغزی یا آسیب روانی، خواستههای خاصی دارد، هر طور که میخواهد رفتار کند، اما میتواند اختیار و مسئولیت اخلاقی او زیر سوال برود. (برای اطلاعات بیشتر در مورد ارتباط این عوامل، به قسمتهای 3.2 و 3.3.3 مراجعه کنید.) به طور خاص، تحلیل شرطی برای این مثال، مثال نقض است. ممکن است درست باشد عاملی که عمل «الف» را انجام میدهد، در صورت انتخاب «الف»، آن را حذف میکرد، اما ممکن است این واقعیت نیز وجود داشته باشد که عامل موردنظر از یک اجبار طاقتفرسا برای انجام عمل «الف» رنج میبرد. طبق تحلیل شرطی، عامل توانایی انجام عملی غیر از «الف» را دارد، اما با توجه به اجبار او، به نظر می رسد واضح است که او فاقد این توانایی است (براد، 1934؛ چیشولم، 1964؛ لهر، 1968؛ وناینواگن، 1983). به طور کلی، ناسازگارگرایان احتمالاً از تحلیل شرطی ناراضی خواهند بود، زیرا این امر در ارائه تواناییای که عاملها در اینجا و در حال حاضر برای انجام یا غفلت از عملی میتوانند داشته باشند، در حالی که همه چیز در اینجا و اکنون و گذشته ثابت نگه داشته شده است، ناکام است.
با وجود اشکالات فوق، پروژۀ سازگارگرایانهای که تاکنون شرح داده شد، تأثیر قابل توجه و ماندگاری داشته است. همانطور که در ادامه مشاهده خواهد شد، این واقعیت که عوامل تعیینشده میتوانند مطابق نظر خود عمل کنند، همچنان یک الهام مهم برای سازگارگرایان است، همانند این واقعیت که عوامل تعیینشده میتوانند در شرایط مشابه متفاوت عمل کنند. برای اطلاعات بیشتر به مقالۀ سازگارگرایی مراجعه کنید. برای بررسیهای اخیر مربوط به (ارتقای) رویکردهای سازگارگرایانۀ اولیه به مایکل فرا (2008)، مایکل اسمیت (2003) و کادری ویهولین (2004) و برای انتقاد از این بررسیها به راندولف کلارک (2009) مراجعه کنید.
یکی دیگر از روندهای تأثیرگذار در سازگاری این بحث است که مسئولیت اخلاقی نیازی به توانایی انجام عمل دیگر ندارد. اگر این امر درست باشد، جبرگرایی با رد دسترسی به گزینههای رفتاری، مسئولیت را تهدید نمیکند (با اینکه جبرگرایی میتواند مسئولیت را به شیوههای دیگری تهدید کند: به وناینواگن، 1983: 182–88 و فیشر و راویزا، 1998: 151–168 مراجعه کنید). در مقالهای بسیار تأثیرگذار در سال 1969، هری فرانکفورت نمونههایی را ارائه میدهد که نشان میدهد یک عامل میتواند از نظر اخلاقی مسئول عملی باشد، حتی اگر نمیتوانست غیر از این عمل کند. انواع این مثالها غالباً موارد فرانکفورت یا مثالهای فرانکفورت نامیده میشوند. در شکل اصلی مثال، یک عامل مثل جونز، عمل خاصی را در نظر میگیرد. یک عامل دیگر مثل بلک دوست دارد که جونز این عمل را انجام دهد و در صورت لزوم، بلک میتواند جونز را از طریق نوعی مداخله در فرایند تعمق مجبور کند. با این وجود، با گذشت زمان، بلک در تصمیمگیری جونز دخالت نمیکند، زیرا میتواند ببیند که جونز به تنهایی و به دلایل خودش آن عمل را انجام میدهد. بلک به دلیل اطمینان از اقدام جونز مداخله نمیکند، اما اگر جونز نشانهای از خود نشان میداد که آن عمل را انجام نمیدهد، میتوانست مداخله کند. بنابراین جونز نمیتوانست غیر از این عمل کند، با این وجود، او مسئول رفتار خودش به نظر میرسد. به هر حال، با توجه به عدم مداخله بلک، عمل جونز یک رفتار کاملاً ارادی متعارف است.
