«هیچ پدری فرزندش را بهره‌ای بهتر از ادب نیکو، نداده است.» [به روایت ترمذی]

امید داشتم خداوند برایم فرزند صالحی روزی گرداند تا او را به نیکویی ادب و تربیت آموزم؛ تا نسلی صالح و خیری جاری و اثری ماندگار باشد؛ خداوند خواسته ام را برآورده نمود و امیدم را محقق ساخت و برایم فرزندی برومند ارزانی نمود و حسن البناء نامش نهادم.

خداوند متعال با عنایت خود از آوان کودکی، فرزندم را در حمایت و مراقبت خویش قرار داد و او را از هر آزار و گزندی حفظ نمود؛ حسن در گهواره قرار داشت که ماری بر بسترش رفت، از الله متعال در دور نمودن آن، کمک خواستم و او تعالی هم آزارش را از او دور کرد. باری در نخستین خانه‌ی  خویش در شهر محمودیه زندگی می‌کردیم، سقف خانه بر او فرود آمد، برادرش نیز با او در خانه بود، الله متعال هر دو را نجات داد؛ طوری که سقف خانه بر نردبان قرار گرفت و این دو هیچکدام بلندی قامتشان به مستوای نردبان و یا از آن بلندتر نبود تا آسیب ببینند، فرزندانم در زیر سقف ماندند تا آوار کنار زده شدند؛ خداوند برادرش را نیز محافظت نمود و هر دو سالم بیرون آمدند.

روزی تعدادی از سگها اطراف او را گرفته و بر او بانگ برآورده بودند که موجب ترس و هراس وی شده و خود را برای نجات از آن‌ها، به نهر رشیدیه انداخته بود که به نیل منتهی می‌شد؛ آب او را به ساحل انداخته بود و زنی از زنان شهر او را از آب گرفت و خداوند متعال او را به فضل و احسان خویش از غرق شدن نجات داد.

رشد و بزرگ شدنِ فرزندم، رشد عادی نبود، از هنگامی‌که شکوفه‌‌های طفولیت وی به باز شدن آغاز کرده بود، استعداد وی نیز شکوفا می‌شد، او از کائنات و آفریدگارشان، از مهتاب و خالقش سؤال و پرسش می‌نمود. از ابتدا در او نشانه‌ها و آثار نجابت و بزرگی هویدا بود؛ قرآن را بر او حفظ نمودم، سنّت را به او آموزش دادم و او را به نیکویی ادب و تربیت نمودم.

هنگامی‌که او را به مدرسه در شهر دمنهور ملحق ساختم، برتری عجیب وی آشکار گردید و بر صلاح و زهد و عبادت تربیت شد، او از هم‌دوره‌های خویش سبقت گرفت و آماده‌ی  پیوستن به دار العلوم گردید. سپس بر آن شد تا به قاهره برود، در آنجا کسی را نمی‌شناخت، به امید خداوند به قاهره رفت. و در ازهر ماندگار شد، بعد با اخذ دیپلم از دارالعلوم فارغ شد.

وزارت معارف علاقه داشت تا او را ضمن جمعی دیگر به اروپا بفرستد؛ اما فرزندم به خواست الله متعال این را نپذیرفت و در مدرسه ای در اسماعیلیه به عنوان معلّم استخدام شد که در آن دعوت و اندیشه‌اش را اساس گذاشت و جماعت اخوان المسلمین را تاسیس نمود.

فکر و اندیشه‌ی  فرزندم در گوشه گوشه‌ی  عالم شنیده شد. و دعوت وی در اقطار عالم اسلامی منتشر گردید و رسالت او، صاحبان خرد و اندیشه‌‌ها را به خود مشغول نمود، مدرسه‌ی  او، جوانان جماعت‌‌های اسلامی و ازهر شریف را در خود منتظم نمود و خداوند متعال توسط وی دعوت اسلامی را در قرن بیستم دوباره زنده نمود و نور دعوت وی را در هر خانه ای پرتوی روشن قرار داد و از درخشش دعوت وی، چراغ فروزانی در هر محیطی بر افراشت. خداوند با او روابط میان برادران را محکم و مستحکم ساخت و پیوندهای میان اقوام و عشایر را متین ساخت؛

«وَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَینَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَینَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ»

(و در میان آنان الفت ایجاد نمود  اگر همه آنچه در زمین است صرف می‌كردی نمی‌توانستی میان دل‌‌های شان انس و الفت برقرار سازی. ولی خداوند میانشان انس و الفت انداخت، چرا كه او عزیز و حكیم است.) [انفال: 63]

دستان بزهکار در سیاهی شب‌‌ها به سوی او کشیده شدند، و دولتی که بغی و گناه و عداوت فاسدش ساخته بود، دسیسه‌ی  ترور وی را چیدند، سلاح شخصی وی را گرفتند و او را از دوستان و یارانش دور ساختند و تمام نیرو و توانی که برای حفظ امنیّت و مراقبت از مردم به وجود آمده بود، علیه وی به کار گرفتند تا او را از میان بردارند، درین راه از صرف مال و جد و جهد و توان، دریغ نورزیدند؛ 

«وَقَدْ مَكَرُواْ مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ»  [ابراهیم: 46]

فرعون می‌پنداشت در زمین به بلنداهایی رسیده است که قدرت خداوند بدو نمی‌رسد، و گنهکاران مجرم گمان می‌کردند از قصاص الهی می‌رهند؛ اما خداوند متعال پیشانی‌شان را گرفت و زمین را در زیر پای‌‌های شان به تزلزل در آورد [و همه به آنچه سزاوارش بودند، رسیدند و خواهند رسید].

الله اکبر و لله الحمد