گاه گاهی حوض چشمم می‌شود سرریز.
و من در زلال آبشار چشمم نام زیبای تو را به تماشا می‌نشینم.
در روزهای تب‌دار روزگارم كه دلم هوا خواه خنده‌های توست؛
آسمان سرود باز باران سرداده و من با لطافت اشك‌های آسمان روان می‌شوم و آنگاه گونه به صورت زیبای تو می‌سایم.
گاه گاهی بغض تنهایی دست‌هایت، گلوی پر زدادم را تیز می‌فشارد.
همیشه برق چشم‌هایت نور فروزان چشم شاهین سخاست.
تو آبی!
آبی تر از آب
و من...
و من ماهی خسته از تشنگی و زخم و ستیز
 دوستت دارم و در كنج تنهایی قلبم، نام تو و مهر همیشه گرما بخش جان من است.
ای به قربان نوازش باران آسای دست‌های مهربانت كه چهارستون هستی ما را به سجده وامی داشت و به شکرانه‌ی مشق مهربانی نگاهت عزت آموز دل ما بود و بلندمان می‌کرد.
ای به قربان نفس نفس زدن‌هایت در افت و خیزهای" هه رزل و ته نگه سه خت" که روزی ما را سبب بود
اگر روزی هزار بار به جان، بر دست‌هایت بوسه زنم باز کم است.
دوستت دارم با تمام وجودم.
دوست دارم روزها را برای تو نقاشی كنم و شب‌ها را برای تو به پشت سر فرستم.
آرزو دارم خدا‌ی بخشنده‌ی بخشایشگر بهترین وزیباتری تاج فردوس را زینت سر بی‌ریا و سرافرازت كند.
 دوست دارم بهشت فرش زیبای زیر پاهای استوار تو گردد و خداوند مهربانم از تو راضی شود.
تو خنك‌ترین نسیم بهشتی كه خدا به من ارزانی داشت.
تو گرم‌تر از خورشید هستی در لحظه‌های سرد دنیا كه نهال ایمان را در دلم می‌پروراند.
مادرم زیباترین تاج سرم...