در مورد اینکه آیا مثال فرانکفورت واقعاً نشان میدهد که جونز از نظر اخلاقی مسئولیتپذیر است، حتی اگر نمیتوانست غیر از این عمل کند، سوالاتی وجود دارد. از یک لحاظ، ممکن است روشن نباشد که جونز واقعاً نمیتوانست غیر از این عمل کند: در شرایطی که او این عمل را خودش انجام داد، گزینه دیگری وجود داشت که او این عمل را به دلیل مداخله از طرف بلک انجام دهد و نه از طرف. علاوه بر این، با اینکه وی این کار را نکرد، اما ممکن است جونز به بلک اشاره کرده باشد که عمل موردنظر را انجام نخواهد داد. متناوباً، ممکن است با طرح این سوال که چگونه بلک میتواند یقین داشته باشد که جونز عمل را به تنهایی انجام میدهد یا نمیدهد، اشکالی مطرح شود. به نظر میرسد در اینجا معضلی وجود دارد. شاید جبرگرایی در عالم مثال حاصل شود و بلک نشانههایی را مشاهده میکند که نشانگر وجود عواملی است که از نظر رفتاری رفتار جونز را به طور خاص تضمین میکند. اما در این صورت، اگر تصور شود که مسئولیت اخلاقی با جبرگرایی ناسازگار است، ناسازگارگرایان بعید میدانند که جونز از نظر اخلاقی مسئولیتپذیر باشد. از سوی دیگر، شاید جبرگرایی در عالم مثال درست نباشد، اما پس از آن مشخص نیست که این مثال گزینههای دیگر را برای جونز مستثنی میکند: اگر رفتار جونز به طور علی تعیین نشده باشد، شاید او بتواند به گونۀ دیگری عمل کند. برای اشکالات پیرامون مثال مهم فرانکفورت در این راستا، به کارل گینت (1996) و دیوید ویدکر (1995) مراجعه کنید؛ برای دفاع از فرانکفورت به ام.فیشر (1994: 131-159؛ 2002؛ 2010). و برای انواع اصلاحشدۀ مثال فرانکفورت به معنای انکار صریح دسترسی جونز به گزینهها، به آلفرد مله و دیوید راب (1998)، دیوید هانت (2000) و درک پربوم (2000؛ 2001: 18-28) مراجعه کنید.
در پاسخ به انتقاداتی مانند موارد فوق، فرانکفورت گفته است که مثال وی عمدتاً برای جلب توجه به این واقعیت است که «اجتنابناپذیر بودن عملی دلیلی نیست که انجام آن عمل باید صورت گیرد» (2006: 340؛ تأکید در اصل). به طور خاص، با اینکه جبرگرایی ممکن است عمل یک عامل را اجتنابناپذیر کند، اما به این دلیل نیست که عامل فقط به دلیل درست بودن جبر، آنگونه عمل میکند: همچنین ممکن است جبر درست باشد، چون او میخواهد مانند آن عمل کند و دلیلش را به نفع چنین عملی میبیند. منظور از مثال اصلی فرانكفورت، جلب توجه به این مهم است كه علل واقعی رفتار یك عامل (مانند دلایل و تمایلات او) میتواند مستقل از اینكه عامل میتواند كار دیگری انجام دهد، باشد. فرانکفورت نتیجه میگیرد: «وقتی شخص به دلایل شخصی خود عمل میکند ... این سوال که آیا میتوانست به جای آن، کار دیگری انجام دهد، کاملاً بیربط برای ارزیابی مسئولیت است» (2006: 340). تمرکز بر علل واقعی که منجر به رفتار میشوند و همچنین تحقیق در مورد زمانی که میتوان گفت یک عامل به دلایل شخصی خود عمل میکند، از زمان انتشار مقالۀ فرانکفورت، موجب آثار زیادی در زمینۀ مسئولیت شده است (به بندهای 2.3 و 3.3.3 بنگرید)
2. برخی از رهیافتها به مسئولیت اخلاقی
این بخش سه رهیافت مهم مسئولیتپذیری را مورد بحث قرار میدهد. دیدگاههای اضافی (انتسابگرایی، نظریههای محاورهای، بررسیهای ساختاری یا شبکهای، بررسیهای شکاکانه و غیره) در مباحث معاصر در ادمه کم و بیش و با جزئیات ارائه میشوند.
2.1 بررسیهای آیندهنگر
رویکردهای آیندهنگرانه در قبال مسئولیت اخلاقی با تمرکز بر پیامدهای مفیدی که میتوان با مشارکت در این روشها بهدست آورد، اقدامات مسئولیتپذیری را توجیه میکند. این رویکرد در بخشهایی از اوایل قرن بیستم (و همچنین پیش از آن) تأثیرگذار بود، اما در دهههای پایانی آن قرن مورد توجه نبود و اخیراً مورد توجۀ دوباره قرار گرفته است.
چشماندازهای آیندهنگر بر یکی از نکات اصلی مورد بحث در بخش پیشین تأکید میکند: اینکه یک عامل در معرض جبرگرایی است، به این معنا نیست که وی در معرض قیدهایی است که وی را مجبور به عملی مستقل از گزینههای خود مینماید. اگر این گزاره درست باشد، صرفنظر از حقیقت جبرگرایی، با ارائه انگیزههای خاص به عاملها برای ستایش و سرزنش آنها و به طور كلی مسئولیتپذیری آنها به منظور تشویق آنها به انجام انتخابهای خاص و در نتیجه ایمنسازی پیامدهای مثبت رفتاری میتواند مفید باشد.
طبق برخی از تعابیر رویکرد آیندهنگرانه، مسئولیتپذیری عامل صرفاً این است که انگیزهها، انتخابها و رفتار او از این طریق بتواند شکل بگیرد. ازاینرو، موریتس شلیک استدلال کرد:
سوال اینکه چه کسی مسئول است، پرسش مربوط به مولفۀ صحیح کاربرد انگیزه است ... در این زمینه، معنی آن کاملاً به پایان رسیده است: ورای آن هیچ ارتباط مرموزی بین تخلف و جبران خسارت وجود ندارد. این فقط دانستن این است که چه کسی مجازات یا پاداش میشود تا مجازات و پاداش به همین ترتیب عمل کند و بتواند به هدف خود برسد. (1930 [1966: 61]؛ تأکید درمتن اصلی)
از نظر شلیک، اهداف مجازات و پاداش هیچ ارتباطی با گذشته ندارد: این عقیده که مجازات «تلافی طبیعی برای اشتباه گذشته است، دیگر نباید در جامعه بافضیلت از آن دفاع شود» (1930 [1966: 60]؛ تأکید در متن اصلی). در عوض، مجازات باید فقط مربوط به بنیاد علل و انگیزههای رفتار باشد. به طور مشابه، در مورد پاداش، به یک انگیزه توجه میکنیم. (1930 [1966: 60]؛ تأکید در متن اصلی)
همچنین جی.جی.سی. اسمارت (1961) در اواسط قرن بیستم از رویکرد معروف آیندهنگرانۀ مسئولیت اخلاقی دفاع کرد. طبق ادعای اسمارت، مقصر دانستن کسی در رفتار خود صرفاً ارزیابی منفی رفتار (در اصطلاح اسمارت، «نکوهش») است، در حالی که مسئولیت رفتار را به طور همزمان به عامل واگذار میکند. از نظر اسمارت، انتساب مسئولیت صرفاً شامل این معنی است که یک عامل به گونهای، در صورتی که انگیزهای برای این کار به او داده میشد، این رفتار را کنار میگذاشت. هر تحریمی که میتواند انتساب مسئولیت به دنبال داشته باشد، با توجه به انگیزه دادن به نماینده برای جلوگیری از چنین رفتاری در آینده، اعمال میشود.
رویکرد کلی اسمارت، مدافعان معاصر خود را دارد (آرنسون، 2003)، اما بسیاری از آنها کاستیهای آن را در مسیرهای مهم یافتهاند. در یک مورد، طبق دیدگاه آر.جی والاس، رویکردی مانند اسمارت «جنبه اصلی نگرش ناشی از سرزنش اخلاقی را کنار میگذارد» (والاس، 1996: 56، تأکید در متن اصلی؛ برای رویکردهای بیشتر دربارۀ سرزنش، به زیربخش بعدی مراجعه کنید). به گفتۀ والاس، نگرشهای مربوط به سرزنش «عقبمانده و متمرکز بر فردی است که از نظر اخلاقی کاری اشتباهی انجام داده باشد» (والاس، 1996: 56). اما یک رویکرد آیندهنگرانه با تمرکز بر ایجاد نتایج مطلوب منحصراً معطوف به فردی که کار اخلاقی اشتباهی انجام داده، نیست، بلکه هر کس دیگری را که مستعد تأثیرپذیری از واکنشهای ما است را در نظر میگیرد. (والاس، 1996: 56؛ تأکید اضافه شده)
در موارد استثنایی، تمرکز بر پیامدهای مفید میتواند زمینههایی را فراهم کند تا کسانی که بیگناه شناخته میشوند، مقصر شناخته شود (اسمارت، 1973). این ویژگی آخر برخی از رویکردهای آیندهنگرانه، انتقادات شدیدی را به دنبال داشته است.
تلاشهای جدیدی برای توسعۀ بررسیهای آیندهنگرانه از مسئولیت صورت گرفته است که از برخی انتقادات فوقالذکر طفره میرود. این بررسیها (تا حدودی تجدیدنظرطلبانه) با توجه به مناسب بودن آنها برای پرورش اختیارات اخلاقی و تأمین ظرفیتهای موردنیاز برای چنین مأموریتی، اعمال مسئولیت ما را توجیه میکنند. از همه مهمتر در این زمینه، «الگوی پرورش اختیار» مسئولیت از مانوئل وارگاس است (2013؛ همچنین جفرسون 2019 و مک گیر 2015 را نیز ببینید). بررسیهای محاورهای اخیر از مسئولیت (بند 3.2.2) همچنین دارای یک مولفۀ آیندهنگرانۀ مهم هستند تا آنجا که کسانی را که میتوان با آنها تعاملات اخلاقی موثر داشت را همانند کاندیداهای مسئولیت در نظر میگیرند. برخی از شکاکان مسئولیت نیز بر مزایای آیندهنگرانه برخی از اعمال مسئولیت تأکید کردهاند. به عنوان مثال، درك پربوم كه سرزنش مبتنی بر رهایی را رد میكند، استدلال كرده است كه میتوان برخی از اقدامات محاورهای سرزنش را حفظ كرد (حتی پس از آنكه مفهوم عادی سرزنش را پشت سر گذاشت)، زیرا این اقدامات در «غیررهایی با استناد به خواستههای اخلاقی» پایهریزی میشوند مانند «حمایت از قربانیان بالقوه، سازش از طریق روابط شخصی و به طور کلی با جامعه اخلاقی و صورتبندی اخلاقی» (2014: 134؛ همچنین به کاروسو، 2016، لوی، 2012 و میلام، 2016 مراجعه کنید). برخلاف برخی از رویکردهای آیندهنگرانه که پیشتر توضیح داده شد، پربوم (2017) پیشنهاد میکند که فقط آن دسته از کارگزارانی که در واقع غیراخلاقی عمل کردهاند، باید در اعمال سرزنشهای آیندهنگرانه مطرح شوند. (برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد شکگرایی دربارۀ مسئولیت، به بند 3.3 و مقالۀ شکگرایی در مورد مسئولیت اخلاقی مراجعه کنید.)
2.2 رهیافت رویکردهای واکنشی
2.2.1 «آزادی و کینه»
مقالۀ سال 1962 پی.اف. استراوسون با عنوان «آزادی و کینه»، معیار بسیاری از آثار مربوط به مسئولیت اخلاقی است که در پی آن انجام شده ایت که به ویژه آثار سازگارگرایان از جملۀ آنهاست. هدف استراوسون ترسیم مسیری بین بررسیهای ناسازگارگرایان متعهد به الزام اختیار در قبال مسئولیت و بررسیهای سازگارگرایان آیندهنگر که از دیدگاه استراوسون، اهمیت میانفردی مولفۀ عاطفی عملکردهای مسئولیت ما را به درستی تصدیق و محاسبه نمیکردند، است. در برابر بررسیهای آیندهنگرانه همانند جی.جی.سی. اسمارت و مورتیس شلیک (بند 2.1)، استراوسون مستقیماً روی احساسات به عنوان نگرشهای واكنشی تمرکز میكند كه در عملكردهای ما در مسئولیتپذیر ساختن یكدیگر نقش بنیادینی دارند. پیشنهاد استراوسون این است که توجه به منطق این واکنشهای عاطفی، گزارشی از آنچه را که برای تحسین و سرزنش میگشاید، ارائه میدهد که محتاج توجه به برداشت ناسازگارگرایانه از اختیار نیست. در واقع، دیدگاه استراوسون چنین تفسیر شده است که برای پایهگذاری این اعمال، هیچ نیازی به واقعیت متافیزیکی ورای ستایش و سرزنش ما نیست.
بخشی از تازگی رویكرد استراوسون، تأكید آن بر «اهمیتی است كه به نگرشها و مقاصد ما نسبت به انسانهای دیگر قائل میشویم» (1962 [1993: 48]) و اینکه برای ما چه اهمیتی دارد، چه اینکه اقدامات سایر افراد ... نگرشها را نسبت به حسن نیت، محبت یا احترام از یک سو یا تحقیر، بیتفاوتی یا بدجنسی را از سوی دیگر منعکس میکنند. (1962 [1993: 49])
از نظر استراوسون، اعمال ما در مسئولیتپذیر ساختن دیگران عمدتاً واکنشهایی به اموری نظیر«کیفیت اراده دیگران نسبت به ما» است (1962 [1993: 56]).
برای درک اهمیت کیفیت اراده برای روابط میانفردی ما، به تفاوت واکنش شما نسبت به فردی که به طور تصادفی شما آسیب رسانده است، در مقایسه با نحوۀ واکنش به شخصی که به دلیل «بیتوجهی تحقیرآمیز» یا «خواست بدخواهانه برای آسیب زدن به شما» رفتار میکند، توجه کنید. (پی. استراوسون، 1962 ]1993: 49]). حالت دوم احتمالاً نوع و شدتی از کینه را برمیانگیزد که در حالت اول (به طور مناسب) احساس نخواهد شد. نکات متناظری میتواند دربارۀ واکنشهای مثبت همانند شکرگذاری بیان شود: شما احتمالاً احساس قدردانی مشابهای نسبت به شخصی که به طور تصادفی به نفع شما کار میکند، دارید، زیرا شخصی که این کار را انجام میدهد، در راستا توجه به رفاه شما است. در اینجا تمرکز بر روی رویکردهای واکنشی شخصی است که از سوی شخص نسبت به دیگری صورت میگیرد، اما استراوسون همچنین در مورد رویکردهای «دلسوزانه یا نیابتی» که در قبال دیگران احساس میشود و «رویکردهای خودواکنشی» که میتواند یک عامل نسبت به خودش هدایت کند، بحث میکند (1962 [1993: 7-56]).
از دیدگاه استراوسون، تمایل به واکنش با رویکردهای واکنشی مربوطه به نمایش موارد خوب یا بد، تقاضای احترام اخلاقی و توجه کافی را در پی خواهد داشت. در واقع، از نظر استراوسون «طرح تقاضا، متمایل به چنین نگرشی است» و رویکردهای آنها «همبستگی تقاضای اخلاقی در موردی است كه احساس میشود تقاضا نادیده گرفته میشود» (1962 [1993]: 63] ؛ تأکید در متن اصلی). بنابراین از بین شرایطی که نگرشهای واکنشی (منفی) فرد را کاهش میدهد، مواردی است که نشان میدهد با وجود ظواهر اولیه، تقاضای توجه لازم نادیده گرفته نشده است. وقتی کسی توضیح میدهد که صدمۀ وارده به شما، کاملاً پیشبینی نشده و تصادفی است، نشان میدهد که توجه او به آسایش شما ناکافی نبوده و بنابراین هدف مناسبی برای نگرشهای منفی ناشی از سرزنش اخلاقی نیست.
توجه داشته باشید عاملی که به روش فوق، خود را از سرزنش معاف میکند، وضعیت خود را به عنوان یک عامل کلی مسئول زیر سوال نمیبرد: او همچنان در مقابل، خواستار توجه لازم است و اصولاً در قبال پاسخهای واکنشی مسئول است. با این وجود، عوامل دیگر ممکن است اهداف سرزنش و احساسات واکنشی باشند، دقیقاً به این دلیل که اهداف قانونی تقاضای توجه نیستند. در این موارد، یک عامل از سرزنش معذور نیست، او از آن معاف است: اینگونه نیست که رفتار او غیرمخرب شناخته شده باشد، بلکه به نظر میرسد که وی یکی از آنهاست که نمیتواند رفتار بهتری بخواهد. (اصطلاحات پرکاربردی که در آن، تعارض فوق ترسیم شده است، «بهانهها» در مقابل «معافیتها» طبق دیدگاه واتسون، 1987 [2004] است).
از نظر استراوسون، مهمترین گروه عاملهای معاف شامل افرادی میشود که حداقل برای مدتی در روابط میانفردی عادی به نحو قابل ملاحظهای دچار اختلال شدهاند. این عاملها ممکن است کودک باشند، یا مثل افراد «دچار اسکیزوفرنی» به لحاظ روانی دچار نقص باشند؛ آنها ممکن است «رفتاری کاملاً اجباری» از خود بروز دهند، یا ذهن آنها «به طور سیستماتیک منحرف شده باشد» (پی. استراوسون، 1962 ]1993: 51]). متناوباً ممکن است عاملهای معاف صرفاً «در منظری اخلاقی کاملاً بیبهره» باشند (پی. استراوسون، 1962 [1993: 58])، شاید به این دلیل که آنها از «شرایط تکوینی مخصوصاً نگونبختانه» رنج میبردند (پی. استراوسون، 1962 [1993: 52]). این عوامل مناسب طیف وسیعی از واکنشهای عاطفی درگیر در روابط شخصی ما نیستند، زیرا آنها به بدینگونه در این روابط شرکت نمیکنند تا چنین واکنشهایی به طور منطقی در مورد آنها اعمال شود. در عوض مواجهه با نگرشهای درگیرانه میانشخصی (که تقاضای احترام را مفروض میگیرد) نسبت به عوامل معاف، نگرشی عینی داریم. عامل معاف «به عنوان یک عامل مسئول اخلاقی ... عضوی از جامعه اخلاقی» در نظر گرفته نمیشود (پی. استراوسون، 1962 ]1993: 59])؛ با اینکه ممکن است او به عنوان «یک موضوع سیاست اجتماعی» و به عنوان موضوعی «برای مدیریت یا هدایت یا درمان یا آموزش» در نظر گرفته شود (پی. استراوسون، 1962 ]1993: 52]).
چشمانداز استراوسون یک پیامد مهم سازگارگرایانه دارد. در شرایط محدودی ممکن است بتوانیم دیدگاهی عینی و بیطرفانه در مورد رفتار عوامل عادی (یعنی غیرمعاف) داشته باشیم. اما استراوسون استدلال میکند که نمیتوانیم به طور دائم این دیدگاه را اتخاذ کنیم و مطمئناً بر مبنای کشف درست بودن جبرگرایی، اینگونه نیست:
تعهد انسان برای مشارکت در روابط میانفردی متعارف، کاملاً ریشهدار و عمیق است و ما باید این تفکر را جدی بگیریم که یک عقیده عمومی نظری [مثلاً دربارۀ حقیقت جبرگرایی] میتواند دنیای ما را چنان تغییر دهد که در آن، دیگر چیزی به عنوان روابط میانفردی، همانطور که معمولاً آنها را درک میکنیم، وجود نداشته باشد؛ درگیر شدن در روابط میانفردی ... دقیقاً در معرض طیف نگرشها و احساسات واکنشی است که محل پرسش است. (1962 [1993: 54])
به طور دقیقتر، حقیقت جبرگرایی نشان نخواهد داد که بشر به طور کلی شرایط معذوریت یا معافی را در اختیار دارد که باعث میشود نگرشهای مربوط به مسئولیتپذیری یکدیگر نامناسب باشد. به عنوان مثال، از درستی جبرگرایی نتیجه نخواهد شد «کسی که باعث آسیب شد یا از ایجاد آن کاملاً بیاطلاع بوده یا دلایل قابل قبول برای این کار داشته است» (پی. استراوسون، 1962 ]1993: 53]؛ تأکید در متن اصلی) و همچنین (از درستی جبرگرایی) نتیجه نخواهد شد که هیچ کس نمیداند که چه کاری انجام میدهد یا اینکه رفتار همگان از نظر اهداف آگاهانه قابل درک نیست یا اینکه همه در دنیای توهم زندگی میکنند یا هیچ کس دیدگاه اخلاقی ندارد. (پی. استراوسون، 1962 ]1993: 59])
نظرات